شناسهٔ خبر: 40151 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

احسان شریعتی: در اسلام مانعی عقيدتی برای تحقيق وجود ندارد

آن چيزي كه امروزه به عنوان مساله علوم انساني مظنون واقع شده و مساله رابطه دين و علم به وجود آمده، موضوع جديدي است كه از گشت پارادايمي بعد از انقلاب پيش آمد. در‌حالي كه نزد پدران فكري ما نوانديشي در مقابل سنت مطرح بود. اما آن چيزي كه امروزه مطرح مي‎شود به عنوان بنيادگرايي به تعبير غرب، نه نوانديشي است نه سنت‎گرايي بلكه پديده سومي است كه به عنوان سنتزي از اين دو مي‎توان از آن نام برد.

 

 

 

 

 

 

 

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه اعتماد؛ بررسي تاريخي نسبت ميان «عقل و‌دين» و تعامل بين داده‌هاي ديني و يافته‌هاي بشري و تبيين حوزه هر يك از اين دو مقوله، از دير زمان توجه فيلسوفان و متالهان اديان مختلف را به خود جلب كرده است. اين مساله از مسائل مهم در عرصه دين‌پژوهي به شمار مي‌آيد، به گونه‌اي كه پهنه تاريخ اديان را مي‌توان صحنه گفت‌وگوها و مباحثات مستمر عقل و دين قلمداد كرد كه سابقه چهره جديد آن تحت عنوان «علم و دين» به اواسط قرون وسطي مي‌رسد. سوال اصلي در عصر پيدايش علم جديد اين است كه به هنگام وقوع ناسازگاري ميان علم و آنچه محصول وحي الهي است، چه بايد كرد؟ اين بحث به دليل اهميتش، انديشمندان بسياري را با گرايش‌هاي متفاوت به خود مشغول ساخت. عده‌اي با ابراز رابطه خصمانه ميان علم و دين كوشيدند تا آن دو را ناسازگار جلوه دهند، تا جايي كه «برتراند راسل» اين ناسازگاري را در گوهر علم و ذات دين دانست. در مقابل، برخي از فيلسوفان و متكلمان و بيش از همه، كساني كه هم مهر دين بر دل داشتند و هم اهتمام جدي به علم، سعي كردند تا سازگاري و انطباق يافته‌هاي علمي را با تعاليم وحي به اثبات رسانند. از سوي ديگر، كساني مانند «كانت» و «اگزيستانسياليست‌ها» و طرفداران نظريه تحليل زباني، ساز جدايي مطلق علم و دين را نواختند. همچنين در ارتباط با مساله نسبت علم و دين در دوره مدرن چنين القا شد كه در نزاع علم و دين، دين به نفع علم كنار رفته يا حداقل در درون آن به حيات خود ادامه خواهد داد. اما با ظهور بحران‌هاي اساسي در حوزه تمدن بشري نظير بحران‌هاي انساني، اخلاقي و زيست محيطي، بشر در مواجهه با اينچنين چالشي بزرگ به اين نتيجه رسيد كه بايد بار ديگر دين را به صحنه زندگي فرا‌خواند. در راستاي واكاي اين مقوله مدتي است كه دانشگاه تربيت مدرس سلسله مناظره‌هايي با نام «نسبت علم و دين» برگزار مي‌كند. اخيرا سومين نشست از اين سلسه مناظره‌ها با حضور «احسان شريعتي» و «عليرضا شجاعيزند» در دانشكده علوم انساني اين دانشگاه برگزار شد. لازم به ذكر است كه در ابتداي نشست «عليمحمد حاضري»، مدير نشست عنوان داشت كه اين نشست، مناظره به معناي تقابل دو انديشه در دو انديشمند نيست و سخنرانان تنها به ارايه ديدگاههاي خود در اين باب ميپردازند. در ادامه مي‌توانيد گزارش خبرگزاري مهر از اين نشست را ملاحظه كنيد.

 

مساله رابطه دين و علم حاصل چرخش پارادايمي بعد از انقلاب است

احسان شريعتي در ابتدا با اشاره به پيش‌داوري‌اي كه ممكن است نام وي را براي اذهان متبادر سازد، گفت: از نظر فكري ما از جواني تحت آموزههاي پدران فكري خود مثل استاد محمدتقي شريعتي، آيتا... طالقاني، علي شريعتي و امثال اين نوانديشان ديني بوديم و من اين راه را انتخاب كردم و از آن دفاع ميكنم اما با اين تفاوت كه بايد توجه داشته باشيم ما در دوران ديگري هستيم كه نسلها تغيير كردهاند و همچنين صورتبنديهاي معرفتي چه در ايران و چه در سطح جهان تغيير كرده است و اين امر موجب گشتها و چرخشهاي پارادايمي شده است. مضاف بر اينكه حوزه انديشه من فلسفه است و كيش و خاستگاه فلسفه نيز پرسشگري است. بنابراين ما نميتوانيم هيچ اصلي را از پيش، بدون اينكه پرسشي مطرح شود، بپذيريم؛ از جمله همين ميراث فكري و فرهنگي كه از نسلهاي پيشين به ما رسيده است.

