علمالاجتماع به درد نخور
فرهنگ امروز: یک دهه پیش از این «مطالعات فرهنگی» به عنوان یک حوزه مطالعاتی رادیکال و انتقادی، علوم اجتماعی مستقر در ایران را چه به لحاظ نظری و چه از نظر روشی، به چالش میکشید. اینک اما پس از گذشت یک دهه از آن مجادلات به نظر میرسد بازاندیشی وضعیت مطالعات فرهنگی امروز و مواجهههای خواه انتقادی، خواه همدلانه با این شاخه دانش علوم اجتماعی ضرورتی انکارناپذیر به نظر میرسد. کتاب «مطالعات فرهنگی در ایران، همآیندیهای یک سیاست دانش» تالیف هادی آقاجانزاده، چهارمین مجلد از مجموعه تاریخ انتقادی است که زیر نظر دکتر ابراهیم توفیق و به واسطه نشر «گام نو» به بازار عرضه شده است و موسسه مطالعات بین رشتهای «اکنون» در نشست ماهانه خود در 28 خرداد 1401 به نقد و بررسی این کتاب با حضور نویسنده کتاب و اساتید و صاحبنظران این حوزه هادی آقاجانزاده (مولف کتاب و پژوهشگر مطالعات فرهنگی)، دکتر مهدی فرجی (پژوهشگر مطالعات خاورمیانه در دانشگاه نیویورک)، دکتر مهدی خویی (استادیار گروه جامعهشناسی دانشگاه علامه طباطبایی)، محمد رضایی (پژوهشگر مطالعات فرهنگی) مبادرت ورزیده است. آنچه میخوانید فرازهایی کوتاه از نشست مذکور است.
******
همآیندی چیست؟ / هادی آقاجانزاده
من فکر کنم آنچه در واقع منتشر شده از جهاتی در حال گفتوگو با وضعیت کنونی مطالعات فرهنگی در ایران هم هست. در رابطه با مفهوم همآیندی میخواهم فقط یک اشاره کوتاهی داشته باشم و سعی میکنم این توضیحم را از خود استوارت هال که یکی از تعیینکنندهترین چهرهها در بسط این مفهوم در مطالعات فرهنگی بوده است؛ وام بگیرم. تحلیل همآیندی یا آنچه در واقع شاید به یک معنا با در نظر گرفتن بار زمانی که روی این مفهوم هست تحلیل بزنگاهی نامیده میشود. شکلی از دوره بندی زمانی و در عین حال همزمان شکلی از آرایش نیروها در یک وضعیت، یا در یک دوره تاریخی خاص است. همآیندی یا بزنگاه یک بازه زمانی است که از سویی با مومنت (moment) که در واقع لحظههای کوتاه هستند فرق دارد و از سوی دیگر با اپوک (epoch) یا در واقع دورههای طولانی تاریخی هم متفاوت است. یک بازه زمانی به یک معنا میشود گفت در حد فاصل این دو تا بازه بسیار کوتاه و بازههای بلند تاریخی وجود دارد که طی این بازه زمانی که این ویژگی را دارد تناقضات مختلف اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، ایدئولوژیک به همراه یکدیگر، در پیوند و در مفصلبندی با همدیگر دست اندرکار هستند تا به آن دوره زمانی به خصوص شکل خاص و متمایزی ببخشند.
برای مثال اگر در رابطه با همین تجربه مطالعات فرهنگی بیرمنگامی اشاره کنیم مثلا بازه بعد از جنگ جهانی دوم که تحت تسلط دولت رفاه بود، بحث مالکیت عمومی بود، بحث توزیع ثروت از طریق مالیاتبندی بود. این را میتوانیم یک همآیندی یا یک conjuncture بنامیم. عصر بعدی عصر نئولیبرالهاست. عصر نیروهای بازار است که در واقع توسط تاچر وریگان و کسانی از این دست شناسایی میشوند. این هم یک «همآیندی» است. به یک معنا ما در واقعگویی از دو بزنگاه، از دو بازه تاریخی متمایز داریم صحبت میکنیم که به واسطه یک بحران مثلا دهه 1970 در انگلستان دارند از یکدیگر جدا میشوند. نکته مهم اینجا این هست که پیشران حرکت تاریخ از یک همآیندی به همآیندی دیگر معمولا بحرانها هستند. بحرانهایی که در واقع هنگامی که تناقضاتی که عموما در یک لحظه تاریخی وجود دارند و مفصلبندی این بحرانها آنقدر متراکم میشود که به یک وضعیت مشخص در یک لحظه تاریخی شکل میدهند.
