فرهنگ امروز/ متیو کرافورد، ترجمۀ امیر قاجارگر؛
تا امروز که چند دهه از پخش کارتونهای میکی ماوس میگذرد، آنچه بیش از همه باعث خندهٔ بینندگان و طنزآمیز شدن این کارتون شده است ظرفیت اشیاء برای ایجاد ناکامی و شکست یا به تصویر کشیدن خشونت شدید و شیطنت بوده است: تختهای تاشو، میزهای اتوکشی، موجهای لب دریا، تریلیها (مخصوصاً وقتی گوفی، در یک جادهٔ پر پیچ و خم کوهستانی، پشت رل باشد)، هر چیز برقی، هر چیز فنری و قابل ارتجاع، هر چیزی که بتواند به چیزی پرتابشونده یا پرتابکننده تبدیل شود، هر چیزی که در برابر حملهٔ موریانه آسیبپذیر باشد و تا لحظهٔ آخر نامرئی باقی بماند. پردههای تاشو و فنرها مخصوصاً بسیار خطرناکاند. گلولههای برفی با چند محاسبهٔ ساده در مسیر سقوط خود از سراشیبی چند برابر میشوند و به سمت شما حملهور میشوند. ساعت ایستادهای که برای مدتی طولانی خراب بوده هر لحظه ممکن است به کار بیفتد و گریبانگیر شما شود. قندیلها: هیچ وقت نزدیک آنها نایستید. دوچرخهها به طرز غیرمنتظرهای به یکچرخه تبدیل میشوند؛ و سیمان خیلی راحت با پودر شیرینی پزی اشتباه گرفته میشود. چرا این دو برچسبهای تا این حد شبیه دارند؟
این کارتونهای قدیمی یک پدیدارشناسی غنی ارایه میدهند که فاعل متجسم بودن در جهانی از اشیاء مصنوع با قوانین فیزیکی سخت و رامنشدنی را شبیهسازی میکند. گرایش این اشیا به عقیمگذاشتن اراده انسان مبالغهآمیز است و از راه غلو و مبالغه حقیقتی مسلم ارایه میشود. همانطور که استندآپ کمدینها میگویند، فقط حقیقت خندهدار است. در به تصویر کشیدن دِگَرآیینیای (تحت سلطۀ چیزی غیر از خود بودن) که جهان اشیاء به ما تحمیل میکند، مصائب دونالد داک که با طنز و جوک همراه شده است، برخلاف ایدهآلیسمهای بیشماری که ما را به خارج از وضع کنونی میبرند، به وضع بشر همانگونه که هست اذعان میکند.
اصطلاح «واقعیت مجازی»، در معنای گستردهٔ آن، ممکن است به چنین ایدهآلیسمی اشاره داشته باشد. برعکسِ کارتونهای قدیمی، جهان دیجیتال امروز، اغلب جهانی است که در آن فشارهای فیزیکی در برابر ارادهٔ ما نرم شده و از خود ملایمت نشان میدهد. جنس واقعیت مجازی از پلاستیک است؛ واقعیت مجازی که از واقعیت فیزیکی انتزاع شده است، خالی از ملزومات خشن چیزهایی است که تمایل به مقابله با امیال و اعمال ما دارند. جیرن لانیر۱ که از محققان پیشگام در حوزهٔ واقعیت مجازی است، این حوزه را راهی برای بسط تجربۀ بشری، به آنسوی مرزهایی که ماهیت فیزیکی بر طبیعت انسان تحمیل کرده، تعریف میکند. برای شرح این سخن به بهترین شکل، یکبار دیگر برنامههای تلویزیونی کودکان را در نظر بگیریم.
کمپانی کارتونسازی دیزنی اکنون بخشهای بسیاری دارد. یکی از آنها، یعنی باشگاه میکیموس۲، در شبکۀ کودک و خردسال دیزنی۳، از همان کاراکترهای برنامههای قدیمی استفاده میکند، اما تفاوت به وجود آمده در به تصویر کشیدن واقعیت مادی از زمین تا آسمان است و در بطن این تفاوت تغییری در روابط خود۴ و جهان نیز آشکار میشود.
همهٔ اپیزودها با نگاه میکی به دوربین و حرف زدن مستقیم او با بیننده آغاز میشود، هر از گاهی مکث میکند و همانطور که به گوشش دست میزند جوابی برای مسائل پیشآمده دست و پا میکند. به محض اینکه رضایت بیننده را بدست میآورد، وِردی جادویی میخواند (مثلاً میسکا، موسکا و ...) و محل باشگاه میکیموس در یک چشمانداز، سرسبز و توهمزا از زمین بلند میشود. اینجا کاراکترهای کارتون هرکدام با صدا و حرکت شادیآور مخصوصشان، خود را معرفی میکنند.
