فرهنگ امروز، زهره حسینزادگان : آیا طبیعت زیباست؟ زیبایی طبیعت چه معنایی دارد؟ آیا تجربه و احساس ما از زیبایی طبیعت مشابه احساسمان از زیبایی یک اثر هنری، مثلا یک اثر موسیقایی یا یک تابلوی نقاشی است؟ شباهت و تفاوت این دو شکل از زیبایی در چیست؟ کتاب بر کرانه زیباییشناسی طبیعت نوشته رونالد هپبرن
در واقع، مقالهای است با پیشگفتاری جامع و کامل از آقای دکتر مسعود علیا و موخرهای که ایشان به این مقاله اضافه کرده است. نویسنده در این کتاب به مفهوم زیبایی و زیبایی طبیعت پرداخته است. در گفتوگوی حاضر به مناسبت انتشار این کتاب، دکتر امیر مازیار، استاد فلسفه به چیستی زیبایی و معنای آن در زیباییشناسی معاصر میپردازد.
ما چگونه باید زیباییشناسی را تعریف کنیم؟ زیباییشناسی چگونه پدید آمده است و چطور در طول تاریخ تغییر کرده است؟
دانش زیباییشناسی در قرن هفدهم برای اولینبار به شکل گسترده نزد گروهی مشهور به تجربهگرایان انگلیسی (فیلسوفان انگلیسی تجربهگرا) که برجستهترین آنها دیوید هیوم و جان لاک بودند مطرح شد. آنها پروژه تجربهگرایانهای داشتند که اهل فلسفه با آن آشنایی دارند و در دل این پروژه بود که مبحث زیباییشناسی مطرح شد. هدف آنها این بود که رویکردی مبتنی بر تجربهگرایی درباره شناخت امر زیبا، زیبایی و تجربه زیبایی ارایه کنند. ما تجربیات مختلفی از عالم داریم که این تجربیات مختلف را زیبا یا زشت میدانیم. این تجربهها بسیار گستردهاند یا درباره امور هنریاند یا گستردهتر از آن در باب طبیعت. یعنی وقتی ما به طبیعت میرویم و منظرهای را میبینیم، آن را زیبا یا زشت مییابیم. وقتی در قرن هجدهم تجربه زیبایی موضوع تأمل فلسفی قرار گرفت، این بحث به یکسان درباره زیبایی طبیعی و هنری مطرح بود. اگرچه زیبایی طبیعی امری مهمتر و تجربهای گستردهتر و عامتر در آن زمان بود، بحث متمرکز بر خود تجربه بود. یعنی وقتی ما چیزی را زیبا مییابیم، حالت زیبا یافتن در ما اتفاق میافتد که اساسا این نظریه در حوزه تجربهگرایان انگلیسی موسوم بود به نظریه ذوق. در آن زمان اصطلاح Aesthetics (زیباییشناسی)، که به معنای حسیات و حسشناسی است، هنوز جعل نشده بود. نخستینبار، الکساندر گوتلیب باومگارتن، فیلسوفی آلمانی، بود که در قرن هجدهم این اصطلاح را وضع کرد.