تحلیل همآیندی میتواند ظرفیتهای قابل توجهی را داشته باشد البته این بدین معنا نیست که تحلیل همآیندی یا در واقع (Conjunctural Analysis) یک شکل کاملا یونیک و متمایز است که فیالمثل در شیوههای دیگر تاریخنگاری انتقادی وجود ندارد. حتی کسی مثل لارنس گروسبرگ در مقالهای به اسم «?Cultural Studies: What’s In a Name» اشاره میکند که مطالعات فرهنگی تنها راه و رسم و کردار موجود برای انجام این کار نیست. یا لااقل مدعی این نیست که فقط مطالعات فرهنگی این کار را انجام میدهد. اما کاری که شاید مطالعات فرهنگی بیش از سایر شیوههای تاریخنگاری انتقادی در تحلیل همآیندی انجام میدهد آن ویژگی و مفهومی است که اسمش را رادیکال زمینهگرایی (contextualism) رادیکال میگذارد. آنجایی است که رابطه تنگاتنگ و دایما نوشونده میان زمینه (context)، میان معرفت یا دانش (knowledge) و قدرت، مدام و به صورت گسترده مورد بحث و بررسی قرار میگیرد و در این شکل خاص تحلیل تاریخی تلاش میشود که از قضا با شکلی از فرض بفرمایید تحلیل گفتمان از نوع مثلا لاکلائویی آن یا نوع خاصی از مفصلبندی که در واقع هیچ انتهایی ندارد و با هر چیزی میتواند مفصلبندی شود، فاصلهگذاری اتفاق بیفتد.
همه چیز را به مقاومت تقلیل ندهیم / مهدی فرجی
در واقع نگاه به تاریخ زمانی شکل میگیرد که ما بیشتر به معنای گذشتهنگر یک فرد کنشگر، برهه و دوره مشخص علاقهمند هستیم تا معنای آن برای عاملان و کنشگران در آن زمان. چیزی که اسکینر به آن اسطوره کرولپسز میگوید و زمانی رخ میدهد که یک تفاوت واضحی وجود دارد بین معنای واقعی دورههای تاریخی و معنایی که متعاقبا توسط یک مفسر یا مورخ به آن اطلاق میشود. با این مقدمه اگر بخواهم قضاوتی کلی درباره کتاب داشته باشم باید بگویم به نظرم موضع همآیندی که مولف اقتباس کرده برای خوانش تحولات و شکلگیری مطالعات فرهنگی در ایران به طرز درخوری از این اسطورهها تلاش کرده فاصله بگیرد. توجه به اینکه چه درکی از مطالعات فرهنگی در دهه شصت و اوایل دهه هفتاد، در اواخر دهه هفتاد و الی آخر در فضای گفتمانی ایران مطرح میشده. اینکه افراد مختلف با توجه به جایگاه سوژهگی، ایدئولوژی و علایقشان چه معنا و قصدی از بیان و از استفاده از مطالعات فرهنگی داشتهاند و این را که اتفاقات و همزمانیها چطور در تعیین و ریلگذاری گفتمانی، نهادی و مطالعات فرهنگی در ایران تاثیر داشته است، به نظرم مولف به خوبی توانسته در فصول مختلف نشان بدهد. مثلا نوع روایت وی از تحولات مطالعات فرهنگی در دانشگاه تهران، علم و فرهنگ و علامه به نظرم خیلی هوشمندانه است. اما در برخی موارد احساس من این بود که کتاب بیش از اندازه به دنبال معنای منسجم و معنادار در تقسیمات افراد بود. تقریبا این