باشگاه میکیموس مجهز به تکنولوژی حیرتآوری است که همیشه بدون هیچ عیب و نقصی کارش را انجام میدهد. در داستان «تقویم مینیموس»۵، باد شدیدی در حال وزیدن است. ممکن است فکر کنید این شروع یک اتفاق خندهدار است؛ اما وقتی باد میخواهد گوفی را با خود ببرد، یک دست فنری از یک در مخفی (که به شکل سنگفرش طراحی شده) بیرون میآید و گوفی را به آرامی روی زمین میگذارد.
تمام داستانهای فعلی نه بر ناامیدی و شکست که بر حل مشکلات متمرکز هستند. کاراکترها با خواندن وِرد «برو پی کارت»۶ شروع به مقابله با مشکلات میکنند، این ورد ماشین خوب و به درد بخور۷ را ظاهر میکند، ماشینی کامپیوتر مانند که ناگهان از یک تکه ابر بیرون میآید و فهرستی متشکل از چهار ابزار مخصوص موشهای داستان را بر روی صفحه ارایه میدهد، ابزارهایی که با استفاده از آنها میتوان به یک موش همهکاره تبدیل شد.
در اپیزود «رژۀ کوچک»، بعضی از اسباببازیهای گروه رژه خراب و تکهتکه شدهاند و باید تعمیر شوند. یکی از آنها به آن سوی رودخانهای میرسد که در زیر صخرهای که دونالد داک بر روی آن ایستاده است، جاری است. دونالد کلمات جادویی را بر زبان میآورد و ماشین جادویی داستان بالا میآید و منوی انتخابیاش را نشان میدهد. یکی از آنها سرسرهای بزرگ است. دونالد سرسره را انتخاب میکند. سرسره در میان هوا ظاهر میشود و به آرامی در مکانی قرار میگیرد تا پلی برای رسیدن از روی صخره به ساحل رودخانه باشد، جایی که دونالد تعقیب اسباب بازی را ادامه میدهد.
در هر اپیزود چهار مشکل وجود دارد و هر کدام از آنها با استفاده از یکی از چهار ابزار ماشین جادویی برطرف میشود. این اطمینان خاطر جزئی ثابت از ساختار اصلی داستان است؛ هیچ لحظهای از درماندگی وجود ندارد. هرگز مشکل لاینحل و تعارضی بین اراده و جهان وجود ندارد. به گمانم به همین دلیل است که این داستانها نه تنها سرگرمکننده نیستند که به نحوی کسالتبار نیز هستند. همانند بسیاری از برنامههای فعلی تلویزیونی کودکان، میکی موس نه به کسب تجربه- یعنی حقیقت روانشناختی - بلکه به انطباق روانشناختی میپردازد. این کارتونها بیش از آنکه نمایش باشند مداخلهای هستند به نفع والدین، معلمان و دیگرانی که باید کودکان را کنترل کنند. کودک متعادل تسلیم ناامیدی نمیشود؛ درخواست کمک میکند («برو پی کارت») و از راه حلهای از پیش آمادهای که در پیش رویش قرار دارد سود میبرد.
تفاوت بین کارتونهای کمدی قدیمی- و واقعیتی مادی که همراه با مبالغه ترسیم میکند- و کارتونهای واقعیت مجازی جدید، در یک معنای وسیع، اخلاقی است. تفاوتی در نحوۀ درک ما از خود و رابطهٔ آن با جهان فرای ذهنمان وجود دارد. این تفاوت در برخی از اعمال انسانی که در یکی از دو تصویر رقیب ممکن هستند، خود را نشان میدهد.
تجسم، مهارت و عاملیت
اگر پدر یا مادر باشید، میدانید که ارادۀ کودک دارای نوعی خلوص است: هرچه را بخواهد میخواهد و هر چه را نخواهد بدون ارجاع به هر واقعیتی که میتواند باعث ایجاد خلل در ارادهاش شود، رد میکند. مثلاً بیرون از خانه یخبندان است و او نمیخواهد برای رفتن به پارک کفش به پا کند. بر عکس، ارادهٔ بزرگسال تحت تأثیر تعاملاتش با واقعیت مادی شکل میگیرد. اینکه بگوییم جهان به اراده شکل میدهد بدین معنی است که برای مثال کفش پوشیدن، دیگر به عنوان یک همسازی تجربه نمیشود، بلکه فقط کاری است که انسان به عنوان یک شرط برای امکان انجام کاری دیگر انجام میدهد.
