مصدق شخصیت کاریزماتیک ملی
فرهنگ امروز: احمد غلامی،نباید بگذاریم کودتای 28 مرداد 1332 به فراموشی سپرده شود. این کودتا همچون یک صحنه نمایش تاریخی است، با چهرههای سیاسی که نقشآفرینی آنان به اقتضای اهمیت این رویداد در حافظه تاریخی مردم ایران حک شده است. پس بیدلیل نیست همه جریانهای سیاسی موجود داخل و خارج درصددند این رویداد را به فراخور باورها و چهبسا منافع خود بازتعریف کنند و در صورت امکان در نقشهای تثبیتشده این رویداد تاریخی جابهجایی اساسی ایجاد کنند. برای نمونه تکنوکراتهای اصلاحطلب بعد از انقلاب تلاش کردهاند از قوامالسلطنه و مصدق دوگانهای بسازند تا با این دوگانه جایگاه مصدق را به قوامالسلطنه ببخشند. دوره اصلاحات بود و محافظهکاری البته از جنس و جنم ایرانی و عقل معاش و منفعت سیاسی در دستور کار بود. بهیکباره قوامالسلطنه شاخص عقلگرایی سیاسی شد و مصدق، پیرمردی لجوج و یکدنده که بیش از هر چیز دغدغه آن را داشت تا از مقبولیت و محبوبیت خود صیانت کند. حتی کار را تا آنجا پیش بردند که مصدق را «پوپولیست» خواندند. با این همه قوام نتوانست جای مصدق را در دل مردم ایران بگیرد، پس جایگاه تاریخی مصدق را به خودش بخشیدند و بر آن شدند تا با شباهتسازی با چهرههای دولتی بعد از انقلاب همچون محمدجواد ظریف، این قهرمان ملی را در حد یک دیپلمات تقلیل بدهند. این بار نیز یخ این ترفند نگرفت. اینک نوبت اپوزیسیون ملیگرای خارج از ایران رسید که مصدق را نه یک قهرمان ملی بلکه زمینهساز کودتای 28 مرداد معرفی کرده و عوامل کودتا را با وجود اسناد موجود و افشاشده معتبر، از بدنامی تطهیر کند. بهیکباره رضاشاه در میان خیل آزادیخواهان مشروطه که جان خود را بر سر این جنبش گذاشته بودند، چهره شاخص مشروطهخواهی شد و محمدرضا شاه که با اعمال فشار انگلیس و آمریکا تن به کودتا داده بود تا بر سر قدرت بماند، قهرمان ملی! مخالفانِ مصدق بر آناند تا برای زدودن این ننگ تاریخی از حافظه مردم، بگویند محمد مصدق از دستور شاه سرپیچی کرده و شاه بر اساس قانون حق داشته در غیاب مجلس او را عزل کند. حتی کار را تا جایی پیش بردند که مصدق را عامل اصلی کودتا قلمداد کردند. یقینا اینگونه روایتهای تاریخی نیز نخواهد توانست چهره ملی مصدق را در میان مردم مخدوش کند. اما نکته حائز اهمیت در این ماجرا تلاشِ تاریخدانان معاصر با گرایش چپ است که درصدد برآمدهاند نگذارند چهره این مبارز تاریخی در لفافی از تحریفهای تاریخی گم شود. یرواند آبراهامیان، یکی از این تاریخدانان است که با اتکا به اسناد تاریخی درصدد غبارروبی از روایتهای تاریخی است. آبراهامیان روایتهای برساخته مخالفان مصدق ازجمله این را که کودتایی صورت نگرفته است با اسناد داخلی و خارجی نقض و اثبات میکند کودتای 28 مرداد کودتایی است تحمیلی از سوی انگلیس و آمریکا به محمدرضا شاه پهلوی. آبراهامیان با اینکه گرایشهای ملیگرایانه ندارد اما به دفاع از محمد مصدق پرداخته و پیشنهادات انگلیس و آمریکا برای مصالحه مطلوب در قضیه نفت ایران و انگلیس را کذب محض میداند. پیشنهاد مصالحهای که بسیاری از تاریخدانان باور دارند باید مصدق آن را میپذیرفت اما آبراهامیان معتقد است مصدق درست میاندیشیده که نه انگلیس و نه آمریکا هرگز تمایلی به ملیشدن واقعی صنعت نفت ایران نداشتهاند. در این میان اگرچه محمدرضا شاه واقعیت را میدانست اما دشمنی این کشورها برای او فرصت مغتنمی بود که قدرتش را دوباره تثبیت کند تا شاید وقتی دیگر خودش بتواند کار ناتمام مصدق را به نام و به کام خود تمام کند. ازاینروست که کودتای 28 مرداد واقعه مهمی است که نباید فراموش شود و تکرار و تحلیل دوباره وقایع تاریخی آن دوره مانع از آن خواهد شد که روایتهای جعلی، سندیت پیدا کنند. گفتوگو با مورخان مستقل همچون یرواند آبراهامیان که در این ماجرا ذینفع نیستند، یکی از این ضرورتهاست. با این محقق و مورخ معاصر درباره ابهامات تاریخی کودتا گفتوگویی کردهایم، با تشکر از حسین فراستخواه که ترجمه این گفتوگو را بر عهده گرفت.
