فرهنگ امروز/ محسن آزموده: سيد محمود علايي طالقاني ( ١٣٥٨- ١٢٨٩ ) كنشگري سياسي بود كه از همان سالهاي كودكي در بستر تعاطي انديشهها و نظريههاي فكري و سياسي بود. او ميراثدار سنت عالمان مشروطهخواهي چون
ميرزا محمدحسين ناييني بود گرچه در عصر پسامشروطه ميزيست و از نزديك شاهد پيامدهاي مشروطهخواهي عالمان و تعامل و تقابل ايشان با روشنفكران بود. طالقاني اما خود در ميان علماي مشروطهخواه راهگشاي مسيري نو بود. او به واسطه پرورش فكري و تجربههاي زيسته به تعبير عليرضا ملاييتواني از مواجهه با انديشههاي نو هراسي نداشت، سهل است كه از آنها استقبال نيز ميكرد و بالندگي انديشه ديني را در همين گفتوگو ميان جديد و قديم ممكن ميدانست. با اين همه طالقاني مرد روزهاي مبارزه بود و همچون بسياري از همراهانش فرصت تاملي در شرايط نوپديد بعد از انقلاب نيافت. درباره انديشه سياسي اين مجاهد نستوه با عليرضا ملاييتواني، دانشيار تاريخ پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي گفتوگو كرديم. ملايي تواني نويسنده كتاب زندگينامه سياسي آيتالله طالقاني است كه در سال ١٣٨٨ توسط نشر ني منتشر شد. اين كتاب را بحق ميتوان يكي از بهترين زندگينامههاي مرحوم طالقاني دانست كه نويسنده در آن انديشه و عمل طالقاني را در بستر رويدادهاي تاريخي زمانه به بحث و بررسي گذاشته است.
محور انديشه سياسي مرحوم آيتالله طالقاني چيست؟
به اعتقاد من محور و كانون اصلي انديشه سياسي مرحوم طالقاني استبدادستيزي يعني مخالفت با تمركز قدرت است. ايشان بعدا هم با آثاري كه نوشت نشان داد كه او با تمركز ثروت هم مخالف است. او بر اين نكته در كتاب اقتصاد اسلامي كه اواخر عمر نگاشت، تاكيد كرد. اگر در انديشههاي مرحوم طالقاني تامل كنيم، ميبينيم كه او با هرگونه تمركز قدرت مخالفت داشته است.
خاستگاه اين فكر نزد مرحوم طالقاني كجاست؟
او در اين انديشه متاثر از مشي فكري علماي مشروطهخواه دوران مشروطه ايراني به خصوص آثار مرحوم ناييني است. مرحوم ميرزا محمدحسين ناييني در آثارش دو مقوله استبداد سياسي و استبداد ديني را برجسته ميكند و با آنها به مخالفت برميخيزد. مرحوم طالقاني نيز تحت تاثير همين انديشه است و بر همين دو مقوله با صراحت تاكيد ميكند. براي اثبات اين نظر ميتوان به واقعيتهاي تاريخي استناد كرد. وقتي در سال ١٣٤٠ مرحوم آيتالله بروجردي كه بزرگترين مرجع جهان شيعه بود و نفوذ كلام و تعداد پيروانش در تاريخ تشيع بسيار قابل توجه است، وفات كرد، جمعي از فضلا و بزرگان حوزههاي علميه گرد هم آمدند و مقالاتي نوشتند كه به صورت كتابي تحت عنوان بحثي درباره مرجعيت و روحانيت منتشر شد. در اين كتاب چهرههايي چون علامه سيد محمدحسين طباطبايي، آيتالله ابوالفضل موسوي مجتهد زنجاني، شهيد مرتضي مطهري، مهندس مهدي بازرگان، شهيد بهشتي، آيتالله مرتضي جزائري و مرحوم طالقاني مقاله داشتند. ايشان همگي از فضلاي نوگرايان حوزه بودند.
طالقاني در حوزه سياست نيز همين ايده را دنبال ميكرد، يعني اگر به مجموعه فرآيندهاي سياسي كه طالقاني پشت سر گذاشت و دغدغههاي سياسي كه ايشان داشت و نوع دفاعياتي كه در مراحل مختلف دستگيري انجام داد يا آثاري كه نوشت يا تصحيح كرد، بنگريم، ميبينيم كه مخالفت با استبداد نقطه محوري است. بنابراين مبارزه با استبداد كانون مركزي ايدههاي مرحوم آيتالله طالقاني بود.
