فرهنگ امروز/ صادق وفایی: رمان «مدار توحش» نوشته ناتاشا آپانا نویسنده موریسی_فرانسوی است که برای اولینبار در سال ۲۰۱۶ منتشر سپس و نامزد جایزه ادبی گنکور شد. ترجمه فارسی این رمان، بهمن امسال به قلم مرضیه آرمین، توسط نشر افق منتشر و عرضه شد. آپانا متولد سال ۱۹۷۳ است و بیشتر سالهای جوانی خود را در جزیره موریس یکی از مستعمرات فرانسه طی کرده است. جزیره مذکور در تاریخ خود بین انگلستان، هلند و فرانسه دست به دست شده و در قرن هجدهم در تصرف فرانسه بود که حکمفرمایی این کشور بر موریس باعث شد نام «جزیره فرانسه» را روی آن بگذارند. هدف از بیان این حقایق تاریخی این است که ناتاشا آپانا پیشینهای استعمارزده دارد.
رمان «مدار توحش» این نویسنده درباره جزیره مایوت و نکبت ساکنان آن است. این جزیره، هم که یکی از مستعمرات فرانسه بوده، در سال ۲۰۰۹ خواستار الحاق به فرانسه بود و این اتفاق در سال ۲۰۱۱ رخ داد. به این ترتیب مایوت بهطور رسمی به جزایر فرانسوی ملحق شد. یعنی مایوت پیشتر مستعمره فرانسه و امروز بخشی از خاک این کشور است. مایوت هر ساله شاهد ورود تعداد زیادی قایق دریایی است که مهاجران قاچاق و افرادی که درخواست گرفتن اقامت در این بخش از خاک فرانسه را دارند، در خود جا دادهاند. نام این قایقها «کوآسا کوآسا» است
داستان رمانی که پیش رو داریم، درباره نوزادی است که مادر مهاجرش از کومور به مایوت میآید و بهدلیل اینکه رنگ چشمان نوزاد با یکدیگر تفاوت دارد، فرزندش را موجودی جنزده و شوم میداند. بنابراین سرپرستیاش را به یک پرستار نازا که عاشق بچه است، میسپارد. پرستار مذکور که ماری نام دارد، این نوزاد را موشه نامیده و او را به جای فرزند نداشتهاش بزرگ میکند. شاید بتوان در این نامگذاری (موشه) ارجاع به متن کتاب مقدس و داستان از آب گرفتن حضرت موسی (ع) توسط آسیه را مشاهده کرد. به هر حال، ماری که زنی غیر مایوتی و به بیان مردم بومی جزیره، یک موزونگو است، موشه را با فرهنگ کتابخوانی و آشنایی با مظاهر پیشرفت و زندگی مدرن بزرگ میکند اما تمایل موشه برای شناخت ریشههایش، باعث میشود پیگیر حقیقت وجودیاش شده و در نهایت، بهمرور از ماری دل بکند. او جذب گروههای ولگرد و بزهکاران نوجوان منطقه میشود. طبق طرح داستانی ناتاشا آپانا، جزیره مایوت حلبیآبادی به نام غزه دارد که همنام بخشی از سرزمینهای اشغالی در فلسطین است. در بخشی از کتاب هم این منطقه با چنین جملاتی توصیف میشود: «غزه حلبیآبادی است، منطقهای بدبختنشین، آشغالدانی است، باتلاق است، گداخانه است، کمپ عظیم مهاجران قاچاق در زیرپهنای آسمان است، سطل آشغال بزرگ در حال سوختنی که از دور میبینیمش.»
