شناسهٔ خبر: 62428 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

نقد رحیم محمدی بر شفاهیات سید احمد فردید: معیار گفتارِ فلسفی چیست؟

وقتی آشوب بر زمینه و زمانه غالب ‌شود و دانش‌ها و علوم «بی‌اعتبار» شده باشند و ذهن‌ها آشفته و زبان‌ها پراکنده‌گو باشند؛ آنگاه گفتارها «بی‌ضابطه» می‌شوند و تاب هیچ مَنهج و معیاری را نمی‌آورند. مدعیان فلسفه نیز هر سخن ضدِ عقل را به اسم «گفتار فلسفی» عرضه می‌کنند و «شهوت طاووسی» می‌پرورند و نیوشندگان آنها را به اسم شرابِ حکمت اُنسی می‌نیوشند

معیار گفتارِ فلسفی چیست؟

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛  رحیم محمدی مدرس جامعه شناسی: سید احمد فردید (متولد ۱۲۸۹ در یزد  ـ متوفای ۱۳۷۳ در تهران) از وقتی فیلسوف شد، یک متن مکتوب ننوشت و فقط به صورت شفاهی القاء نظر می‌کرد. او یک روزی رفیق و همنشین «صادق هدایت» بود و در اروپا به صورت نیمه تمام فلسفه خوانده بود و به قول مدعیان هفت زبان بلد بود.

فردید و به قول شاگردان و مریدانش «حضرت فردید» و «اُستاد فردید» در نخستین ماه‌های پس از انقلاب اسلامی درس‌هایی را در جلسات خصوصی به شاگردان گزینش شده خود، القاء می‌کرد که مریدانش درس‌های او را «حِکمت اُنسی» خوانده‌اند. شاید به این سبب که القائاتش از حدود خرد زمانه فراتر است و مأنوس جان مشتاقان و رفیق عواطف همدلان است.
 
در دهه ۷۰ که علی لاریجانی رئیس سیما و صدای جمهوری اسلامی ایران بود، کسانی مانند یوسفعلی میرشکاک، محمد مددپور، سید مرتضی آوینی، شهریار زرشناس، محمد رجبی، سید عباس معارف، رضا داوری اردکانی و نسل جوانتر چون مهدی نصیری و دیگران ... در سیما و صدا و نهادهای دیگر خانه گسترده بودند، در طی یک دوره نسبتاً طولانی مفاهیم و گفتارهای فردید به صورت مستقیم و غیرمستقیم و بیـشتر غیرمستقیم بازآفرینی و منتشر می‌شد. در همین سال‌ها برنامه‌ای نیز به اسم «هویت» در تلویزیون ساخته شد که مبانی معرفتی آن کم و بیش از گفتارها و مفاهیم سید احمد فردید و شاگردان و مریدانش وام گرفته شده بود. در این دوره دانشجویان معترض هم شعار ساخته بودند: سیمای لاریجانی خاموش باید گردد.
 
این وقایع را نقل کردم تا بگویم در سال ۱۳۸۱ که کتاب «دیدار فرّهی و فتوحات آخرالزمان» که از همان درس‌ها و شفاهیات فردید فراهم آمده بود و برای نخستین بار توسط محمد مددپور یکی از دلبستگان وی به چاپ رسید، من بلافاصله آن را خریدم و مدتی بیش از چهار ماه وقت ممتد به مطالعه آن سپری کردم و دو بار به شکل همدلانه آنرا خواندم و یادداشت برداشتم یا گاهی در حاشیه کتاب چیزهایی نوشتم تا بدانم و بفهمم این مرد کیست که خودش کمتر هست ولی سایه‌اش بیشتر هست و من هر جا که می‌روم یا چیزی می‌خوانم بر خلاف علی شریعتی که تحریم شده بود، اما این یکی همواره نام و گفتار و مفاهیم‌اش حضور دارد. گاهی هم ستایش‌های مبالغه‌آمیز درباره او می‌شنیدم که او را حکیم فرزانه و متفکر عرفانی می‌خواندند یا در مقابل نقدهای تندی از معدود کسانی نسبت به وی می‌شنیدم. این وضعیت فردید را برای من که جوانی به خیال خودم اهل خواندن و نوشتن بودم، جذاب کرده بود و می‌خواستم بدانم ایشان چه نسخه‌ای برای ممالک محروسه پیچیده است و چه پاسخی به پرسش‌های مبهم و پراکنده و بغرنج ایرانیان داده است. در همان زمان نیز یکی دو تا یادداشت روزنامه‌ای در مورد ایشان نوشتم و در روزنامه رنگی و تازه تأسیس «همشهری» توسط حمیدرضا ابک در صفحه اندیشه روزنامه به چاپ رسید که شاید علاقه‌مندان بتوانند آنها را پیدا کنند.    
 
