به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه شرق؛ زیگمونت باومن (١٩٢٥-٢٠١٧) یکی از مهمترین جامعهشناسان دهههای اخیر اروپا، دوشنبه گذشته در خانهاش، در شهر لیدز انگلستان، از دنیا رفت. شهرت باومن بیشتر بهخاطر ابداع نظریه «مدرنیته سیال» بود. او از منتقدان جدی مصرفگرایی و جهانیسازی بود – دو مقولهای که به زعم او امکان گذار از مدرنیته به جهان پستمدرن را فراهم کردند. زندگی شخصی باومن نیز مواجهه مستقیمی بود با جنایات قرن بیستم: از هولوکاست تا آوارگی و پناهجویی، از شرکت در جنگ دوم جهانی و سرویسهای امنیتی- نظامی شوروی تا تجربه استالینیسم. این تجربیات مقولاتی چون زندگی مدرن، مهاجرت، ترس، مرگ و عشق را نیز به دغدغه اصلی آثارش بدل کرد. باومن از خلال همه این مسائل کوشید به این پرسش پاسخ دهد: چگونه انسان میتواند با تصمیمهای اخلاقی زندگی شرافتمندانهای داشته باشد؟
بیوگرافی: فرار تا قرار
باومن در نوامبر ١٩٢٥ در شهر پژنان لهستان در خانوادهای یهودی، ولی نهچندان مذهبی، به دنیا آمد. در پی حمله نازیها به لهستان او بههمراه خانوادهاش به شوروی گریخت و در نخستین ارتش لهستان- که تحت کنترل شوروی بود – در مقام معلم آموزش سیاسی شرکت کرد و در ارتش لهستانیهای مهاجر علیه آلمان جنگید. او در این جنگ نشان لیاقت گرفت. باومن که تقریبا ٢٠ ساله شده بود، بعد از پایان جنگ بهعنوان یک نظامی به کار خود ادامه داد و تا سال ١٩٤٨ افسر امنیتی- نظامی بود. گفته میشود او از سالهای ١٩٤٥ تا ١٩٤٨ برای یک واحد تحقیقات نظامی خبرچینی کرده است. اما در مصاحبهای با گاردین در پاسخ به اظهاراتی که او را عامل سرویسهای امنیتی شوروی و شرکتکننده در تعقیب و سرکوب ملیگرایان اوکراینی و لهستانی میدانستند، ضمن تأکید به اعتقاد راسخ کمونیستیاش در جنگ دوم، اتهام خبرچینی را رد کرد. با اینحال، باومن در دانشکده ورشو تحصیل در رشته علوم اجتماعی را آغاز کرد. او در این سالها در واحد نیروهای امنیت داخلی شوروی (KBW) تا درجه سرگردی نیز ترفیع درجه گرفت. اما در سال ١٩٥٣ به علت کوشش پدرش برای مهاجرت به اسراییل از کار برکنار و خلع درجه شد، هرچند باومن آشکارا ضد صهیونیست بود. پس از بیکاری تصمیم گرفت تحصیلات خود را ادامه دهد. یک سال بعد فوقلیسانس خود را گرفت و تا سال ١٩٦٨ بهعنوان جامعهشناس پیشرو در دانشگاه ورشو تدریس کرد. این وضعیت هم چندان دوام نیاورد و باومن در اثر فشارهای سیاسی حکومت لهستان و جریانات سامیستیز با ترک تابعیت لهستان به انگلستان مهاجرت کرد. بعد از اخراج از لهستان نخست به اسراییل رفت، اما به دلیل اعتراضاتی که به اقدامات اسراییل علیه فلسطینیان و مرزهای جدید اسرائیل داشت، آنجا را نیز ترک و به لیدز انگلستان مهاجرت کرد و تا آخر عمر آنجا بود. او در سال ١٩٧١ به ریاست کرسی جامعهشناسی دانشگاه لیدز منصوب شد. اگرچه اندیشه باومن در جوانی بیشتر نزدیک به مارکسیسم ارتدکس بود، در سالهای حضور در انگلستان تحتتأثیر آرای زیمل و گرامشی به یکی از منتقدان جدی دولت کمونیستی لهستان بدل شد. او همچنین مطالعات مهمی درباره تغییر وضعیت طبقات کارگری انگلستان پس از ١٩٤٥ انجام داد.
