شناسهٔ خبر: 54222 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

در باب حقوق شهروندان در آزادی بیان؛

حق آب و گل، از آتن دیروز تا تهران امروز

آزادی بیان شاید زمان آن رسیده باشد که یک بار برای همیشه این را دریابیم که هیچ شهروندی، در هر مقامی که باشد، در هیچ سرزمینی این "حق" را ندارد که تنها خود و هم باوران خویش را در جایگاه صاحبان اصلی آن سرزمین قرار دهد و به هم میهن منتقد خود، با هر اعتراضی به قوانین، شیوۀ اجرای قانون یا شیوۀ برخورد عوامل حکومتی، بگوید از میهنت کوچ کن.   

فرهنگ امروز/ پگاه مصلح·

در روزهای گذشته یکی از هنرمندان این سرزمین در جشنواره ای بیرون از میهن، انتقادی را از برخی رویدادها و مناسبات کشور بر زبان آورده بود. یکی دیگر از اهالی جامعۀ هنری، ضمن نکوهش او گفته بود که «اگر دوست ندارند بروند جای دیگر زندگی کنند». فارغ از مضمون آن انتقاد و درستی و نادرستی مکان ابراز آن، و گذشته از قضاوت دربارۀ چند و چون آن نکوهش، می‌خواهم مختصری دربارۀ گزارۀ یاد شده سخن بگویم.

در سال ۳۹۹ پیش از میلاد، هنگامی که سقراط در زندان و در انتظار اجرای حکم اعدام خود به سر می‌برد کریتون، دوست توانگر او، به دیدنش رفت و به او پیشنهاد داد که از زندان برهاندش. سقراط نپذیرفت و در توجیه موضع خود، در حالتی نمایشی قوانین آتن را در جایگاه دادستان نهاد و کوشید نشان دهد که زیر پا گذاشتن قانونی که عمری در آن شهر با آن زیسته نادرست است. در بخشی از این مکالمۀ نمایشی، قوانین آتن چنین می‌گویند که هریک از آتنیان که ما را نمی‌پسندد می‌تواند دار و ندار خود را بردارد و به هر سرزمین دیگری که می‌خواهد برود. ما او را از رفتن بازنمی داریم و راه را بر او نمی‌بندیم. اما در صورتی که شهروندی با دیدن شیوۀ ما در اجرای عدالت و ادارۀ دولت شهر، ماندن را بر رفتن ترجیح دهد به این معناست که با ما موافق است و به دستور ما گردن می‌نهد.[۱]

در سخن بالا ملاحظه می‌شود که سقراط آرای خویش را از زبان قوانین آتن بیان کرده است. او معتقد است که اگر شهروندی قوانین دولت شهر خود را نامطلوب می‌داند می‌تواند دار و ندار خود را بردارد و به سرزمین دیگری برود که قوانین آن را مناسب می‌بیند. اما همین که ماندن در زادگاه خویش را بر مهاجرت به کشوری دیگر برگزیند به معنای موافقت[۲] و گردن نهادن به قوانین آن دیار است.[۳] اکنون لازم است به چند نکته در تحلیل حکم سقراط اشاره شود و سپس به نسبت آن با موضوع این نوشته باز خواهیم گشت.

۱- در عالم واقع، احتمال این کم نیست که هر شهروندی در هر دولت و با هر نوع قانون مفروض، پاره ای از هنجارها و قواعد عرفی و قوانین رسمی زادگاه خود را نامطلوب بداند و نسبت به آنها معترض باشد. به بیان دیگر، کمتر محتمل است که اهالی یک سرزمین با سراسر قوانین زادگاه خود به یک میزان موافق باشند یا آن قوانین را به طور کامل نامطلوب بیابند.