ممکن است که مخاطب این رمان به این برداشت برسد که موشه شخصیت اصلی این رمان است. چون فعل و وکنش اصلی داستان توسط او انجام شده است؛ کشتن رهبر خلافکاران غزه که نوجوانی به نام بروس وین است. اما این محور یعنی شخصیت موشه، ابتدا و انتهای کتاب را به هم وصل میکند و در فاصلهای که بین آغاز و پایان رمان وجود دارد، شخصیت اصلی نیست. در توضیحاتی که در ادامه این مطلب ارائه میکنیم، این مساله بیشتر مشخص میشود. اما بد نیست پیش از شروع بحث و تشریح کتاب، به این نکته اشاره کنیم که شخصیت موشه، نیاز به تحلیل و نقد روانکاوانه دارد و میتوان با این رویکرد، به مطالعه مردمشناسی جامعه مایوت پرداخت چون موشه، در واقع آینه مردمانی است که در این جزیره متولد شده، زندگی کرده و میمیرند. موشه در ابتدای داستان همهچیز دارد و از همه امکانات رفاهی زندگی برخوردار است اما آغوش گرم ماری نمیتواند از ورودش به حلبیآباد و آلودهشدن به نکبت جلوگیری کند. شخصیت موشه، کمبودی دارد که وارد دار و دسته بچهلاتهای سیاهپوست و اراذل مایوتی میشود. این کمبود در واقع همان ریشه فرهنگی و وطنی است که ظاهرا همه مردمان کشورهای استعمارشده به آن مبتلا بوده و هستند. موشه وقتی میفهمد ماری مادر واقعیاش نیست، (وقتی توسط یک خارجی رشد و نمو کرده) احساس میکند پدر و مادر و در نتیجه ریشه ندارد. به همین دلیل شروع به ناسازگاری میکند: «من دیگر این زندگی امن را، این زندگی سفیدپوستی، این لباسهای سفید، آهنگهای سفید بیربط و این کتابهایی را که از گیاه نی و درختان بید میگویند نمیخواستم.» خلاصهکلام آنکه: «دیگر نمیخواستم موزونگو یا خارجی باشم.» کمبودی که موشه دارد و پس از آن ناآرامی درونش (در عین سکوت و آرامش بیرونیاش) از جمله موضوعات مهم رمان «مدار توحش» است.
پیش از آغاز بحث اصلی، بد نیست به ترجمه خوب کتاب و زیرنویسهای روشنگر مترجم اشاره کنیم که فهم بهتری از فضا و شرایط داستان را برای مخاطب به ارمغان میآورد. در این نوشتار رمان مورد نظر را از منظر پسااستعماری مورد بررسی قرار میدهیم و بد نیست به دیگر رمان مشابه فرانسویزبان اشاره کنیم که ترجمه فارسیاش سال گذشته در ایران منتشر شد. رمان «سفر شگفتانگیز مرتاضی که در جالباسی آیکیا گیر افتاده بود» اثر رومن پوئرتُلاس (یک فرانسوی خالص) کتابی طنازانه و سرگرمکننده است اما حاوی گفتمانی استعماری است که بر نظریه بمب فرهنگی نگوگی وا تیونگو صحه میگذارد. درباره این رمان، پیشتر مطلب (مرتاض در سرزمین عجایب/ انفجار «بمب فرهنگی» در ادبیات استعماری) را نوشتهایم.
جلد ترجمه انگلیسی رمان با عنوان تحتالفظی «خشونت گرمسیری»
ساختار و مضامین
رمان «مدار توحش» چند راوی دارد که داستان را از زاویه دید خود روایت میکنند. ناتاشا آپانا با مصاحبه و گفتگوهایی که با اهالی مایوت داشته، به این شخصیتها رسیده و در واقع راویهای این رمان، مابهازاهایی در عالم واقعیت دارند. این راویان در بخشهای رمان پراکندهاند و در یک نظم و ترتیب نامنظم قرار گرفتهاند. ترتیب بخشها یا روایتها اینگونه است: ماری، موشه، بروس، اولیویه، ماری، موشه، بروس، موشه، بروس، موشه، بروس، موشه، استفان، موشه، بروس، استفان، موشه، بروس، موشه، اولیویه، بروس، ماری، موشه.
