فرهنگ امروز: محسن آزموده، رواج شکستهنویسی در شبکههای اجتماعی و فضای مجازی، موجب شیوع آن حتی در برخی آثار جدی شده است، به گونهای که شماری تصور میکنند، باید همین گونه نوشت و برای کار خود دلایلی ارایه میکنند و از نزدیک شدن زبان گفتار و زبان نوشتار سخن میگویند. حسین معصومی همدانی، پژوهشگر و نویسنده در گفتار حاضر ضمن نقد این برداشت، به تمایز زبان نوشتار از زبان گفتار اشاره میکند و به بیان پیشینه کاربرد زبان گفتاری در نوشتههای قدیمی میپردازد. او در ادامه با توضیح شکلگیری یک زبان گفتاری غالب در میان گویشوران و کاربران زبان فارسی، به نحوه بازتاب آن در برخی آثار نوشتاری اشاره میکند و آن را متفاوت از شکستهنویسی میخواند. از دید معصومی همدانی، علت شکستهنویسی کنونی که او آن را زبان «شکسته و بسته» میخواند، آموزش ندیدن بچهها در مدرسه است، پدیدهای که پیامدهای نگرانکنندهای به ویژه از حیث تهدید زبان فارسی به عنوان عامل اصلی وحدت ملی در بر خواهد داشت. گزارشی از سخنرانی دکتر معصومی همدانی در نشست «گفتار و نگارش» که در شهر کتاب برگزار شده بود، از نظر میگذرد.
حاد شدن مساله شکستهنویسی تا اندازه زیادی به رواج نوشتن در فضای مجازی ارتباط دارد. در عین حال موضوع، مساله جدیدی نیست. در بحث حاضر میکوشم نشان بدهم که «گفتاری نویسی» و «شکستهنویسی» دو مقوله جدا هستند که هر دو با کاربرد زبان عامیانه فرق دارند. همچنین از پیدایش این مفاهیم در زبان فارسی بحث میکنم.
زبان گفتار در گذشته
تردیدی نیست در همه زبانها از جمله در زبان فارسی در گفتار کلمات به همان صورتی به کار نمیرود که در نوشتار نوشته میشود، زیرا زبان گفتار، متحول میشود، در حالی که نوشتار عموما صورتهای ثابتی را نگه میدارد و حتی در مورد بعضی کلمات صورتهای تاریخی را حفظ میکند، اگرچه تلفظ آن واژگان بهطور کلی عوض شده است. در ایران میگویند «فلانی لفظ قلم حرف میزند» یا «عصا قورت داده حرف میزند» این اشخاص معمولا انگشتنما هستند و حتی گاهی مورد تمسخر قرار میگیرند.
اینکه صورت نوشتاری واژهها به خصوص افعال -زیرا شکستهنویسی ظاهرا در زبان فارسی بیشتر در مورد افعال اتفاق میافتد- با صورت ملفوظ آنها یکی نبوده یا لااقل صورت ملفوظ آنها با صورتی که امروز نوشته میشود، یکی نیست، امری تاریخی است و در بعضی متون قدیمی، از این قبیل کاربردها میبینیم، مثلا به جای «کردید» مینویسند «کردیت». زبانشناسها در توضیح این مصادیق به لهجه آن نویسندگان اشاره میکنند. یا بعضی صورتهایی که مقلوب بودند، مثلا به جای «قفل»، «قلف» میگفتند و مینوشتند.
