شناسهٔ خبر: 45521 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

گزارشی از سخنرانی امیرعلی نجومیان در نشست «نشانه‌شناسی تاریخ» (۸)؛

بازی نشانه‌ها و گفتمان‌ها در تاریخ تبارشناختی

نجومیان اگر بخواهیم بگوییم از ویژگی‌های نشانه‌شناختی تبارشناسی چیست: ۱- توجه به چرخه یا گردش نشانه‌ای: تولید سامان‌دهی و توزیع متن؛ ۲- توجه به تنازع گفتمان‌ها در هر دوره‌ی تاریخی؛ ۳- توجه به نقش ساخت‌های روایت؛ ۴- توجه به اشکال بازنمایی به‌عنوان مواد تاریخی و نهایتاً توجه به دینامیک پویایی رمزگان‌های فرهنگی به‌مثابه نشانه.

فرهنگ امروز/ معصومه آقاجانپور: دوازدهمین هم‌اندیشی حلقه نشانه‌شناسی تهران با موضوع «نشانه‌شناسی تاریخ» در مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی برگزار شد. در این هم‌اندیشی ۱۳ مقاله ارائه شد و اساتید حوزه تاریخ و نشانه شناسی سخنانی ایراد کردند. هفت گزارش این نشست در هفته های پیشین ارائه شد. گزارش پیش رو سخنان امیرعلی نجومیان در این نشست است.

مقدمات بحث

تبارشناختی ترجمه‌ای از واژه‌ی Genealogy است که من در اینجا از آن یک صفت ساخته‌ام. بحث من این است که تا چه اندازه تبارشناسی می‌تواند نسبت نزدیک با نشانه‌شناسی تاریخی داشته باشد؛ یعنی نوع ویژه‌ای در تاریخ‌شناسی که به آن تبارشناسی می‌گویند و ارتباط آن با نشانه‌شناسی تاریخی چیست.

وقتی ما صحبت از تبارشناسی می‌کنیم، یک نوع حرکت واکنشی است به مفهوم تاریخ‌گرایی historicism که نقطه‌ی اوج آن قرن نوزدهم است. تاریخ‌گرایی، رویدادهای تاریخ اجتماعی را تعیین‌کننده می‌داند، دانش و ادراک را به‌واسطه‌ی تاریخ می‌شناسد، گذشته برایش یک مفهوم کلیتی و یک‌دست و یک‌پارچه دارد، همیشه به‌سوی پیشرفت و غایت حرکت می‌کند، یک منطق درونی دارد، دارای روح دوران است، همان چیزی که هگل از آن یاد می‌کند. یک حقیقت تاریخی، یک امر عینی قابل اثبات و قابل تجربه انگاشته می‌شود. historicism رویکرد تاریخی را بیشتر با نوعی نگاه هرمنوتیکی با یک معنای پنهان آن در نظر می‌گیرد. مجموعه مفاهیمی که عرض کردم مفاهیمی هستند که تاریخ جدیدی که راجع به آن صحبت می‌کنم در برابر این واکنش نشان می‌دهد، اما قبل از آنکه در خصوص چیستی تبارشناسی صحبت کنیم، باید بگویم چه کسانی داعیه‌دار historicism بودند: اول از همه ویکو است، او حقیقت را به‌مثابه امری تاریخی یا هرمنوتیک می‌شناسد؛ دیگری هگل است که دیالکتیک تاریخی را مطرح می‌کند؛ مارکس که رویکرد ماتریالیسم تاریخی دارد؛ داروین رویکرد تکاملی و تجربه‌گرای تاریخی دارد. این تبارشناسی بر علیه این اندیشمندان حرکت می‌کند، رویکردهایی که تاریخ‌گرایی کهن یا old historicism دارد، یک رویکرد جبرگرا و علیت‌گراست؛ هر چیزی یک علت مشخص در گذشته دارد؛ اما این‌ها چون بحث من نیست از آن رد می‌شوم و به بحث اصلی می‌رسم.