منظور باومگارتن از این اصطلاح چه بود؟
منظور باومگارتن از این واژه حسشناسی بود که بعدها در واقع، به دلیل ارتباط با حوزه و مباحث هنری و زیباییشناختی، این عنوان منحصر شد به زیباییشناسی و معادل این مفهوم قرار گرفت. بحث تجربهگرایان انگلیسی دقیقا حول محور ذوق میچرخید. آنها ذوق را قوهای در انسان میدانستند که ما ذیل آن زیبایی و زشتی امور را درک میکنیم و درصدد آن بودند که مشخص کنند که این قوه چیست و دارای چه کیفیاتی است. اینکه بحث حول این محور بود بدین معناست که آن چیزی که این تجربه معطوف به آن است مهم بود، اما در حاشیه این تجربه قرار داشت و این امر از یکسو اقتضای رویکرد تجربهگرایانهای بود که این فیلسوفان به آن توجه داشتند و از سوی دیگر اقتضای رویکرد خاص سوبژکتیویستی. به این معنا که ما زیبایی و زشتی را بیش از آنکه ویژگیای در خود اشیای طبیعی بدانیم، ویژگیای میدانیم که در نگاه انسان وجود دارد. یعنی این ما انسانها هستیم که چیزهایی را زیبا یا زشت مییابیم. اگر انسان و مدرِکی نبود که چیزی را درک کند و فقط خود اشیا بودند، چنین مفهومی وجود نمیداشت. اینکه زیبایی و زشتی در خود اشیا نباشد و تنها در آن تجربهای موجود باشد که انسان آن را درمییابد مستلزم آن است که ما، به جای جهان و خود اشیا، به بررسی همین قوه که درون ماست، بپردازیم. این نظریه که طبق آن زیبایی احساسی است که در ما سر بر میآورد از آرای مشهور هاکسن، فیلسوف قرن هجدهم، است که زیباییشناسی اصلا با او شروع میشود این مسائل محور بحث ذوق و زیباییشناسی را در کشورهای انگلیسیزبان شکل میدادند. در مورد هنر و هنرمند و مفاهیمی مانند نبوغ و خیال هم بحثهایی شکل گرفت که بیشتر به هنر ارتباط پیدا میکرد که همه اینها فرع آن نظریه ذوق بود و اصل این نظریه این بود که چنین تجربه زیباییشناختیای وجود دارد که به قوای انسان مربوط است، تجربه میشود و باید همه چیزهای دیگر را برمبنای این تجربه فهم کرد.
جایگاه و نقش کانت در این حوزه چه بود؟
نقطه اوج این بحث در اواخر قرن هجدهم ایمانوئل کانت بود که علم استتیک در کتاب نقد قوه حکم او متولد و به کمال رسانیده شد. کانت قوه حکم را قوهای از قوای ما، در کنار عقل عملی و عقل نظری، میدانست. ما وقتی از احساس صحبت میکنیم معمولا از آن چند معنی را مراد میکنیم، گاهی منظور از احساس راه شناختیمان است که یکسری از دادهها را از جهان بیرون توسط قوای خود دریافت میکنیم. اما احساس به مراتب دیگری از همین قوه نیز ارجاع دارد که منظور تجربهگرایان انگلیسی نیز بر همین بود آنها معتقد بودند ما، جدا از آنکه دادههای حسیمان را از طریق پنج حس از جهان خارج دریافت میکنیم، یک قوه ادراک زیبایی هم داریم. همانطور که قوه ادراک دیدن و شنیدن داریم. این قوه عملا مانند مابقی حواس ماست و برای درک زشتی و زیبایی به کار میرود. در مقابل حواس بیرونی، به آن حواس درونی میگفتند که همان قوه ذوق است. چنین قوهای میتواند ذیل تحلیل عقلی قرار بگیرد و به موجودیت این قوه شک کرد و به سوالهایی از این قبیل رسید که ارتباط این حس با حواس دیگر چیست؟ ارتباطش با مفهومپردازی عقلی چیست؟ آیا در همه انسانها مشترک است؟ برای کانت این مساله حائز اهمیت بود که ما براساس چه ساز و کاری حکم زیبایی و زشتی صادر میکنیم. همانطور که مشخص است، اینکه این حکم معطوف به چه چیزی است اهمیت بیشتری نسبت به خود حکم دارد. با اینکه خود کانت مباحث زیادی را به زیبایی طبیعی و هنرها اختصاص داد، اما محور بحث او حکم به زیبایی بود. نظریه کانت در مجموع با بحث زیبایی در قرن هجدهم همسو بود و از این جهت زیبایی طبیعی و هنری به یکسان مورد توجه بودند، اما، باتوجه به جریانات آن دوره، زیبایی طبیعی اهمیت بیشتری داشت.