قاعدتا بسامد این مصادیق تا قرن هفتم هجری بیشتر از دورههای بعدی است. گویی در دورههای بعدی صورت نوشتاری واژگان در زبان فارسی تثبیت میشود و این صورتهای اصطلاحا خارج از قاعده کنار میرود. اما مسلم این است که کسانی که چنین مینوشتند، معلوم نیست تا چه اندازه به این ناهماهنگی آگاه بودند یا تعمدا همان صورت ملفوظ را مینوشتند. به نظر نمیآید این شکل نوشتن تعمدا و آگاهانه صورت گرفته باشد، زیرا در آن زمان اولا تصور امروزی از فارسی معیار جا نیفتاده بود و ثانیا تصور امروزی از زبان گفتار وجود نداشته است. مسلم است این نویسندگان عامدا قصد نداشتهاند که به زبان محلی خود بنویسند و تصور میکردند که به زبان فارسی مینویسند و در فارسی «کردید» را «کردیت» مینوشتند. دلیل این ادعا هم آن است که آن مقدار از متون محلی که از گذشتههای دور تا قرون دهم و یازدهم باقی مانده، نشان میدهد که تقریبا از قرن هفتم به بعد، یک نوع فارسی وجود داشته که در نوشتن به کار میرفته است و گویشهای مختلفی بوده که در نواحی مختلف مردم با آنها تکلم میکردند. یعنی ما چیزی به اسم فارسی گفتاری در مقابل فارسی نوشتاری نداشتیم، بلکه مجموعهای از گویشها در مقابل یک زبان معیار یا رسمی داشتیم که گاهی در بعضی نوشتهها، مقداری از آن زبان معیار رسمی تخطی صورت گرفته است. این گویشهایی که مردم با آنها صحبت میکردند، با فارسی رسمی فرق داشته است. البته فعلا به زبانهای مستقل کار نداریم، مثلا کردی یا سمنانی یا عربی خوزستان یا ترکی یا.... حتی گویشهای مختلف در زبان فارسی با آن زبان رسمی فرق داشته است و میتوان گفت با توجه به ملمعاتی که از سعدی شیرازی و اشارات مولوی بلخی بهجا مانده، بعید نیست که اگر این دو که تقریبا با یکدیگر همزمان بودند، با هم حرف میزدند، حرف طرف مقابل را نمیفهمیدند، همچنانکه تصور میکنم اگر امروز یک یزدی غلیظ با یک نیشابوری غلیظ با هم حرف بزنند، بعید است حرف هم را بفهمند یا بیشتر حرفهای یکدیگر را نمیفهمند و بیشتر از طریق واژگان منظور هم را در مییابند. بنابراین گاهی عناصری از گویشهای محلی وارد زبان نوشتاری هم میشد، اما میزان آنها در اندازهای نبود که فهم نوشتههای مختلف برای ایرانیها و فارسیزبانها را دشوار کند. نوع و شکل این ورود عناصر محلی هم فرق میکرد. بیشترین سهم را عناصر واژگانی داشتند و کمترین آنها عناصر نحوی و صرفی بود.
پیدایش فارسی معیار
اما این جریان از حدود قرن هفتم هجری به این سو ضعیف شد و به تدریج یک نوع فارسی پدید آمد که اگر هم وام میگیرد، بیشتر از عربی و ترکی و مغولی است تا گویشهای محلی. این فارسی معیار یا رسمی، زیرساخت فارسی نوشتاری امروز مشترک ما ایرانیان است. قطعا ریشه آن از نظر تاریخی در مناطقی در ایران بوده، اگرچه با قطعیت نمیتوان محل آن را مشخص کرد که در غرب ایران بوده یا شرق آن. بنابراین میتوان گفت گویش هیچ جا نبوده، بلکه یک زبان مشترک بوده، زبانی برای ارتباط مردمی که با گویشهای مختلف حرف میزدند. این نکته از نظر نقش زبان فارسی هم در گذشته و هم در آینده اهمیت بسیاری دارد. یعنی زبان فارسی رقیب هیچ کدام از این گویشهای محلی نبوده بلکه امری بالای سر آنها بوده، وسیلهای برای ارتباط میان مردم با یکدیگر و ارتباط آنها با حکومت.
این زبان نوشتاری معیار، تقریبا فقط در نوشتهها به کار میرفت، اما جوری نبود که کسانی که خواندن و نوشتن نمیدانستند، یعنی اکثریت غالب مردم، از آن سر در نیاورند یا مشکل بزرگی در فهم آن داشته باشند. لااقل کسانی که در آن نواحی از ایران زندگی میکردند که گویشهای محلیشان جزو زبان فارسی محسوب میشد، در فهم نوشتهها به آن زبان معیار مشکلی نداشتند. تصور میکنم در مفهوم شدن زبان استاندارد برای عامه مردم شعر نقش موثری داشته است، البته برای این ادعا دلیل قاطعی ندارم، اما چنین احساس میکنم. یکی از انگیزههایم برای این احساس آن است که از همان ابتدای پیدایش شعر فارسی، عمده شعر فارسی به این زبان استاندارد سروده شده است. البته ما اشعاری به زبانهای محلی داشتیم، از جمله آنچه از قدیم فهلویات خوانده میشد. اما به نظر نمیآید اینها از نظر کمیت و کیفیت قابل مقایسه با شعرهایی باشند که به فارسی استاندارد سروده شده است. امروز میبینیم که تنها دو،سهنفر به عنوان شاعر فهلویسرا شناخته میشوند و این نشان میدهد که تعدادشان اندک بوده است.