ورای این شروط حداقلی، به جهان مهارت وارد میشویم. در عمل ماهرانه، واقعیات محتمل زیادی درباره چیزهایی که یادگیری عمیقشان، اگر بخواهیم به هدفمان برسیم، ضروری است، وجود دارد: مثلاً اگر بخواهیم توپی را در هوا بگیریم، با چوب به توپ ضربه بزنیم، یا با موتور سیکلت بپیچیم و ... باید به نکات بسیاری توجه داشته باشیم. بعلاوه، اینها حتی پیش از شروع یادگیری آن مهارت خاص جزءِ اهداف ما به حساب نمیآمدند و کمکم به واسطهٔ نیاز ما به یادگیری آن مهارت بود که این ملزومات طبیعی، در فضایی خاص، بر ما آشکار گشت. این فضای خاص ممکن است به عنوان یک منطقۀ بومی که در آن آغاز به سکونت کردهایم فهمیده شود. همراه با بدست آوردن مهارتها، انگیزههای جدید و فضایی جدید برای دلایل عمل نیز به وجود میآید.
ایدۀ روابط محیط و اعمال توسط روانشناسی با نام جیمز جی. گیبسون۸ مطرح شد. او در اثرش «رویکرد بوم شناختی به ادراک بصری» که در سال ۱۹۷۹ چاپ شد، میگوید آنچه ما در زندگی روزانه ادراک میکنیم، چیزهایی ناب نیست، از آن دست که شخصی بی طرف و بی تفاوت درک میکند، بلکه روابط محیط و اعمال است: یعنی آنچه محیط اطراف «به حیوان ارایه میکند و در جهت خیر یا شر، در اختیارش میگذارد.» این روابط عمل را برانگیخته و هدایت میکنند. گیبسون میگوید این روابط قدرت دریافت و مشاهده را نیز سازماندهی میکنند. اشیا در محیط اطراف ما با رنگهای آشکار خوب و بد حضور پیدا میکنند.
گرچه گیبسون بر این واقعیت تاکید نمیکند اما ادراک ما از احتمالات یک عمل تنها به وضعیت محیطی وابسته نیست بلکه همچنین بر مجموعه مهارتهای شخص نیز متکی است. هنرمندی رزمیکار که در مشروبفروشی با فردی متخاصم مواجه شده، طرز ایستادن او و فاصلهاش با خود را میبیند تا بتواند ضربههای مورد نظر خود را وارد کرده و از ضربههای حریف جلوگیری کند. رزمیکار بر اثر تمرین و عادت، وقتی به طرز ایستادن و حالت مرد نگاه میاندازد، اینها چیزهایی است که میبیند. صندلیها و اشیایی که در فروشگاه قرار دارد را بر حسب کارایی آنها برای مبارزه در نظر میگیرد. او به چیزهایی توجه میکند که من یا شما نمیبینیم.
ارادهٔ بزرگسال، برخلاف کودک پدیدهای قائم به ذات و مستقل نیست؛ بلکه با توجه به پیشینۀ فعالیت و عمل شخص در جهان شکل میگیرد. این نوع از خود که این واقعیت اساسی را میپذیرد در تقابل با خود شکنندهٔ دیگری است که ظاهراً در قسمت اعظم فرهنگ معاصر فرض شده است. آزادی و شرافت این خودِ مدرن به جدا شدن او از احتمالات و تصادفات جهان مادی توسط لایههای بازنمودکنندۀ واقعیت وابسته است، جداسازیای که اکنون اغلب از طریق فناوری رسانه انجام میپذیرد. چنانکه توماس دو زِنگُتیتا۹ در کتاب زیبایش، «تغییریافته»۱۰ که در سال ۲۰۰۵ چاپ شده خاطر نشان میکند، بازنمودها بر خلاف طبیعت که به کار خود مشغول است، ما را نشانه گرفتهاند. آنها اساساً پرجلوه و خوشنما هستند و آنطور که زنگتیتا بیان میکند هر کدام از ما را در مرکز یک «منجهان»۱۱ قرار میدهند. اگر جهان به عنوان چیزی جدا از شخص، نقشی مهم برای او در تحصیل عاملیت فرد بالغ را بازی میکند، پس این نشان میدهد که وقتی برخوردهای ما با جهان به طور فزایندهای تحت تأثیر بازنمودهایی هستند که این مرز را ملایم میسازد، این روابط تاثیری بر نوع خودی که ما میشویم خواهد داشت.