طالقاني در برابر اين استبداد از چه چيزي دفاع ميكرد؟
اينكه الگوي جايگزين از ديد ايشان چيست را بعدا مورد بحث قرار ميدهم، اما آنچه فعلا مشخص است، دفاع از ساختار قانون اساسي مشروطيت و حركت در همان چارچوب است، اما زماني كه نظريه انقلاب مطرح شد و الگوي بديل به صورت حكومت شرعي در اواخر دهه ١٣٤٠ و اوايل ١٣٥٠ طرح شد، اين نظريه متزلزل شد، اما به طور كلي گفتمان سياسي طالقاني بر محور مشروطهخواهي با تاكيد بر اصل دوم متمم قانون اساسي است كه همواره به استثناي مجلس دوم ناديده گرفته ميشد.
شما خاستگاه انديشه سياسي مرحوم طالقاني را به علماي مشروطهخواه ايران منسوب دانستيد، اما طالقاني عصر پسامشروطه را نيز تجربه كرده و به خصوص دوران پهلوي را نيز آزموده است. به نظر شما با توجه به اين تجربه ايشان چه چيزي بر آن انديشه افزود؟
فرق اصلي مرحوم طالقاني با علماي بزرگ مشروطهخواه و نظريهپردازاني مثل ناييني و علماي بزرگي مثل مازندراني و آخوند خراساني در اين بود كه او فضاي مشروطيت را از نزديك درك نكرد. آيتالله طالقاني در ١٣ اسفند ١٢٨٩ يعني چند سال پس از مشروطه (١٢٨٥ خورشيدي) به دنيا آمد و بنابراين عصر مشروطه دوران كودكي او بود و بنابراين تجربه مستقيمي از مشروطه ايران نداشت. اما طالقاني فضاي گفتماني كه ابتداي روند انتقال از ١٢٩٩ تا ١٣٠٤ را تقريبا تا حدي حس ميكند، يعني نوجوان هوشياري است كه خيلي از مسائل را از نزديك ميبيند. يعني تحت تاثير فعاليتهاي پدرش ابوالحسن طالقاني و عباسعلي بازرگان پدر مرحوم بازرگان مثل تشكيل كانون البلاغ است. در اين دوره به خصوص با حضور جدي مدرس در مجلس اين مباحث صبغه سياسي نيز پيدا ميكند و از حوزه ديني خارج ميشود. دوران نوجواني و جواني مرحوم طالقاني در عصر رضاشاه طي ميشود و ايشان استبداد رضاشاه را كاملا حس ميكند. وقتي به اواخر دهه ١٣١٠ و به سالهاي پاياني دوره رضاشاه نزديك ميشويم، طالقاني كه اين دوران را لمس كرده و خاطراتي از دوران پيشين شنيده، خودش هم دستگير ميشود و زخم استبدادگرانه رضاشاه را نيز حس ميكند. طالقاني با ورود فضاي سياسي و اجتماعي ايران بعد از شهريور ١٣٢٠ با وضعيت متفاوتي مواجه ميشود كه علماي مشروطهخواه آن را احساس نكرده بودند. در اين فضا شاهد ورود جريانهاي چپ و ايدههاي عدالتخواهانهاي كه ايشان شعارش را ميدادند، هستيم كه فضاي روشنفكري ما را كاملا مسخر كرده بود و آنها موفق شده بودند كه در منطقه آذربايجان و بخشهايي از كردستان ما دولتي درست كنند. به عبارت ديگر در اين دوره بحث ايدئولوژي چپ و سوسياليسم فضاي روشنفكري ما را تحت تاثير خود قرار داده بود. طالقاني نيز تحت تاثير اين فضا بود و به همين خاطر نياز بود كه فعاليت متفاوتي صورت ميداد، به همين خاطر به سمت طرح ايدههاي نوگرايانه و نوانديشانه ديني گام برداشت. اين كاري بود كه علماي عصر مشروطه انجام ندادند اگرچه برداشتهاي سياسي متفاوتي نسبت به گفتمان مسلط علما در برخورد با جهان سياست داشتند، اما طالقاني با نوانديشي ديني و بازانديشي ايدههاي ديني با تاكيد بر نسل جوان روي ميآورد. اين سنت اصلي نوانديشان ديني و روحانيان نوگرا است. طالقاني همچنين از عدالتخواهي جريان چپ تاثير ميپذيرد. كار متفاوت ديگر طالقاني در نسبت با عالمان مشروطهخواه عصر مشروطه اين است كه در برخي جاها ميكوشد يك الگوي بديل ارايه كند. براي مثال ايده شورا يكي از آنهاست، البته تاكيد بر شورا را نزد روشنفكران و علماي مشروطه نيز ميبينيم، اما اين ايده نزد طالقاني به عنوان يك راهكار اساسي و روش دموكراتيك كردن و استفاده از عقل و مشاركت جمعي در حوزه سياست و دين مطرح شد و طالقاني ايده شورا را به مثابه يك روش عملي مطرح ميكند.