داعیه‌داران تبارشناسی تاریخی

داعیه‌دار اصلی یا بدعت‌گذار نظریه‌ی Genealogy یا تبارشناسی، فریدریش نیچه است، او کتابی در سال ۱۸۸۷ به چاپ می‌رساند به اسم تبارشناسی اخلاق که توسط داریوش آشوری ترجمه شده است که ترجمه خوبی هم هست. حرف نیچه این است که اخلاق نه در نسبت با رویدادهای عینی دوره‌های تاریخی، بلکه درگیر با گفتمان‌ها و نظام‌های بازنمایی قابل درک است. کاری که نیچه انجام می‌دهد این است که اخلاق را از مفهوم استعلایی که هیچ‌کس نمی‌تواند به آن دست بزند و انگار عمل اخلاقی همیشه عمل اخلاقی باقی می‌ماند، این را واسازی می‌کند و درعین‌حال آن را درگیر گفتمان‌ها و نظام‌های بازنمایی می‌داند، درگیر ارزش‌ها و آرمان‌ها می‌داند، ارزش‌ها و آرمان‌های نظام تفکر مسیحیت آن دوران، اخلاق را فرایندی مستثنا از تغییر و تحولات تاریخی نمی‌داند.

 بعد از نیچه، فوکو است که دیدگاه نیچه را در حوزه‌ی تبارشناسی بسط می‌دهد؛ او مقاله‌ی معروفی دارد که به فارسی ترجمه شده است به اسم «نیچه، تبارشناسی تاریخی» که مقاله‌ای بسیار خواندنی است. فوکو جایگاه نیچه را در ارتباط با تاریخ به مفهوم historicism و تاریخ به مفهوم تبارشناسی آن بررسی می‌کند و می‌گوید که تبارشناسی نیچه به شرایط امکان پیدایش ایدئولوژی‌ها و گفتمان‌ها می‌پردازد. چه اتفاقی می‌افتد که در یک دوره‌ای گفتمانی غالب می‌شود؟ این شرایط از نظر سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و ... چیست؟ این پایه دیدگاه تبارشناسی است، تبارشناسی یک رویکرد و خوانش گفتمانی به تاریخ است، یک جور تاریخ گفتمانی خوانده می‌شود. البته در کنار این، فوکو دیدگاه‌های دیگری را هم مطرح می‌کند؛ یکی نظریه‌ی Archeology (دیرینه‌شناختی) که ما آن را به‌عمد باستان‌شناسی ترجمه نمی‌کنیم. او بارها گفته دیرینه‌شناسی و تبارشناسی از هم جدا نیستند. فوکو نظریه‌ی پیش‌تعین (overdetermination) را مطرح می‌کند به این معنی که وقایع تاریخ همیشه بیش از یک دلیل دارد و نقاط پیدایش متکثری برای هر پدیده‌ی تاریخی می‌شود در نظر گرفت. وی نظریه‌ی آرشیو را مطرح می‌کند، به این معنی که تاریخ به‌مثابه آرشیوی است از گفتمان‌های متناقض. به نظر می‌آید که آرشیو در بحث‌ها مغفول ماند، درصورتی‌که یکی از مقوله‌های مهمی است که رابطه‌ی تاریخ و نشانه‌شناسی را به‌خوبی روشن می‌کند؛ و نهایتاً اصطلاحی را استفاده می‌کند به اسم Effective history؛ تاریخ مؤثر نزد نیچه که در آن دیدگاه، حقیقت تاریخی درگیر نقطه‌نظر و گسست‌هاست.

 من در ادامه‌ی بحث جدولی تهیه کردم (نشان دادن اسلاید) که در آن historicism را اول گذاشتم، در ستون دوم دیرینه‌شناسی را مطرح کردم و در ستون سوم تبارشناسی. البته اینکه فوکو در چه آثاری تبارشناس بوده و در کدام اثر دیرینه‌شناس را فعلاً بدان نمی‌پردازیم. خیلی خلاصه آنکه آثار فوکو در دهه‌ی ۶۰ را دیرینه‌شناسی می‌دانند و دهه‌ی ۷۰ و اواخر عمرش را تبارشناسی. من این تقسیم‌بندی را این‌گونه انجام دادم:

 اول از همه پیکره‌ی تحقیق تاریخ‌گرایی کهن رویدادهاست، چارچوب روش‌شناسی آن هم تحلیل رویدادهاست؛ درحالی‌که بهترین تحقیق دیرینه‌شناسی و تبارشناسی، گفتمان‌های فرهنگی هستند؛ تنها تفاوت این است که در دیرینه‌شناسی چارچوب روش‌شناسی تحلیل گفتمان‌های فرهنگی است، اما در بخش تبارشناسی کمی حوزه گسترده‌تر می‌شود و ما تلقی و ارزش‌های گفتمان‌های فرهنگی را پیدا می‌کنیم و ریشه‌های آن را درک می‌کنیم. تحقیق در اینکه تفسیر و تلقی و ارزش‌های ما از کجا سرچشمه می‌گیرد، مسئله‌ی خیلی مهمی است، این در واقع پایه‌ی حرف نیچه و فوکو است که می‌گوید ما یک‌سری ارزش‌ها و آرمان‌ها و ایده‌ها داریم. مسئله این است که ریشه‌های آن از کجا بوده و در چه بازنمایی‌های مادی و گفتمانی بوده است؟

 دومین مقایسه هدف است؛ در تاریخ‌گرایی کهن هدف رو به اصالت است، درحالی‌که در بخش دیرینه‌شناسی مقایسه بین دوران‌ها هدف است؛ اما در حقیقت هدف در تبارشناسی دلایل گذار از یک دوره به یک دوره تلقی می‌شود.

 مقایسه بعدی منطق تاریخی است؛ منطق تاریخ‌گرایی دیالکتیک است، درحالی‌که دیرینه‌شناسی بیشتر ساختاری است، به همین دلیل عده‌ای گفته‌اند دیرینه‌شناسی با ساختارگرایی خیلی نزدیک است و نظریه‌ی تبارشناسی بیشتر با پساساختارگرایی. پس در دیرینه‌شناسی ما با منطق دسته‌بندی مواجه هستیم همانند ساختارگراها، اما در تبارشناسی ما به دنبال گسست رویدادها هستیم، به دنبال تصادفی بودن رویدادها هستیم، به دنبال تناقض‌های گفتمانی در یک پدیده هستیم.

 فوکو جمله‌ی معروفی دارد که می‌گوید، جهان افول وقایع در هم گرفتار است، وقایعی که هریک به یک سو حرکت می‌کنند و همسو نیستند، نگاه Archeology همه‌چیز را در یک سو می‌بیند، اما در  Genealogyاین‌گونه نیست. تاریخ یک امر نقیضه‌گو است و منطق تاریخ یک منطق محلی‌شده است و جهانی نیست؛ به خاطر همین به آن می‌گویند localize . پس مقایسه‌ی دیگر من جهت تاریخ است، جهت تاریخ در تاریخ‌محوری یک جهت غایت‌محور است. در شکل دوم با تأثیر گرفتن از ساختارگرایی هم‌زمانی است، اما در نوع تبارشناختی، تاریخ را به‌صورت یک پروسه و فرایند یک مسیر بدون انتظار می‌بیند.

 نقش سوژه هم در این‌ها قابل ملاحظه است؛ در اولی فردیت و عاملیت مهم است، در این نگاه تاریخ را انسان‌های بزرگ می‌سازند، این تفکر یک تفکر historicist است، با دیدگاه‌های ساختارهای غیرشخصی جابه‌جا می‌شود و در نهایت این فردیت یا عاملیت انسانی خود درگیر ساختارهای دانش و گفتمان قدرت قرار می‌گیرد، خودش می‌شود discourse، حرفی که فوکو در مقاله‌ی مؤلف چیست هم مطرح می‌کند و می‌گوید مؤلف چیزی نیست جز نتیجه‌ی گفتمان‌های دوره‌ی خودش.

 زمان هم قابل مقایسه است، زمانِ در زمانی diachronic، هم‌زمانی و در نهایت هم‌زمانی که به در زمانی می‌انجامد. این‌ها البته مقایسه‌های بنده است و ممکن است در آن مناقشه‌هایی باشد.