همانطور که در کارتونهای قدیمی والت دیزنی نشان داده میشود، یک موشِ همهکاره بودن کندهشدن از واقعیت مادی است، جایی که شاهد چهرهٔ غیرجدی و سرسریِ روابط طبیعت و عمل هستیم. شاید باید جسمهایی که ناخواسته پرتاب میشوند، فنرهای شیطانی و مواردی از این دست را «روابط منفی» بنامیم. آنچه آنها به ما میدهند، آسیب و ناامیدی است. مسئله این است که بدون چیزهای منفی نمیتوانید صاحب چیزهای مثبت باشید؛ این دو، دو روی یک سکهاند. جهانی که در آن به عنوان عاملهای مجسم (دارای جسم) مهارت کسب میکنیم، دقیقاً جهانی است که در آن سوژۀ دِگَررهبری چیزها و خطرات واقعیت مادی هستیم. پیگیری خیال فرار از دگررهبری از طریق تجرید، به معنی دستبرداشتن از مهارت است و در نتیجه جایگزینی فناوری به عنوان جادو با امکان عاملیت واقعی.
این جادوی کارتونی ممکن است خیالپردازانه باشد اما یافتن هر نوع تمایز معنادار بین آن و نسخۀ اتوپیایی که در آن دره سیلیکون۱۲ فعالانه در حال تغییر جهان ماست، بسیار دشوار است. همزمان که «سیارهای هوشمندتر» میسازیم (چنانکه تبلیغات کمپانی آی.بی.ام میگوید)، جهان به اندازۀ اندیشه بدون اصطکاک خواهد شد؛ و «هوشمندی» طبیعتِ بیزبان را مقهور خود خواهد ساخت. شاید حتی اندیشیدن هم غیرضروری شود: تکنولوژی کاملاً هوشمندی باید بتواند به سرعت به میان بپرد و ارادهٔ ما را، با استفاده از الگوریتمهایی که شخصیت ما را بر اساس رفتارهای پیشینمان دریافتهاست، پیشبینی خواهد کرد. به نظر امید ما در این خواهد بود که ماشین خوب و به درد بخور را به صورتی ابتدایی و شاید از طریق دستگاهی که قابل پوشیدن یا کار گذاشتن باشد با روانمان درآمیزیم و از این طریق، جهان خود را با نیازهایمان به طور خودکار تنظیم خواهد کرد و تجربۀ بیرونی مخل اشیاء به عنوان چیزی مستقل از خود، هرگز مجاز نخواهد بود که به جایگاه اول بازگردد.
جاذبۀ جادو در این است که وعده میدهد اشیا را مطابق میل و ارادهٔ شخص بازگرداند، بدون درگیر کردن بیش از اندازه شخص. با کنارهگیری از اشیا، شیء نمیتواند وارد هیچ چالشی با فرد شود. از نظر فروید، این دقیقاً شرط خودشیفتگی و نارسیسیسم است: فرد خودشیفته اشیاء را چون ابزاری برای اگوی شکنندهاش در نظر میآورد و از آنها که واقعیتی ثابت برای خود دارند، فهمی متغیر دارد (که بنا به شرایط شخص تغییر میکند.) فکر میکنم آشکارترین تقابل با شخص خودشیفته را شخصیت تعمیرکار داشتهباشد، کسی که باید خود را زیردست ماشین شستشوی شکسته قرار دهد، با حوصله به آن گوش دهد، به علائم اختلالش توجه نماید و سپس طبق آن عمل کند. او نمیتواند به شیوهای انتزاعی با ماشین برخورد کند؛ نوع عاملیتی که به نمایش میگذارد به هیچ وجه جادویی نیست.
فلسفهٔ آزادی کانت
جایگزینی تدریجی واقعیت با واقعیت مجازی یکی از ویژگیهای برجستهٔ زندگی معاصر است، اما این جایگزینی پیشینهای بلند در تفکر غربی دارد. این فرایند طرحی فرهنگی است و خطوطی که ایمانوئل کانت، احتمالاً، به شکلی غیرعمدی برای ما طرح کرده است را آشکار میسازد: تلاش برای تضمین آزادی انسان به وسیلهٔ تصفیۀ واقعیت مادی از راه انتزاعات.