وي در ادامه به تاريخ اين نسبت اشاره كرد و گفت: نسبت علم و دين مساله جديدي است و در تاريخ سنتي ما چنين بحثي مطرح نبوده است بلكه محصول كار امثال شريعتيهاست كه اين نسبت مطرح ميشود. پروژهاي كه از سيد جمالالدين اسدآبادي تا اقبال لاهوري و تا شريعتي ادامه دارد براي اينكه تجديد حيات و نوزايي در عالم اسلام به‌وجود آيد. نوانديشان نسل اول در مقابل علم و دستاوردهاي جديد عصر خود معتقد بودند آموزههاي وحياني ما تناقضي با علم ندارد و در نسل بعدي كه دكتر شريعتي بود تفاوتهايي در علوم دقيقه و علوم انساني پيش آمد و تبيين علل تبديل به توهم معناي تبديل شد. يك چنين جهشي در نسبت بين علم و دين در انديشه شريعتي نسبت به نسل پيش از خود مثلا پدرش پيش آمد. علاوه بر اين، شريعتي «نقد ايدئولوژي دين» را نيز مطرح كرد و اين انتظار را به وجود آورد كه اسلام ميتواند در حوزه تمدني و فرهنگي در مقابل دغدغه ايدئولوژيها خود يك سپر ايدئولوژيكي بسازد و سنت موروثي و خرافي دين سنتي را نقد كند و مي‌توان يك تفكر راهنماي عمل آنچه را ايدئولوژيهاي مدرن پيشنهاد ميدهند براساس جهانبيني توحيدي و ايدئولوژي اسلام به وجود آورد.

اين پژوهشگر حوزه فلسفه دين در ادامه افزود: آن چيزي كه امروزه به عنوان مساله علوم انساني مظنون واقع شده و مساله رابطه دين و علم به وجود آمده، موضوع جديدي است كه از گشت پارادايمي بعد از انقلاب پيش آمد. در‌حالي كه نزد پدران فكري ما نوانديشي در مقابل سنت مطرح بود. اما آن چيزي كه امروزه مطرح ميشود به عنوان بنيادگرايي به تعبير غرب، نه نوانديشي است نه سنتگرايي بلكه پديده سومي است كه به عنوان سنتزي از اين دو ميتوان از آن نام برد.

 

علم و دين مكمل و مصحح يكديگر

احسان شريعتي در ادامه به بيان ديدگاه خود پرداخت و گفت: موضوع عقل و وحي و انطباقشان در تاريخ فلسفه، قديمي است. ولي در دنياي فكري ما – يعني فلسفه اسلامي و از زمان فارابي تا شريعتي- اين‌گونه حل شده است كه اتفاقا در اسلام نسبت به علم مانع عقيدتي براي پژوهش و تحقيق وجود ندارد بلكه تشويق هم شده است. بنابراين آن مانع عقيدتي كه در مسيحيت وجود دارد ما نداريم و از نظر فقهي نيز حكم داريم كه «كلّ ما حكم به العقل حكم به الشّرع، و كلّ ما حكم به الشّرع حكم به العقل» يعني هر چيزي كه عقل حكم ميكند شرع نيز بدان حكم ميكند و هر چيزي كه شرع نيز حكم ميكند عقل نيز بدان حكم ميكند.

وي در ادامه اشاره كرد: زماني كه دين به عنوان يك رشته علمي مطرح شد و دينشناسي شكل گرفت نتيجه اين شد كه دين حوزه مستقلي يافت كه مداليته خاص خودش را دارد، يعني در واقع شكل برخورد انسان با امر قدسي است و علوم انساني نيز ميتواند در شكل سنتي خودش براي دين خطرناك باشد، به دليل اينكه آن باورهاي تعبدي و جزمي را زير سوال ميبرد و كار خودش را با اين شروع ميكند. در چنين وضعيتي طبيعي است كه در بسياري از كشورهاي اسلامي، علوم انساني نيست و مثلا در كشوري مانند قطر سوال هم نميشود كه چرا علوم انساني رشد نكرده است و در كشور ما نيز كساني هستند كه فكر ميكنند علوم انساني خطر است در حالي كه ما كه از درون به آن نگاه ميكنيم چنين تصوري نداريم. البته اين ارزيابي كه نيروي سنتي ميكند و احساس خطري كه نسبت به علوم انساني دارد بخشي از آن طبيعي است زيرا در شكل سنتي آن اين دو دشمن يكديگرند. ولي در شكل پيشرفتهاي كه ما نزد روشنانديشان انقلاب داشتيم اين نبود كه بين آنها تناقضي وجود دارد بلكه اتفاقا كمككننده به يكديگر هم هستند.

وي در نهايت به ديدگاه خود اشاره كرد و گفت: از نظر من علم و دين هم ميتوانند مزاحم يكديگر باشند و هم ميتوانند مكمل و مصحح يكديگر محسوب شوند و اين امر بستگي به اين دارد كه چه تعريف و انتظاري از اين دو حوزه داشته باشيم.

