به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ متن پیش رو یادداشت راجر کریسپ پیرامون کتاب خود «جهان وظیفه»* است که توسط زهیر باقری نوع پرست به فارسی برگردانده شده است؛
این هفته من به همراه کاسیا دلازاری رادک و پیتر سینگر سمینار فلسفه ای در آکسفور تشکیل دادیم. سینگر احتمالا مشهورترین فیلسوف زنده جهان است که به خاطر نوشته هایش در زمینه اخلاق برخورد با حیوانات، فقر جهانی و بسیاری از مسائل دیگر شناخته شده است. شاید واقعیت کمتر شناخته شده درباره او این باشد که اخیرا نظرش در مورد اینکه چه چیزی واقعا مهم است تغییر کرده است.
سخن من اینجا درباره این است که چه چیزی برای افراد به عنوان یک شخص مهم است ـ چه چیزی زندگی افراد را برایشان خوب یا بد می کند. سینگر سالها بر این باور بود که آنچه زندگی افراد را – مانند من و شما – برایمان خوب می کند ارضای برخی امیال یا خواستهاست. این موضع او را قادر ساخت استدلال کند که مثلاً قتل یک انسان فوق العاده بد است، چرا که شخص مقتول خواسته اش این بوده که به زندگی خود ادامه دهد و با به قتل رسیدن او از این اطمینان حاصل شده که این خواست او به سرانجام نرسد.
آنگاه در مورد غیر انسان ها و به ویژه حیوانات چه می توان گفت؟ سینگر در این باره تمایل بیشتری برای پذیرش دیدگاهی دارد که مدتهای طولانی به عنوان لذت گرایی شناخته شده است: تنها چیزی که برای چنین موجوداتی مهم است لذت یا درد است. در این دیدگاه، هیچ اشکالی در به قتل رساندن یک موش به روشی بدون درد وجود ندارد؛ مادامی که آن موش را با یک موش دقیقا یکسان با موش اولی جایگزین کنیم.
در سالهای اخیر سینگر از آثار هنری سیجویک، فیلسوف دانشگاه کمبریج در گذشته به سال ۱۹۰۰، تاثیر پذیرفته است. سیجویک کتابی به نام روشهای اخلاق نوشته است که بعدها یکی از اساتید دانشگاه کمبریج – سی. دی. برود- آن را به عنوان بهترین کتابی که تا به حال درباره فلسفه اخلاق نوشته شده توصیف کرد. در واقع، سینگر با دوباره خواندن سیجویک آنقدر تحت تاثیر قرار گرفت که خود به همراه کاسیا کتابی بسیار خوب درباره سیجویک نگاشت. این کتاب چشمانی جهان بین نام دارد و سال گذشته توسط انتشارات دانشگاه آکسفورد به چاپ رسیده است.
لذت گرایی جدید نیست: دیدگاهی فلسفی است که به سرآغاز خود فلسفه بر می گردد؛ به دو هزار و پانصد سال پیش. این دیدگاه همچنان برای بسیاری از ما موجه می نماید – چگونه چیزی می تواند برای ما مهم باشد مگر اینکه از آن لذت ببریم یا موجب رنج ما شود؟ ولی لذت گرایی در طول سده ها با مخالفت های زیادی مواجه شده است.
یکی از مخالفت های مهم حول محور ایده «لذت های گجسته» می چرخد. لذت گرا می بایست بگوید بگوید که برای قاتل لذت های قتل دگرآزارانه خوب است، و این ممکن است غیرقابل قبول به نظر برسد. گرچه لذت گرایان ممکن است بگویند باید تمایز دقیقی بین نظریه ما درباره اینکه چه چیزی برای مردم خوب یا بد است و نظریه اخلاقی ما وجود داشته باشد. حتی اگر مجبور باشیم بپذیریم که دگرآزاران از آنچه که انجام می دهند خوبی برای خود بدست می آورند، می توانیم دگرآزاران را به لحاظ اخلاقی محکوم کنیم.