موضع هگل نسبت به این برداشت از زیباییشناسی چه بود؟
هگل در درسگفتارهایی که تحت عنوان زیباییشناسی در دانشگاه تدریس میکرد اساسا مخالف اصطلاح زیباییشناسی (استتیک) بود. او این عنوان را مناسب بحث خود نمیدانست و فقط به دلیل تداول واژه آن را به کار میبرد. نقد هگل بر زیباییشناسی این بود که در آنجا محور بحث ادراک مدرِکان است و نه خود موضوعات. بنابراین، زیباییشناسی به یک جنبه خاص از احساس و ادراک اشاره میکند. از نظر هگل، عنوان مناسب برای این حوزه «فلسفه هنر» بود. به این منظور، فلسفه هنر را در مقابل استتیک قرار داد. به این صورت، بحث زیبایی طبیعت بلاموضوع میشود. هگل اینطور استنباط مینمود که زیبایی هنری باید جای زیبایی طبیعی را بگیرد و این برآمده از دیدگاه ایدئالیستی هگل بود که طبق آن در واقع زیبایی در طبیعت وجود ندارد. زیبایی فقط و فقط از آن روح است و روح زیبایی خود را در ابژهای به نام طبیعت قرار میدهد. در واقع، صورت اولیه زیبایی طبیعی همان زیبایی هنری است که پرورده دست انسان و روح است که آن را در اشیا قرار میدهد و همین برداشت را به طبیعت هم تسری میدهد. به همین معنا، زیبایی طبیعی طفیلی زیبایی هنری است. طبیعت جعل روح است و همه ویژگیهایی که در طبیعت پیدا میشود فرافکنی روح در طبیعت است. همین نگرش باعث شد هگل رویکرد استتیکی را کنار بگذارد و رویکرد فلسفه هنری را به جای آن قرار دهد و درباره فلسفه هنر و روح صحبت کند. این رویکرد کمکم غالب شد و بحث زیباییشناسی غالب در قرن هجدهم را به حاشیه برد. در قرن بیستم دوباره به این توجه شد که شاید تفکیک فلسفه هنر و زیبایی طبیعی به طور کلی مفید و موثر باشد و ما نباید این دو موضع را یکی کنیم. در فلسفه هنر درباره اثر هنری صحبت میکنیم و در زیباییشناسی درباره تجربه خودمان از زیبایی و مفاهیم همبسته با زیبایی که زیبایی هنری را هم در بر میگیرد، اما منحصر به این موضوع نمیشود. این دو موضع همپوشانیهایی با یکدیگر دارند، اما در حوزههای مختلفی بررسی میشوند.
آیا بین زیبایی و زشتی در زیباییشناسی با خوب و بد یا خیر و شر اخلاقی نسبت و رابطهای برقرار هست؟
کانت در کتاب خودش میان کسانی که زیبایی را میبینند و ارج میگذارند و انسانهای اخلاقی، رابطه مستقیمی میبیند. یعنی میتوان روحیه و سرشت اخلاقی و توان حکم اخلاقی را که توان خاصی است، در این نوع از انسانها یافت و پرورش داد. اخلاق یکی از ویژگیهای مهم برای زندگی است. ارج نهادن به زیبایی، در واقع، اخلاقی است. مفهوم والایی (sublime) در کنار مفهوم زیبایی دو محور زیباییشناسیاند. کانت برخی از ابعاد ادراک این والایی را منحصر به طبیعت میداند. پس زیبایی طبیعت دارای ویژگیهایی است که قابل تحویل به فلسفه هنر نیست.
به نظر شما اساسا میتوان زیبایی را تعریف کرد؟
این پرسش ریشهداری است که آن را تا محاورات افلاطون میتوان پی گرفت و هیچوقت پاسخها قانعکننده نبوده است. فیلسوفان تجربهگرای انگلیسی رویکرد تجربی را اتخاذ کردند و لزومی برای تعریف زیبایی نمیدیدند. در واقع، باور داشتند که ما نمیتوانیم زیبایی را تعریف کنیم، همانطور که نمیتوانیم بینایی را تعریف کنیم، چون محتوا چیزی است که انجام میگیرد. زیبایی هم به همین شکل یک تجربه است. در برخی تجربیات چیزها زیبا یافته میشوند و برخی چیزها زیبا ادراک نمیشوند. محتوای خود زیبایی نیاز به تبیین ندارند و اگر هدف بر تبیین باشد، باید چیزهایی را که بعد از تجربه زیبا مییابیم تبیین کنیم.
