به گزارش فرهنگ امروز به نقل از اعتماد؛ تربیت هر چند موضوع عام و فراگیر و مهمی است اما متاسفانه کمتر به تناسب این اهمیت مورد توجه قرار میگیرد؛ کم توجهیای که هزینهها و تبعات فراوانی را بهدنبال داشته و دارد؛ بسیاری از آسیبهای اجتماعی ریشه در دوران کودکی و نوجوانی دارد که فرد آسیب دیده یا در شرایط نامناسب تربیتی قرار داشته یا در معرض روشهای نامناسب تربیتی بوده است لذا اگر مسائل و مشکلات را در ابعاد مختلف اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی بخواهیم بررسی کنیم به یک نقطه مشترک میرسیم و آن نقطه این است که ریشه همه مشکلات در شرایط و روشهای تربیتی نامناسب نهفته است. چندی است کنشگران عرصه تربیت بر آن شدند تا در راستای ریشهیابی و دستیابی به راهکار مناسب برای مسائل پرشمار نظام آموزشی و تربیتی سراغ صاحبنظران و اندیشمندان بروند و از آنها در این مسیر یاری بجویند یا بهعبارتی، آنها را هم وارد گود این مسائل کنند. مصطفی ملکیان یکی از این افراد است که مدتی به بهانه دیدارهایی که با علاقهمندان و کنشگران این حوزه دارد نظراتی را ابراز کرده است؛ او با تبیین ابعاد موضوع و تشریح زوایای مختلف تلاش دارد تا افق روشنی را در پیش پای این فعالان قراردهد. اسفندماه چند تن از این فعالان و علاقهمندان سلسله نشستی را با وی آغاز کردند و مطالب ارایه شده توسط دکتر ملکیان در نخستین نشست توسط یکی از اعضای سازمان معلمان ایران پیاده شده است و در سایت سخن معلم این تشکل منتشر شده است که ما مناسب دیدیم این مطلب را در معرض نقد و نظر سایر اندیشمندان و فعالان و مخاطبان صفحه مدرسه اعتماد قراردهیم.
رفع مشکلات بیرونی و درونی لازمه یک زندگی خوب
برای داشتن یک زندگی مطلوب (اینجا کمال مطلوب و آرمانی را نمیگویم)، نیاز به رفع بعضی مشکلات بیرونی و بعضی مشکلات درونی داریم. آموزش و پرورش میخواهد به دومی بپردازد. مقصودم نهاد آموزش و پرورش است که شامل وزارت آموزش و پرورش، وزارت آموزش عالی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، رادیو، تلویزیون، مطبوعات، سازمان تبلیغات اسلامی، دفتر تبلیغات اسلامی، خطبا، سخنرانان، ائمه جمعه و همه کسانی که آگاهانه یا ناآگاهانه، خواسته یا ناخواسته ما را آموزش و پرورش میدهند و روی ذهن و ضمیر مخاطبان تاثیر میگذارند، میشود. برای داشتن یک زندگی مطلوب ولو نه کمال مطلوب و آرمانی، ولی لااقل خوب و خوش، ما دو دسته مشکل را باید برطرف کنیم. یک دسته مشکلات بیرونی یعنی بیرون ذهن و ضمیر و جان و روان مخاطب و یک دسته مشکلات درونی که درون جان و روان و ذهن و ضمیر اوست.
آموزش و پرورش به معنای عام خودش و از جمله وزارت آموزش و پرورش و معلم کارش پرداختن به مشکلات درونی است. مشکلات درونی رفعش به عهده شماست؛ مشکلات بیرونی متصدی دیگری دارد. مثلا مشکلات خانوادگی، اقتصادی، سیاسی، حقوقی، دینی و مذهبی. بخشی از مشکلات که اگر مرتفع شوند شرط لازم یک زندگی خوب و خوش هستند و درونی هستند، به عهده آموزش و پرورش گذاشته شده است، چه مربی مهدکودک باشد، چه استاد
فوق دکترا در این مورد فرق ندارند.
مشکلات آموزشی، پرورشی و پژوهشی
مشکلات درونی که با آن مواجه میشویم را میتوان تحت سه عنوان مشخص کرد:
مشکلات آموزشی، پرورشی و پژوهشی.