*********
شما در مصاحبهای درباره کودتای 28 مرداد، به دیدگاه ملیگرایان ایران نزدیک میشوید و به گفتههای مصدق درباره اینکه انگلیسیها حاضر نبودند تمام و کمال به ملیشدن صنعت نفت ایران تن بدهند، اشاره و آن را تأیید میکنید و معتقدید حق با مصدق بوده که به انگلیسیها اعتماد نداشته، چراکه انگلیسیها با ملیشدن صنعت نفت بهصورت کلی مشکلی نداشتند، اما در اجرا و جزئیات مایل بودند کار به دست آنها پیش برود. آیا گروههای دیگر همچون حزب توده و جریان آیتالله کاشانی به این رویکرد آگاهی نداشتند؟ و اگر آگاه بودند چرا به مصدق نزدیک نشدند، یا خودشان اقدامی خودانگیخته انجام ندادند؟
دکتر مصدق بهخوبی میدانست که پیشنهاد غربیها، چه انگلیسیها و چه آمریکاییها، پذیرش توخالی ملیکردن در انظار عموم است که به موجب آن ایران در ظاهر بر صنعت نفت خود «حاکمیت» خواهد داشت اما ادارۀ واقعی تأسیسات بهطور جدی در دست کمپانیهای نفتی غرب باقی میماند. از اسناد معلوم نیست که آیا کاشانی یا حزب توده نیز همین آگاهی را داشتند یا نه. اختلافات کاشانی با مصدق بر سر مسائل دیگری بود؛ عمدتا بر سر انتصابات کابینه و انتخابات مجلس. کاشانی در این ماههای پایانی با هندرسون گفتوگوهای منظم و خصوصی داشت. سخنگویان او در مجلس، از مصدق به دلیل تمایل به پرداخت «غرامت» به شرکت نفت ایران و انگلیس انتقاد میکردند، اما خود او در خلوت به هندرسون اطمینان داد که روابط با ایالات متحده باید عادی شود. با این حال حزب توده پس از 30 تیر، حتی بیش از متعاقب 9 اسفند، از مصدق حمایت کرد. بنابراین میتوان نتیجه گرفت که حزب توده در آن ماههای حساس پایانی به مصدق نزدیکتر شده بود. اما اسناد به ما نمیگویند که آیا این به دلیل توقف مذاکرات نفتی بوده است یا مسائل دیگری.
به نظر شما آیا درباره قدرت حزب توده در آن زمان اغراق نشده است؟ البته ناگفته پیداست که آنان از قدرت تشکیلاتی بالایی برخوردار بودند که هنوز هم در تاریخ احزاب ایران کمسابقه است، اما اینکه برخی معتقدند اگر مصدق از آنها کمک میگرفت کودتا اتفاق نمیافتد درست است؟ اگر اینطور است چرا حزب توده بهطور خودانگیخته وارد کارزار نشد و چرا مصدق از آنها برای خنثیسازی کودتا کمک نگرفت؟
درست است که حزب توده بهخوبی سازماندهی شده بود و حتی میتوان آن را در سالهای 1320 تا 1332 بهعنوان یک «جنبش اجتماعی» مهم توصیف کرد، اما اینکه آیا میتوانست از کودتا جلوگیری کند، مسئلۀ دیگری است. سازمانهای غیرنظامی، حتی با [پشتوانۀ] اتحادیههای کارگری تودهای، با نظامیانی که در اندیشۀ توسل به زور هستند، قابل مقایسه نیستند. نمونۀ بعثیها در عراق و نیروهای مسلح در اندونزی گواه این امر است. در عراق هزاران نفر را کشتند، در اندونزی شمار کشتهها به 600 هزار نفر رسید. ما همچنین باید مراقب سؤالات «اگر» در تاریخ باشیم. اینها اغلب سؤالات جهتداری هستند و پشت کسانی که آنها را میپرسند برنامهای هست. ما میدانیم چرا مصدق، نهتنها از حزب توده، بلکه از کل طرفداران خود نخواست که در 29 مرداد به خیابانها بیایند. ما نمیدانیم اگر بهجای آن از آنها میخواست به خیابانها بریزند چه اتفاقی میافتاد. از سوی دیگر اگر حزب توده از اعضای خود میخواست که در آن روز سرنوشتساز به خیابانها بیایند، ممکن بود تضعیف مصدق به نظر برسد.