مخالفت قدیمی دیگری، که در کتابهای افلاطون موجود است، این است که چیزها برای ما مستقل از لذت و درد اهمیت دارند. در سالهای اخیر، این مخالفت با استفاده از مثال «ماشین تجربه» مطرح شده است (به توصیف رابرت نوزیک در کتاب «آنارشی، دولت و آرمان شهر» مراجعه کنید). در اینجا یک گونه از این مخالفت را عنوان می کنم. نخست زندگی یک آهنگ ساز چیره دست را در نظر بگیرید، که به خاطر آثار خلاقش شهرت زیادی کسب کرده است. او خانواده و دوستانی دارد که او را دوست دارند، و زندگی طولانی و سلامتی دارد.
ارزش زندگی او را مثلا در سطح پنج قرار می دهیم. حال فرض کنید عصب شناس باهوش ولی دیوانه ای به شکلی آنچه که در ذهن این آهنگ ساز میگذرد را درون یک کامپیوتر پایین گذاری می کند. آنگاه این عصب شناس یک کودک را می رباید، و تجارب آهنگ ساز را برای کودک «بازتولید» می کند، به شکلی که «از درون» همه چیز همانند آن چیزی به نظر می رسد که آهنگ ساز آنها را آن گونه تجربه نموده بود. لذت گرا باید بپذیرد که ارزش زندگی این شخص نیز در سطح پنج قرار می گیرد. اما، ممکن است فکر کنیم که به دست آوردن چیزی به طور واقعی یا دوست بودن با افراد به طور واقعی، زندگی شخص را، فارغ از لذت یا خوشایندی که همراه آنها می آیند، به خودی خود، بهتر می کنند.
خود سیجویک این گونه موارد را بررسی کرده و سعی داشت توضیح دهد لذت گراها چگونه میتوانند نیروی اقناع خود را به اشکال متفاوت تضعیف کنند؛ یک مثال این است که اغلب ارزش نهادن به چیزهایی به غیر از لذت در زندگی واقعی عقلانی است. بنابراین بازیکن تنیسی که شروع به بازی می کند و سعی می کند ببرد در مقایسه با بازیکنی که مدام در حال افزایش لذت خود است از بازی کردن بیشتر لذت می برد.
دیدگاه سیجویک در مورد لذت و بینش جدیدی که عصب شناسان درباره لذت گرایی فراهم کرده اند از موضوع های سمینار ما بودند. به عنوان مثال به نظر می آید که همان «مدارهای مغزی» برای درد و لذت به کار می روند، که تا حدودی تصمیم لذت گراها برای فهم ارزش زندگی از نظر تعادل بین این دو حالت را اعتبار می بخشد. (عصب شناس برجسته مورتن کرینگلباخ نیز در بحث ما شرکت داشت. کتاب او «لذت های مغز» که به همراه کنت بریج عصب شناس برجسته دیگری ویراستار آن بوده توسط انتشارات دانشگاه آکسفورد به چاپ رسیده است و مطالعه آن بسیار جذاب و جالب است).
من کمی با تفسیرهای سینگر و کاسیا از سیجویک مخالفم. ولی راستش متن سیجویک تا حدودی نامشخص است. سیجویک در جاهای مختلف کتابش سخنان متفاوتی درباره لذت و لذتگرایی می گوید، و تمام مفسران مجبورند به زور برخی تکه های پازل را کنار هم قرار دهند. ولی برای من نکته اصلی مطالعه تاریخ فلسفه این است که ما را قادر می سازد برخی گزینه های فلسفی جدید را دریابیم. بنابراین آن چه اهمیت دارد این نیست که من سیجویک را درست فهمیده ام یا نه، بلکه این است که دیدگاههایی که من به او نسبت یم دهم خود درست هستند یا خیر. به نظر من، نظرات سیجویک مطمئنا در مورد بسیاری از موضوع های اصلی در اخلاق درست بودند، و اگر تا به حال کتاب سیجویک را نخوانده اید شما را تشویق می کنم تا از پیتر سینگر پیروی کنید و کتاب او را مطالعه کنید.
*کتاب «کیهان وظیفه» نوشته راجر کریسپ توسط انتشارات دانشگاه آکسفورد در سال ۲۰۱۵ به چاپ رسیده است.
نظر شما