ازاینرو، مسیر تفکر باومن دستخوش تغییرات قابلتوجهی بود: او بهعنوان یک متفکر دستچپی مارکسیستی ساختارگرا به حساب میآمد، در دهه ١٩٧٠ از این رویکرد فاصله گرفت و از نیمه دوم دهه ١٩٨٠ تمایلاتی به تفکر پستمدرن پیدا کرد و سایه آن بر عمده آثار دهه ١٩٩٠ او افتاد. با آغاز قرن جدید، نسبت به اندیشه پستمدرن نگاه انتقادی یافت و این نگاه تا آخر عمر با او بود. باومن بهرغم نگاه انتقادیاش، همچنان رهایی را درون تناقضات پستمدرنیته میجست. او در این سالها قبل از دهه ١٩٩٠ به یکی از صاحبنظران مشهور جامعهشناسی هرمنوتیکی، نظریه انتقادی، مارکسیسم هگلی، وجوه یوتوپیایی کمونیسم و از دهه ١٩٩٠ به یکی از چهرههای مشهور جنبش ضدجهانیسازی بدل شد. او در آثار خود متأثر از اندیشههای فوکو، لوی-استروس، فروید، آدورنو، مکتب فرانکفورت و لویناس بود.
کتابشناسی: آزادی جای خود را به امنیت میدهد
باومن بیش از پنجاه جلد کتاب نوشت: مدرنیته و پستمدرنیته، مصرفگرایی، جهانیسازی و اخلاق. در نظر بسیاری از جامعهشناسان، فعالیت جامعهشناختی او تلاشی اصیل و مستقل بود چون در پی شناخت ساختهای کلی و برطرفکردن فاصله میان فهم جامعهشناختی و عمل اجتماعی یا به عبارت دیگر میان مطالعه زندگی و خود زیستن بود. باومن از اولین تا آخرین کتابش خود را یک سوسیالیست میدانست و بهرغم انتقاداتی که به مارکسیسم داشت، آن را مطلقا رد نکرد. مسیر کتابشناسی باومن نشان میدهد که چگونه او از مارکسیستی ساختارگرا به شارح پستمدرنیته و منتقد نظم جهانی، جهانیسازی و مصرفگرایی بدل میشود و از او متفکر «اخلاق» میسازد.
نخستین اثر مهم باومن «سوسیالیسم انگلیسی» (١٩٥٦) نام داشت که مطالعهای بود درباره حزب کارگر بریتانیا و چگونگی تشکیل حزب و طبقات اجتماعی. او در این کتاب، لیبرالیسم کلاسیک بنتام و میل را دروازه سوسیالیسم انگلیسی میداند و بر این عقیده است که نزاع سرمایهداری و سوسیالیسم «دعوایی خانوادگی در درون مدرنیته» است. ١٠ سال بعد در دومین اثرش با عنوان «فرهنگ و جامعه» باومن کوشید ایدههای زیمل را درباره رابطه ازخودبیگانگی اقتصادی و روحی و تحلیل گرامشی را از جامعه بهعنوان فراورده متصلب و خشکشده خلاقیت فرهنگی بسط دهد. باومن از دهه ١٩٨٠ در مجموعه آثاری پیوسته به بررسی مدرنیته و مسائل آن پرداخت. او خود را مفسر زندگی مدرن معرفی میکرد نه روشنفکری که برای آن قانونگذاری میکند. ازاینرو، از اواخر دهه ۱۹۸۰ تغییر مسیر فکری باومن آشکار شد. در سال ١٩٨٧ در کتاب «قانونگذاران و مفسران: درباره مدرنیته، پستمدرنیته و روشنفکران» به نقد روشنفکران میپردازد. او در این کتاب به قول خودش میکوشد توهم روشنفکران را نقد کند که از همان قرون هفدهم و هجدهم بهعنوان معماران آرمانشهرهایی تحققپذیر شناخته میشدند. او در این کتاب ضعف عمده انگیزه مدرنیستی را نابگرایی و کنارنیامدن با آلودگیهای تاریخ میداند. در نظر باومن رویای پالایش تاریخ به برنامههای ترسناک تصفیه طبقاتی مارکسیسم و تصفیه نژادی فاشیسم انجامید. درحالیکه مارکس رویای پالایش تاریخ را جهش از تاریخ به قلمرو آزادی میدانست. به باور او مدرنیته با دستکشیدن از درجهای از آزادی، امنیت فزاینده فردی را جستوجو کرده و این امر