در جایی به نقش حزب توده و هشدار کیانوری به مصدق در مورد کودتای در شرف وقوع اشاره میکنید. به نظر شما با توجه به هژمونی حزب توده و تسلطش بر فضای سیاسی و روشنفکری آن دوره ایران، آیا کودتا یک رویداد محتوم تاریخی بود، یا مصدق و طرفدارانش این امکان را داشتند تا کودتا را خنثی کنند؟
حزب توده طرفداران زیادی داشت، اما اینکه ادعا کنیم بر روشنفکران «هژمونی» داشت، بسیار اغراقآمیز است. من روشنفکرانی مثل خلیل ملکی، آلاحمد، سنجابی، بازرگان و دیگران در جبهۀ ملی را تحت «هژمونی» توده نمیدانم. مصدق در تئوری میتوانست از حامیانش بخواهد که برای «خنثیسازی» ارتش به خیابانها بریزند، اما نمیدانیم چه نتیجهای حاصل میشد. علاوه بر این سرتیپ ریاحی به مصدق اطمینان داده بود که اوضاع تحت کنترل است.
با توجه به اینکه شما خودتان را «چپ فرهنگی» میدانید، اگر بخواهید صورتبندی دقیقی از آن دوران به دست دهید، نقش اقتصاد را در کودتا چه میزان میدانید و نقش فرهنگ را تا چه حد مؤثر میدانید؟ به نظر شما مسائل اقتصادی در آن دوره اولویت داشتند یا مسائل فرهنگی؟
در طول بحران نفت، مسئلۀ اصلی اقتصاد بود؛ اینکه چه کسی صنعت حیاتی نفت را کنترل میکند. در آن دوره امپریالیسم و ضد امپریالیسم بر مسائل اقتصادی متمرکز بود. در دهههای بعد، مسائل فرهنگی مطرح شد، اما اینکه این مسائل واقعا چقدر مهم است، خصوصا در نسبت با مسائل اقتصادی، جای بحث دارد. کسانی که این روزها بر مسائل فرهنگی تمرکز میکنند، به نظر نمیرسد ابایی داشته باشند از اینکه مصنوعات و ایدههای فرهنگی را هر زمان که برایشان مناسب است از غرب عاریه بگیرند.
برخی از مفسران وقایع منتهی به کودتا را به مصدق و کلهشقی او نسبت میدهند و معتقدند اگر مصدق رفتار غیرمنطقی نداشت، سازشی منصفانه امکانپذیر بود و کودتای 28 مرداد هم اتفاق نمیافتاد. به نظر شما چرا در جریان ملیشدن نفت، تا این حد شخصیت مصدق و رویکرد او تأثیرگذار بوده است، تا حدی که هنوز هم در تحلیل کودتا رویکرد روانشناختی و کیش شخصیت مصدق نقشِ پررنگی دارد؟
درست است که اگر مصدق پیشنهاد توخالی غرب را قبول میکرد کودتایی در کار نبود. در واقع، اساسا اگر نفت ملی نمیشد، کودتا هم نمیشد. با همین استدلال، اگر ایران در 1919 قرارداد انگلیس و ایران را میپذیرفت و نقش «مستعمره» انگلیس را قبول میکرد، هیچ بحران نفتی بین دو کشور به وجود نمیآمد. مفسرانی که هوشمندی مصدق را در مذاکرات زیر سؤال میبرند، از درک اهمیت ملیشدن نفت و در نتیجه اهمیت مصدق در تاریخ ایران ناتواناند. ملیشدن نفت فقط مربوط به درآمدهای نفتی نبود. بیشتر مسئلۀ نیل به استقلال ملی از امپراتوری بریتانیا مطرح بود. مثل هند، پاکستان، برمه و بسیاری از کشورهای دیگر که بعد از جنگ جهانی دوم از اربابان استعماری سابق خود مستقل شدند. مصدق، بهعنوان پیشوای نهضت ملیشدن نفت، نهتنها یک سیاستمدار میهندوست و صادق، بلکه بیشتر یک شخصیت کاریزماتیک ملی بود قابل قیاس با گاندی، نهرو، ناصر، سوکارنو، نکرومه و لومومبا.
آقای آبراهامیان شما برخلاف باور مسلط، خطر کمونیسم را در کودتا چندان دخیل نمیدانید و آن را در متنِ جنگ سرد نمیخوانید. به نظر شما نزاع بر سر نفت و ملیشدن صنعت نفت ایران تا چه حد به مسئله استعمارزدایی مربوط است؟
کودتا در اوج جنگ سرد رخ داد، بنابراین جای تعجب نیست که سیاستمداران و مورخان آن را در چارچوب «گفتمان» مسلط آن زمان قرار دادهاند. اما اسناد جدید نشان میدهد که طراحان اصلی و بانیان کودتا از منابع خود کاملا میدانستند که حزب توده خطرناک است و شوروی بهشدت منفعل است. نگرانی اصلی آنها قدرت امپراتوری بود؛ اینکه چه کسی نفت را، که در آن زمان بهعنوان یک منبع طبیعی حیاتی تلقی میشد، کنترل میکند.