احساس گاهی اوقات به من منتقل میشد که نویسنده اصرار دارد به همه رفتارها و تصمیمات افراد یک معنای آکادمیکی بدهد که در پس آن یک سیاست علمی یا ایدئولوژی خاصی وجود دارد اگرچه دایم بر همآیندی بودن و امکانی (contingent) بودن حوادث هم تاکید میکند. مثلا من کمتر کسی را در خلال این روایتها دیدم که حرفها و تصمیماتش متناقض باشد یا آن تناقضات در تحلیلها و روایتها برجسته شود یا اینکه حرفهایی بزند یا تصمیمهایی بگیرد که در روند تحولات مطالعات فرهنگی یک متفکر اساسا هیچ معنایی نداشته باشد. لزوما نباید همه فرضیههای ما در معنای پوزیتیویستی آن تایید شود تا تحقیق ما به نتیجه رسیده باشد. رد برخی از فرضیهها هم همیشه بخشی از نتایج تحقیق به حساب میآید. دیگر اینکه مراقب باشیم طی تحلیلهایمان شکل دینی- ایدئولوژیک موجود در ایران نگاهمان را دچار تانل ویژن (Tunnel vision) نکند و ایران را مستثنی نکنیم. چرا که یک هجمه سرمایهداری جهانی در حال حاضر با منطق سود و پول هست که در اشکال مختلف دارد ظهور و بروز پیدا میکند و تاکیدم بر این است که این ظرافت را در تحلیلهایمان یا خوانشی که از تحولات داریم فراموش نکنیم.
یک دورهای مطالعات فرهنگی فقط منحصر به موضوع تحلیل مقاومت شده بود و یک تحلیل متنی و نشانهشناسانه غالب شده بود که همه چیز را به مقاومت تقلیل میداد و یادم هست زمانهای طولانی با آقای رضایی بر سر این مساله بحث داشتیم که اگر ما همه چیز را به مقاومت تقلیل دهیم اساسا دیگر هیچ کنشی معنا نخواهد داشت. در واقع اینکه هر کنشی را مقاومت بنامیم یا وجود آن را دال بر تضعیف قدرت بدانیم این خودش نوعی ایدئولوژیزدگی و سادهانگاری است و به نوعی باعث انحراف از یک نگاه بین بخشی (intersectional) در باب طبقه، جنسیت و قومیت خواهد شد.
اساسا در دهه 1990 روایت شاعرانه و ادبی از مقاومت تبدیل به یکی از جریانهای اصلی و مقولات تحلیلی غالب در علوم اجتماعی شد. مثلا گویی همه چیز شده بود فقط مقاومت. در واکنش به این موج فراگیر که دیگر همه چیز از منظر مقاومت تحلیل میشد. لیلا ابوالغد مقاله مشهوری دارد در نقد رمانتیک شدن مفهوم مقاومت در زندگی روزمره که سعی میکند خطرات این مواجهه شییوار با زندگی روزمره را که به مطالعات خاورمیانه هم رسیده بود نقد کند. منظورم این است که یک دهه قبل از مناقشات و مشکلاتی که ما در حوزه مطالعات فرهنگی ایران داشتیم این مجادلات در همین مطالعات فرهنگی امریکا و سایر رشتههای علوم انسانی، اجتماعی هم وجود داشت و تاکیدم این است که وجود مناقشات در ایران استثنا نبود. بلکه اینها همه بخشی از ماهیت همآیندی و امکانی تحولات علم است. مهم فهم مختصات این تحولات است که به نظرم هادی به خوبی از عهدهاش برآمده است.