شکل جامد مدرنیته را به بار آورد که در پی حذف عناصر ناشناخته و غیریقینی و خواهان کنترل، قاعدهمندی، انضباط، طبقهبندی با هدف برطرفکردن ناامنیها و تبدیل همه جوانب زندگی انسان به اموری منظم و قابل پیشبینی بوده است. در نظر باومن جامعه غربی از قسمی از آزادی بهخاطر امنیت فردی گذشت. ولی به عقیده او این تلاشها هیچگاه به طور کامل نتیجه نمیدهد چون همیشه چیزها یا گروههایی از مردم هستند که مهارناپذیرند و همواره به شکافی در نظم جهان و ایجاد بینظمی منجر میشود. در نظر باومن این عناصر باقیمانده از دوران پیشامدرن کنترلناپذیرند. با استفاده از این نتایج در سال ١٩٩١ کتاب «مدرنیته و ابهام» را منتشر کرد و در آن به خلق چهره تمثیلی «بیگانه» یا «غریبه» پرداخت و شیوههای گوناگون برخورد جامعه مدرن با آن را بررسی کرد. بیگانه برای باومن کسی بود که حاضر اما ناآشنا و نااهل است. باومن شخص بیگانه را بهعنوان فردی که درحالحاضر ناشناخته و از لحاظ اجتماعی غیرقابل تصمیمگیری است از دل جامعهشناسی زیمل و فلسفه دریدا بیرون میکشد. در این کتاب، راههایی پیش پای جامعه مدرن میگذارد برای تطبیق خود با شخص بیگانه. در نظر باومن این امر بسیار ضروری میآمد چون در اقتصاد مصرفگرا و جامعه مدرن سودمحور، از یکسو، امور عجیبوغریب و چیزهای ناآشنا فریبندهاند و از سوی دیگر به دلیل عدم امکان کنترل کامل ترسناک و تهدیدکننده.
باومن در اثر مهم دیگرش، «مدرنیته و هولوکاست» (١٩٩٥)، با تکیه بر اندیشههای آدورنو و آرنت درباره روشنگری و توتالیتاریسم به این نتیجه میرسد که هولوکاست نه رویدادی صرفا مربوط به یهودیان و نه نشانه بازگشت مدرنیته به بربریت گذشته بلکه پدیدهای برخاسته از خود مدرنیته و گرایش غیریتساز، تمایزآفرین و طبقهبندیکننده آن است. به عقیده باومن سیاست نسلکشی نازیها نه انحرافی غیرعقلانی در مدرنیته بلکه بهرهبرداری از دستاوردهای آن است. این نظر باومن صراحتا در تقابل با آرای کسانی چون ارنست نولته بود که ظهور فاشیسم و ماهیت رژیم نازیها را شکلی از مقاومت در برابر مدرنیته و واکنش علیه آن میدانستند. باومن معتقد بود حمله به یهودیان نهفقط از سر «بیگانههراسی»، بلکه ترس از تفاوت و دیگرگونگی (allophobia) بود که یهودیان را بزرگترین دشمنان نظم ساخت. به عقیده باومن به همین دلیل یهودیان به نماد اعلای بیگانگی و هولوکاست به بیان این گرایش تبدیل شد. باومن با نتایجی که در این کتاب میگیرد در همان سال کتاب «زندگی در تکهپارهها» را منتشر میکند که مقالاتی بود در اخلاقیات پستمدرن. او در کتاب حاضر فرایند تمدن را نه در راستای حذف خشونت بلکه در جهت توزیع مجدد آن میداند. باومن ادعا میکند مدرنیته با تمرکززدایی از هویت و تکامل ابزارهای عمل از راه دور شیوههایی برای انجام بیرحمیها «به دست مردمانی که بیرحم نیستند» آفریده است. او میکوشد ادعای خود را با موارد تاریخی مثل نسلکشیها و بیرحمیهای عقلانیشده مدرنیته نشان دهد که نتیجهاش اخلاقزدایی از عمل و بیرونگذاشتن برخی رویدادها از حوزه موشکافی اخلاقی بوده است. او برای توصیف این وضعیت از اصطلاح «خنثیبودن اخلاقی» استفاده کرد و برهمیناساس معتقد بود تکرار فجایع قرن بیستم کاملا محتمل است.