تا حدود قرن هفتم و حتی بعد از آن، تعداد قابل توجهی شاعر عربیسرا داریم که در ایران زندگی میکردند. لااقل چند جلد از کتابهای یتیمهالدهر و تتمهالیتیمه راجع به شعرای ایرانی عربیسرا است. تعداد اینها خیلی زیاد است. اما به نظر میرسد شعر اینها تنها برای اهل علم یعنی کسانی که زبان عربی میدانستند، مفهوم بود و مثل شعر فردوسی و حتی شعر شاعر پیچیده گوتری مثل خاقانی نبود که مردم معمولی هم چیزی از آنها دریابند. به همین دلیل تصور میکنم این فرمولی که زبانشناسی آن را گفته در مورد زبان فارسی درست نیست. این فرمول این است: «زبان گویشی است که به یک ارتش مجهز است» یعنی هرکس توانست قدرت را بگیرد، زبانش همزبان مسلط میشود. به گمان من این سخن در مورد ایران و زبان فارسی صادق نباشد، زیرا ما میدانیم که لااقل بعد از اسلام در دورهای حکام ما عرب بودند و در بیشتر دورههای بعدی، حکام ما ترک بودند، اما ما ترک و عرب نشدیم. این امر دلایل پیچیدهای دارد. شاید یکی از علل جدایی قدرت نظامی از قدرت اداری است که معمولا دست ایرانیان بود، یعنی دست کسانی بود که زبان مادریشان یکی از گویشهای زبان فارسی بود، در حالی که قدرت نظامی و سیاسی فقط دست اعراب و سپس ترکها بود. حتی برخی از دیوانسالاران از خانوادههای ایرانی بودند که سمتهای اداری بینشان دست به دست میشد. بنابراین اگرچه سواد امر رایجی نبود، اما زبان نوشتار، برای همگان زبان بیگانه نبود. این نکته را از اطلاعات تاریخی میتوان استنباط کرد.
یک زبان و چند کاربرد
مراد از توضیحات بالا این است که در گذشته دوگانهای به اسم زبان فارسی نوشتاری از یکسو و زبان فارسی گفتاری از سوی دیگر نداریم، بلکه یک زبان نوشتاری داریم که کاربردش به باسوادها به عنوان اقلیتی از جامعه محدود میشوند و تعداد زیادی گویش یا زبانهای محلی که مردم در نواحی مختلف بین خودشان به آن زبانها صحبت میکردند. البته این فارسی نوشتاری هم یک شکل نیست و اشکال متفاوتی چون متکلفانه، فاضلانه، ساده و... دارد. گاهی در فارسی نوشتههایی داریم که حتی باسوادها هم به سختی آنها را میفهمند، مثل تاریخ معجم و تاریخ وصاف که بدنامترین آنها هستند. متون دیگری هم هست که سادهتر و همهفهمتر هستند .
این زبان نوشتاری مشترک، چند خصوصیت عمده دارد:
1. کسانی از اقلیت خوشبختی که آموزش میدیدند، با این زبان معیار آموزش میدیدند که محدود به عده قلیلی از مردم شهرنشین و شمار بسیار کمتری از مردم روستایی بود.
2. مکاتبات اداری به این زبان بود، حتی در مناطقی که به زبانی جز زبان فارسی حرف میزدند.
3. اسناد رسمی و مکاتبات به زبانهای خارجی به این زبان صورت میگرفت.
4. بخش اعظم متون ادبی، به ویژه متون شعری ما به این زبان است.
5. بین این زبان و گویشهای محلی بده و بستانی هست که بیشتر به صورت ورود عناصری از زبان رسمی به گویشهای محلی است، البته عکس آن هم هست، اما خیلی کمتر.
6. احتمالا در برخی مناسبتهای رسمیتر مثل مجالس وعظ یا محافل صوفیها، این زبان تا حدودی و بعضا به صورت نیم بند نقش زبان گفتار را هم ایفا کرده است، مثل حالا که فرد خطیب در یک محفل گاهی به زبان نوشتاری صحبت میکند و گاهی به زبان گفتاری. سخنان برخی از خطبای ما را میتوان با کمی ویرایش و تصرف به صورت نوشتاری در آورد.