خلأ سیاسی / مهدی خویی
من از تمام وجوه درخشان و خوب کتاب میگذرم و تلاش میکنم که در اینجا یک نقد درونی از کتاب ارایه بدهم. به نظرم میرسد که کار هادی در این کتاب دو فقدان اصلی یکی در ساحت نظری و یکی در ساحت روشی دارد که این دو فقدان اصلی هم در واقع مفاهیم همان سنتی هستند که هادی دارد روی آنها کار میکند و کتاب را نوشته. آن چیزی که به لحاظ نظری در کتاب مفقود است به نظر من مفهوم آنتاگونیسم و تعریف کردن و پیدا کردن نیروهای آنتاگونیستی در زمینه است. در واقع یک عنصر و یک شاخص اصلی در همآیندی و در بررسی همآیندی یک شاخص اصلی برای پیدا کردن تضادهای درون وضعیتی ذیل ادبیاتی است که ما داریم بررسی میکنیم. این تضادها و دیگریسازیها به عنوان تخاصم مطرح میشود و در واقع مساله اصلی آن است که کار روشنفکر یا کار جامعهشناس یا کسی که میخواهد تاریخ انتقادی را بررسی کند یافتن تخاصمهای اصلی و عبور کردن از تخاصمهایی است که عمل اختفا را انجام میدهند. به نظرم میرسد که در کل این کتاب دیگری جامعهشناسی و دیگری مطالعات فرهنگی همان جامعهشناسی است. یعنی از زمان شروع روایت هادی از دانشگاه تهران، کلاسهای اباذری، کلاسهای آزاد ارمکی و تمام اینها به نظرم میرسد که دیگری مطالعات فرهنگی همواره دارد جامعهشناسی معرفی میشود و از طرف دیگر در یکسری بخشهایی که راجع به نهادها صحبت میکند این دیگری در سطح مسوولین و به ویژه جایی که دارد راجع به علامه و فروپاشی گروه مطالعات فرهنگی در علامه صحبت میکند دیگری داستان یا تضاد اصلی که هادی روایت میکند تضاد با شخص شریعتی است. در حالی که مطالعات فرهنگی یک جنبش علمی بود که در واکنش به نشان دادن به سلف خودش حالا آن سلف میتواند هر چیزی باشد من جمله ساختارگرایان کارکردی یا هرچیز دیگری با هر رویکردی باشد، از جمله انتقادی... این استدلال را همواره خواست جلو ببرد که امر پاپ کالچر یا فرهنگ عامه واجد اهمیت بررسی است.
آن چیزی که درون منطق علوم اجتماعی باید تخاصمش یافت شود، تعارضش یافت شود. ملاحظاتی برای قوت دادن به علوم اجتماعی غیرسیاسی است و از آن طرف مقاومتهایی برای انجام دادن علوم اجتماعی متعهد و علوم اجتماعی سیاسی است. هر آنتاگونیسم دیگری اگرچه میتواند در سطوح مختلف تامینکنندگی داشته باشد اما اگر فقط به آنتاگونیسم پرداخته شود آن آنتاگونیسم یا تخاصم پروگرسیوو اصلی اختفا میشود و باید از آن به این حرکت کرد. به نظرم در کار نویسنده کتاب این حرکت صورت نگرفته و همین امر باعث شده که در این تخاصمی که برای من معنا دارد الان در وضعیت فعلی محتوای این کتاب جنبههای سیاسی محدودی داشته باشد یعنی به نظر بیاید که بین امر سیاسی و امر غیرسیاسی بیشتر آن وزنه غیرسیاسی را در بر کشیده است و این هم باز دوباره مبتنی بر فقدان مفهوم دوم است یعنی در نظر نگرفتن یا اهمیت ندادن به مفهوم مفصلبندی چرا که در تمام منطق مطالعات فرهنگی زمانی که حال در واقع به ساختارگرایان نزدیک میشود یا مطالعات فرهنگی به ساختارگرایان و بالعکس. آن چیزی که اهمیت پیدا میکند مفهوم مفصلبندی آن چیزهایی است که در حوزههای مختلف امر اجتماعی را میسازد. اهمیت مفصل بندی هم به این معنا نیست که کسی میتواند این مفصلبندی را کوچک یا بزرگ در نظر بگیرد. به این خاطر که ساحتی که ما داریم راجع به آن صحبت میکنیم تحتتاثیر میادین دیگر قرار گرفته. میادین دیگر به آن فشار میآورند. آن