شناسهٔ خبر: 44309 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

گزارشی از سخنرانی قباد منصوربخت در نشست «نشانه‌شناسی تاریخ» (۱)؛

وارونه خوانی نشانه‌های تاریخ در جهان معاصر

منصوربخت در رویارویی ایران و روس، نشانه‌هایی بروز می‌کنند که من اصطلاح نشانه-مسئله را برای آن جعل می‌کنم. یعنی این نشانه‌ها درعین‌حال که نشانه هستند اما از ظهور مسائل جدید تاریخی حرف می‌زنند. ما در ابتدا توانستیم در دورن دولت قاجاریه کسانی را پیدا کنیم که این نشانه‌ها را درک بکنند، اما کسانی که به وارونه‌خوانی این نشانه‌ها افتادند به مقابله با کسانی پرداختند که این نشانه‌ها را دریافتند.

فرهنگ امروز / معصومه آقاجانپور: دوازدهمین هم‌اندیشی حلقه نشانه‌شناسی تهران با موضوع «نشانه‌شناسی تاریخ» در مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی برگزار شد. در این هم‌اندیشی ۱۳ مقاله ارائه شد و اساتید حوزه تاریخ و نشانه شناسی سخنانی ایراد کردند. گزارش زیر به سخنان دکتر منصور بخت در این نشست اختصاص دارد. موضوع ایشان وارونه خوانی (یا خوانش توهمی) از نشانه های تاریخ در جهان معاصر (نمونه موردی ایران) است. دکتر منصوربخت در این سخنرانی به سخنان دکتر آزیتا افراشی انتقاداتی وارد ساختند. دکتر افراشی  به رویکرد شناختی به بازنمود مفهوم تاریخ در زبان و تصویر وجه داشتند.

***

من با دو پرسش اساسی در عرصه‌ی علمی خود مواجه هستم که پرسش‌های بنیادین من هستند؛ پرسش اول این است که با ظهور تمدن جدید اروپایی (که مشخصاً برای اروپای غربی است،) یا به عبارتی با ظهور مدرنیته چه اتفاقی افتاد؟ پرسش دوم این است که با انتشار تمدن جدید غربی و مواجهه‌ی ما با این تمدن چه اتفاقی افتاد؟ آنچه که دکتر عباسی بیان کردند در واقع تبیین همین دو پرسش اساسی است. جواب پرسش اول این است که با ظهور تمدن جدید دوره‌ی تمامی تمدن‌های بشری به پایان رسیده است. همان‌طور که عرض کردم تمدن‌های قدیم درعین‌حال که به دنبال یکدیگر آمدند، اما هیچ‌یک قدرت نفی و براندازی دیگری را نداشتند. ظهور تمدن جدید یعنی اینکه دوره‌ی تمام تمدن‌ها به پایان رسیده است؛ یعنی الزاماً همه‌ی تمدن‌ها شکست می‌خورند. از نظر من ظهور تمدن جدید و ظهور مدرنیته بزرگ‌ترین حادثه‌ی تاریخ بشریت است. هیچ حادثه‌ای به اندازه‌ی مدرنیته نه به لحاظ کمی، نه به لحاظ کیفی و نه به لحاظ ماهوی عظیم نیست، این عظمت به معنای داوری ارزشی و خیر و شر نیست، بلکه از حیث گستره تأثیرگذاری است؛ چراکه با ظهور مدرنیته همه‌ی جمعیت کره‌ی زمین و کشورهای مختلف خواه‌ناخواه در مقابل این تمدن شکست خوردند و وارد این عرصه شدند.