نویسنده، در استفاده از این راویها و استفاده از زبانی که داستان را روایت میکنند، هوشمندی به خرج داده و میتوان مهندسی وطراحی او را در این زمینه شاهد بود. مخاطبی که مشغول مطالعه این کتاب است، گویی در حال ورقزدن یک پرونده قتل و مطالعه اظهارات و نوارهای پیادهشدن از بازجوییهای متهمان است. به همین دلیل لحن اعتراف را میتوان در برخی روایتها مشاهده کرد. بهاین ترتیب شخصیتهای رمان «مدار توحش» یا در حال اعتراف هستند، قصه تعریف میکنند و یا مانیفست میدهند. در برخی از همین روایتها میتوان نیش و کنایه نویسنده را درباره زندگی و وضع معیشت هموطنانش احساس کرد. از منظر ساختاری، از میانههای داستان است که مخاطب متوجه میشود دارد اتفاق اصلی را از آخر به اول و پس از آن با بههمزدن قطعات پازل میخواند.
درباره مهندسی روایت و زبان که به آن اشاره شد، برخی عبارات و لحنها بهطور هدفمند در سطور و صفحات کتاب قرار داده شدهاند. به عنوان مثال، شخصیت ماری زنی که روایت با او شروع میشود، سفیدپوستی است که مرده و روحش در حال داستانگویی است. این را میشود از جمله ابتدایی کتاب هم متوجه شد: «در اینجایی که من هستم و از آن با شما حرف میزنم، دروغ و ریا فایدهای ندارد.» _البته با کمی پیشروی در مطالعه و توجه دوباره به این جمله اول_ به هر حال، ماری در روایت سالهای زندگیاش، گویی از یک کنتور و شمارهانداز استفاده میکند: «سیسالهام و کاری جز صبر کردن و اشک ریختن ندارم...» کمی بعدتر «سی و یک سالهام و ... » ماری همینطور جلو میرود و سالهای زندگیاش را با شمارش سن، مرور میکند (همانکاری که موشه هم در روایتش انجام میدهد: «موشه پانزدهسالهام و در سپیدهدم، دست به قتل زدهام.») به اینشکل: «چیزی نمانده سی و سه ساله شوم.» یا «سی و سهساله میشوم و بالاخره بچه دارم.»
یا مثلا شخصیت موشه در جایی از صفحات ابتدایی روایتهایش، میگوید: «من، موشه، چهارده سالم است، جوینت میکشم، مینوشم، آواز میخوانم و با دوستانم میرقصم، هیچ گذشتهای ندارم، آیندهای ندارم و خوشحالم.» در بخش بعدی روایت که نوبت موشه میرسد، میگوید: «دیگر نمیدانم چهاردهسالهام یا پانزدهساله. وقتی تمام روزها شبیه هماند چه فرقی میکند آدم چندساله باشد.»
ناتاشا آپانا، در ساخت و پرداخت داستانش که اصل و بنیاناش اتفاقات مستند هستند، از خرافات یا باورهای بومی مردمان مایوت هم بهره برده که به مرموز و معماییکردن داستانش کمک کرده است. دو رنگ بودن رنگ چشمان شخصیت موشه و اینکه این دورنگی ناشی از جنبودن اوست، نمونه بارز این رویکرد است: «پشت سرم میگویند فرزند جنام و دیوانه شدهام. (صفحه ۳۶)» این قضیه و مطالب مربوط به جن و پری در جزیره مایوت، چندین مرتبه در طول داستان تکرار میشود. یک مرتبهاش مربوط به شخصیت اولیویه پلیسی است که در مایوت خدمت میکند: «مایوتیها معتقدند که اینجا یک جن قدرتمند زندگی میکند...»
