فرهنگ امروز: انتشار آثاری با مضمون «کتاب درسی» (Text Book) در سالهای اخیر یکی از تحولات مربوط به نشر کتابهای دانشگاهی در کشورمان بوده است. هدف از چاپ اینگونه آثار، در درجه نخست، آشناسازی خوانندگانشان با دستاوردهای موجود در زمینههای مختلف علمی-دانشگاهی بوده است. مطالب این تالیفها یا ترجمهها بیشتر جنبه تخصصی دارند و البته به یک رشته خاص محدود نمیشوند. این پدیده تقریبا در همه رشتههای علوم طبیعی رواج دارد. سابقه تدریس کتاب درسی دانشگاهی در ایران تقریبا بیش از نیم قرن نیست، درحالی که پیشینه آن در کشورهای اروپایی و ایالات متحده امریکا به قرن نوزدهم میلادی میرسد. پیش از آن -در غیاب کتابهای درسی- متون کلاسیک بخشی از مطالب خود را به طرح مباحثی درباره دستاوردهای قبلی اهل علم اختصاص میدادند. برای نمونه میتوان به «طبیعیات» ارسطو و «پرینسیپا» نیوتن اشاره کرد که هرکدام به نحوی دستاوردهای علم زمان خود را بیان کردهاند.
توماس کوهن در اثر خود به نام «ساختار انقلابهای علمی» کتاب درسی را عبارت از «هیاتی مشتمل بر یک رشته نظریههای مقبول که تصویری از روشهای مشروع پژوهشی در یک رشته ارایه میدهد» تعریف میکند (1). در کل این اقدام با اهداف «ترغیبی» یا «آموزشی» صورت میگیرد. یکی از ویژگیهای مهم کتاب درسی تلاش آن برای بازنمایی مسائل عمده آموزشی است تا پژوهشگران و دانشجویان بتوانند از این طریق، مسائل عمده مطرح در نظریههای گوناگون را دنبال کنند. در واقع، محتوای اصلی یک کتاب درسی را همانا انباشتی از نظریههای رایج و قاعدتا متعارض تشکیل میدهد. در نتیجه، مولفان این قبیل آثار خط فکری خاصی را دنبال نمیکنند، بلکه درصددند الگوها یا پارادایمهای فکری مسلط را معرفی کنند. بر همین اساس، توماس کوهن هدف اصلی از تدوین کتابهای درسی را انتقال شیوه استفاده از واژه و ارایه دستور زبانی برای «زبان علمی معاصر» به دیگران میداند (2).
نگارنده خود پیش از این نوشتهای با مضمون کتاب درسی تالیف کردهام(3) و از امکانات و محدودیتهای علمی موجود بر سر راه تدوین این آثار تا حدودی شناخت دارم. در حال حاضر، از جمله مهمترین امتیازات کتاب درسی، دستکم با توجه به وضعیت علمی کشور، این است که میتوان به یاری آن تا اندازهای محدودیت ناشی از عدم دسترسی مستقیم خوانندگان ایرانی به متون اصلی را جبران کرد و آنها را با آخرین دستاوردهای فکری در سپهر دانش، به صورتی نظاممند و طبقهبندیشده، آشنا کرد. کتاب درسی قابل اتکا میتواند ابزار مناسبی برای شناخت، هرچند اجمالی، مباحث مطرح در یک حوزه علمی-پژوهشی باشد. به همین دلیل، مطالعه آن به دانشجویان توصیه میشود. با وجود این، شمار کتابهای درسی قابل اتکا در رشته علوم سیاسی انگشتشمارند و انتشار اثر جدیدی در این زمینه میتواند برای دانشجویان این رشته راهگشا باشد.