 پرسش دوم این است: در مواجهه‌ی ما با این تمدن جدید چه اتفاقی افتاد؟ مسئله این است که یک‌سری رخدادها و حوادثی صورت گرفت که به طور تأثیرگذار در عرصه‌ی ساختاری با جنگ‌های دوره اول ایران و روس آغاز می‌شود، در این رویارویی، این حوادث که اتفاق می‌افتاد نشانه‌هایی از خود بروز می‌دهند. نمی‌دانم نشانه‌شناسان عزیز که در این جمع حضور دارند این تأکید را دارند یا نه؟ اما من جسارت کردم و این اصطلاح را جعل کردم: نشانه-مسئله، یعنی این نشانه‌ها درعین‌حال که نشانه هستند اما از ظهور مسائل جدید تاریخی حرف می‌زنند. ما در ابتدا توانستیم در دورن دولت قاجاریه (دولت نه به معنای امروزی بلکه به معنی دربار) کسانی را پیدا کنیم که این مسئله را متوجه شوند، یعنی این نشانه‌ها را درک بکنند، اما همان‌طور که اشاره کردند کسانی که به وارونه‌خوانی این نشانه‌ها افتادند -یعنی فرق قدرت توپ و تفنگ را با شمشیر و نیزه نفهمیدند، فرق تولید ماشینی و انبوه را با تولید کارگاهی نفهمیدند، فرق علم جدید مبتنی بر ریاضیات و کمّی را با کیفی قدیم نفهمیدند و قص‌علی‌هذا- به مقابله با کسانی پرداختند که این نشانه‌ها را دریافتند، سرشان را بریدند، چشمانشان را درآوردند و ... اما اتفاقی که افتاد این بود که تمدن جدید داشت تمام دنیا را می‌گرفت و ما را تحت تأثیر قدرت خود قرار داد و در جامعه‌ی ما خواه‌ناخواه نیاز به تمدن جدید را ایجاد کرد.

 پس در مرحله‌ی اول مشکل این بود که ما اساساً متوجه موضوع نبودیم و افتاده بودیم در دام تفکر قدیم و فکر می‌کردیم همان‌طور که از قدیم می‌رفتیم از حلب آهن می‌خریدیم و شمشیر می‌ساختیم الآن هم می‌توانیم برویم توپ و تفنگ بخریم. مشروطه آغاز یک تغییر است، تجلی مشروطه را باید در دوره‌ی پهلوی دید. اینجا جایی است که ظاهر قضیه نشان می‌دهد ما نشانه‌ها را خواندیم، یعنی متوجه شدیم که دنیا تغییر کرده و ما اگر این تمدن را کسب نکنیم نابود خواهیم شد. اما یک وارونه‌خوانی دوم صورت می‌گیرد؛ به جای اینکه تمدن بسازیم به تمدن‌خواری و تمدن‌خری می‌کنیم. امروز مسئله‌ای که برای ما پیش آمد این است. همان‌طور که ما پیشینیان را نقد می‌کنیم و می‌گوییم نشانه‌ها را ندیدند امروز ما به بدترین صورت دچار همین بحران شدیم، حتی حیرت خود را هم از دست دادیم. در آن دوران پس از دیدن توپ و تانک و ... دچار حیرت می‌شدیم، اما امروز در خیابان‌های تهران آخرین محصولات تمدن جدید را استفاده می‌کنیم و اصلاً نمی‌دانیم ما کجا هستیم. دچار دیگرانگاری شدیم؛ وقتی در خیابان‌های تهران قدم می‌زنیم فکر می‌کنیم در پاریس قدم می‌زنیم، وقتی در پاریس قدم می‌زنیم فکر می‌کنیم ما مثل او هستیم، درحالی‌که ما مثل او نیستیم؛ بحران اینجاست، جامعه بیمار شده است. امروز فکر و فرهنگ ما بیمار شده و در این جریان ما نمی‌توانیم نشانه‌ها را ببینیم. ما امروز شبه‌مدرن شدیم، اما تصورمان این است که مدرن شدیم. دوونیم دهه است که عقل در این مملکت تعطیل شده است، عقل نمی‌تواند نشانه‌ها را تشخیص دهد.