۲- آیا به فرض این که شهروندی قوانین سرزمین خود را به تمامی مطلوب نداند، مهاجرت از میهن به دیار دیگری که قوانین پسندیده تری دارد به همین سادگی است؟ چنین نیست. مگر می‌شود به سادگی مدعی شد که آنچه آدمی را به میهنش پیوند می‌دهد صرفاً قوانین کشور است؟ آیا هنگامی که احمد شاملو، شاعر منتقد، گفت «من این جایی هستم. چراغ من در این خانه می‌سوزد... این جا به من با زبان خودم سلام می‌کنند»[۴]، این سخنان را از سرِ مهر به قانون و پذیرش تام آن بر زبان آورد؟ یا هنگامی که آندری تارکوفسکی فیلم ماندگار "نوستالگیا" را در ایتالیا، در غم غربت و رنج دوری از خانه و میهنش روسیه ساخت[۵]، شیفتۀ قوانین دولت شوروی بود؟ گذشته از این، تصمیم به مهاجرت از میهن فقط یک سوی قضیه است و دشواری این تصمیم نیز تنها بخشی از سختی کل فرایند هجرت. سوی دیگر مهاجرت و بخش بزرگتر دشواری آن، به "بیگانه" بودن مهاجر در سرزمینی بازمی گردد که قصد اقامت در آن را داشته باشد. هنگامی که تصمیم به مهاجرت از میهن حتا برای کسی که فرضاً بیشتر قوانین زادگاه خود را نامطلوب می‌داند ساده نباشد، برای آن که پاره ای از قوانین را نامطلوب یافته بسیار دشوارتر است.

۳- سقراط از جانب قوانین به شهروندان اجازه داده است که دار و ندار خود را نیز با خویشتن به دیار دیگر ببرند و چنین انگاشته که همین برای مهاجرت کافی است. در حقیقت مهاجرت برای آن که دار و ندارش را نمی‌توانست در همیان بگذارد و با خود ببرد، یا به زبان امروز، نمی‌تواند سرمایه اش را به بانک های خارجی منتقل کند، بسیار دشوارتر است. دربارۀ اندوخته های معنوی نمی‌شود چنین ساده انگارانه سخن گفت. عالم، ادیب و هنرمندی که سالیانی را در ژرف اندیشی و ژرف کاوی به زبان و فرهنگ زادگاه خود سپری کرده به استواری در اعماق ساحت اندیشگیِ آن سرزمین ریشه دوانیده است. ریشه برکشیدن از اعماق به آن سادگی ها نیست.

۴- سقراط تنها دو امکان را در نظر گرفته است. یا می‌مانی و قوانین را می‌پذیری و اطاعت می‌کنی، یا دار و ندارت را برمی داری و به سرزمین دیگری کوچ می‌کنی. این تلقی سقراط برخاسته از نگاه او به "قوانین" است. هنگامی که سقراط از "قوانین" سخن می‌گوید از "νόμοι" استفاده می‌کند که جمع νόμος/ نوموس است. اگر به معنای این واژه و تمایز آن با واژگان مترادف در زیست اجتماعی آتن در پایان سدۀ پنجم و آغاز سدۀ چهارم پیش از میلاد توجه کنیم موضع سقراط را بهتر درک خواهیم کرد[۶]. پیشینۀ کاربرد نوموس در نوشته های هزیود نشان می‌دهد که بر نوعی نظم و شیوۀ زندگی قاعده مند دلالت داشته که زئوس آن را برای انسان ها مقدر کرده است. این دلالت، سبب تداوم مایه ای از "اعتبار قداست آمیز" در ذات چنین قانونی می‌شود. در پایان سدۀ پنجم پیش از میلاد با وجود آن که نوموس در دولت شهر آتن به معنای قانون موضوعه (statute) به کار گرفته می‌شد و بار اجتماعی و سیاسی نوینی یافته بود، همان عنصر اعتبار و همه پذیر بودن، و تا حدودی نیز قداست، در آن تداوم داشت. از این نظر می‌شود نوموس را در میان θεσμός/ تسموس و θέμις/ تمیس جای داد که اولی از زمان سولون به معنای قانون موضوعه و تغییرپذیر، و دومی از روزگار قدیم تر به معنای قانون تثبیت شده با عرف و رسوم اجتماعی به کار گرفته می‌شد. بنابراین هنگامی که سقراط فقط دو راهِ ماندن و توافق، یا هجرت را مفروض می‌گیرد چنین معنایی از نوموس/ قانون را در نظر دارد. او به سنگینیِ قدرتِ سیاسیِ الزام آور در بافت "نوموسِ" آن عصر، کمتر از اعتبار و مشروعیت تضمین شده در آن مفهوم توجه می‌کند. با همین انگاره از قانون و عرف است که سقراط و همفکران او هنگامی که آناکساگوراس به جرم دگراندیشی به مرگ محکوم شد و به یاری دوستانش از آتن گریخت نه تنها اعتراضی نکردند بلکه، آن گونه که از سخن سقراط در آپولوگیا آشکار می‌شود، با چنان حکمی همدلی نیز داشته اند.[۷]