حقیقت تاریخی از دید تاریخ‌گرایی اولیه مطلق است، نقطه نهایی دارد، اصالت دارد، درحالی‌که در نوع دوم به فرایندهای تولید و سامان‌دهی دقت دارد و در نوع سوم به تکثر و تناقض‌ها. ریشه‌ها در نوع اول مشخص است، درحالی‌که در نوع دوم ریشه‌ها درون ساختار گفتمانی هستند و در نوع سوم ما ریشه‌ها داریم نه ریشه؛ یعنی نقاط شروع متکثری برای هر چیزی وجود دارد. جمله‌ای وجود دارد که می‌گوید تاریخ مدخل ظهورهاست؛ یعنی قدرت‌ها از طریق نقطه‌های شروع وارد می‌شوند و تاریخ می‌آموزد که چگونه به سنگینی‌های نقاط شروع بخندیم و بدانیم این‌ها لزوماً نقاط شروع نیستند.

ساختار مطالعه‌ی تاریخی در اولی بیشتر هرمنوتیک است، در دومی بر اساس سازوکار سامان‌دهنده‌ی ساختارهاست، ولی در نوع سوم بیشتر بر اساس شانس است، بر اساس تغییر است، بر اساس جزئیاتی است که تا کنون به آن توجه نمی‌کردیم.

و در نهایت می‌توانیم بگوییم رویکرد تاریخی در اولی رویکرد کلاسیک ذات‌محور است، در دومی شبه‌ساخت‌گراست و نوع سوم بیشتر یک رویکرد پساساخت‌گراست؛ این رویکرد سوم به دنبال آشکارسازی ریشه‌های هویت‌ها نیست بلکه به دنبال توصیف گسست هویت‌هاست.

یکی از نظریه‌پردازان که در ایران چندان شناخته‌شده نیست، اما در حوزه‌ی مطالعات فرهنگی بسیار مهم است، گرتز است، او یک مردم‌شناس امریکایی است (۲۰۰۶-۱۹۲۶) که ده سال پیش فوت می‌کند، وی بسیار در این حوزه تأثیرگذار است، او یک منتقد فرهنگی است، اما منتقدی است که فرهنگ را درون تاریخ بیان می‌کند. فراموش نکنیم که پیکره‌ی مطالعات تاریخ تبارشناختی فرهنگ‌ها و گفتمان‌ها هستند نه رویدادها. اینجاست که گرتز مهم می‌شود، او بحثی دارد به اسم توصیف فراخ. بهتر است نقل‌قول از او آورم: فرهنگ نظامی از مفاهیم به یادگارمانده به‌صورت اشکال نمادین است که به‌واسطه‌ی آن انسان‌ها ارتباط برقرار می‌کنند، جاودانه می‌شوند، دانش خود را درباره‌ی زندگی گسترش می‌دهند. من فرهنگ را به گونه‌ای شبکه‌ای می‌دانم و بنابراین تحلیل آن را در حوزه‌ی علوم تجربی برای یافتن قانون درست نمی‌دانم. توصیف فراخ برای او توصیفی است که ما در آن به جزئیات ریز و ناچیز توجه کنیم و تاریخ را از پایین به بالا بخوانیم نه از بالا به پایین، از قدرتمندان شروع نکینم، از بطن جامعه شروع کنیم. توجه به تمامی عوامل اجتماعی نه صرفاً کنشگران مهم هستند؛ مثلاً وقتی می‌خواهیم از جنگ صحبت کنیم فقط از سرلشگرها و سربازها سخن نگوییم، جنگ در بستر جامعه جاری است و آدم‌های معمولی جامعه هم درگیر آن هستند. اینجاست که بحث مبانی فرهنگی اتفاق می‌افتد و اینکه آن‌ها هم جنبه‌ی نمادین دارند.