اخیرا آقای دکتر قاسم افتخاری یکی از پیشکسوتان درس «روش تحقیق» در علوم سیاسی و روابط بینالملل، اثری را در حوزه کتاب درسی علوم روابط بینالملل تالیف کرده است. گزافه نیست اگر بگوییم، اثر حاضر یکی از جامعترین منابع موجود در حوزه روششناسی سیاست محسوب میشود. تاکنون اغلب آثار انتشاریافته به زبان فارسی در زمینه روش تحقیق به طرح مباحث فنی یا میدانی محدود بودهاند و کمتر به مباحث فلسفی-روششناختی نظریات موجود روی آوردهاند. برخلاف آن، کتاب دکتر افتخاری با عنوان «روش فهم کنش اجتماعی انسان: با نگاهی به روشهای روابط بینالملل» آگاهانه از سطح یک اثر متعارف در حوزه «روش تحقیق» فراتر رفته و با ارایه تلفیقی از مباحث فلسفی، فلسفه علوم اجتماعی و رهیافتهای روابط بینالملل، درکی عمیقتر از مبانی روابط بینالملل ارایه میدهد. در شرایط فعلی، یکی از مسائل و مشکلات موجود در کلاسهای درس روش تحقیق این است که اساتید محترم، در برخی مواقع، کمتر به مبانی هستیشناسانه و شناختشناسانه نظریه و روش پرداختهاند، این مهم به ویژه برای دوره تحصیلات تکمیلی (کارشناسی ارشد و دکترا) میتواند بسیار مشکلساز باشد. انتشار این اثر میتواند گاهی در جهت تعدیل این وضعیت باشد و از این لحاظ، باید چاپ آن را به فال نیک گرفت.
بهطور کلی، کتاب به شکلی کاملا منظم و به قاعده گرایشهای مختلف را در فصول کتاب طبقهبندی کرده است و این به درک مطالب توسط خواننده کمک میکند، هرچند در مواردی پیروی از این شیوه موجب تکرار چندباره برخی موضوعها شده است. در ابتدا ایشان بین دو عرصه «روش پژوهش» (تولید دانش) و «روش آموزش» (توزیع دانش) تفاوت قائل میشود (ص۱) و یادآوری میکند که مطالب کتاب به «روش آموزش» و برشمردن آموزههای عملی اختصاص دارد (ص۳). این تفکیک به خوبی نشان میدهد که اثر مزبور حالت یک کتاب درسی را دارد. طبق تفکیک مولف، «روش پژوهش» هدف بهتر و دقیقتر کردن داشتههای موجود و ارایه راهکارهایی برای پیشبرد دانش و تولید دانش جدید را دنبال میکند، درحالی که «روش آموزش» عمدتا در جهت آشناسازی خوانندگان با روند تحول رهیافتها و آموزههای موجود و نه بهبودسازی آنها حرکت میکند. از سوی دیگر، از آنجا که سامانمندی دانشهای بهسامان در «روشمندی» آنها ریشه دارد، «روش آموزش» میتواند با واکاوی در این روشمندی و ترسیم خطوط اصلی آنها درک ما را از این رهیافتها و آموزهها ژرفتر کند یا دستکم ابعاد گوناگون آنها را برای ما روشن سازد. البته با توجه به گستردگی تعداد این آموزهها و رهیافتها و ضرورت پوشش دادن به آنها، طبعا معرفیشان خواه ناخواه شکل اجمالی پیدا میکند. این امر مزیتها و کاستیهای خاص خود را به همراه دارد. شاید مهمترین مزیت کتاب درسی از جمله کتاب «روش فهم کنش اجتماعی انسان» این است که به سرعت به سراغ هسته اصلی بحث میرود و کمتر به ورطه حاشیهپردازی و مباحث فرعی میافتد و در نتیجه میتواند در حداقل فضا مطالب مهم و کلیدی را در اختیار خواننده قرار دهد، در مقابل، شاید مهمترین کاستی چنین رویهای آن باشد که معمولا اثر در سطح مباحث پایه باقی میماند و فرصت پرداختن به مباحث تفصیلیتر را پیدا نمیکند. ویژگی متفاوت کتاب درسی مورد بحث ما، فصلبندی آن از یک زاویه خاص -یعنی از زاویه کنشگری انسان- است. این ویژگی، آن را از سایر تالیفات مشابه متمایز میکند زیرا در سایر موارد زاویه خاصی وجود ندارد و مباحث در سطح عام مطرح است. در اینجا، اگرچه «عمومی بودن» مباحث در کل رعایت شده و ما شاهد ارایه یک رشته مباحث کلی در حوزه شناختشناسی، هستیشناسی و روششناسی هستیم، ولی در کنار آن، همه این موضوع ها در نسبت با کنشهای بشری مورد توجه قرار گرفته است. این عمل، تا حدودی اثر حاضر را از چنگال پراکندهگوییهایی که خاص چنین آثاری است، رها میکند. عناوین فصلبندی کتاب این نکته را تایید میکند. برای مثال، عنوان بخش مربوط به آموزههای تجربهگرا چنین است: «آموزههای تجربهگرا در جستوجوی فهم همکنشی کنشگران روابط بینالملل» (ص81) یا بهره هفتم کتاب چنین عنوانی دارد: «خودنمایی دگرباره آرمانگرایی» (ریشه کنش در دل خواستههای فراسوی واقعیتهاست) (ص 243). همینطور، واقعگرایی علمی در چارچوب «کنش انسان در بده-بستان میان عین و ذهن ریشه دارد» مطرح شده است (ص 413).