کانت در کتاب بنیاد مابعدالطبیعۀ اخلاق میگوید «خودآیینی صفت اراده است که از طریق آن اراده قانونی است برای خود (و مستقل از تمام ابژههای اراده و خصوصیاتشان.)» نکتهٔ داخل پرانتز بسیار حائز اهمیت است. کانت اینطور ادامه میدهد «اگر اراده به دنبال چیزی باشد که از آن پیروی کند آنگاه دگررهبری به وجود خواهد آمد.» در چنین موردی «اراده خود قانون را ارایه نمیدهد بلکه ابژه از طریق رابطۀ خود با اراده، قانون را به اراده تحمیل میکند.» خودآیینی مستلزم این است که «از همۀ متعلقات اراده چندان برکنار باشیم که آنها بر اراده هیچ نفوذی نداشته باشند تا بدینسان عقل یا اراده عملی به تدبیر مصلحتی که بدان تعلق ندارد محدود نشود بلکه صرفاً بتواند حجیت فرماندهندۀ خود را به عنوان برترین قانونگذاری به اثبات برساند.»
این اظهارات تنها در صورتی معنا پیدا میکنند که ما برخی از زمینههای تاریخی را بررسی کنیم و آنها را به عنوان پاسخی برای یک مسئله فهم کنیم. هشداری را در نظر بگیرید که افراد اندیشمند در اوایل قرن هفدهم طبیعتاً باید آن را احساس کرده باشند. علوم طبیعی جدید مفهومی مکانیکی از طبیعت ارایه داده بود که به نظر هیچ دلیلی برای مستثنی کردن انسان از آن وجود نداشت. هدف از روانشناسی طبیعتگرایانۀ توماس هابز و دیگران این بود که آزادی انسان را ذیل قلمروی دترمینستی سببسازی مادی قرار دهد؛ بنابراین «ارادۀ آزاد» به مسئلهای تبدیل میشود که باید به آن توجه شود. به نظر میرسید مبانی اخلاق در معرض خطر است. کانت در بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق قصد دارد آزادی اراده را در وضعیتی جدید قرار دهد تا از قید تمام ضروریات طبیعی آزاد باشد.
همانطور که عنوان کتاب کانت نشان میدهد، او در پی این نیست تا طرحی از معانی حقیقیِ اصول اخلاقی پیریزی کند و همینطور قصد ندارد تبیینی مفصل از الزامات ما نسبت به دیگران ارایه نماید، بلکه بیشتر میخواهد بگوید اخلاقیات چیست. او مصر است که اخلاقیات در قلمرو ذهن قرار میگیرد و نه تجربه؛ و این، بر خلاف دترمینیسم طبیعتگرایانه، برای امکان آزادی اخلاقی ضروری است؛ بنابراین این استدلال نیز مانند استدلال پیشین کانت که در آن سعی داشت دژی بنا کند که آزادی در آن از سببسازی بیمعنی طبیعت در امان باشد، تصویری واقعگرایانه از تجربه به دست نمیدهد؛ اما این رویکرد کانت را به سوی برخی مطالبات نامانوس سوق میدهد.
اگر قرار است اراده آزاد باشد، نباید اجازه داد ابژه از طریق رابطهاش با اراده، در آن اعمال نفوذ کند. فکر میکنم کانت دربارۀ روابط درخور بین شخص و مجموعهای از چیزها که در محیط خود با آنها سروکار دارد صحبت میکند- دقیقاً آن روابطی۱۳ که جهان از طریق آنها برای شخصی که در محیط بومشناختی خاصی سکونت دارد آشکار میشود. توصیۀ کانت تنها دربارۀ موجودی بیجسم و کاملاً پذیرنده مناسب به نظر میرسد، موجودی که از پشت حصار با جهان مواجه میشود. کانت دیواری بلند بین جهان تجربی و جهان ذهنی محض بنا میکند و اینجاست که قوانین پیشینی اخلاق را در مییابیم. اگر بنا داریم آزاد باشیم دلایل عمل تنها باید از جهان دوم، یعنی جهان ذهنی محض ناشی شوند و اراده باید خالص و در برابر هرچیز خارجی نامشروط باقی بماند.