فكر ميكنيد اين ايده شورا عملي هم بود؟
آنچه در بحث شورا از سوي مرحوم طالقاني مطرح ميشود، عمدتا براي دموكراتيك كردن حوزه فهم ديني يعني فتوا و مرجعيت است. طالقاني تاكيد ميكند كه از تمركزگرايي بايد دوري كرد و به سمت فهمهاي متكثرتر و عاقلانهتر پيش برد تا ايدهها و آموزههاي ديني با توجه به پرسشهاي نسل جوان و نوانديشيها و ديدگاههايي كه در جهان جديد مطرح ميشود، جامعيت پيدا بكند. اما در حوزه سياست به همان راهحل مشروطه تاكيد دارد، به ويژه با اصرار بر اصل دوم متمم قانون اساسي كه منظور نظارت علما بر مصوبات مجلس است. طالقاني تا پايان عمر نيز بر همين ديدگاه باقي ميماند. او شأن مرجعيت را به مراتب بالاتر و قويتر و جديتر و موثرتر از شأن اجرايي ميديد و معتقد بود كه زبان مرجعيت اثرگذارتر، گيراتر و جديتر از زبان سياست است.
برخي معتقدند يكي از دلايل ناكامي مشروطه در برآوردن حداكثري خواستها و مطالبات مردم، تعارض ميان علماي ديني مشروطهخواه با روشنفكران عرفي است. بعد از مشروطه بر اساس همين تعارض جريانهاي متفاوتي هم در ميان روحانيون و هم نزد روشنفكران پديد آمد. يك ويژگي خاص مرحوم طالقاني اين است كه رابطه خوبي با روشنفكران عرفي دارد و برخلاف علماي سنتي كه روشنفكران را غربزده و سكولار ميدانند و ايشان را طرد ميكنند، ميكوشد با آنها ارتباط داشته باشد. به نظر شما اين تساهل و تسامح نزد ايشان از كجا برميآيد؟
اين نكته درست و صادقي است كه اگر به تاريخ روشنفكران و سنت علما در عصر جديد بنگريم، شاهديم كه اين دو گروه اگر چه در برخي برههها براي ايجاد يك جنبش سياسي يا اجتماعي يا فرهنگي با يكديگر ائتلاف كنند، اما نميتوانستند اتحاد استواري با هم داشته باشند، يعني به هر حال شاهد اين پارادوكس را هم در رفتار روشنفكران نسبت به علما و هم در رفتار علما نسبت به روشنفكران شاهديم. نكته جالب اين است كه اين پارادوكس را در رفتار و انديشه طالقاني نميبينيم. دليل آن به نظر من به تجربه زيسته فردي و اجتماعي ايشان باز ميگردد. نخستين آنها همان كانون بين ادياني است كه كودكي مرحوم طالقاني در منزل پدرياش برگزار ميشد. در اين كانون صاحبان اديان و مذاهب مختلف و باورمندان به ايدهها و گرايشهاي سياسي و فكري مختلف گرد هم ميآمدند و با هم گفتوگو ميكردند و در آنجا وحشت ناشي از همكلام شدن با دگرانديشان و مخالفان فكري و ناقدان از ميان ميرود و آن هراس سنتي كه امروز به نظر ميآيد در ميان باورمندان به گرايشهاي سنتي نسبت به روشنفكران و نوگرايان وجود دارد، نزد طالقاني فرو ميريزد و از بين ميرود و در نتيجه طالقاني اين باور واهي را ترك ميكند. مساله دوم به