زبان گفتاری در برابر زبان نوشتاری
آنچه آمد درباره وضعیت زبان نوشتاری و گفتاری پیش از دوره جدید تا کمی بعد از مشروطه داشتیم. در دوره جدید این وضعیت به کلی عوض شد و وضعیت کنونی پدید آمد. به سمت یک فارسی گفتاری در برابر یک فارسی نوشتاری در حرکت هستیم. عواملی که باعث این وضع جدید شده، عمدتا عوامل اجتماعی هستند، از جمله پیدایش دولت جدید در ایران که وظایف و تکالیفش خیلی گستردهتر از دولتهای قبلی است. مثل پیدایش نهادهای دولتی که عمدتا از طریق مکاتبه با هم ارتباط دارند و با قوانین مکتوب تاسیس و اداره میشوند، همچنین دامنه تصرفشان در زندگی شهروندان و در نتیجه نیاز شهروندان به این دوایر دولتی. عامل دیگر گسترش آموزش همگانی است که منجر به بالا رفتن شمار باسوادان شده یعنی کسانی که نه فقط فارسی ادبی نوشتاری را میفهمند، بلکه بالفعل هم میتوانند به آن زبان بنویسند و با آن تکلم کنند. عامل مهمتر گسترش رسانههای گروهی، ابتدا روزنامه و مجله و سپس رادیو و تلویزیون و در دهههای اخیر اینترنت و سایر وسایل ارتباطی است.
آنچه امروزه فارسی گفتاری خوانده میشود، با گویشها و زبانهایی که از قدیم داشتیم و هنوز هم خوشبختانه بقایایش هست، متفاوت است. فارسی گفتاری به معنای امروزی، پدیدهای جدید است، مثل بسیاری از پدیدههای جدید دیگری که نتیجه تحولات اخیر زندگی ما است. اساس این فارسی گفتاری لهجه تهرانی است و گسترش آن از زمانی شروع شده که تهران به پایتختی انتخاب شده و موج مهاجرت از شهرهای مختلف به تهران شروع شده است. اما فارسی گفتاری گویش اصیل تهرانی هم نیست و این نکته را تهرانیهای قدیمی هم خوب میدانند. در گویش تهرانی اصیل، میگفتند «چسفیده دیفال به دیفال» به جای «چسبیده دیوار به دیوار». بنابراین فارسی تهرانی، عناصر بسیار زیادی را از گویشهایی که گویشوران مختلف با خود به این شهر میآوردند، جذب کرده و همچنین عناصر زیادی را از زبان نوشتاری جذب کرده است. یکی دیگر از دلایلی که این زبان، زبانی ترکیب است، به دلیل وجود نوعی تسامح در آن است. خیلی از چیزها در فارسی گفتاری امروز که آن را لهجه تهرانی میخوانیم، صورت یگانه ندارند، مثلا ما دو لفظ «خانه» و «خونه» را بدون مشکل به کار میبریم، «تهرانی» و «تهرونی» یا «ایرانی» و «ایرونی» هر دو رواج دارد. این تسامح نشان میدهد که این گویش ریشههای مختلفی داشته و به سازشهایی رسیده است.
این خصوصیت علل مختلفی دارد که سهتای آنها اهمیت بیشتری دارد: 1. این گویش از ترکیب گویش تهرانیهای قدیم با گویش بسیاری از مردمانی که از جاهای مختلف به تهران مهاجرت کردهاند، ساخته شده است و زمان تکوین آن دورهای بود که تهران پایتخت بوده و در نتیجه بیشترین درس خواندهها در تهران بودند، یعنی بیشترین کسانی که با زبان مکتوب آشنایی و تسلط داشتند، در این شهر زندگی میکردند، بنابراین عناصری در سطوح مختلف از زبان نوشتار به آن راه یافته است. 2. پیدایش این فارسی گفتاری جدید، مقارن با تمایلی به تصفیه فارسی نوشتاری صورت گرفته است، یعنی تمایلی به سادهنویسی پیدا شده تا زبان از نثر متصنع دورههای قبل به ویژه از مغول به بعد دور بشود و حتیالمقدور بدون اینکه پروژه معینی در کار باشد، تا حدودی زبان نوشتار به زبان گفتار نزدیک شود. این امر گاهی به صورت تمایل به سرهنویسی و پرهیز از واژگان عربی خود را نشان داد که تنها در بعضی نوشتهها به کار میرفت و هیچ کس در حرف زدن به کار نمیبرد. گاهی هم به صورت تمایل به کاربرد واژگان و تعبیرهایی دیده میشد که پیش از آن فقط در زبان گفتار به کار میرفت اما در زبان نوشتار به کار نمیرفت. به هر حال همه این اصلاحگران دوران جدید قبل از مشروطه، فکر میکردند پیامی دارند که باید به گوش مردم برسد و بنابراین باید آن را به زبانی بنویسند که برای عموم مردم قابل فهم باشد. 3. پیدایش ادبیات داستانی در برابر ادبیات شعری است. یعنی ادبیات منثور در مقابل ادبیات منظوم که اصولا اقتضاهای دیگری دارد.