را به واکنش برمیانگیزند و اساسا جدابودگی اینها هیچ معنی ندارد. به همین دلیل من فکر میکنم در زمینه روایت شما نسبت به مطالعات فرهنگی آن میادین اصلی تعیینکننده موجود نیست. یعنی میادینی که متناظر با آن روایت یعنی همراستا و به موازات روایت شما درون جامعه قرار دارند تغییراتی را حاصل میکنند که وضعیت کنونی ما محصول آن تغییرات است. بنابراین اینجا مساله اصلی در علمالاجتماع تلفیق فقدان مفهوم مفصلبندی و تخاصم یا آنتاگونیست خواهد شد. در شرایط کنونی به نظرم میرسد که علوم اجتماعی در واقع وظیفه به گونهای احیای روشنفکر ارگانیک گرامشی را دارد و مساله اصلی هم اینجا این است که ما احتیاج به علوم اجتماعی داریم که به جای اینکه خودش را موردخطاب قرار دهد، بتواند مردم را مخاطب سازد. بتواند برای ساختن یک هویت سیاسی تلاش کند بتواند مطالبات مردمی را شکل دهد که دیگر لازم نباشد در خطاب با سیاست درخواستهای خود را مطرح کند. برای اینکه قدرتی داشته باشد که سیاست نتواند این قدرت را نادیده بگیرد و آن را نشنیده بگیرد. و علوم اجتماعی در وضعیت فعلی به نظرم میرسد که در یک معارضه و در یک تخاصمی با علمالاجتماع لاینفع و به درد نخور باید تمامی تلاش خود را روشنگرانه و روشنفکرانه برای مردم به کار ببرد برای اینکه بتواند هویتهای مردمی را مورد خطاب قرار داده و به نحوی چاره وضعیت کنونی بشود و اگر در روزگاری که این انسجام قدرت وجود ندارد یعنی هویتهای سیاسی ساخته نشده و خلأ سیاسی که روشنفکر باید پر بکند پر نشده باشد، مشخص است که چه اتفاقات مهلکی میتواند برای جامعه ما بیفتد.
علوم کاربردی نداریم / محمد رضایی
در واقع ما یک راوی را میبینیم که خیلی کوبنده از روایتهای استعلایی آغاز میکند. روایتهای استعلایی را درباره پیدایش مطالعات فرهنگی و دیگر دانشهای نزدیک به حوزه مطالعات فرهنگی میکوبد ولی تاریخ شکلگیری خود را کتمان میکند و اینکه چطور به سوژه سخنگو در اینجا تبدیل شده شما چیزی در این کتاب نمیبینید... خیلی ساده اشاره کنم شاید مولف میتوانست به مصوبه تصویب پروپوزال خودش در دانشگاه علم و فرهنگ رجوع کند، عبارتی که برای تصویبش گفته شده، توضیحاتی که داده شده میتوانست یک آغازگاه خوبی از یک چنین اعترافی باشد. خود پیشامدی بودن این دست کارها و امکانی بودن (contingency) این کارها و اینکه ما خودمان تبدیل به یک سوژه در این کار شدیم نباید از قلم بیفتد. این نکته را هم باید بگویم که با مولف موافق نیستم که تحلیل همآیند را برای این کار انتخاب میکند. ما باید به جای تحلیل همآیند چیز دیگری اضافه کنیم. وانگهی نکته مهم این است که اساسا تحلیلی که سازوکارهای همآیندی را مبنا قرار میدهد ضرورتا فرکتال است. معنی تحلیلهای فرکتال این است که شما هر مقطع زمانی، هر برشی را که از تاریخ بزنید آن مکانیسم دارد در آن قسمت اثر میگذارد، فقط سایز برشی که شما زدید فرق میکند. ما اینجا داستانی از پاگیری مطالعات فرهنگی داریم که خب دوستان گفتند خیلی جذاب است. من نمیگویم ما با یک تحلیل و روایت عالی مواجه هستیم اما به نظرم بسیار قابل توجه است. یک همآمیزی خیلی روشنی را از نیروهای مختلف در این کتاب میبینیم که به خلاف نظر آقای خویی من به نظرم به اندازه کافی میشد تخاصمها را بدون ذکر نام مفهوم آنتاگونیسم از لاکلائو و موف در اینجا دید که چطور به اصطلاح نیروها و گروههای مختلف سرشاخ هستند.