در پایین پاراگرافی از یکی از درس‌های مذکور از کتاب نامبرده که از آخرین فرآورده‌های این «حکیم اُنسی» است، می‌آورم. وی در همین یک پاراگراف پیامبر گونه تکلیف عالم و آدم را برای مستمعین و مریدان ترسیم کرده و شاید برای خواننده این یادداشت امکان تدبّر و پرسشی را فراهم آورد: «امروز تجربه مد شده است. جامعه‌شناسی تجربی و علمی و غیره همه حکمِ عقلی دارد. اگر یکبار بروید به کتاب [کتاب آسمانی] و از کتاب استنباط کنید صحیح، ولی یکباره انسان خودش کتاب می‌شود و عقلِ انسان قائم مقام کتاب.
اگر خود انسان و عقل انسانی حکم کند، این جامعه‌شناسی قیاس به رأی است و خلافِ شیعه.
مذاهب دیگر هم اگر در گذشته قیاس [اصطلاحی در اصولِ فقه که علماء اهل سنت و جماعت آنرا جایز می‌دانند، ولی علماء شیعه نه] را به کار بردند، نیامدند مانند جامعه‌شناسان و علمای علوم انسانی جدید، قیاس به رأی و نفس [امّاره] کنند. آنها به هر صورتی قیاس را به کار برده‌اند، نهایتاً به کتاب باز گردانده‌اند، نه به نفس و عقل و رأی، حال آنکه جامعه‌شناسی قیاس به رأی و عقل است.
حال از مُلایَزقل [به طعنه] یعنی گورویچ و دورکهیم می‌پرسم؛ تو که «وجدان اجتماعی» را به رخ بشر می‌کشی،
آیا این وجدان تو «احکام» را برای بشر از کجا اقتباس کرده؟
آیا از انجیل و تورات و قرآن و ودا یا از هیچکدام؟
اینها از نفس امّاره است که اقتباس می‌کنند، از نفس امّاره و اَهواء نَفس استنباط می‌کنند. اینها بدسگالند، اینها بداندیشند، اینها موجوداتی مَمسوخ و  قِرده خاسئة آخرالزمان‌اند. [!]
مگر اینکه بگوییم این حرفهای کتاب‌ها [کتابهای مقدس] نادرست است و آنچه اصالت دارد اراده‌ی انسان است، و انسان یعنی انفعالات نفسانی [!]، چنانچه روان‌کاوان غربی می‌گویند، همانطوری که فراماسونها گفته‌اند؛ به مرحله سی و سه که رسیدی کتاب را باید دور بیندازی، اگر مسلمانی قرآن می‌رود و غیره.
البته بنده کتابی را می‌گویم که آن کتاب را دور نمی‌اندازند و آن «کتابِ نفس امّاره» است. البته بنده قبول می‌کنم، حتی کتابی که دورکهیم و برگسون و پوپر در دست دارند کتابِ نفسِ امّاره است و کتاب دشمنی بشر و مدافع بورژوازی.»(از کتاب: دیدار فرّهی و فتوحات آخرالزمان، تهران، مؤسسه فرهنگی پژوهشی چاپ و نشر نظر، ۱۳۸۱ ص: ۳۵۲)
 
... و من به یاد می‌آورم مدتی که با این گفتارها و مفاهیم به سر کرده بودم، گاهی پرسش‌هایی به ذهنم می‌رسید و چیزهایی از خود می‌پرسیدم که بخشی از آنها چنین است:

۱ـ معیار گفتار فلسفی چیست؟ یک کسی که خود را فیلسوف می‌داند چگونه می‌تواند انسان و جهان و هستی را توضیح بدهد؟
آیا اگر کسی پیوسته سخن ضدِ خرد و مخالفِ عقلانیت بگوید و «رأی» و نظر عقلانی را نتیجه انفعالاتِ نفس بسراید، می‌توان مدعیات او را گفتار فلسفی و فعالیتش را تفکر دانست؟

کدام مدعی فلسفه می‌تواند «قیاس به رأی و عقل» و «اراده‌ انسان» را نفس‌پرستی و زندقه و طاغوت بخواند؟ آیا مدعی فلسفیدن می‌تواند بگوید؛ چون جامعه‌شناسی قیاس به رأی است و خلافِ شیعه، پس باطل است؟ چرا از دید یک مدعی فلسفه «هر چیز که معتبر به اعتبار انسان باشد» یا طاغوت است یا کثافات نفس امّاره؟ چرا در نگاه او «انسان» و «عقلِ انسانی» اینقدر بی اعتبار و نجس است؟ پس انسان چیست؟ و کیست؟ و چه می‌تواند باشد تا ننگِ انسان بودن و عاقل بودن را از دامن خود پاک کند؟
 
۲ـ حالا فرض کنیم بر اساس گفته‌ حضرت فردید؛ گفتار و کردار انسانِ مثلاً عاقلْ انفعالات نفسانی است و نیز علوم انسانی جدید و جامعه‌شناسی و روانشناسی و روانکاوی هم کتاب نفس امّاره (نفس امر کننده به پلیدی‌ها) هستند. پس اگر بیاییم اینها را تعطیل و طرد کنیم و امور انسان و جامعه و معرفت را به دست روحانیان و پاپ‌ها و خاخام‌ها و مرتاض‌ها و صوفیان و مقدسینِ ادیان بسپاریم؛ آیا جهانی بهتر پدید خواهد آمد؟ و معرفتِ درست و یقینی حاصل خواهد شد؟ و سیاستْ معنوی خواهد شد و انسان سعادتمند؟

فقط از باب یادآوری‌ می‌گویم؛ مگر تا «دیروزِ تاریخِ جهان» اینگونه نبود؟ و مگر تا دیروز امور زندگی و معرفت و سعادت بشر از همین منابع دینی و معنوی و مقدسین نمی‌آمد؟ آیا تا دیروز حقیقت میوه می‌داد؟ و اوضاع بشر و زندگی و اخلاق به قاعده بود؟ آیا امروز در دوره مدرنْ اوضاع بشر و زندگی و اخلاق بدتر از قرون وسطی شده است؟ آیا امروز اوضاع مسلمانان بدتر از دوره غلبه اعراب شبه‌جزیره و دوره اُموی و عباسی شده است؟
 
۳ـ در چه شرایط و در چه زمان‌هایی اشخاص و گروه زیادی از درس خوانده‌ها و روشنفکران به چنین حرفهایی دل می‌بازند؟ و مرید افرادی چون سید احمد فردید و علی شریعتی می‌شوند؟ و چرا امروز این حرف‌ها و چنین اشخاصی چندان خریداری ندارند؟

در اینجا به اشاره عرض می‌کنم؛ چنین اتفاقاتی همیشه و در همه جا نمی‌تواند، رخ بدهد. اما وقتی آشوب بر زمینه و زمانه غالب ‌شود و دانش‌ها و علوم «بی‌اعتبار» شده باشند و ذهن‌ها آشفته و زبان‌ها پراکنده‌گو باشند؛ آنگاه گفتارها «بی‌ضابطه» می‌شوند و تاب هیچ مَنهج و معیاری را نمی‌آورند. مدعیان فلسفه نیز هر سخن ضدِ عقل را به اسم «گفتار فلسفی» عرضه می‌کنند و «شهوت طاووسی» می‌پرورند و نیوشندگان آنها را به اسم شرابِ حکمت اُنسی می‌نیوشند و فراتر از حدود «عقول عادیّه» و «گوش‌های زمانه» می‌خوانند و پیغامِ سروش می‌خوانندش که از «پس فردای تاریخ» آمده است.

نظر شما