از جمله تضادها و پارادوکسهای مهمی هم که موجب جذابیت این رمان میشود، تفاوت بین غنی و فقیر یا پولدار و فقیر است که در جامعه مایوت، با چاشنی تنفر همراه است. در همین زمینه در فرازی از داستان از عبارت و لفظ «سبک زندگی» هم استفاده میشود که درباره مردم استعمارزده مایوت، قابل تامل و بررسی است؛ مردمان این جزیره دو گروه هستند: موزونگوها یا همان خارجیها و سیاهپوستان بومی. ماری همانطور که گفتیم بر اثر سکته قلبی و بدون هیچ عامل بیرون میمیرد. در بخشی از رمان که مربوط به روایت شخصیت بروس است و خطاب به موشه بیان میشود، چگونگی ولگردشدن بروس و رسیدنش به مقام رهبری باند خلافکارها را میخوانیم. او تعریف میکند: «موزونگویی که بیاینکه کسی زده باشدش، بیاینکه کسی ترسانده باشدش، یکهو مرد. این دقیقا مرگ سفیدپوستهاست، مرگ پولدارهایی که سطل آشغالهای سرریز دارند.» بنابراین در جزیره مایوت، بین مرگها هم تفاوت وجود دارد؛ مرگ موزونگوها که ظاهرا خیلی نازکنارنجی و مرفهانه است و مرگ مردمان بومی که با نکبت و سختی همراه است. شخصیت بروس در جایی از واگویههایش برای موشه از حسرتها، افسوسها و حسودیهایش هم میگوید: «من هم میخواستم یک نفر برایم کاسه کورنفلکس آماده کند. (ص ۴۱)»
جالب است که روایت بروس هم مانند ماری، در حالت روحبودن و پس از مرگش انجام میشود. یعنی از بین راویان داستان، دو تن مُردهاند و مشغول روایت گذشتهشان در زمان زندگی و حیاتشان هستند.
عناصر ادبیات پسااستعماری در «مدار توحش»
«مدار توحش» اثری است که کاملا در زیرگروه ادبیات پسااستعماری جا میگیرد. درست است که آپانا با صراحت و بهطور مستقیم بر استعمار فرانسه نتاخته اما حقایق و اتفاقاتی که در رمانش روایت کرده، همگی ضد استعماری هستند و کمی توجه از سوی مخاطب کافی است تا اثرات مخرب استعمار را که هنوز هم ادامه دارند، به رخ بکشد. ماری یکی از چند راوی رمان است که داستان با روایت او شروع میشود. او در حالی که مرده و روحی روایتگر است، در همان جملات ابتدایی میگوید: «این کشور به خاکستری گداخته مینماید.» بنابراین روح جاری در رمان «مدار توحش» از همان صفحات ابتدا، وجهه پااستعماری خود را نشان میدهد. البته ماری که خود شخصیت خارجی و غیربومی (موزونگو) است، روایت تند و تیزی از استعمار ندارد و فقط میتوان بین اشاراتش، رگههای رقیقی از این مساله را پیدا کرد؛ مثلا: «پرچم آبی-سفید- قرمز آن بالا در اهتزار است.» تا صفحه ۱۳ هم که هنوز ماری مشغول روایت است، مساله پسااستعماری با مساله مادری و مادرانگی زنان بهصورت آمیخته بایکدیگر مطرح است. این آمیختگی را میتوان بهطور بارز در جملهای مشاهده کرد که ماری در دل خود، خطاب به دیگری میگوید: «آخر تو واقعا این بچه را میخواهی یا فقط میخواهیش که بتوانی باهاش اقامت مایوت را بگیری؟»
بنابراین اگر بخواهیم رگههای پااستعماری را در رمان «مدار توحش» بهطور دقیق استخراج کنیم، باید بگوییم که ناتاشا آپانا از ابتدای کتاب شروع کرده و بهطور کمرنگ و رقیق جلو میآید. در صفحات میانی و در نهایت، پایانی کتاب است که ویژگیهای ادبیات پسااستعماری بهطور خالص و صریح خود را نشان میدهند. مثلا: «اینجا مایوت است و تو میگویی فرانسه است. برو گمشو! فرانسه این شکلی است؟ تو در فرانسه میبینی که بچهها از صبح تا شب اینشکلی ول بچرخند؟ در فرانسه قایق کوآسا هست که همینجور یکهو با دهها هزار نفر از راه برسد و مردمی را پیاده کند که بعضیهاشان نیمهجاناند؟ در فرانسه آدمهایی هستند که تمام عمرشان را در جنگل زندگی کنند؟ در فرانسه مردم حفاظهای آهنی را اینطوری جلوی پنجره میگذارند؟ در فرانسه مردم میرینند و گند و کثافتشان را همینجوری در آبکند میریزند؟» (صفحه ۸۸)