یعنی به دانشآموز آموزش میدهیم و او را پرورش میدهیم و پژوهش یادش میدهیم. اگر ما واقعا بخواهیم کار تعلیم و تربیت را خوب انجام دهیم باید به چند نکته توجه کنیم.
اول باید بازشناسی کنیم که چه مشکلاتی در درون، جلوی زندگی خوب و خوش آنها را گرفته است. رفع مشکلات بیرونی را دیگران باید انجام دهند. شما مشکلات سابجکتیو را در برابر مشکلات آبجکتیو بر عهده گرفتیداما باید توجه کنیم که مشکلات درونی دانشآموزی را میخواهیم برطرف کنیم که تحت تاثیر سه عامل دیگر غیر من معلم و مربیاش هم هست اگر فقط تحت اختیار ما بود کار آسانتر بود. سه عامل غیر من معلم روی مشکلات او و تغییر آنها موثر است در واقع من باید دو کار کنم یکی اینکه با تاثیرات نامناسب آن سه عامل مبارزه کنم و یکی اینکه کار خود را پیش ببرم یعنی چیزهایی که میخواهم در ذهن و ضمیرش پدید آورم، پدید آورم.
دو عامل مزاحم تعلیم و تربیت
آن دو عامل مزاحم تعلیم و تربیت موفق چیست؟
١- وضع معیشتی دانشآموزان (فقر اقتصادی، عقب ماندگی اقتصادی): حد نصابی از رفاه اقتصادی برای تغییرات و موفقیت در تعلیم و تربیت لازم است؛ وضع اقتصادی کل جامعه که به اصطلاح جامعهشناسی رفاه اجتماعی گفته میشود، میتواند سد راه موفقیت در تعلیم و تربیت شود، حد نصابی از رفاه اجتماعی را نیاز دارید.
٢- رقیب دوم چیزهایی است که از فضای عمومی جهانی دریافت میشود (ارتباطات و فضای مجازی) که در دوستان و همنسلان دانشآموز نفوذ بسیار دارد خیلی وقتها این آموزشها از بیخ و بن فاسد است مثل ماتریالیسم اخلاقی که از غرب میآید و برای بچه از اول پولدار شدن ارزش میشود مثلا تمام سلبریتیهایی که در دنیای مجازی هستند نخستین ویژگی شان ثروت است از دید بچهها اینها بزرگند و از دید آنها جهان لقمهای است که میخواهند قسمت بزرگش نصیب آنها شود گاهی هم این آموزشها از بیخ و بن فاسد نیست ولی سرریزش فاسد است که به بچه میرسد مثلا «روابط جنسی» در غرب آنچنان که هست خودش
فی حد نفسه ایراد ندارد ولی جنبه سکس و فیزیولوژیکش سر ریز شده به این طرف میرسد؛ با اینها هم باید مبارزه کرد. من عامل خانواده را نگفتم زیرا ممکن است خانوادهای فرهیختگیاش به قدری باشد که به معلم کمک هم بکند ولی اگر خانوادهای مشکل داشته باشد آن هم عامل چهارم مزاحم برای تعلیم و تربیت موفق است.
سه فاکتور در تغییرات درونی مورد توجه معلم
بحث رقبا و رقابت با آنها را البته از سر ناچاری رها میکنم و به کار خودمان یعنی آنچه باید در مخاطبان خود ایجاد کنیم، میپردازم اگر روی کار معلمی و تغییر درونی که میخواهیم در دانشآموز، متعلم و متربی ایجاد کنیم، تمرکز کنیم با سه کار روبه رو میشویم:
١- باورهایی را در ذهن او پدید آوریم یا نابود کنیم.
٢- احساسات و عواطف و هیجانی را پدید آوریم یا نابود کنیم.
٣- خواستههایی را ایجاد کنیم یا نابود کنیم.
ممکن است به نظر بیاید که چیزهای دیگری هم هست ولی اگر دقت کنید، میبینید که غیر این سه تا، چیز دیگری نیست. ما یا با باورها سر و کار داریم یا با احساس و عاطفه و هیجان یا با خواستهها.