به هر حال، کنشمحوری سویه خاصی به این اثر داده است. به گفته مولف، مبنا قرار دادن روش فهم و شناخت کنش انسان، ما را در نهایت به این نتیجه میرساند که «همه روندهای نهادهای اجتماعی در نتیجه همکنشی خود انسانهاست.» وی ضمن پذیرش این پیشفرض، دیدگاه خود درباره روششناسی روابط بینالملل را مطرح میکند. طبق آن، 1- همه رویدادهای اجتماعی پیامد کنش کنشگران بینالمللی است. 2- رویدادهای بینالمللی نیز کنش کنشگران بینالمللی است. 3- درک رویدادهای بینالمللی در گرو درک کنش کنشگران بینالمللی است. 4- کنش کنشگران بینالمللی در انگیزه آنان برای دست زدن به کنش ویژه در شرایط ویژه ریشه دارد. 5- انگیزه خود پیامد معنایی است که کنش روابط بینالملل به کنش خود نسبت میدهد، یعنی آن را برای خود توجیه میکند. 6- درک چگونگی رویدادهای بینالمللی در گرو معنایی است که کنشگر بینالمللی به کنش خود نسبت میدهد (ص۷۹).
از فحوای این استدلال میتوان فهمید که نویسنده «کنش انسانی» را مولفه مشترک کل رویدادهای بینالمللی قرار داده است، اما از آنجا که اثر حاضر حالت کتاب درسی دارد، وی ترجیح میدهد که به جای اتخاذ یک موضوع مشخص در قبال شناخت کنشهای موجود در روابط بینالملل، رویکردهای متعارف در این زمینه را مورد توجه قرار دهد. در این میان، او بین دو جریان اصلی متعارض تفاوت قائل میشود: تفسیرگرایان و تجربهگرایان. گروه نخست بر آن است که بهترین راه درک معمای کنش و کنشگر بررسی دیدگاه کنشگر است. در این حالت، پژوهشگر به جای شناخت انگیزه کنشگر (که به قول ماکس وبر امری علّی محسوب میشود)، باید در مورد فهم معنا و توجیه کنش وی برآید. این گروه خود را پیرو آموزههای تفسیری در روابط بینالملل مینامند. تفسیرگرایان قوی حتی ادعا میکنند که پژوهشگر برای فهم معنا باید بتواند خویشتن را در جایگاه کنشگر قرار دهد. (4) گروه دوم میکوشد از طریق مشاهده رفتار یا کنش کنشگران، به معنای آن کنش راه پیدا کند. این گروه بر لزوم شناخت انگیزههای کنشگران در محیط پیرامونشان تاکید دارد و از آموزههای تجربهگرایانه در رشته روابط بینالملل پیروی میکند. دکتر افتخاری دو نقطه عزیمت متفاوت کنشمحور را در نظر میگیرد و براساس دو مناظره روابط بینالملل؛ یعنی «مناظره واقعگرایان و آرمانگرایان در حوزه هستیشناسی» (مناظره نخست) و «مناظره سنتگرایان و علمگرایان روابط بینالملل در حوزه شناختشناسی» (مناظره دوم) (ص ۳۳۱) آموزههای کاربردپذیر را برای تحلیل روابط بینالملل مورد ملاحظه قرار میدهد. البته کتاب به بررسی آموزههای قدیمیتر بسنده نمیکند، بلکه در کنار آن، آموزههای جدید ؛ مانند پستمدرنیسم و واقعگرایی، فمینیسم و سازهانگاری را نیز مورد توجه قرار میدهد. این رویکرد، اثر حاضر را روزآمد کرده است و در کنار آن همانطورکه گفتیم، اثر سویه همکنشی نیز دارد و در نتیجه بر شرایط روابط بینالملل به عنوان یک محیط تعاملی بین کنشگران تاکید میگذارد. در یک ارزیابی، عنوان کتاب «روششناسی فهم کنش اجتماعی انسان: با نگاهی به رشته روابط بینالملل» را به عنوان یک کتاب درسی منسجم درباره آموزههای مطرح در حوزه مطالعات روابط بینالمللی و بررسی تفاوت عقاید آنها براساس تفاوتهای هستی شناختی، شناختشناسی و روش شناختی دانست. در کنار آن، یکی دیگر از جنبههای نوآورانه آن اختصاص یکی از گفتارهای پایانی کتاب به سنجش میزان نفوذ این آموزهها در مطالعات روابط بینالملل است. در این