امنیت جای خود را به آزادی در مصرف میدهد
از میانه دهه ١٩٩٠ باومن ماحصل کارهای قبلیاش را در بررسی مسائل روز جامعه غربی به کار گرفت و نظریه «مدرنیته سیال» را مطرح کرد. او با بررسی پیوند جامعه غربی و مصرفگرایی به این نتیجه رسید که در نیمه دوم قرن بیستم تغییر پارادایمی از «جامعه تولیدی» به «جامعه مصرفی» اتفاق افتاده است. او این تغییر پارادایم را از «مدرنیته جامد» به «مدرنیته سیال» (جامعه پستمدرن) تعریف کرد. در نظر باومن نیروهای بازار با مبادله «کالاهای نمادین» در فرهنگ و زندگی خصوصی نفوذ کرده و ازاینرو، نهادهای اجتماعی دیگر نمیتوانند خود را در قالب چارچوبهای مرجع برای اعمال درازمدت انسانی تثبیت کنند. چون اینک امنیت جای خود را به آزادی هرچهبیشتر برای خرید و مصرف و التذاذ حداکثری از زندگی داده است. به عقیده باومن دوتایی خلق و نابودی (تولید و جنگ) در اثر اخلاق مصرفگرایی از میان رفته و اشخاص به جستوجوی راههای تازهای برای سازماندهی زندگی خود برآمده و به دنبال ائتلافها و پیوندهای کوتاهمدتتر، انعطافپذیرتر و متغیرتر برمیآیند و وفاداری و تعهد را بدون عذاب وجدان فرومیگذارند. باومن این تغییر جهت را گذار از مدرنیته به پستمدرنیته مینامد. او با تبیین اینگذار نشان میدهد چگونه تردید و تصمیمناپذیری ویژگی اصلی زندگی شخص کنونی ساکن این جهان جدید است. باومن حسرت روزگاری را میخورد که بشر در لوای ایدئولوژیهای بزرگ گردهم میآمد. به عقیده باومن ترسهای بازار و عمیق مدرنیته اکنون پراکندهتر و غیرقابلتشخیصتر همچون «ترسهایی سیال» جلوهگر میشوند. در نظر باومن از نتایج ناگوار وضعیت جدید شکلگیری یک «زیرطبقه» یا طبقهای فرودست از مصرفکنندگان است که به دلایل مختلف قادر به خرید نیستند و باومن در کتاب «کار، مصرفگرایی و مستمندان جدید» در سال ١٩٩٨ رشد زندانهای دولتی آمریکا، فروپاشی رفاه و خوشبختی و مجرمانهشدن روزافزون فقر را معلول آن دانست. بااینحال، باومن در عین اینکه لزوم کنارآمدن با مسائل و حتی مخاطرات پستمدرنیته را مطرح میکند معتقد است: «پستمدرنیته هم تریاک و هم تریاق شخص غیراخلاقی است... اینکه کدامیک از دو چهره وضعیت پستمدرن به چهره ماندگار آن تبدیل شود خود پرسشی اخلاقی است». دغدغه شدید باومن به مسائل اخلاقی گرایش آرمانگرایانه او را به ایدهای تنظیمی بدل میکند. چراکه باومن در نظریه خود کوشید نشان دهد فاصله میان دو نوع از مدرنیته - جامد و سیال - مجموعه جدیدی برای زندگی فردی خلق کرده است. او با همه انتقادهایی که به ناهنجاریهای موجود جهان داشت، نسبت به امکانهای عظیم در همین وضعیت دوگانه پستمدرنیته خوشبین بود.
زیگمونت باومن در ایران نیز متفکری کاملا شناختهشده است.
تاکنون برخی از آثار او به فارسی ترجمه شده که از جمله میتوان به «اشارتهای پستمدرنیته» (نشر ققنوس، ١٣٨٤)، «عشق سیال: در باب ناپایداری پیوندهای انسانی» (نشر ققنوس، ١٣٨٤) و «جامعهشناسی کاربردی در زندگی روزمره» (نشر لوح فکر، ١٣٩٠) اشاره کرد.
منابع:
١- رشیدیان، عبدالکریم (١٣٩٣)، فرهنگ پسامدرن، نشر نی
٢- نیویورکتایمز
٣- culture. pl
نظر شما