تجربه شخصي ايشان و دوستي و رفاقتي كه طالقاني با مهدي بازرگان دارد، بازميگردد و او اين همراهي را تا انتها ادامه ميدهد. در اين دوستي طالقاني با بازرگان روشنانديش از تيپ تحصيلكرده مدرن و اروپا ديده و در عين حال متدين مواجه ميشود و آن هراس پيشين فرو ميريزد. مساله سوم باز تجربه طالقاني در مسجد هدايت است. در مسجد هدايت مجموعهاي از جريانهاي نوگرا شامل دانشجويان، نوانديشان و همه كساني كه خواهان قرائتهاي متفاوت از اسلام بودند، پاي صحبتهاي طالقاني مينشينند و با گفتوگوهايي كه ميان ايشان شكل ميگيرد و مواجهات فكري و عملي كه پديد ميآيد، هم ترس طالقاني و هم نگرانيهاي سنتي كه از مواجهه با امور غربي و تيپهاي تحصيلكرده و روشنفكر با هر عنواني اعم از فكلي و منورالفكر وجود دارد، فرو ميريزد. اتفاقا طالقاني اينجا احساس ميكند چگونه قرائتهاي نوگرايانه و نوانديشانه او از دين در ميان اين طيف بازخورد و خريدار و درككنندگان بهتري دارد و با آنها احساس قرابت ميكند.
آيا تاثير اين ايدهها در منش سياسي طالقاني نيز مشهود است؟
بله، تاثير اين نوگرايي و نوانديشي را در حضور طالقاني در فرآيندهاي سياسي نيز ميبينيم. يعني در جايي كه طالقاني از جبهه ملي و مرحوم دكتر مصدق حمايت ميكند و از جرياني كه ميخواهد منافع ملي ايرانيان را احيا بكند، حمايت ميكند؛ جرياني كه در عين حال ميخواهد بازخواني مجددي از جنبش مشروطيت و احياي آرمانهاي آن باشد. اينجاست كه تجربه عملي زيسته طالقاني تقويت ميشود و گسترش پيدا ميكند و آن ترس سنتي كاملا فرو ميريزد، تا جايي كه شاهديم طالقاني براي حضور در مجلس هفدهم شوراي ملي كانديدا ميشود. پس از كودتاي ٢٨ مرداد نيز شاهد همراهي طالقاني با نهضت مقاومت ملي هستيم كه در آن روشنفكران و مليگرايان زيادي حضور داشتند كه بسياري از ايشان حتي از جريانهاي عرفي هستند و طالقاني با اينها مواجه ميشود و در مييابد آن ترس سنتي كه ناشي از سوءتفاهم و عدم درك متقابل هست، وجهي ندارد. اين تجربه بعدا در جبهه ملي دوم و نهضت آزادي تداوم مييابد. طالقاني در اواخر دهه ١٣٤٠ در پيوند با جريانهاي هوادار مشي چريكي مثل سازمان مجاهدين خلق است و در زندان نيز با جريانهاي مختلف با ايدههاي متفاوت ارتباط دارد. بعد از انقلاب نيز اين رفتار را در كارنامه و عمل طالقاني ميبينيم كه ميخواهد همه اين جريانها را تجميع كند و نقش پدرانه و وحدتبخش را ايفا ميكند و ميخواهد تعارضات و برداشتها و نگاههاي يكسويه كه محصول فضاهاي راديكال و غيردموكراتيك جامعه ايران در دهههاي گذشته بوده را از بين ببرد كه البته متاسفانه به دليل شرايط زمانه به طور كامل موفق نميشود.