اما برخلاف دوراهۀ سقراطی راه سومی نیز وجود دارد. ممکن است بسیاری از شهروندان ترجیح دهند در سرزمین خویش بمانند و بکوشند آنچه را نامطلوب می‌دانند به بوتۀ نقد بگذارند یا آن را تغییر دهند. این نه صرفاً یک تمایل شخصی و نه نیازمند مجوز هیچ مرجع اقتداری، بلکه "حق" بی چون و چرای فرزندان یک سرزمین است که آن هنگام کمتر به دیده می‌آمد.

۵- اگر سقراط موضع خود را چنین بیان می‌کرد که قصد ندارد قوانین دولت شهری را نقض کند که به باور او زمینه ساز تولد و پرورش وی بوده اند مشکلی در میان نبود.[۸] تمایز التزام عملی به قانون و داشتن رویکرد نقاد و کوشش برای تغییر آن، بحث شناخته شده ای در دانش اجتماعی و سیاسی است. آنچه محل ایراد است همان حکم به ترک میهن برای هر هم میهنی است که بخشی از قوانین زادگاه خویش را به هر دلیلی نامطلوب یافته است.

از آنچه گفته شد می‌شود نتیجه گرفت که هیچ شهروندی نباید خود را مجاز بداند که در جایگاه فرد یا در جایگاه سخنگوی قانون، شهروند دیگری را که دربارۀ قوانین میهنش از موضع انتقادی سخن می‌گوید یا حتا برای تغییر آن قوانین به شیوۀ مسالمت آمیز می‌کوشد، بر سر این دوراهی ساختگی بگذارد که یا قوانین میهنت را بی چون و چرا می‌پذیری و می‌مانی یا دار و ندارت را برمی داری و می‌روی. هنگامی که نشود شهروندی را که به "اصل قوانین" سرزمین خود اعتراض دارد به سادگی دعوت به هجرت کرد، حکم شهروندی که به "شیوۀ اجرای قانون" یا ساز و کارها یا رفتارهای خاصی از حکومت معترض است روشن تر خواهد بود.

چهل و سه سال پیش در روزهایی نزدیک به فرارسیدن بهار، محمدرضا شاه پهلوی در هنگام بیان نیت خود برای بنیاد نهادن حزب رستاخیز به عنوان تنها حزب سیاسی کشور، آن سخن مشهور را بر زبان آورد که هر فرد ایرانی که نمی‌خواهد عضو این حزب بشود می‌تواند گذرنامه اش را بگیرد و به هر کشوری که می‌خواهد برود.[۹] به تازگی نیز رجب طیب اردوغان، رییس جمهور دیکتاتورمنش ترکیه، سخنانی با این مضمون گفته است که باید اداره ای تأسیس کنیم تا برای منتقدان بلیت سفر بگیرد و آنان را از کشور بیرون کند.[۱۰]

 اکنون شاید زمان آن رسیده باشد که یک بار برای همیشه این را دریابیم که هیچ شهروندی، در هر مقامی که باشد، در هیچ سرزمینی این "حق" را ندارد که تنها خود و هم باوران خویش را در جایگاه صاحبان اصلی آن سرزمین قرار دهد و به هم میهن منتقد خود، با هر اعتراضی به قوانین، شیوۀ اجرای قانون یا شیوۀ برخورد عوامل حکومتی، بگوید از میهنت کوچ کن.   