ملاک و معیار خوبی و بدی در این سه مورد با یکدیگر یکسان نیستند.
باورها در حالت آرمانی مثبت و منفی بودنشان به صادق یا کاذب بودنشان است، باید باورهای کاذب را بگیریم و باورهای صادق به آنها بدهیم اما ما انسانها همیشه با حالت آرمانی سر و کار نداریم بنابراین در این مورد گفتهاند دو رتبه پایینتر هم قبول کنید اگر به صدق و کذب باور دسترسی نداریم باورهای موجه را در اختیار مخاطب بگذاریم یعنی باورهای بادلیل و باورهای ناموجه و بدون دلیل را از او بگیریم اگر در بعضی موارد این هم نشد میخواهیم حداقل باورهای معقول reasonable در مقابل باورهای نامعقول به بچهها بدهیم. در مورد مثبت و منفی بودن احساسات و عواطف و هیجانات، بجا در مقابل نابجا مطرح است، مثبت و منفی خواستهها هم به معقول و نامعقول تقسیم میشوند. (معقول و نامعقول در اینجا با معقول و نامعقول که در رتبه سوم باورها گفتم اشتراک لفظی دارند) هر کدام از این سه مورد گفته شده (باور، احساس و عاطفه و هیجان، خواسته)، خود به چهار دسته تقسیم میشوند: رابطه با خدا، با خود، با انسانهای دیگر و با جهان پیرامون.
دو نکته را اینجا باید تذکر دهم یکی اینکه ممکن است بگویید با این حرف شما انگار وجود خدا را فرض گرفتهاید اگر شما به خدا قایل نباشید به عدم وجود خدا باور دارید متعلق این باور هم باز خداست این هم ارتباطی است که با موجود علیالادعایی است که یکی وجود آن را قبول دارد و یکی قبول ندارد نفی هم یک نوع ارتباط عقیدتی است شش نوع ارتباط باوری با یک موجود داریم یک وقت قبول و رد نسبت به موجودی داریم، یک وقت اثبات و نفی، یک وقت تایید و انکار، یک وقت جرح و تعدیل و یک وقت حک و اصلاح، گاهی هم اعتنا و بیاعتنایی به باوری داریم.
نکته دوم چرا این ارتباطها را به این ترتیب گفتم چون نوع ارتباط با خدا علت میشود برای خود و دومی علت میشود برای ارتباط با انسانهای دیگر و بعد این علت است برای ارتباط با طبیعت پیرامون. شما به عنوان معلم میخواهید دانشآموز نسبت به خدا و خودش و نسبت به دیگران و جهان، باورهای صادق در ذهن و ضمیرش نقش بندد و احساسات و عواطف بجا و خواستههای معقول در او ایجاد شود. گفتار و کردار یا رفتار متعلمان در گرو نقش معلمان و مربیان در تغییر باورها، احساسات و خواستههای آنان است.اگر در این سه دسته موفق شوید چون این سه دسته علت برای گفتار و کردار هستند به صورت خودکار رفتار که جمع گفتار و کردار است، درست میشود نادرستی گفتار و کردار ناشی از منفی بودن آن سه تا است منفی و مثبت گفتار و کردار درستی یا نادرستی آنهاست، درست بودن یعنی عقلانی و اخلاقی (وجدانی) باشند. اگر گفتار و کردار درست میخواهیم باید باور صادق و احساس و عاطفه و هیجان بجا و خواسته معقول بپروریم. این گفتار و کردار مناسبات اجتماعی را سامان میدهد چه مناسبات نهاد اقتصاد، چه سیاست و چه خانواده و چه هر نهاد دیگر، تمام روابط اجتماعی بر اساس گفتار و کردار است.
سامان دادن جامعه نیازمند ساماندهی ذهن و رفتار
حالا اگر به آن سهتای درونی (باور، احساس، عاطفه و هیجان، خواسته) ذهن و به گفتار و کردار رفتار بگوییم پس ما معلمان سراغ ذهن میرویم تا رفتار را درست کنیم و از طریق رفتار جامعه را درست کنیم. ذهن که بسامان شود رفتار بسامان میشود و بعد از طریق آن جامعه سالم میشود حالا باید ببینیم که چگونه باورهای صادق و احساسات و عواطف و هیجانات بجا و خواستههای معقول را القا کنیم قصدم این است که نقشه کلی را مطرح کنم و وارد جزییات هرکدام از این موارد نمیشوم توجه داشته باشید کار شما بر کار دو دسته دیگر در جامعه رجحان دارد.