شخصیت موشه در اولین بخش روایتش، جملاتی خطاب به بروس دارد؛ همان شخصیتی که رهبر باند نوجوانان خلافکار غزه بوده و حالا به دست موشه کشته شده است. این جملات خطاب به بروس گفته میشوند اما در واقع و بهاصطلاح خطاب به در بیان میشوند تا دیوار بشنود؛ یعنی مخاطبی که کتاب را به دست گرفته است: «این کشور ما را خرد میکند، این کشور از ما بدکاره میسازد، این کشور ما را بین تیغههای گازانبر گیر انداخته و دیگر نمیتوانیم تکان بخوریم.» (صفحه ۱۷) این میان ناتاشا آپانا یک سوال مهم اجتماعی بشری را هم از زبان شخصیت رمانش مطرح میکند: «مامودزو بالاترین آمار زادوولد فرانسه را دارد. با کودکانشان چه میکنند؟» موشه در فرازهایی که بروسِ کشتهشده را خطاب قرار داده، میگوید: «بروس، این جزیره ما را تبدیل کرده به سگ. تویی را که نام یک ابرقهرمان برای خودت انتخاب کرده بودی، بروس وِین» موشه همچنین میگوید: «این جزیره از من یک قاتل ساخته.» و در صفحه ۳۵ از تعبیر«تمام پسرکان ولگرد مثل خودم» استفاده میکند. بهاینترتیب استعماریبودن جایزه مایوت، بستر قاتلشدن یا بزهکارشدن نوجوانانی میشود که رگ و ریشه خوبی دارند اما محکوم به بد شدن هستند؛ همانطور که شخصیت بروس در یکی از روایتهایش، پاراگرافهای مختلف را با تکرار این جمله شروع میکند «میدانم بدم.»
دیگر مسالهای که میتوان در وجه پسااستعماری رمان «مدار توحش» بررسیاش کرد، نام همین شخصیت بروس است. بروس از نام «بروس ویْن» یعنی شخصیت اصلی داستانهای بتمن گرفته شده که جوانی اشرافزاده و نازپرورده است اما هنگامی که شهرش گاتام از طرف نیروهای اهریمنی و بد، تهدید میشود بروس لباس بتمن را میپوشد و همه را نجات میدهد. شخصیت بروس در رمان «مدار توحش» رهبر باند خلافکاری جوانان حلبیآباد غزه است. همین حلبیآباد را هم میتوانیم استعاره یا مورد مشابهی از شهر گاتام در داستان بتمن عنوان کنیم. اما با برگشت به مسیر اصلی بحث، میتوان با بررسی پیشینه شخصیت بروس که نویسنده بخشی از رمان را به آن اختصاص داده، عواقب و نتایج بحثی فرهنگی (یا همان تهاجم فرهنگی) را مشاهده کرد که در بخش بعدی این نوشتار به آن میپردازیم.
ناتاشا آپانا در بخشهایی از رمان «مدار توحش» به برخی دیگر از آسیبهای اجتماعیبشری در نقاط دیگری غیر از جزیره مایوت پرداخته که آنها هم نتیجه استعمار هستند؛ البته استعمار نوین. اگر جنگهایی را که غرب در کشورهایی چون عراق و سوریه یا افغانستان به راه میاندازد، نشانهای از استعمار نوین بدانیم، جایی از رمان «مدار توحش» که این جمله میآید: «وقتی کودک سوری در ساحل ترکیه غرق شد... (ص ۴۸)» هم، مربوط به ادبیات پسااستعماری است. چند جمله بعدتر هم درباره جزیره مایوت چنین جملهای بیان میشود که : «اینجا هم کودکان در ساحل جان میبازند.»
یکی از ارمغانهای استعمار برای منطقهای چون مایوت برگزاری انتخابات است اما این انتخابات نوید آزادی و برابری یا دموکراسی نیست. چون همانطور که در رمان هم اشاره میشود، انتخابات محفلی برای بهرهبرداریهای قدرتطلبانی است که از باندهای خلافکاری مثل باندِ بروس در جهت تامین منافعشان استفاده میکنند و «انتخابات که تمام میشود، سروصدا و خشونت در غزه از سر گرفته میشود.» تعبیری که نویسنده کتاب «مدار توحش» از این پدیده در عالم واقعیت دارد، «تجارت امنیت» است.