پی نوشت:    

 

· عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی

 

[۱] Plato, Apology, Crito &. .. (۱۹۸۲), Greek Text with an English Translation by Harold North Fowler, Harvard University Press, ۵۱/D-E

[۲] سقراط در این بحث، از واژه هایی برگرفته از ریشۀ ὁμολογέω استفاده کرده که به معنای موافق بودن و تعارض نداشتن با چیزی است. مفروض او این است که هر انسانی که در زادگاه خویش می ماند با قوانین میهن خود به توافق رسیده است.

[۳] برای مطالعۀ تحلیلی از "کریتون" به منزلۀ رساله ای در فلسفۀ حقوق بنگرید به:

Allen, R. E. (۱۹۸۰), Socrates and Legal Obligation, University of Minnesota Press, pp ۶۵-۱۰۰

[۴] برگرفته از گفت و گوی محمد محمدعلی با احمد شاملو← دیانوش، ایلیا، لالایی با شیپور: گزین گویه ها و ناگفته های احمد شاملو، چ۳، تهران: مروارید، ۱۳۸۸، ص ۲۸۰

[۵] نوستالگیا در سال ۱۹۸۳ ساخته شد؛ در هنگامی که تارکوفسکی در ایتالیا زندگی می کرد و «به گفتۀ خودش از دوری روسیه بسیار زجر می کشید» (احمدی، بابک، امید بازیافته: سینمای آندری تارکوفسکی، چ ۳، تهران: مرکز، ۱۳۸۷، ص ۳۰۶).

[۶] برای مطالعۀ یک پژوهش ارزشمند دربارۀ "نوموس" با استفاده از منابع یونانی ←

Ostwald, Martin, Nomos and the Beginings of the Athenian Democracy, Oxford University Press, ۱۹۶۹

[۷] سقراط در دفاعیه اش تأکید کرد که نظرش برخلاف سخنان "یاوه" ی آناکساگوراس است که ماه و خورشید را نه خدا بلکه سنگ می دانست. او این باور خویش را به عنوان دفاع خود در برابر اتهام ملتوس مطرح کرد که او را منکر خدایان دانسته بود (Apologia/ ۲۶ D-E).

[۸] منظور این است که چنین موضعی، از حیث موضوع این نوشته مسئله ساز نیست. اما برخی از پژوهندگان، به نقد اساس موضع سقراط و استدلال او نیز پرداخته اند. برای نمونه بنگرید به مقالۀ "آخرین خطای سقراط" نوشتۀ میروسلاو ایوانویچ از مؤسسۀ تحقیقات جامعه شناسی و جرم شناسی ←

Ivanovic, Miroslav, Socrates’ Last Error, Paideia: Ancient Philosophy, ۱۹۹۸

[۹] تاریخ اظهار این سخنان یازدهم اسفند ۱۳۵۳ ذکر شده است. البته مناقشه هایی دربارۀ عین عبارات سخن محمدرضا شاه و تعابیر متفاوت از آن وجود دارد. برای نمونه بنگرید به:

آیندگان و روندگان، خاطرات داریوش همایون، به کوشش علی دهباشی، سازمان اسناد و کتابخانه ملی، ۱۳۹۳

[۱۰] پایگاه خبری عصر ایران، ۱۲/۱/۱۳۹۷

نظرات مخاطبان 0 1

  • ۱۳۹۷-۰۱-۱۵ ۱۵:۵۱ادبیار 0 2

    باعث خوشحالی و دلگرمیه که فیلسوفان، به مسائل روز توجه نشون می دن و با زبان ساده و همه فهم ولی پر بار و عمیق، به مسائل جامعه می پردازن. یادآوری حقوق شهروندی و آزادی بیان با قلم استاد بزرگوار، آقای دکتر پگاه مصلح، مثل همیشه بسیار آموزنده و مفید بود. سپاس از ایشان و خدمات دلسوزانه شان در عرصۀ دانش.  "ادبیار"
                                

نظر شما