نیروی باوراننده، انگیزاننده و وادارنده
وقتی در جامعه پدر، مادر یا رجل سیاسی میخواهند شهروندان را به سوی کار خاصی سوق دهند و از کار خاص دیگری عدول دهند با توسل به سه دسته نیرو میتوانند این کار را انجام دهند. نیروی اول نیروی باوراننده، دوم انگیزاننده و سوم وادارنده است که شما کار نیروی اول را انجام میدهید مثلا حکومت تصمیم میگیرد که مردم رفتار خاصی انجام دهند یا ندهند یکی از راهها این است که از نیروهای باوراننده استفاده کند و با استدلال نشان دهد که این رفتار درست یا نادرست است یعنی با توسل به قوه اقناع بتواند به شهروندان انجام یا عدم انجام را بباوراند اینجا امکان دارد که هشتاد درصد شهروندان همانگونه که حکومت یا پدر و مادر خواسته است رفتار کنند ولی بیست درصد سر به راه نمیآورند بعد به نیروهای انگیزاننده متوسل میشوند؛ انگیزاننده یعنی پاداشدهنده و به زبان ساده تطمیع، یعنی به طمع میاندازند پاداش از مدرسه به نام جایزه شروع میشود و این جایزهها در سطح زندگی اجتماعی ادامه دارد اما دستهای با این هم سر به راه نمیآورند و نوبت به نیروهای بازدارنده که تهدیدکننده هستند، میرسد.
تقدم آموزش و پرورش اقناعی
پس اقناع به عهده معلم و مربی است با این وجود ممکن است حتی کارتان را اگر درست هم انجام دهید صد در صد موفق نشوید البته همیشه آموزش و پرورش که نیروی اقناعی ایجاد میکند مقدم است گفتم سه تای درونی، علت دو تای بیرونی (رفتار) هستند که در روانشناسی تحت عنوان نظام انگیزشی از آن یاد میکنند. چه میشود که انسانی به گفتار یا کردار خاصی انگیخته میشود. نظریهای که بعد از ویلیام جیمز یعنی تقریبا از صد و بیست سال پیش به این طرف مورد اتفاق است، این است که نظام انگیزشی، باور- میل است. یعنی باورها و میلها خواسته را عوض میکنند و خواسته رفتار را عوض میکند. باور beliefو میل desire است که در جمع گاهی بیزایر میگویند. تغییر باور و میل علت میشود برای تغییر خواستهها، آنگاه رو به رفتار خاص میآوریم. رفتار خاص یعنی یک میل به اضافه چند باور، خواسته ما را تغییر میدهد. برای مثال احساس تشنگی رنجآور است احساس الم میکنم (ساختار جسمانی، روانی و ذهنی ما اینگونه است). برای رفع تشنگی در من میلی پدید میآید و باورهایی نیز همراهش میآید. باور به اینکه محتوای لیوان آب است و باور اینکه آب رافع عطش است و باور اینکه من قدرت دارم آب را به دهان خودم برسانم و باور اینکه اذن هم دارم و باورهای دیگر. خلاصه امکان ندارد دست به عملی بزنیم بدون پدید آمدن یک میل و چندین باور. باورها تعدادشان بیشتر از آن هست که در نگاه نخست به نظر میآیند ولی میل یکی است. نظام انگیزشی میل باور است که ما را به گفتار و کردار خاصی وا میدارد.