به روایت دیگری کل کار مولف را میشود توضیح دو تا مفهوم دانست، یکی موقعیتهای ساختاری و دیگری مواضع سوژهگی. یعنی دو تا مکانیسم خیلی مهم در تحلیلی از جنس لاکلائو و موف که البته آن هم مرکز توجهش مفصلبندی (articulation) هست. در اینجا به نظرم اصلا کار مولف را میشود از این زاویه دید که دارد توضیح میدهد که چگونه موقعیتهای ساختاری دارند شکل میگیرند و در دل این موقعیتهای ساختاری چگونه مواضع سوژهگی هم دارند قوام پیدا میکنند و اساسا این فرآیند را دارد پیش میبرد. از این حیث به نظرم این کار، کار مهمی است. اما از یک زاویه این پرسش مهم است. چرا این شیوه تاریخنگاری مهم است؟
چرا باید به آن توجه نشان داد؟ پاسخ ساده است. برای اینکه این شیوه رایج در بازگشتهای ما به تاریخ نیست. این شیوه تحلیلها در واقع به ما درکی از تاریخ میدهد که میشود گفت درک کلی است. همان چیزی است که در مکتب آنال مثلا از تاریخ عام حرف میزنند. یا در کل جامعهشناسی انتقادی از پدیده به اصطلاح امر عام، امر کلی حرف زده میشود، یا در خود انسانشناسی نزدیک به جامعهشناسی از جنس مارسل موس از پدیده تام اجتماعی حرف زده میشود این شیوه تاریخنگاری بنابراین به ما کمک میکند که درک کلی از وضعیتی که امروز در آن قرار داریم پیدا کنیم. خب این خود خود روشنفکری است از یک نظر. اما چیزی که به نظر من کارهایی از جنس تحلیل بزنگاه یا به تعبیر مولف، همآیندی را متمایزتر میکنند، مساله تعهد اجتماعی است همان چیزی که آقای خویی در قالب روشنفکری به آن توجه نشان میدهد. این دقیقا، انتظاری است که از این دست مطالعات میرود. آن پرفورمنس اجتماعی که باید این دست کارها داشته باشند. اینجاست که مفهومی مثل انحراف نظری که هادی آقاجانزاده از آن در این متن یاد میکند یا مفهوم سیاست نظریه این ویژگی را به نظر من برجسته میکند.
اینجا جایی است که من فکر میکنم دوباره یک نقصی در کار نویسنده کتاب دیده میشود که بیربط به همان نقص آغازین کار که گفتم نیست و به رغم اهمیتی که مطالعات فرهنگی دارد یک مقدار شاید در کتاب حاضر خیلی جلوه پیدا نمیکند. بنابراین این ویژگی است که اگر بخواهم اینجا گزارههایی از پاستور برای شما بازگو کنم، مطالعات فرهنگی را متمایز میکند به این معنا که پاستور میگفت ما علوم کاربردی نداریم. علم کاربردی یک لفاظی است. هرچه هست کاربرد علم در جامعه است. این دقیقا جایی است که موضع مطالعات فرهنگی کار را متمایز میکند. این جایی است که اساسا جدایی میان کار مطالعات فرهنگی و کار روشنفکری به تعبیر ارگانیک گرامشی به وجود نمیآورد. اساسا دیگر ما با دو پیشه مواجه نیستیم. یک پیشه داریم که دارد روایت میکند از وضعیتی که امروز در آن قرار داریم و با همه آن سازوکارها و مفاهیمی هم که هادی در کار خودش آورده و این روایت هم عرضه میشود و حالا معلوم هم نیست. تضمینی نیست جامعه را به چه سمت و سویی ببرد ولی اساسا ناظر بر چنین کارکردی هست.
نظر شما