سوال مهمتر این است که ادراک زیبایی، طی چه پروسهای اتفاق میافتد؟
در پاسخ فیلسوفان به این بحث، لذت و احساس خوشی و ناخوشی محوریت دارد. وقتی به فیلسوفانی همچون فارابی و ابنسینا مینگریم، تعریفشان از زشتی و زیبایی تقریبا، با لذت و عدم لذت در ارتباط است. آنها آنچه را لذیذ است زیبا و آنچه را دردآور است زشت میدانستند. البته نه همه لذایذ و نه همه ناخوشیها، بلکه خوشیها و ناخوشیهایی که مربوط به قوای بینایی و شنوایی ماست. زیبایی و زشتی مربوط به ادراکات حسی و نیز مراتب خیال و عقل ماست. زیبایی در واقع همان چیزی است که لذتبخش است. این زیبایی میتواند نظم یا بینظمی موجود در طبیعت باشد. به طور مثال در تاریخ ما، ابن هیثم درباره ادراک زیبایی و زشتی بحث میکند. در کتاب المناظر ابن هیثم که کتابی در باب نورشناسی بوده، در قرن سیزدهم و چهاردهم باعث ایجاد تحولاتی در اروپا میشود. در قرن پانزدهم و شانزدهم در اروپا، تحت تاثیر ترجمه کتاب المناظر، پرسپکتیو وارد نقاشی میشود و تاریخ نقاشی غرب را متحول میکند. ابن هیثم در این کتاب درباره ادراک زیبایی و زشتی بحث میکند و تاکید میکند که برخی چیزها وقتی منظمند برای ما ایجاد زیبایی میکنند و برخی زیباییها در نتیجه بینظمی به وجود میآید. به طور مثال ستارگان و آسمان شب به علت پراکندگی و بینظمی زیباست.
زیباییشناسی طبیعت به چه معناست؟
در دوران قدیم، فیلسوفان باستان دیدگاهی منفی به طبیعت داشتند. طبیعت را عالمی ناقص میدانستند. وقتی از عالم مادّی که طبیعت هم بخشی از آن است یاد میکردند، آن را عنصری پست و جهان مادی را جهان کون و فساد میدانستند، جهانی که نظم مشخصی نداشت. تغییر نگرش انسان نسبت به این موضوع از قرن پانزدهم به بعد ایجاد شد. این نگرشِ جدیدِ برخاسته از علم طبیعت را عنصری منظم و دقیق میدانست. فیلسوفان قدیم در مورد مساله شر، طبیعت را مصداق آن میدانستند. پس از انقلاب علمی، طبیعت دقیق، کامل و معقول دانسته شد. زیبایی را مترادف نظم قرار دادند. این مساله ما را به فلسفه هنر و فلسفه زیبایی میرساند.
آیا ما میتوانیم همانطور که هنر و هنرمند را نقد میکنیم، زیبایی طبیعی را هم نقد کنیم؟
نقد هنری و آثار هنری در کل عملی فلسفی به حساب نمیآید. اما وقتی درباره معیارهای نقد و چیستی نقد صحبت میکنیم مبحثی فلسفی پیش رو داریم. وقتی از اثر هنری صحبت میکنیم، در حوزه نقد میتوان درباره تحقق نیت هنرمند در اثر بحث کرد، میتوان در باب انسجام اثر نظر داد، میتوان به چیزهایی که در معنا و مفهوم اثر دخیل بودهاند نقد داشت. اما در ساحت طبیعت چنین مفهوم وجود ندارد. برخی معتقدند ما میتوانیم درباره خود طبیعت و احکام طبیعت نظر داشته باشیم. میشود معیارهایی برای زیباییشناسی طبیعت مطرح کرد. آن کسانی که معیارهای زیباییشناسی را به طبیعت تسری میدهند در واقع کار درستی نمیکنند.