گسترش زبان گفتاری جدید
گسترش این زبان گفتاری بیشتر از طریق رسانههای گروهی انجام شد. مهمترین آنها رادیو است. اولین رادیوی ما، ظاهرا نامش رادیو ایران بود، اما در واقع رادیو تهران بود، زیرا تنها در تهران تولید میشد. طبیعی است که گویندگان بسیاری از این برنامهها، به خصوص مجریان، تهرانی بودند یا در تهران زندگی میکردند و در نتیجه به این لهجه تازه حرف میزدند. عامل بعدی مطبوعات بود. برای مثال داستان عامیانهنویسی و شکستهنویسی در روزنامه باباشمل بهطور جدی دنبال میشد که تقریبا در سال 1325 با سردبیری مهندس گنجهای منتشر میشد، مهندس گنجهای خودش فرد ادیبی بود. این روزنامه در یک صفحه مقالهای را به زبان نوشتاری و مقاله دیگری به زبان شکسته و گفتاری منتشر میکرد. در آن زمان کسی تصور نمیکرد که این کار خیلی عجیب است. بعدها روزنامه توفیق هم این کار را میکرد. در همان مطبوعات، بسیاری از کسانی که به زبان گفتاری و شکسته شعر فکاهی میگفتند، از شاعران مشهور زمان بودند که به هیچ عنوان حاضر نبودند با این زبان شکسته غزل بسرایند. یعنی در عالم غزلسرایی از یک زبان و در عرصه شعر فکاهی و طنز اجتماعی و... از زبانی دیگر استفاده میکردند. ترانهسراها نیز همین وضع را داشتند، بسیاری از آنها غزلسراهای قدیمی بودند که به زبان شکسته ترانه میگفتند. در دهههای 1340 و 1350 با ورود موج نوی شاعران ترانهسرا، این شکستهسرایی رواج بیشتری یافت.
نویسندگان هم در نگارش و ترجمه داستانها نیز برخی مترجمان دست کم در نوشتن گفتارها، به زبان گفتاری که یک وجه آن زبان شکسته است، روی آوردند. البته این امر عمومیت نداشت. جمالزاده در عین حال که بسیاری از عناصر زبان گفتار را وارد زبان داستاننویسی کرد، اما هیچوقت از زبا ن گفتار استفاده نکرد و مخالف آن بود. در مورد صادق هدایت قضیه پیچیدهتر است، در برخی آثار این کار را کرده اما در اکثریت نوشتههایش این کار را نکرده است. او در آخرین جمله داستان مشهور داشآکل مینویسد «مرجان عشق تو مرا کشت» و نمینویسد «عشق تو منو کشت»! این نشاندهنده فراست هدایت است، زیرا کسی که این جمله را میگوید، یک لوطی شیرازی است و هنوز در آن زمان به نظر نمیآمده که لوطیهای شیراز هم باید مثل لوطیهای تهران سخن بگویند. بنابراین هدایت یا باید این را به زبان لوطیهای شیرازی میآورده یا به صورت فارسی معمولی مینوشته که این دومی را انتخاب کرده است. در برخی دیگر از داستانهایش از لهجههای محلی استفاده میکند تا این تمایز را نشان بدهد. مثلا آخرین جمله داستان «سایه مغول» جملهای به زبان مازندرانی هست.
توجه داستان نویسان بعدی هم به گفتار، الزاما همراه با شکستهنویسی نبود. سه داستان را مثال میزنم که هر سه تکگوییهای فردی عامی است. هیچ کدام از اینها به زبان شکسته نیست، البته به زبان گفتاری نزدیک است، اما شکسته نیست. نخست داستان «بچه مردم» آل احمد که از زبان زنی عامی است که جز در مواردی که به نقل جملهای از دیگری میپردازد، به صورت شکسته نیست. دومی داستان «شوهر امریکایی» آل احمد است و سومی داستان «طوطی مرده همسایه من» از ابراهیم گلستان است. یعنی گویی تا حدود 1340 ملازمهای بین محاورهنویسی و به زبان گفتار نوشتن و شکستهنویسی دیده نمیشده است. بنابراین تا این زمان لزوما یک اینهمانی میان زبان شکسته و زبان گفتاری که در نوشته به کار میرود، وجود ندارد. اما الان انگار این اینهمانی هم در ترجمهها و هم به خصوص در نوشتههای فضایی در حال برقراری است.