ناتاشا آپانا
پرداختن به مساله فرهنگ
در صفحاتی از این رمان درباره پروژه خانههای فرهنگ صحبت میشود که زیرمجموعه سازمانی بودند که در سال ۱۹۸۲ و شروع فعالیت دولت فرانسوا میتران در فرانسه در برخی مستعمرات فرانسه کلید خورد. این خانههای فرهنگ برای حل مشکلات اجتماعی و حرفهای و مسائل فرهنگی جوانانی راهاندازی شدند که در این مستعمرات زندگی میکردند. هدف اصلیشان هم رفع مشکل بیکاری جوانان در بازهای ۱۲ تا ۱۸ ماهه بود. یکی از شخصبتهای رمان که استفان نام دارد و روایت بخشهایی از داستان را به عهده دارد، مامور فرهنگی و اعزامی است که برای کار در خانه فرهنگ به جزیره و مکان شکلگیری اتفاقات رمان آمده است. این شخصیت در معرفی اولیه خود و شرایط اطرافش میگوید: «به زودی، یک سال بعد، دو سال بعد یا فوقش سه سال بعد، با جیبهای پرشده از پول سنوات، دست به کمر و با دهانی مملو از نظریه، بازمیگردیم.» البته استفان از شخصیتهای منفی داستان نیست اما به هر حال ظاهرا روال جاری و معمول کارِ خانههای فرهنگ فرانسه در چنین مستعمراتی، پرپولتر شدن جیب فرانسویها و باقیماندن مردم استثمارشده در همان وضعیت فرهنگی و اقتصادی پیشین بوده است.
شخصیت موشه هم در جایی از رمان در فرازی که مشغول صحبت درباره استفان است، میگوید: موشه درباره استفان میگه: استفان هیچوقت این چیزها را نمیفهمد» و با اشاره به آدمهایی که از بیرون به کشورش قدم میگذارد و قصد آبادانی و سازندگی دارند، میگوید: «یعنی اینها در حقیقت فکر میکنند چند سئانس سینما، چند دست بازی فوتبال یا موسیقی پاپ آمریکایی برای فراموش کردن بدبختی کافی است؟ فراموش کردن کثافت و توحش؟» بد نیست اشارهای به یک مساله فرهنگی دیگر در رمان «مدار توحش» کنیم که یکی از مولفههای شخصیتپردازی موشه است. موشه همانطور که گفتیم، نزد یک زن پرستار سفیدپوست و خارجی بزرگ شده و در خانه زن، موسیقی روز و آثار فرهنگی هنری معاصر دنیا را شناخته است. او عادت به خواندن کتاب «کودک و رودخانه» دارد که هزاران بار آن را خوانده و به این مساله چندین بار در طول داستان اشاره میشود. ظاهرا تنها راه و ارتباط باقیمانده موشه با جهان فرهنگ و تمدن همین کتابی است که برایش باقی مانده و با رجوع به آن، گویی در جستجوی فرهنگ است. به هر حال، در رمان «مدار توحش» جایی که موشه درباره خانه فرهنگ صحبت میکند، این اشاره را دارد که قرار است خانه فرهنگ بهزودی بسته شود و این جملات حاکی از دید و نگرش ناتاشا آپانا؛ یا درباره حقیقت تاریخیِ صرف این خانههای فرهنگ است یا درباره ناکارآمدیشان در تحقق اهدافی که بانیانشان داشتهاند. موشه در جایی از روایتش از داستان که شبیه همان واگویهای است که درباره استفان و تفکرات امثال او دارد، درباره حلبیآبادی که به نکبتاش دچار میشود و با اشارهای هوشمندانه به نامش میگوید: «اگر این فرد یک بار دیگر اسمی بهتر برای این محله انتخاب کند، اسمی خالی از جنگ، اسمی بدون کودکان کشتهشده، اسمی مثل تاهیتی که بوی گل میدهد، اسمی مانند واشنگتن که بوی خیابانهای بزرگ میدهد با مردمان کتشلوار پوشیده و کرواتزده یا اسمی مثل کالیفرنیا که بوی خورشید و دخترکان زیبا میدهد، آیا سرنوشت و روح مردمان اینجا تغییر میکند؟» (صفحه ۶۷)