در کتاب «کودتا» نقلقولی از دین آچسون آوردهاید با این مضمون که ملیشدن نفت سختترین باختِ انگلیس در مدتی کوتاه بوده. به نظر شما وفاق ملی درمورد دولت مصدق و سیاست ناسیونالیستیِ دکتر مصدق چقدر در این باخت سهم داشتند؟ آمریکا و امپریالیسم چقدر؟
دین آچسون سیاستمدار کارکشتهای بود. میدانست چطور خوانندگان را بدون توسل به دروغهای آشکار گمراه کند. او این تلقی متفاوت را ایجاد میکند که نزاع در واقع بین امپراتوری بریتانیا و ایران بوده و ایالاتمتحده یک «تماشاگر صادق» بوده است. او حتی این تصور را به جا میگذارد که کودتای نهایی تماما یک اقدام بریتانیایی بوده و آمریکا هیچ دخلی به آن ندارد. در حالی که او باید میدانست که در پشت پردهها چه اتفاقی میافتد.
شما معتقدید با اینکه مصدق بیست سال جلوتر از زمانهاش بود اما در جریان کودتا دستکم در جلسه یکساعته مصدق با هندرسون یک روز قبل از کودتا، «مصدق به دام افتاد» و دستور ممنوعیت تظاهرات را صادر کرد و به این ترتیب، راه برای تانکها باز شد. آمبروز نیز این دستور را «اشتباه مهلک پیرمرد» میخواند. به نظر شما چرا مصدق دچار چنین خطایی شد؟ آیا مصدق در روزهای منتهی به کودتا اشتباهاتِ تاکتیکی دیگری هم داشت؟
پس از بازاندیشی میتوانیم بگوییم که مصدق در صبح روز 28 مرداد با فرانخواندن طرفداران خود برای ریختن به خیابانها مرتکب خطای بزرگی شد. ما فقط میتوانیم حدس بزنیم که چرا او مرتکب این اشتباه شد. آیا به خاطر تضمینهای سرتیپ ریاحی بود، آیا میخواست از خون و خونریزی جلوگیری کند، آیا از خطر جنگ داخلی پرهیز میکرد، آیا فریب هندرسون را خورد و فکر میکرد که اگر تظاهراتی راه نیفتد اوضاع به حال عادی بازمیگردد، یا... .
اتفاقا، حتی با تمام اسناد جدید، هنوز نمیدانیم چه کسی دستور سرازیرشدن تانکها را به مرکز شهر تهران داده است. آیا دستورات از طرف سرلشکر دفتری، فرماندار نظامی تهران، صادر میشد یا از سرتیپ ریاحی، رئیس ستاد کل نیروهای مسلح یا اساسا دستوراتی در کار نبوده و مأموران تانکها با نقض دستورالعملها تانکهای خود را بهعنوان بخش لاینفک توطئه کودتا به حرکت درآوردند.
در بازخوانی کودتای 28 مرداد، شما به اسناد رسمی و خاطرات بسیاری از سیاستمداران داخلی و خارجی آن دوران استناد میکنید و از نقشِ پررنگ انگلیسیها در وابستهسازی نیروهای داخلی و جنگ اعصاب علیه مصدق و دولت ملی میگویید. آیا میتوان گفت طراحِ اصلی کودتا انگلیسیها بودند و آمریکاییها مجری این طرح؟ یا کودتای 28 مرداد چنانکه مشهور است یک کودتای آمریکایی بوده چنانکه بعدها با افشای اسناد سیا، آمریکا بهطور تلویحی آن را گردن گرفت؟
اسناد ایالاتمتحده بیتردید نشان میدهد که کودتا بدون مشارکت سیا و امآی6 موفق نمیشد. در واقع، گزارش دونالد ویلبر از کودتا تصدیق میکند که امآی6 نقش اساسی ایفا کرده است، حتی اگر ویلبر تلاش میکند اعتبار بیشتر را به سیا بدهد. من نتیجه میگیرم که سیا به امآی۶ نیاز داشت، امآی۶ به سیا نیاز داشت و هر دو به یکدیگر نیاز داشتند. من اطمینان دارم اگر سیاستمداران وایتهال اجازه میدادند، امآی۶ مایل بود «اعتباری» برای خود فراهم کند. نورمن داربیشایر حتی بیش از ویلبر چیزهایی برای افشاکردن داشت.
نظر شما