با این وجود روابطی که به مرور در محیط شروع به درک آنها میکنیم تنها مهیاکننده وسیلهای برای اعمالی که سابقاً عقل محض تصمیم به انجام آنها گرفته است نیست، بلکه انگیزههای جدید و فضایی نو برای دلایل عمل نیز فراهم میآورد. چالشی که در روانشناسی بومشناسانۀ گیبسون۱۴ و به طور وسیعتر در جنبشی که در جهات محتلف علوم شناختی، با نامهای شناخت مجسم۱۵، شناخت فراگیر۱۶ و شناخت استوار۱۷ شناخته میشود، مطرح شده تاثیری عمیق در فرهنگ ما و دلبستگیهای موجود در آن به جا گذاشته است، زیرا فلسفۀ آزادی کانت در مرکز فهم مدرن ما از روابطمان با جهان فراتر از ذهن قرار دارد. میکی موس صرفاً نسخهای اغراقآمیز از این فهم ارایه میکند و مانند بیشتر کاریکاتورها مشخصههای معرف چیزی که کاریکاتورش تصویر شده است را برجسته میسازد.
ماشین مخصوص داستان میآموزد که فهمیدن چگونگی تحقق خواستهها یا در واقع انجام دادن کاری برای محقق ساختن آن، ضرورتی ندارد. دخالت جادو اجازه میدهد تا لحظه انتخاب از فرایند مرموز و اسرارآمیزی که به وسیلهٔ آن انتخاب در جهان نمود عملی پیدا میکند مجزا باشد. لحظه انتخاب همچنین از آنچه پیش از انتخاب رخ میدهد نیز مجزاست: گزینهای که شما برای عملکردن باید انتخاب کنید. شقوق کنشی که شما باید از بین آنها، شقی را برگزینید از پیش حاضرند و بدون اینکه به نوبۀ خود نقشی در آن داشته باشید به شما ارایه شدهاند. ولی در واقعیت مجموعۀ مهارتهای شماست که به صورت عمده اعمالتان در محیط را تعیین میکند، همانطور که دربارۀ هنرمند رزمیکار چنین بود. چگونگی کنش ما در لحظۀ مجزای انتخاب تعیین نمیشود؛ بلکه توسط چگونگی درک ما از موقعیت و چگونگی هماهنگی با آن ساماندهی میشود و این تا حد زیادی تابع تاریخ و گذشتۀ ماست که به شیوهای خاص خود را به جهان اطرافمان شبیه میکردیم.
کانت به نوعی دیگر از قوهٔ حکم نیز که مستلزم تجربۀ جهان اطراف است میپردازد اما این کار را در کتابی جداگانه به نام نقد قوه حکم انجام میدهد و این نکته حائز اهمیت است که او این موضوع را از استدلالش دربارۀ آزادی اراده تفکیک میکند. لحظههای توجه به جهان از لحظهٔ انتخاب اخلاقی جدا هستند و البته! آزادی اراده مبتنی بر چنین تفکیکی است. تجربه همیشه تصادفی و ویژه و به همین دلیل، «برای پایه گذاری قوانین اخلاقی نامناسب است. چراکه امر جهان شمول که توسط آن قوانین اخلاقی برای همهٔ موجودات منطقی بدون هیچ گونه تبعیضی معتبر میشوند، چنانچه از برداشتی ویژه از طبیعت انسان یا از شرایطی تصادفی گرفته شده باشد، از بین خواهد رفت.» برای کانت، منطقی بودن – اخلاقی عمل کردن- دقیقاً در جهان خارج واقع نمیشود.
انتخابکنندهٔ۱۸ انعطافپذیر
چه این را کودکانه بدانید چه بزرگترین دستاورد ذهن اروپایی، آنچه در آثار کانت مییابیم ریشههای فلسفیِ شناخت مدرن ما از آزادی همراه با انتخاب است که در آن انتخاب همچون در پوشی ناب بر اراده بی قید و شرط و مطلق فهمیده میشود. بنا بر آنچه فهمیده شد، انتخاب در سرمایهداری مصرفی همانند توتمی اصلی عمل میکند و آنها که انتخابها را به ما عرضه میکنند به عنوان ندیمههای آزادی ظاهر میگردند. اینجا درباره آنچه مد نظر کانت بوده سخن نمیگویم، بلکه درباره سرنوشت ایدههای او در غرب حرف میزنم، جایی که این ایدهها کمکم در آن جاری شد و به مجموعهای از بازتابهای فرهنگی تبدیل گشت.