شير را بچه همي ماند بد/ تو به پيغمبر چه مي‌ماني بگو

چشم باز و گوش باز و این عمی/ حیرتم از چشم‌بندی خدا

 ما فکر می‌کنیم مدرن شدیم اما نمی‌دانیم که یک فرصت تاریخی آمده است؛ ما با پول مفت داریم بریز و بپاش می‌کنیم. اگر فرصت از دست برود ما دچار ازجاکندگی تمدنی و پرتاب‌شدگی تمدنی می شویم، این پرتاب‌شدگی نسبت به حاشیه‌ی تمدن جدید است. بنابراین، فکر می‌کنم عمق فاجعه را بفهمید، مثلاً به طور اتفاقی امروز در دایرۀ‌المعارف پوستری را دیدم با عنوان ایران و شاخص‌های جهانی توسعه؛ من می‌خواهم عرض کنم که ما با این حرف‌ها و این کتاب‌ها به جایی نمی‌رسیم، مسئله‌ی ما شاخص‌های کمی و ظاهری نیست، مسئله‌ی ما این است که بنیان نداریم؛ انسان تمدن‌ساز با تمدن‌خر متفاوت هستند. راه‌حل این است ما باید به عقل روی بیاوریم، تمدن جدید را عقل به وجود آورده است، ما در مقام و موقعیت دگرگونی تاریخی قرار گرفته‌ایم. من معمولاً در محافل و سخنرانی‌ها به دلیل نگاه رادیکالی که دارم شرکت نمی‌کنم، چراکه معمولاً منجر به بحث و دعوا می‌شود، مثلاً یکی از نمونه‌هایی که می‌خواستم اشاره کنم بدون هیچ جسارتی کار خانم افراشی بود در مورد مفهوم تاریخ. من حدود ۴۰ دوره فلسفه‌ی تاریخ درس دادم، در تمام این سال‌ها به همه‌ی دانشجویان گفتم یک مقاله بنویسید تاریخ چیست و کارکرد آن کدام است. اگر شما از آن‌ها یک حرف معقول و جدی دیدید من هم دیدم.

 مشکلی که خانم افراشی به آن پرداختند و به آن اشاره کردند رویکرد درستی است اما مشکل جامعه‌ی ما را حل نمی‌کند، این کارها نهایتاً به پژوهش‌های تکنیکی منجر می‌شود، یعنی سیطره‌ی کمیت و ریاضیات بر تفکر. مطلبی هم که از ویتگنشتاین گفتند برای ویتگنشتاین دوم است نه اول که از نظر من نوعی انحطاط فکری است. پرسش اینکه تاریخ چیست یک پرسش فلسفی است و پاسخ آن هم باید فلسفی باشد، راه ما چیست؟ راه ما این است که باید بفهمیم عقل سلطان عالم وجود است.

 

پاسخ دکتر افراشی

پژوهشی که ما به آن می‌پردازیم باید مبنای علمی داشته باشد چون زبان‌شناسی (حوزه‌ای که من در آن کار می‌کنم) یک علم است. برای اینکه فقط بگویم این‌ها چطور می‌توانند جنبه‌های کاربردی و در تعاملات فرهنگی نقش مؤثر داشته باشند، باید عرض کنم ما کارهایی را به طور جدی در حیطه‌ی شناخت عواطف انجام دادیم؛ مثلاً تحقیقات طاقت‌فرسایی را در مورد خشم در ادبیات فارسی و متون فارسی انجام دادیم و نشان دادیم که در نزد ایرانیان خشم یک رفتار حیوانی است؛ این نشان می‌دهد که ما فی‌نفسه آدم‌های خشنی نیستیم، چراکه خشم را یک رفتار حیوانی می‌دانیم، این به ما شناخت از خودمان می‌دهد، پس اگر شناخت مبنای علمی و آماری نداشته باشد چگونه به وجود خواهد آمد؟

نظر شما