میان، آثار منتشره در رشته روابط بینالملل در سطح جهان ملاک قرار گرفته و در مقطع مختلف مقایسه شده است. بازه زمانی آن از دهه ۱۹۸۰ میلادی تا سال ۲۰۰۶ میلادی را در بر میگیرد و در قالب پنج نمودار به خوانندگان عرضه شده است. هدف از ارایه این نمودارها تعیین میزان وزنه و نقش نسبی پارادایمهای موجود در ادبیات رشته روابط بینالملل است. به این منظور، پارادایمهای واقعگرایی، لیبرالیسم، سازهانگاری، مارکسیسم و فمینیسم (پارادایمهای مورد بحث در این اثر) ملاک قرار گرفته است. برخی اشارهها به آمار مربوط به این نمودارها میتواند بسیار گویا باشد. برای مثال، طبق آثار این نمودارها، پارادایم واقعگرایی در دهه ۱۹۸۰ میلادی تقریبا نیمی از آثار منتشره را به خود اختصاص داده بود. این رقم در دهه ۱۹۹۰ میلادی به ۵/۳۸ درصد و در سال ۲۰۰۶ میلادی به ۶۳/۲۰ درصد کاهش پیدا کرد. این امر بیانگر کاهش نسبی نفوذ پارادایم واقعگرایی است. ادبیات لیبرالیستی روابط بینالملل نیز وضعیت مشابهی داشته است و سهم آن در نشر از ۱۶/۳۷ درصد در دهه ۱۹۸۰ میلادی به ۶۳/۱۸درصد در سال ۲۰۰۶ کاهش یافت؛ در حالی که سازهانگاری در دهه ۱۹۸۰ میلادی فقط ۸۳/۹درصد آثار منتشره را به خود اختصاص داده بود، پس از آن افزایش قابلتوجهی را تجربه کرد و به رقم ۹۴/۲۴درصد در دهه ۱۹۹۰ رسید، سپس افت کرد و در سال ۲۰۰۶ میلادی به رقم ۸/۸درصد کاهش پیدا کرد. افول ادبیات مارکسیستی روابط بینالملل نیز طی این بازه زمانی چشمگیر بوده است زیرا از ۳/۱۹درصد در دهه ۱۹۸۰ میلادی به ۴/۷درصد در سال ۲۰۰۶ میلادی افت کرد. در عین حال، باید به رشد گرایش فمینیستی در طول این دوره زمانی اشاره کرد. مقایسه این آمار نشان میدهد که در حال حاضر هیچ پارادایم مسلطی در سطح مطالعات روابط بینالملل وجود ندارد و نظام چند پارادایمی بر آن حاکم است و پارادایمهای رقیب، در کنار یکدیگر به زیست خود ادامه میدهند. حتی میتوان گفت که «پراکندگی» آنها بیشتر نیز شده است زیرا هژمونی دو پارادایم واقعگرایی و لیبرالیسم در روابط بینالملل در حال تضعیف شدن است و جایگزینی برای آنها فعلا وجود ندارد.
در خاتمه لازم است صرفا به بیان نکتههایی درباره نحوه به کار بردن برخی اصطلاحات در متن اکتفا کنم. نویسنده توانسته متنی روان و سلیس ارایه دهد. وی کوشیده تا آنجا که ممکن است، از واژگان فارسی به جای واژگان عربی یا لاتین استفاده کند. برای نمونه میتوان به استفاده از واژه «کاهشگرا» به جای واژه مرسوم «تقلیلگرا» (5) یا عبارت «باشگاه وین» به جای واژه «حلقه وین» اشاره کرد. برخی از این واژگان جنبه ابتکاری دارند و تاکنون کمتر در متون علمی مشاهده شدهاند، ولی به گمانم در برخی موارد انگشتشمار این معادلسازیها رهزن بوده است. در اینجا برای نمونه به واژه «کارکردگرایی» که نویسنده آن را به عنوان جایگزین برای اصطلاح «پراگماتیسم» به کار برده است، اشاره میکنیم. نویسنده در دفاع از این جایگزینی چنین مینویسد:
«کارکردگرایی همان است که در گذشته عملگرایی نامیده میشد. با این تفاوت که واژه فارسی کارکردگرایی مفهوم پراگماتیسم را بهتر میرساند، چراکه به پیامدها و عمل نگاه میکند، نه به خود عمل. کارکردگرایان برآنند که بهترین روش پی بردن به درستی گزاره درباره اندیشه و کنش انسان، کاربست آن و مشاهده پیامدش است. در صورت سازگاری پیامد و چشمداشت، میتوان نتیجه گرفت که آن اندیشه و کنش درست بوده است» (ص۱۳۰).