 

نقش شناخت در دين، تحيري براي غايتي والاتر است

عليرضا شجاعيزند در ابتداي سخنان خود گفت: وقتي از نسبت بين علم و دين صحبت ميكنيم يعني به يگانگي و بيگانگي آنها قايل نيستيم. در عين حال كه پذيرفتهايم دو امر مستقل از يكديگر هستند – زيرا «نسبت» بين دو چيز مطرح ميشود- اما نسبت به هم بيتفاوت نيستند. از اين رو دو نسبت بين آنها متصور ميشود يا نسبت تعارض است يا تعاون و همكاري. بنده به بخش تعارض ميپردازم زيرا قدري پروبلماتيكتر است و داراي يك سابقه تاريخي است كه اگرچه مربوط به دوره ما نيست اما در پسزمينه ذهني ما و علوم انساني وجود دارد.

وي در باب توضيح اين بخش به دو مسير قياسي و استقرايي اشاره كرد و ادامه داد: در ابتدا بايد بگويم تعارض وقتي پيش ميآيد كه دو پديده هم سنخ – نه همجنس- باشند و همسنخي زماني است كه دو چيز قلمرو و حيطه عمل واحدي داشته باشند.

در ادامه براي روشنتر شدن بحث بايد تعريفي از اين دو داشته باشم. علم «مسيري است براي كسب شناخت» و در تعريف از دين تعريفهاي متعددي وجود دارد كه كمتر غلط هستند و بيشتر نامتناسب هستند. دين «يك بسته شناختي نيست». بخش شناختي هم دارد اما غايت دين شناخت نيست. شناخت جنبه تحيري براي انسان دارد يعني ميخواهد انسان را آماده كند براي تحولات وجودي، براي پيدا كردن يك نگرش و بصيرت نسبت به عالم. براي اينكه به آن معناي جديدي از زندگي ببخشد. اگر شناخت شما متحول شود نگاه شما به زندگي نيز تغيير خواهد كرد. نقش شناخت در دين از اين سنخ است. اين مبناي قياسي بنده از دين بود.

 

تعارض علم و دين در سه سطح از منازعات

اين پژوهشگر حوزه جامعهشناسي دين در ادامه به سطح استقرايي نسبت علم و دين پرداخت و گفت: يك مجموعه عواملي در واقعيت در تعارض بين علم و‌دين وجود دارد كه آنها را در سه بخش تقسيم ميكنم؛ بخشي كه در «منازعات شناختي» پديد آمده است، بخشي ديگر «منازعاتي در بخش اعتقادي» است و بخش سوم «منازعاتي در سطح اجتماعي» است.

منازعات در سطح شناختي، حسب تجربيات مسيحيت مربوط به تعدي دين (كليسا) بوده است به ساحت علم. اين تعدي در اسلام وجود نداشته يا بسيار ناچيز است. اما دينپژوهان نوعا دين را امر واحدي ميبينند و براي آن تكليف و نظريه‎‎ واحد صادر ميكنند و همان را مبناي مطالعات خود قرار ميدهند. البته بايد بخشي از اين منازعات را مربوط به تعدي علم دانست. يعني تحديد معرفت از سوي علم كه بيشتر به سيانتيستي و پوزيتيويستي برميگردد.

منازعات اعتقادي ناشي از دو پديده است يعني توفيقات علم همزمان شده است با رويگرداني از كليسا. اين دو اتفاق باعث قدرت گرفتن جريان سيانتيست و پوزيتيويست شد و اين دو جريان در اين سطح از منازعات ديگر خود را جايگزين دين اعلام ميكرد. نظير رويكرد آگوست كنت كه صراحتا پوزيتيويست را به مثابه علم اثباتي هم جايگزين فلسفه ميكند و هم مبنايي براي باورها و ديانت جديد.

با اين رويكرد اين بحث تبديل به منازعات اعتقادي ميشود يعني دو عقيده و دو دين هستند با تماميتشان. اين بحث هم به شما كمكهاي شناختي ميكند و هم دستورالعملهاي نحوه اداره زندگي و پاسخهاي وجودي ميدهد. يك دين كامل است. در اينجا علم ميگويد من كفايت دارم و ميتوانم به تنهايي انسان را در تمام ابعاد وجودي و نيازهايش اداره كنم.

بر حسب توفيقات و اعتباراتي كه علم به دست آورد تبديل شد به اينكه العلمُ سلطان. نتيجتا علم قدرتآفرين است و به همين دليل هم مطلوب ارباب قدرت است و هم به تعبير فوكويي مطلوب كساني كه در مقابل قدرت ميايستند. بنابراين تبديل به گفتمان ميشود كه همه درصدد دستيابي به آن هستند. در اين سطح سوم منازعه، منازعه گفتماني است و دين در مقابل علم نميبينيم؛ تقابل واقعي بين علم و مدرنيته است منتها مدرنيته خودش را پشت علم پنهان كرده است و ما بايد دقت داشته باشيم اگر منازعهاي هم با مدرنيته داريم، مراقب باشيم كه تبديل به منازعه علم و دين نشود.

منبع: روزنامه اعتماد

نظر شما