در بخش پیشین (عناصر ادبیات پسااستعماری) به شخصیت بروس و مساله تهاجم فرهنگی اشاره کردیم. بروس در صفحاتی از رمان گذشته خود و در واقع چگونگی بد شدنش را روایت میکند که بخش مهمی از رمان «مدار توحش» است. او ابتدا از دورانی میگوید که تحت تاثیر پدرش بوده و جمعبندی روایتش از آن دوران چنین است: «زندگی من اینطوری است، مایوتی فرانسویِ مسلمان.» همین مساله هم قابلیت بررسی و مطالعه مفصلی دارد که در حوصله این مطلب نیست اما در مجموع، جمعِ مایوتی مسلمان بودن با فرانسوی بودن، ظاهرا جمع اضداد و پدیده فرهنگی قابل تاملی است. به هرحال بروس، که ابتدا اسمش اسماعیل سعید بوده، از کتکخوردنهایش در مکتبخانه و همچنین خاطره روزهای جمعهای میگوید که همراه با پدرش به ملاقات جن مقدسی در کوه میرفته و پدرش از آن جن میخواسته تا از پسرش محافظت کند. آرزو و دعایی که پدر اسماعیل (یعنی همان بروس) در حق پسرش داشته هم جالب و قابل تامل است؛ آرزوی مردمانی که تحت سیطره و سلطه استعمار زندگی میکردهاند و بهشت آمالشان رفتن به سرزمین استعمارگران برای پیشرفت بوده است: «هرجمعه، من و پدرم میرویم ملاقات جن و پدرم ازش میخواهد از من محافظت کند، دعا میکند که به دوردستها بروم، که از دریاها بگذرم، که کتشلوار و کروات بپوشم، خوب فرانسه حرف بزنم و بنویسم، یک روز در یک دفتر مشغول کار بشوم...» سختگیریهای خانواده و جوّ مذهبی قرون وسطایی جامعه مسلمان مایوت باعث میشود بروسِ نوجوان یک روز در انجمنی به اسم کودکان مایوت که موزونگوها (همان خارجیها) تاسیس کردهاند (یعنی همان خانههای فرهنگ)، فیلم بتمن را میبیند و در روایتش میگوید: «آنجا بود که فهمیدم بروس وینام.» اسماعیل سعیدِ قدیم پس از تاثیرگرفتن از فیلم بتمن میگوید: «دیگر آن پسربچه نیستم، دیگر اسماعیلسعید نیستم، اسمم بروس است.»
جنگلهای زیبا و بکر جزیره مایوت که با ورود مهاجران و استعمارگران تبدیل به میدان صنعت و رقابت شدند، در رمان «مدار توحش» نمادِ ظریف جامعه اصیل مردمان مایوت است که به مرور از بین رفت. بروس هم وقتی که تحت تاثیر بتمن قرار گرفته و نوجوانی تبهکار میشود از این جمله استفاده میکند: «جنگل مُرد» و کمی بعدتر در سطور دیگری میگوید: «قوی میشوم، بدجنس میشوم.» او در جملاتی که ساختاری مسّجع دارند، میگوید: «چهاردهپانزدهسالهام که خیابانخواب میشوم.» و همینطور پیش میرود تا به نقطه پایانی تباهیاش یعنی رهبری باند خلافکارهای غزه برسد. اما جمله مهمی هم دارد که در پایان یکی از روایتهایش، خطاب به پدرش مطرح میشود: «تمام این افتضاحها زیر سر توست.» بنابراین مساله تربیتی و فرهنگ مسلمانان مایوت هم یکی از مسائل مهمی است که میتوان در بحث و نوشتاری دیگر به آن پرداخت و درباره خارجکردنش از ساختار صرفا سنتی و مکتبخانهای گفتگو کرد.