يكي ديگر از نقاط تمايز مرحوم طالقاني از علماي سنتي بازگشت به قرآن و توجه ويژه به آن است. در حوزههاي سنتي معمولا تفسير قرآن در كنار علومي چون فلسفه چندان رايج نبود و مدرسان اين حوزهها بيشتر به علوم رايج مثل فقه و اصول ميپرداختند و از اين حيث توجه چهرههايي چون امام خميني و
علامه طباطبايي به تفسير قرآن در آن دورهها نادر تلقي ميشود. ويژگي نگاه مرحوم طالقاني به قرآن چيست و آيا ميتوان شباهتي ميان آن با نگاه چهرههايي چون شريعت سنگلجي به قرآن يافت؟
يك نكته مهم و محوري در انديشههاي نوگرايانه ديني چه در ميان شيعيان و چه نزد اهل سنت بازگشت به منابع مشترك و مورد وثوق دو طرف است، آن متني كه همه مسلمانان بالاتفاق به آن اعتقاد راسخ دارند و معتقدند كه از خطر تحريف به دور مانده، متني است كه از طرف خداوند بر پيامبر بزرگوار اسلام (ص) نازل شده است، يعني اين قرآن كريم است كه اكنون بدون هيچ انحرافي در اختيار همه مسلمانان است و همه ميتوانند از آن استفاده كنند. تاكيد بر اين موضع يعني استفاده از قرآن كريم به عنوان يك عنصر وحدتبخش و تقريبي براي كاهش تنشها و فشارها و قرائتهاي مختلف از دين از سوي بسياري از نوانديشان دين وجود داشته است. البته اين تاكيد در ميان دگرانديشان بيش از نوانديشان ديني بوده است، مثل مرحوم شريعت سنگلجي. اما من نميخواهم هيچ شباهت فكري ميان سنگلجي و مرحوم طالقاني برقرار كنم. در اثري كه در دست انتشار است، با عنوان چهار روحاني دگرانديش به طور مفصل به سنگلجي پرداختهام و معتقدم تفاوتهاي مهمي ميان مرحوم طالقاني و مرحوم سنگلجي وجود دارد. اما اصل بازگشت به قرآن و توجه به آن و ورود قرآن به متن زندگي و تكيه بر قرآن براي دفاع از قرائتهاي نوين ديني، كارويژهاي است كه مرحوم طالقاني بر آن تاكيد دارد و تفسير قرآن ايشان از اين حيث بسيار رهاييبخش است. اتفاقا وقتي سخنرانيها و موضعگيريهاي ايشان را مطالعه ميكنيد، ميبينيد كه به تناسب آياتي از قرآن كريم را نقل ميكند و آن را تفسير ميكند و بر اساس آن از مواضع ديني و رويكردهاي نوانديشانه خودش دفاع ميكند. اين حركت مهمي است كه فكر ميكنم امروز علماي نوانديش شيعي بايد دنبال كنند. تكيه و تمركز بر قرآن به جاي تمركز بر سنت كه ممكن است اختلافآفرين و مشكلزا باشد، آن فشارها را كاهش ميدهد و به نوعي همگرايي و وحدت ديني ميانجامد. البته اين موضوع عناصر و لوازم ديگري نيز دارد و بحث امامت بسيار مساله كليدي و حياتي است كه ممكن است به اتحاد نظري نينجامد، اما ميتواند بخش مهمي از اين تنشها را تعديل كند.
برخي معتقدند كه مرحوم طالقاني بيشتر انديشمند و فعال سياسي عصر مبارزه است، زيرا به دليل آن روحيه متساهلي كه شما نيز به آن اشاره كرديد، همه گروهها ميتوانستند با ايشان همكاري كنند، اما در دوران استقرار نميتوانست همين نقش را ايفا كند. تا چه حد اين ارزيابي را ميپذيريد؟
بستگي دارد كه مبارزه را با چه هدف و آرمان و انگيزهاي تعريف كنيم. اگر بخواهيم مبارزه را در چارچوب ساختارهاي مشروطه تعريف كنيم، آنگاه ميشود اين ارزيابي را