زبان گفتاری غیر از شکستهنویسی است
تصور اینکه زبان گفتار همان زبان شکسته است، عملا نزد بعضی اشخاص منجر به این تصور شده که زبان گفتار چیزی جز زبان نوشته نیست و برای ایجاد زبان گفتار، کاری نباید کرد جز شکستن دست و پای افعال. نسل قبلی یعنی کسانی چون هدایت و آل احمد و گلستان و ناصر تقوایی و... سعی میکردند مطلبی را بدون خروج از قید و بند زبان نشکسته، به صورت گفتاری بیان کنند. الان اما شاهد غلبه زبانی هستیم که تصور میشود زبان گفتاری است، اما در واقع غلبه شکلی ویران زبان نوشتاری است، زبانی بیبهره از همه ظرایف زبان گفتاری و با واژگان و عباراتی محدود که عمدتا کلیشههای زبان نوشتاری مرسوم است. یکی از نقشهای زبان گفتاری نشان دادن تمایز میان کاربران و گویشوران مختلف زبان در موقعیتهای گوناگون است. در رمانهای بزرگ غربی، در هر فصل افراد به شکلی متفاوت حرف میزنند، زیرا متعلق به گروههای اجتماعی و فرهنگی متفاوت هستند. اما زبان «دست و پا شکسته» کنونی گویی غلطکی است که میخواهد تمام این تمایزها را از میان ببرد.
مثلا منظور توصیه به نویسنده برای نوشتن به زبان محلی نیست، بلکه استفاده از تکنیکهایی است که با حداقل از زبان محلی، آب و رنگ محلی به زبانش بدهد. یکی از نمونههای موفق دولتآبادی در کلیدر و جای خالی سلوچ است که گویی یک زبان ساخته است. نمونه نظیر آن در شعر، منوچهر آتشی است. بدتر از همه اینکه از زبان شکسته در نوشتههای جدی مثل تحلیلهای سیاسی و فلسفی و... به کار میرود. علت اصلی نیاموختن زبان نوشتار در مدرسه است. زبان امری آموختنی است. ما زبان گفتار را در خانه میآموزیم، اما زبان نوشتار را باید در مدرسه بیاموزیم، اما یاد نمیگیریم. بچههای امروز نوشتن یاد نمیگیرند، بنابراین اولین چیزی که به ذهنشان میآید، مینویسند و به تدریج این در حافظه گوشیشان ثبت میشود. تا زمانی که آموزش و پرورش ما حس نکند که بزرگترین وظیفهاش، آموزش فرهنگ و زبان است، نه آموزش لگاریتم هفتطبقه و ... این قضیه چاره شدنی نیست. آنچه که زبان مشترک ایرانیهاست، زبان فارسی نوشتاری است، خواه به زبان گفتار نزدیک باشد یا دور. این زبان است که در طول قرون ما را به هم پیوند داده است. خطر بزرگ این است که این زبان تجزیه شود و علت وجودی خود را از دست بدهد که از نظر وحدت ملی و سیاسی هم خطرناک است.
نویسندگان هم در نگارش و ترجمه داستانها نیز برخی مترجمان دستکم در نوشتن گفتارها، به زبان گفتاری که یک وجه آن زبان شکسته است، روی آوردند.
البته این امر عمومیت نداشت. جمالزاده در عین حال که بسیاری از عناصر زبان گفتار را وارد زبان داستاننویسی کرد، اما هیچوقت از زبان گفتار استفاده نکرد و مخالف
آن بود.
او در آخرین جمله داستان مشهور داشآکل مینویسد «مرجان عشق تو مرا کشت» و نمینویسد «عشق تو منو کشت»! این نشاندهنده فراست هدایت است، زیرا کسی که این جمله را میگوید، یک لوطی شیرازی است و هنوز در آن زمان به نظر نمیآمده که لوطیهای شیراز هم باید مثل لوطیهای تهران سخن بگویند. بنابراین هدایت یا باید این را به زبان لوطیهای شیرازی میآورده یا به صورت فارسی معمولی مینوشته که این دومی را انتخاب کرده است.
نظر شما