ناخشنودی متعلمان خود را جابهجا کنیم
حالا سراغ چیزی میرویم که لُب آموزش و پرورش و مخ آموزش و پرورش است؛ آن این است که وقتی میل به رفع عطش میکردم به خاطر بیزاری و رنج از عطشناکی بود یا اگر برای رفع گرما کاری میکردم چون از احساس گرما رضایت نداشتم و بیزار بودم و رنج میبردم در واقع هر عملی نشاندهنده یک نارضایتی و ناخشنودی از جهان است. عدم رضایت خاستگاه عمل است یعنی من از جهانی راضیام که تشنگی من در آن نباشد یا احساس گرما نداشته باشم به تعداد گفتار و کردار آدم از جهان نارضایتی دارد البته ممکن است خیلی وقتها هم چون باورهای خاصی داریم دست به عمل نمیزنیم با اینکه ناراضی هستیم مثلا از تشنگی ناراضیام ولی آب نمینوشم چون باور دارم که آن آب، از آن من نیست اگر انسانی کاملا از جهان راضی باشد دست به عمل نمیزند. در واقع ما میخواهیم ناخشنودی متعلمان خود را جابهجا کنیم تا گفتار و کردار دیگری داشته باشند متعلم و متربی به دست معلم و مربی، ناخشنودیهایش جابهجا میشود شاعر که میگوید « ای عجب دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول زین هواهای عفن وین آبهای ناگوار» میگوید هوایت عفن است و آبهای ناگوار مینوشی! تعجب میکنم چطور ناراضی نیستی میخواهم ناراضی بشوی و دست به عمل بزنی. عمل یعنی دگرگونی در جهان ایجاد کردن با اینکه عمل و دگرگونی دو مفهوم هستند ولی یک مصداق دارند و هر عملی در جهان دگرگونی ایجاد میکند و هرچه در جهان دگرگونی ایجاد کند از سنخ عمل است. اگر از وضعی خشنود هستید و میخواهید مثلا خنکی ادامه پیدا کند اینجا هم عملی که برای استمرار آن انجام میدهید ناشی از ناخشنودی از عدم استمرار وضع کنونی است و قابل احاله است.
ضرورت فهم روابط ذهن و رفتار و باور و احساسات
در امر تعلیم و تربیت
آخرین نکته این است که رفتار معلول ذهن است. پس اینجا یک رابطه علی و معلولی یک طرفه وجود دارد. رفتار علت برای ذهن نیست در آن سه تا که ذهن نامیده شده باور و احساس، علت یک طرفه برای خواسته است حالا سوال این است رابطه باور و احساس چگونه است و کدام علت دیگری است؟ چهار نظر در این مورد داده شده است:
- این دو رابطه علی و معلولی ندارند، دیوید هیوم به این رای قایل بود.
- باور برای احساس علت است ولی نه برعکس یعنی
علیت یک طرفه باور برای احساس.
- احساس برای باور علت است و آن هم علیت یک طرفه.
این سه تا تقریبا امروز طرفدار ندارند و چهارمین نظر این است که این دو رابطه دیالکتیکی دارند باور و احساس رابطه علی و معلولی دارند و هر کدام برای یکدیگر علت میشوند جریان عمده روانشناسی امروز بر نظریه چهارم است، ولی در همین قول یک نزاعی است که هنوز فیصله یافته نیست و آن نزاع این است که بین این دو وزن کدام بیشتر است؟
اینجا سه قول وجود دارد:
- همان مقدار که باور علت برای احساس میشود احساس هم همین مقدار علت برای باور است و هم عِدل و هم ترازو هستند این قول کمتر طرفدار نسبت به دو قول دیگر دارد.
- قول دیگر این است که باورها قویتر از احساسات هستند و باورها بیشتر علت میشوند برای احساسات. این قول در تاریخ باعث ادبار شده است.
- قول آخر قول ویلیام جیمز است و من هم به این قایلم. میگوید احساسات و عواطف از باورها قوت بیشتری دارند و بیشتر علت میشوند برای باورها.