تا حدي درست خواند زيرا چنان كه پيش از اين تاكيد كردم، عنصر محوري تفكر سياسي طالقاني استبدادزدايي و مبارزه با استبداد است. اما راهكار بديل از ديد او چنان كه گفتم مشروطيت با تاكيد بر احياي اصل دوم متمم قانون اساسي است. در حوزه ديني نيز ايشان بر تمركززدايي با تاكيد بر شورايي شدن فتوا و مرجعيت اصرار دارد. اما اگر بخواهيم از اين ساختار فراتر رويم، يعني آنچه در انقلاب اسلامي رخ داد و به سرنگوني حكومت پهلوي منجر شد، بحث الگوي جانشين با دشواريهايي همراه ميشود. يعني در اين زمينه شاهد خلأ تئوريك بزرگي نه فقط در انديشههاي مرحوم طالقاني بلكه در اكثريت قريب به اتفاق جريانهاي مخالف رژيم شاه هستيم. يعني اكثر اين گروهها از طراحي الگوي بديل و جانشين بودند، جبهه ملي دچار انفعال شد و نتوانست از اين چارچوبها عبور كند و زماني عرض اندام كرد كه گفتمان جمهوري اسلامي امام خميني(ره) مطرح شده بود. طبيعتا به استثناي جريانهاي چپ ماركسيستي حتي جريانهاي مشي چريكي قهرآميز نيز الگوي بديل نداشتند، نهضت آزادي نيز الگويي نداشت. بنابراين با توجه به اين وضعيت ميتوان پذيرفت كه مرحوم طالقاني انديشمند دوران مبارزه عليه استبداد و براي بازگشت آزاديهاي بيان و قلم است. اما جايي كه حاكميت سياسي بخواهد سرنگون شود و نيازمند طراحي يك الگوي بديل هستيم، بايد پذيرفت كه ايشان نيز مثل بسياري ديگر از جريانهاي اپوزيسيون رژيم شاه طرح جانشين نداشت و در نتيجه همه تحت تاثير الگو و گفتمان بديلي قرار گرفتند كه امام خميني (ره) مطرح كرد، يعني الگوي جمهوري اسلامي كه محصول ايدههاي امام در پاريس بود.
مرحوم طالقاني در فاصله زماني كوتاهي بعد از انقلاب از دنيا رفت. اما آيا ميتوان گفت در همان تجربه كوتاه فعاليتهاي سياسي بعد از انقلاب تاثيري در نگرش سياسي ايشان داشت و آيا ميتوان گفت اين تجربه موجب شد كه در برخي ديدگاههايش بازنگري كند؟
خير، بعيد ميدانم اين طور باشد زيرا در اين زمان اندك هنوز فضاي انقلابي حاكم است و انتقال قدرت و استقرار حاكميت جديد به طور كامل به وقوع نپيوسته است. در اين فاصله زماني ما همچنان دوران گذار را تجربه ميكنيم و نظم جديد هنوز به طور كامل مستقر نشده است، بسياري از نهادهاي كهن فروپاشيدهاند و هنوز ساختار قانون اساسي به طور كامل مشخص نشده و نهاد رياستجمهوري و ساير نهادهاي دموكراتيك مثل مجلس شكل نگرفته. طالقاني ميانه اين مسير وفات ميكند. در نتيجه طالقاني تجربهاي از نسبت ميان دين و دموكراسي نداشت و از اينكه چگونه انديشهها و آرمانها و ايدهآلهاي او در چارچوب مبارزات براي آزادي در چارچوب مشروطه بايد محقق شود، تجربهاي نداشت. بنابراين نميتوان در اين زمينه اظهارنظر كرد كه انديشه طالقاني در اصطكاك با واقعيت چه تحولي مييافت. البته در اين زمينه اظهارنظرهايي از سوي موافقان و مخالفان طالقاني صورت ميگيرد، اما اين اظهارنظرها مبتني بر شواهد روشن تاريخي نيست. به همين خاطر گاهي ميبينيم كه در مورد ديدگاه مرحوم طالقاني راجع به نظريه ولايت فقيه اظهارنظرهايي صورت گرفته است كه به نظر من چندان دقيق نيست، زيرا ايشان حتي در زمان رايگيري مربوط به اصل ولايت فقيه فوت كرده است و در مجلس خبرگان حضور ندارد.
به نظر شما امروز مهمترين بخش از ميراث فكري و كرداري مرحوم
آيت الله طالقاني كدام است؟
حركت مبتني بر مدارا و به دور از خشونت و كار فكري و نظري با تاكيد بر منابع اصيل فكري ديني و تساهل و تسامح فكري نسبت به جريانهاي مبارز سياسي مذهبي و فكري و مقابله تمركز قدرت و استبداد به طور كلان در همه معاني آن از مهمترين ميراث فكري طالقاني است كه امروز نيز ميتواند براي ما راهگشا باشد.
منبع: روزنامه اعتماد
نظر شما