در پاسخ باید گفت: نخست آنکه مفهوم «کارکردگرایی» تاکنون جایگزین جا افتادهای برای واژه فونکسیونالیسم بوده و بهکار بردن آن به عنوان معادل واژه «پراگماتیسم» بسیاری از خوانندگان را دچار اشتباه خواهد کرد. دوم، اگرچه آنطور که نویسنده اظهار میکند، کارکردی با معنای مستتر در واژه «پراگماتیسم» سازگار است، ولی در عین حال، باید هنگام انتخاب جایگزین به ترکیب اصطلاح مورد بحث نیز توجه داشته باشیم. «پراگما» در واژه «پراگماتیسم» در اصل واژهای با ریشه یونانی است و از معنای آن عمل و کنش مستفاد میشود (6). مفهوم «پراکتیس» و «عملی» نیز از «پراگما» مشتق شدهاند. با این اوصاف میتوان گفت که واژه «عملگرایی» به معنای «اصالت دادن به عمل» با مفهوم پراگماتیسم کاملا سنخیت دارد و کماکان میتوان از آن به عنوان یک معادل مناسب استفاده کرد.
نتیجهگیری
دکتر افتخاری سالهای متمادی در جهت تربیت دانشجویان مسلط بر ابزارهای پژوهش کوشیدهاند و تا امروز به این تلاش ادامه دادهاند. من به عنوان یکی از دانشجویان ایشان در طول سالهای دهه ۱۳۶۰ و۱۳۷۰ خورشیدی میتوانم با جرات ادعا کنم که دکتر افتخاری همواره مبارزی خستگیناپذیر در دفاع از پژوهش بیطرف و منصفانه بوده است. همینطور ما از ایشان آموختیم که تسلط بر ابزار تحقیق و آشنایی با شیوههای کمّی یا کیفی پژوهش به تنهایی کفایت نمیکند، بلکه در کنار آن، باید اخلاق پژوهشی، تعهد به شیوه علمی و پرهیز از جانبداریهای مسلکی را نیز پاس داشت. اثر جدید ایشان در زمینه «روش آموزش» بار دیگر بر این پیشفرض مهر تایید گذاشت. امیدوارم ما در آینده شاهد انتشار اثر دیگری از ایشان اینبار در زمینه «روش پژوهش» (در حوزه تولید دانش) باشیم.
دانشیار علوم سیاسی دانشگاه تهران
پانوشتها:
1- Thomas Kuhn, The structure of scientificrevolutions, Chicago: The University of Chicago press, 1982, P. 10
2- Ibid, P. 136
3- جهانگیر معینی علمداری، روششناسی نظریههای جدید در سیاست: اثباتگرایی و فرا اثباتگرایی
تهران: انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۸۵
4- برایان فی، فلسفه امروزین علوم اجتماعی، ترجمه خشایار دیهیمی، تهران: انتشارات طرح نو، ص ۲۲
5- Reductionist
6- en.m.wiktionary
در حال حاضر هیچ پارادایم مسلطی در سطح مطالعات روابط بینالملل وجود ندارد و نظام چند پارادایمی بر آن حاکم است و پارادایمهای رقیب، در کنار یکدیگر به زیست خود ادامه میدهند. حتی میتوان گفت که «پراکندگی» آنها بیشتر نیز شده است زیرا هژمونی دو پارادایم واقعگرایی و لیبرالیسم در روابط بینالملل در حال تضعیف شدن است و جایگزینی برای آنها فعلا وجود ندارد.
همواره مبارزی خستگیناپذیر در دفاع از پژوهش بیطرف و منصفانه بوده است. همینطور ما از ایشان آموختیم که تسلط بر ابزار تحقیق و آشنایی با شیوههای کمّی یا کیفی پژوهش به تنهایی کفایت نمیکند، بلکه در کنار آن، باید اخلاق پژوهشی، تعهد به شیوه علمی و پرهیز از جانبداریهای مسلکی را نیز پاس داشت. اثر جدید ایشان در زمینه «روش آموزش» بار دیگر بر این پیشفرض مهر تایید گذاشت.
نظر شما