این قوی بودن باور یا احساس از این جهت مهم است که مشخص میکند که جوهره شخصیت و منش هر فرد کجاست؛ هسته مرکزی شخصیت هر فرد کجاست. ویلیام جیمز هسته اصلی را احساس و عاطفه میداند درحالی که با قول ارسطویی، باورها هسته اصلی شخصیت را تشکیل میدهند. عرفا طرفدار ویلیام جیمزند. «هر چیز که در جستن آنی، آنی» یا به گفته علی بن ابیطالب «قیمه کل امریء ما یحسنه» ارزش هر کسی به اندازه آن چیزی است که آن را دوست دارد. چه چیزی را دوست دارید اگر ثروت را دوست دارید به اندازه ثروت ارزش دارید، اگر معرفت را دوست دارید ارزش آن را دارید. وزن تو را احساس و عاطفهات مشخص میکند. ببین احساس و عاطفهات مجذوب و مقهور چه چیز است. عرفای ما میگفتند لُب آدمی، طلب آدمی است. بگو در بازار دنیا طالب چه هستی تا بگویم چقدر قیمت داری، جستوجوگری و احساس و عاطفه تو مهم است. در کلام و الهیات ما از صدر ظهور ادیان ابراهیمی (یهودیت، مسیحیت و اسلام) اهمیت باورها نسبت به احساسات از ارسطو پذیرفته شد. اگر از متکلم مسلمان، مسیحی یا یهودی بپرسید که خط فاصل مومنان از کافران کجاست، میگویند عقایدشان است. اگر گفته شود کسی هزار نیکی کرده است باز آنها در مورد عقایدش در مورد او قضاوت میکنند، میپرسند آیا به وجود خدا و زندگی پس از مرگ معتقد هست یا نیست. ایشان دو سخن را چه درست چه نادرست از ارسطو پذیرفتند؛ یکی اینکه میگفت انسان حیوان ناطق است بنابراین آن چیزی که خط تمایز بین انسان و سایر حیوانات است تفکر است که به ساحت باورها مربوط میشود. سخن دومش این بود که هر باوری ارزشمند نیست. باور مستدل و استدلالی ارزشمند است. این دو سخنش در کلام پذیرفته شد، گفتند که اول چیزی که خط مومن و کافر را جدا میکند عقاید است با اینکه قرآن این را نمیگوید اگر دقت کنید یکجا نگفته است که خط مومن از کافر با عقاید جدا میشود. میگوید «الا ان اولیاءالله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون» یعنی آنچه ولی خدا را از غیر ولی خدا جدا میکند این است که خوف ندارد. یا میگوید «ایتها النفس المطمئنه» ای جان آرام ارجعی الی ربک، یعنی تو را به آرامشت میشناسد که جزو احساسات ٨٥ گانهای است که داریم.
اگر از متون مقدس سه دین ابراهیمی بپرسید که وزن آدمها را چطور بشناسیم، میگویند که ببینید که این آدمها از چه شاد و از چه غمگین میشوند به چه امید بستند و از چه قطع امید کردند و چه چیزی به آنها آرامش و چه چیزی اضطراب میدهد. البته فقط کتب مقدس را میگویم که در آنها احساسات مانند امید و شادی و آرامش سبب تمییز میشود. قرآن میگوید عقیده را که همه دارند «افیالله شک فاطر السموات و الارض» این استفهام انکاری است یعنی همه میدانند که خدا وجود دارد «لئن سالتهم من خلق السماوات والارض و سخر الشمس و القمر لیقولنالله» حتی اگر از مشرکان و کافران هم بپرسی که چه کسی زمین و آسمان را آفریده است، میگویند خدا. بنابراین عقیده به وجود خدا تمییز بین مشرک و کافر و مومن، ایجاد نمیکند بلکه آنچه مهم است این است که به خدا دلبستگی داری یا نداری یا به غیر خدا دلبستگی داری. قبلا گفتهام که تمام مولفههایی که در قرآن، مومنان و کافران و منافقان را بازشناسی میکند بدون استثنا از مقوله احساس و عاطفه و هیجان است. اهمیت باورها سبب شد که در طول تاریخ باور پرسی و تفتیش عقاید رایج شود. نمیپرسیدند که با چه چیزهایی دلت آرام میگیرد و با چه چیزهایی دلت خوش است. از چه چیزهایی ناامید و به چه چیزهایی امیدوار هستی. اگر کلام ما طبق متون مقدس با آن سیاق بود، باید احساسات پرسی راه میافتاد که مثلا میپرسیدند از چه میترسید و از چه شاد میشوید. متکلمان و به تبع آنها فقها تمییز نیکی و بدی را باورها میدانند نه احساسات و عواطف، بگذریم از اینکه باور هم به گزارههای محفوظ در حافظه تقلیل یافت.
نظر شما