از جمله شاخههای فرهنگی مطرحشده در رمان «مدار توحش» هم که مرتبط با پدیده استعمار است، موسیقی است. موشه در جایی از روایتش از حضور در باند بروس و آنچه از رفتار و کردار نوجوانان بزهکار میبیند، میگوید: «بعد موسیقی رپ آمریکایی گذاشتند که پر بود از کلماتی مثل کاکاسیا، نکبت، اقلیت. بروس این کلمات را دوست داشت.» بنابراین میتوان تاثیر موسیقی غربی را بر نوجوانان تاثیرپذیر و بهظاهر عقبمانده مایوتی مشاهده کرد. همانطور که میدانیم خاستگاه موسیقی رپ آمریکاست و این نوع موسیقی توسط سیاهپوستان و به عنوان سلاحی برای بیان اعتراضات اجتماعی ابداع شد. اما در منطقهای چون مایوت، این موسیقی باعث جریشدن و رشد روح توحش در نوجوانانی چون بروس یا دوستانش میشوند که مطالعه یا پژوهشی روی این نوع از موسیقی ندارند اما بهطور پیشفرض نسبت به آن احساس نیاز میکنند.
جمعبندی
پایانبندی رمان «مدار توحش» باز است. موشه از طرف بزهکاران تحت تعقیب قرار میگیرد و نیروهای پلیس تلاش دارند تا امنیت او را فراهم کنند. در صحنه پایانی این رمان او از ماشین پلیس پیاده میشود؛ در حالی که در یک سمت نیروهای ولگرد با قمه و سلاح سرد در پی انتقام از او هستند و سمت دیگرش دریا یا همان اقیانوسی است که روزی مادرِ مهاجرش از آن وارد مایوت شده است. مامودزو پایتخت مایوت، صد و یکمین استان کشور فرانسه است. جالب است که این کشور استان یا استانهایی کیلومترها دورتر از خاک اصلی خود دارد. موشه در سطور پایانی کتاب میگوید: «من نمیایستم. به سمت دریایی میدوم که مرا به اینجا آورده.» و همچنین میگوید: «تا وقتی که به اقیانوس بپیوندم، دیگر نمیترسم. موشهام، پانزده سالم است و زندهام.» جمله پایانی کتاب هم به این ترتیب است: «در لنگرگاه مامودزو شیرجه میزنم، اقیانوس را با تن نرمم میشکافم، با تن زندهام و بالا نمیآیم.»
آخرین بخش و روایت رمان متعلق به موشه است و سوال مهمی که ناتاشا آپانا از زبان این شخصیت آن را مطرح میکند و در واقع سوال اصلی رمانش هم هست، چنین است: «به پسری فکر کردم که پانزده سال پیش در یک جزیره کومور به دنیا آمده و اگر با دو چشم سیاه به دنیا میآمد، ممکن بود زندگی دیگری داشته باشد.» در تکمیل این سوال هم میگوید: «از خودم پرسیدم چه میشد اگر در واقعیت، تقدیر این پسر و تمامی دختران و پسرانی که مانند او به دنیا آمدهاند، چنین نمیبود و در جای بد و وقت نامناسب به دنیا نمیآمدند.»
اما سوال مهمی که مخاطب از خود میپرسد این است که در نهایت باعث و بانی این نکبت و در واقع مدار توحش چیست یا کیست؟ استعمار. نتایج و تبعات پدیده زشت و نکوهیده استعمار هنوز هم در جهان قربانی میگیرد. با وجود استعمار نوین میتوان گفت هنوز دوران استعمار تمام نشده است. کشورهای غربی با شرایط و جنگهایی که در نقاط مختلف دنیا به وجود میآورند، باعث مهاجرت خیل زیادی از آوراگان جنگی یا مردمی میشوند که در پی شرایط و زندگی بهتر هستند. این شرایط و زندگی بهتر را کجا میتوان یافت؟ در همان کشورهایی که برپا کننده جنگ و نکبت هستند. بنابراین اگر بخواهیم برای وضعیت فعلی فرهنگ و معیشت کشورهایی چون مایوت، دنبال مقصر بگردیم، اشتباه است که مانند اسماعیل سعید یا همان بروس خلافکار، پدر یا پدران این جزیره را مقصر اصلی بدانیم. بلکه باید انگشت اتهام و محکومیت را به سمت استعمارگران بگیریم!
مهر
نظر شما