وقتی که ارادۀ انتخابگر به خاطر احتمالات غیرقابل کنترل در دنیای تجربی، مختل میشود، به یک معنا «آزاد» تر میشود: زیرا نوعی گسست عصبی از واقعیت به وجود میآورد که درها را برای دیگران میگشاید تا به نیابت از ما خود را به میان انداخته و گزینههایی که بدون تلاشِ جهاننُمایِ کار ماهرانه در دسترس ما هستند را ارایه کنند. برای یک موش همهکاره، انتخاب (از منو راه حلهای آماده) جایگزین عمل میشود و به تبع آن چنین شخصی باید در برابر «ساختارهای انتخاب» که در فرهنگ عامه به ما عرضه میشود، سازشپذیرتر باشد.
غایب بودن امر واقع در میکی موس- به طور کلی کیفیت انتزاعی و گسستآور برنامههای تلویزیونی کودکان در زمان فعلی- آن را به منظور ساختن و مدیریت نوعی از افراد (که در طبیعت چیزها سرکشی نمیکنند) که جامعه در پی آن است به بستری ایدهآل برای انطباق روانشناختی تبدیل میکند. اجرایی کردن انطباقهای ویژه توسط منشی صحنه کمپانی دیزنی یا کارگزاری دیگر برای خود مدرن تعیین خواهد شد.
ضربۀ اصلی این مداخلات چیزی نیست که هدف کانت بوده باشد؛ اما هنگامی که طبیعت به عنوان تهدیدی علیه آزادی ما به مثابه موجودات منطقی قلمداد شود، ایجاد واقعیتی مجازی که خطر کمتری دارد، مثل باشگاه میکی موس که در آن بین خود و جهان هیچ کشمکش و تضادی نیست، جذاب مینماید، جایی که هیچ تصادف و احتمالی از چشم ماشین داستان دور نمیماند. کانت تلاش کرد آزادیِ اراده را مبتنی بر چیزی سازد که در برابر تأثیر بیرونی ایمن باشد تا «غیرمشروط و مطلق» و قانونی فیالذات باشد؛ اما این کار را تنها با قرار دادن اراده در قلمرویی مجزا میتواند انجام دهد، قلمرویی که اراده از آنجا نتواند هیچ تأثیر علی و تعیینکنندهای در جهان (جهانی که تحت نفوذ قوانین طبیعی است) داشته باشد. رویای خودآیینی به بهای عجز و ناتوانی محقق میشود.
فردی که شرافتش به عنوان موجودی آزاد و منطقی به جدایی از احتمالات و تصادفات غیر قابل کنترل جهانی مادی وابسته است به نظر فردی شکننده میآید، کسی که اوقات سختی را در تحمل تضاد و ناامیدی میگذراند؛ اما این شکنندگی در عوض، ما را نسبت به هر شخصی که مسحورکنندهترین بازنمودها را (بازنمودهایی که ما را از رویارویی مستقیم با جهان نجات میدهد) ارایه میدهد، انعطاف پذیرتر میکند. این بازنمودها با نشانهگرفتن ما، باعث میشوند تا در منجهانِ تجربۀ جعلی آسودهخاطر باشیم.
گفته میشود اقتصادهای پیشرفته، به نفع خلق تجربهها، از تولید کالا یا حتی ارائۀ خدمات فاصله گرفتهاند، بازیهای کامپیوتری، فیلمهای مستهجن، مخدرهای روانگردان و ماجراجوییهای پرشور اکوتوریسم- اینها کالاهای کاپیتالیسم منفعل هستند. جهان تجربههای قدیمی ممکن است در مقایسه با این جهان نه تنها ناامیدکننده بلکه به طور غیرقابل تحملی یکنواخت و خستهکننده به نظر آید. تجربه انسانی در حال تبدیل شدن به چیزی به شدت مهندسی شده و قابل کنترل است.
راه حل جایگزین نجات دادن امر واقع است.
واژهٔ «توجه» از ریشهای لاتین به معنای کشیدن و منبسط کردن است. اشیاء خارجی نقطۀ اتصالی برای ذهن فراهم میآورد. ابژهای درگیرکننده که مستلزم فعالیتی مهارتی باشد میتواند ما را از خود خارج کند تا به جهان خارج از ذهنمان، نه به عنوان مصرفکنندگان تأثیرپذیر از تجربههای مصنوعی بلکه به عنوان انسانهایی که بر جهان تأثیر میگذارند، بپیوندیم. انجام چنین کاری نیازمند گردننهادن به چیزهایی است که روشهای رامناشدنی خود را دارند، حال آن چیز ابزار موسیقی باشد، یا باغ، یا ساختن پل فرقی نمیکند. اشیاء میتوانند از طریق شکل دادن به توجهات ما، به مثابه نوعی مرجع۱۹ در خدمت ما باشند.
