گاندی از سویی در مبارزه با ستم و بیعدالتی بسیار کوشا و خستگیناپذیر بود - و با قدرت و شهامت راه میپیمود- و از سوی دیگر در پی این نبود که با هر روش، به هر شکل و به هر قیمت به پیروزی دست یابد.
جامعه دوستداشتنی
فرهنگ امروز: محمد صادقی، گاندی از سویی در مبارزه با ستم و بیعدالتی بسیار کوشا و خستگیناپذیر بود - و با قدرت و شهامت راه میپیمود- و از سوی دیگر در پی این نبود که با هر روش، به هر شکل و به هر قیمت به پیروزی دست یابد. چنانکه هرگاه هواداران و پیروان او در اثر غلبه احساسات و هیجانات به کارهای خشونتآمیز روی میآوردند و به کشتن یا آزار دادنِ دیگران میپرداختند، در اعتراض به رفتار آنها روزه میگرفت و به این صورت کوشش میکرد تا مبارزه برای برچیدن ستم و بیعدالتی به خشونتورزی آلوده نشود. گاندی وسیله و هدف را جدا از هم نمیپنداشت و برای رسیدن به هدفی پاک استفاده از وسیلهای ناپاک را مجاز نمیدانست، زیرا برای پیروزی و خوشبختی همگان مبارزه میکرد. او چنانکه در کتاب «مهاتما گاندی و مارتینلوتر کینگ و قدرت مبارزه عاری از خشونت» نوشته مری کینگ (ترجمه شهرام نقشتبریزی) آمده، میگفت: «تردیدی ندارم که اگر آموزش هنر سیاه خشونت -که قانون درندگان است- به میلیونها نفر امکانپذیر است، پس هنر سپید عدمخشونت نیز -که قانون انسان تکاملیافته است- به مراتب امکانپذیرتر است.» بر همین اساس بود که مقصود نهایی گاندی در مسیر مبارزه، رسیدن به قدرت نبود بلکه میکوشید تا مردم قدرت یابند، یعنی مستقل، اخلاقی و اصیل زندگی کنند تا جریان ستمگری و ستمپذیری نیز از کار بیفتد. او در دو جبهه میکوشید؛ یکی برای برخورداری بخشی از مردمی که حقوق خود را از دست داده بودند و دیگری برای مقابله با استعمار بریتانیا. در هر دو جبهه نیز بر خشونتپرهیزی تکیه داشت و سرانجام نیز حرکت رهاییبخشی که با قدرتِ عشق ایجاد کرده بود به نتیجه رسید. لویی فیشر در کتاب «گاندی و استالین» که با ترجمه غلامعلی کشانی منتشر شده، با اشاره به سیر مبارزه گاندی میگوید که برخی مردم خواهند گفت که روش گاندی در بیرون از هند فایده نخواهد داشت و خود میافزاید: «اما مگر تاکنون کسی آن را امتحان کرده است؟» اکنون که سالها از پرسش فیشر میگذرد، به روشنی میبینیم که آن روش در نقاط مختلفی از جهان، به ویژه در امریکا، آفریقایجنوبی و چکسلواکی به کار گرفته شد و به نتایج درخشانی هم انجامید. بنابراین باید گفت وقتی ستم و بیعدالتی برقرار است، روش و اندیشه گاندی راهگشا و سودمند است و چنین نیست که در یک دوره زمانی یا یک جغرافیای خاص یا در درون یک فرهنگ و تمدن کارساز بوده باشد، بلکه همواره میتوان آن را به کار بست. همچنین در نظر داشته باشیم که خشونتپرهیزی در نظر گاندی به طور کلی روشی برای زندگی است. اکنون و در این مجال کوتاه، نگاهی داشته باشیم به جنبش مدنی حقوق سیاهپوستان که هدایت آن را مارتینلوتر کینگ برعهده داشت. در جریان جنبش مدنی که از سال 1955 تا 1968 در جریان بود، سیاهپوستان و به ویژه شخصیتهایی که هدایت جنبش را برعهده داشتند زیر فشار و آزار و اذیت فراوانی بودند، مدام تهدید میشدند، در خانههای آنها بمب میانداختند و... اما رهبری جنبش هرگز اجازه نداد که خشونت با خشونت پاسخ داده شود، زیرا آگاه بود که با خشونتورزی رسیدن به «جامعه دوستداشتنی» ممکن نبود. چنانکه در کتاب «زندگینامه خودنوشت مارتین لوترکینگ» ترجمه محمدرضا معمار صادقی میخوانیم، مارتینلوتر کینگ پس از آشنایی با اندیشهها و روش گاندی در مبارزه بود که راه خود را پیدا کرد و توانست با گامهای استوار در مسیر عدالتطلبی و ظلمستیزی حرکت کند. اندیشیدن درباره حرکت گاندی در هند موجب شد تا او با قدرت و شهامت بالایی در مسیر مبارزه قرار گیرد. او دریافت که گاندی بر پایه خشونتپرهیزی، عشق و عدم همکاری با قدرتِ ستمگر توانست مردم را به حرکت درآورد و از او آموخت که نفرت محصول مبارزه خشونتآمیز خواهد بود و خشونتورزی فقط و فقط امواج بیرحمی را به جریان میاندازد، در حالی که خشونتپرهیزی است که به ایجاد جامعه دوستداشتنی مجال میدهد. او میگفت: «خواندن گاندی مرا متقاعد کرد صلح باوری واقعی نه عدم مقاومت در برابر شر بلکه مقاومت بیخشونت در برابر شر است. تفاوت میان این دو موضع از زمین تا آسمان است. گاندی با همان حرارت و قدرتی در برابر شر ایستادگی میکرد که مبارزان مسلح ایستادگی میکردند، اما او به جای نفرت با محبت ایستادگی میکرد.» او باور داشت: «هر کس در سایه شمشیر زندگی کند، جانش را نیز با شمشیر از دست میدهد... ما طرفدار خشونت نیستیم. ما میخواهیم دشمن خود را دوست داشته باشیم. از شما میخواهم دشمنانمان را دوست داشته باشید. به آنها نیکی کنید. آنها را دوست داشته باشید و بگذارید آنها نیز این را بدانند... میخواهم همه در این سرزمین بدانند اگر من را از بین ببرند، این نهضت از بین نخواهد رفت. اگر من را از بین ببرند، کار ما متوقف نخواهد شد، زیرا آنچه ما انجام میدهیم درست است.» مارتین لوترکینگ با فهم این نکته که انقلابهای پیشین براساس «امید و نفرت» شکل گرفته بودند و با اندیشیدن درباره راهی که گاندی پیمود، به انقلابی براساس «امید و عشق» چشم دوخته بود. او با اشاره به سخنی از لانگفلو که میگفت: «در این جهان انسان باید یا پتک باشد یا سندان» باور داشت که ما باید پتکی باشیم که «جامعه دوستداشتنی» را شکل میدهد، نه سندانی که با پتکهای پیشین شکل گرفته است. او چنین رویایی را نه براساس قدرت تام و تمام و فسادآور، بلکه قدرتی سرشار از عشق و عدالت امکانپذیر میدانست.
نظر شما