نفر سوم استیون گرینلد است، او نظریه‌پرداز مهمی در حوزه‌ی تاریخ‌گرایی نو است، او هم در واقع این حیطه را گسترش می‌دهد و معتقد است ما به جای اینکه کلی به تاریخ نگاه کنیم، با مثل و نقل‌قول‌ها کارمان را شروع کنیم. توجه به جزئیات و تناقض‌ها را مطرح می‌کند؛ او معتقد است روش‌های تحلیل هیچ‌یک شفاف نیستند و نمی‌توان گفت به قطعیت می‌توان رسید. تمام رویدادهای تاریخ درگیر قدرت هستند، ما باید پشت تمام اتفاقات تاریخی حرکت قدرت را دنبال کنیم. همه‌چیز مواد تاریخی هستند، از نامه‌های شخصی، اسناد دورریخته‌شده، همه می‌توانند به ما کمک کنند. تاریخ خودش یک متن است و هر متنی تاریخی است؛ ما اگر این را بپذیریم نشانه‌شناسی تاریخی شکل می‌گیرد. وقت آن رسیده که ما تاریخ را یک متن یا به تعبیری ادبیات فرض کنیم؛ تاریخ در بازنمایی متنی قابل دسترسی است، روایت تاریخ درهم‌تنیده‌اند، همه‌چیز مواد تاریخ هستند، تاریخ غایت‌بردار نیست، نقد تاریخی به دنبال معنای پنهان نیست، تاریخ درگیر دلالت‌های یک‌دست و یک‌پارچه نیست و تاریخ سنگ محک هم نیست. این جمله که تاریخ همه‌چیز را روشن خواهد کرد دیگر معنایی ندارد.

جمع‌بندی

اگر بخواهیم بگوییم از ویژگی‌های نشانه‌شناختی تبارشناسی چیست: ۱- توجه به چرخه یا گردش نشانه‌ای: تولید سامان‌دهی و توزیع متن؛ ۲- توجه به تنازع گفتمان‌ها در هر دوره‌ی تاریخی؛ ۳- توجه به نقش ساخت‌های روایت؛ ۴- توجه به اشکال بازنمایی به‌عنوان مواد تاریخی (representation) و نهایتاً توجه به دینامیک پویایی رمزگان‌های فرهنگی به‌مثابه نشانه؛ یعنی آنچه که اهمیت دارد در هر دوره‌ی تاریخی مواد با هم دچار چه دینامیکی می‌شوند.

من با یک پیشنهاد بحثم را به پایان می‌رسانم؛ پیشنهادی برای تحلیل تاریخی-تبارشناختی سیبیل. در واقع ماده‌ای را انتخاب کردیم که لزوماً تاریخی نیست. من چند عکس نشان می‌دهم. عکس سمت چپ عکس ناصرالدین‌شاه است، عکس سمت راست نقاشی است از یک فرش تقریباً چند صد سال پیش از میلاد که می‌گویند ایرانی است و خیلی‌ها معتقدند اولین بار سبیل به‌صورت بازنمایی نشانه‌ای در این عکس دیده شده است (نمایش چندین عکس به اضافه‌ی عکسی از زنان حرمسرای قاجار).

من با ۹ پیشنهاد در مورد سبیل بحثم را تمام می‌کنم: ۱-تحلیل شکل‌گیری زوال و بازسازی هویت جنسی در ایران به‌واسطه یک نشانه به اسم سبیل؛ اینجا سبیل فقط یک مسئله‌ی مردانه نیست، سبیل لزوماً سوژه نیست، ابژه هم هست؛ ۲- بررسی و تحلیل نسبت میان نشانه‌ی سبیل با تاریخ فرهنگی زیبایی و زشتی اینکه زیبایی و زشتی هم امری فرهنگی است و مرتب تغییر می‌کند؛ ۳- بررسی و تحلیل حضور و غیاب نشانه‌ی سبیل؛ ۴- بررسی و تحلیل نسبت میان نظام‌های قدرت و اقتصاد و سبیل؛ ۵- بازتعریف دگرگونی‌ها و چرخش‌های نشانه‌ای سبیل در دروه‌های تاریخی؛ ۶- تغییر تلقی‌ها و ارزش‌های نشانه‌ای و گفتمانی در دوره‌های تاریخی، مثلاً ایدئولوژی چپ جاهلی مردانگی و ... بررسی نشانه‌ای سبیل نه تنها برای شکل‌گیری هویت فردی و جمعی بلکه برای زدودن آن هم مهم است؛ ۸- تحلیل نسبت بینامتنی سبیل با نشانه‌های دیگر یک دوره یا دوره‌های بیش از آن، مثلاً رابطه‌ی بین سبیل با ریش؛ ۹- بررسی استعاره‌های شناختی در متون و روایت‌ها نمونه‌ی خوب آن ضرب‌المثل‌ها است.

نظر شما