در زمان کنونی اصطلاحاتی نظیر «گردننهادن»۲۰ و «مرجع» برای گوش مدرن گوشخراش و ناهنجار است و مسئله دقیقاً همین جاست. آشپزی و درست کردن استادانۀ غذا برای مناسبتهای مهم، ورزش کردن، نواختن موسیقی با افراد دیگر، ساختن و تعمیر اشیاء- چنین کارهایی اکولوژیهای از توجه ایجاد میکنند که میتوانند به زندگی ذهنی ما انسجام و پیوستگی ببخشند، درست برخلاف فروپاشی و گسیختگی ذهنی که به مشخصۀ تعریفکنندۀ زندگی معاصر تبدیل شده است. ادراک فاعل صاحب فن به روابطی محیطی معطوف شده است که خودشان را در محیط مهارتی خاصی که او سکونت دارد عرضه میدارند. عمل او ادراکش از جهان را سازمان میبخشد و اطلاعات اضافی و بیربط را تعدیل و کم میکند. عمل و اندیشه به واسطۀ کثرت انتخابها، باز و بدون مزاحم میشوند. زمان به نظر فراختر میشود و به چیزی برای لذت بردن بدل میشود.
برای احیای واقعیت ممکن است لازم باشد به تفسیر دوبارۀ آنچه در اخلاقِ امر مجازی، سرچشمههای سلب آزادی فرض شده است، بپردازیم و به آنها به مثابه شرایط شکلگیری و تدوین بسیاری از کارهای برجسته و ارزشمند انسانی نگاه کنیم. این میتواند تغییر علاقه شخص از آزادی به عاملیت باشد. در نتیجه امر مطلق نه پاسداری از استقلال شخص بلکه کسب مهارت از سوی اوست.
اطلاعات کتابشناختی:
کرافورد، متیو، «جهان فراتر از ذهن: دربارۀ فردیت در عصر پریشانی»، مکمیلان، ۲۰۱۵
Crawford, Matthew B. The World Beyond Your Head: On Becoming an Individual in an Age of Distraction. Macmillan, ۲۰۱۵
*متیو کرافورد نویسندهٔ همکارِ مجلهٔ «آتلانتیس جدید» و عضو ارشد پژوهشگاه مطالعات فرهنگی پیشرفته در دانشگاه ویرجینیا است. او همچنین در حوزهٔ تعمیرات و ساخت موتورسیکلت نیز فعالیت میکند. این مقاله از بخشی از آخرین کتاب او با نام «جهان فراتر از ذهن: دربارۀ فردیت در عصر پریشانی» گرفته شده است.
پینوشتها:
[۱] Jaron Lanier
[۲] Mickey Mouse Clubhouse
[۳] Disney Junior network
[۴] Self
[۵] Minnie's mouseke-calender
[۶] !Oh Toodles
[۷] Handy Dandy Machine
[۸] James J. Gibson
[۹] Thomas de Zengotita
[۱۰] Mediated: How the Media Shapes Our World and the Way We Live in It / ۲۰۰۵
[۱۱] MeWorld
[۱۲] Silicon Valley، نام رایج و غیررسمی منطقهای در حدود ۷۰ کیلومتری جنوب شرقی سانفرانسیسکودر حومه سانتا کلارا، کالیفرنیا، ایالات متحده آمریکا است. شهرت این منطقه به دلیل قرار داشتن بسیاری از شرکتهای مطرح انفورماتیک جهان در این منطقهاست. نام این منطقه ابتداً برگرفته از تعداد زیاد شرکتهای تولید کننده تراشههای سیلیسیمی در این منطقه بود که بعدها به نمادی از وجود کمپانیهای زیاد فعّال در زمینه فناوریهای پیشرفته در این منطقه تبدیل شد.
[۱۳] Affordance منظور از این واژه نوعی خاص از رابطه بین یک ابژه (محیط) و یک ارگانیسم است که امکان انجام یک عمل را برای آن ارگان فراهم میآورد.
[۱۴] Gibson
[۱۵] Embodied Cognition
[۱۶] Embedded Cognition
[۱۷] Grounded Cognition
[۱۸] Chooser
[۱۹] Authority
[۲۰] submission
منبع: ترجمان
نظر شما