در واقع، زیبایی طبیعت در این روش تحریف میشود. چون طبیعت نباید به مصنوعات انسان تشبیه شود.
انسان جزو کوچکی از مجموعه بزرگ طبیعت است. او در مقام بخشی از طبیعت چگونه میتواند آن را نقد کند؟
نسبت انسان با طبیعت و با قدرت تشخیص زیبایی طبیعت بحثبرانگیز است. میتوان سابقه این بحث را در آثار کلاسیک زیباییشناسی یافت. مانند سوالی که در فلسفه ایجاد میشود که آیا ما با عقل خود میتوانیم عقل خود را نقد کنیم؟ ما کاربر عقلیم. کاربر عقل چگونه میتواند داور و ناظر عقل باشد؟ این موضوع وابسته به این است که ما درباره کل طبیعت نظر میدهیم یا درباره اجزایی از طبیعت و در اینجا سوال به وجود میآید که آیا میشود جزء را جدا از کل (طبیعت) دانست؟ برخی بر این باورند که چون ما، خود، جزیی از طبیعت هستیم و درباره طبیعت حکم صادر میکنیم، از محدودههای سوبژکتیو خود خارج میشویم. این تجربه میتواند تعالیبخش باشد، چراکه من را از منبودگیاش خارج میکند. به طبیعت و جهان فراتر از محدوده انسانی پیوند میدهد. انسان همیشه سودگراست، ولی وقتی درباره زیبایی طبیعت صحبت میکند، مقهور زیبایی و طبیعت میشود. این کار هیچ منفعتی برای انسان ندارد و باعث میشود کاری انجام شود که از انسان سودانگار فراتر باشد. به این ترتیب، ارجگذاری به طبیعت با اخلاقی بودن پیوند میخورد. کانت میگوید در جایی که ما والایی طبیعت را ستایش میکنیم چیزی را ستایش میکنیم که در محدوده مفهومپردازی عقلی ما نمیگنجد.
آیا میتوان چنین گفت که زیباییشناسی طبیعت در نسبت به امر مقدس و الهی قرار داشت، درحالی که مقوله فلسفه هنر ظاهرا امری بسیار سکولار است که به آفریدههای انسان میپردازد؟
طریق پیوند زیباییشناسی طبیعت با الهیاتشناسی بدین شکل است که به طور مستقیم زیبایی طبیعت را به خداوند حکیم وصل نموده است. به طور مثال، زیبایی طبیعت فرع بر زیبایی هنر دانسته میشود، طبیعت آفریده و مصنوع خداوند است و در تجلیل زیبایی طبیعت و اعمال دینی شاخه دیگری از بحث گشوده میشود. عرفا تجربه عرفانی خود را در طبیعت میدیدند که در قرن هجدهم و بیستم به اشکال مختلفی مطرح میشد. به شکل کلی دین و زیباییشناسی روابط پیچیدهای باهم داشتند. شعبهای از زیباییشناسی طبیعت، که از قرن هجدهم تا اوایل قرن بیستم وجود داشت، تجربیات پیچیده دینی و عرفانی را فرو میکاست به تجربه زیباییشناختی مرسومی که همه انسانها دارند. بحث بر این بود که خدا را باید در لذاتی که از طبیعت میبریم و زیباییای که در طبیعت مییابیم. یافت این جهان الهی است.
برای کانت این مساله حائز اهمیت بود که ما براساس چه ساز و کاری حکم زیبایی و زشتی صادر میکنیم. همانطور که مشخص است، اینکه این حکم معطوف به چه چیزی است اهمیت بیشتری نسبت به خود حکم دارد.
نقد هگل بر زیباییشناسی این بود که در آنجا محور بحث ادراک مدرِکان است و نه خود موضوعات. بنابراین زیباییشناسی به یک جنبه خاص از احساس و ادراک اشاره میکند
اخلاق یکی از ویژگیهای مهم برای زندگی است. ارج نهادن به زیبایی، در واقع، اخلاقی است. مفهوم والایی (sublime) در کنار مفهوم زیبایی دو محور زیباییشناسیاند
نظر شما