شناسهٔ خبر: 62354 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

یادداشت احسان صادقی چیمه درباره کتاب «جنگل باز می‌گردد»: چین از دوران لیبرال جان سالم به در برده است

کیگن اعتقاد دارد چین جز معدود کشورهای استبدادی بوده است که از دوران هژمونی لیبرال جان سالم به در برده و از دادن امتیاز به هنجارهای لیبرالی امتناع کرده است. وی علت این مساله را در دو گزاره اصلی خلاصه کرده است.

چین از دوران لیبرال جان سالم به در برده است

فرهنگ امروز/ احسان صادقی چیمه، پژوهشگر حوزه چین: امروزه یکی از اصلی‌ترین موضوعات مورد توجه برای تحلیلگران امور بین‌الملل چه در داخل کشور و چه در خارج از آن مساله چین است. این مساله با توجه به اهمیت روابط ایران با چین برای سیاستگذار و تصمیم‌گیر ایرانی از اهمیتی دوچندان برخوردار است. چین در چند دهه اخیر توانسته است با تقویت قابلیت‌ها و توانمندی‌های خود و تمرکز آنان مساله خیزش و احیای مجدد چین خود را به‌عنوان یک قدرت قابل اعتنا در ابعاد منطقه‌ای مطرح کند. کشوری که در طول چهل سال گذشته توانسته است در وهله اول با تکیه بر متغیرهای داخلی همچون رهبری کارآمد و استفاده از ظرفیت‌های داخلی و به‌دنبال آن متغیرهای سطح کلان خارجی همچون دوری از هرگونه تنش با قدرت بالادست خود یعنی آمریکا و دیگر قدرت‌های هم‌طراز خود را به رده یک قدرت بزرگ و موثر که بر معادلات بین‌المللی تاثیرگذار است برساند.

 مساله‌ حایز اهمیت در اینجا این است که چین با توجه به اینکه به مدل خاص توسعه‌ای که برای خود در پیش گرفت، توانست خود را به‌عنوان یک الگوی بدیل توسعه در مقابل الگوهای رایج لیبرالیستی و غربی قرار دهد. این مساله برای غرب و به‌خصوص آمریکا باعث نگرانی شده است چرا که این الگو با توجه به تلاش چین برای انباشت قدرت و استفاده از ابزارهای مختلف این توانایی را در اختیار دارد تا الگوی مورد نظر خود را توسعه دهد.

بالطبع توسعه این الگو می‌تواند خطراتی را متوجه هژمونی الگوی غرب کند در سطح جهانی کند. در این چارچوب برخی از اندیشمندان حوزه علوم سیاسی و مطالعات بین‌الملل در آمریکا که در تصمیم‌گیری‌های مرتبط با سیاست خارجی این کشور نیز صاحب نفوذ هستند تلاش دارند تا با ایجاد روایت مدنظر خود در قبال نقش جهانی آمریکا و توجیهات مرتبط با آن همچون تلاش برای نهادسازی لیبرالی در سطح جهانی و حتی در مواقع لزوم استفاده از نیروی نظامی برای پیشبرد این هدف، چین را خطری بزرگ برای هژمونی لیبرال آمریکا به‌تصویر کشد.

یکی از این افراد رابرت کیگن است. فردی متمایل به جناح نئومحافظه‌کاران در آمریکا که در انتخابات سال 2016 ریاست جمهوری این کشور از حامیان هیلاری کلینتون بود. وی اعتقاد دارد قدرت اقتصادی چین و به‌دنبال آن هژمونی آن در ابعاد اقتصاد و تجارت در منطقه آسیا اقیانوس آرام را می‌توان مورد پذیرش قرار داد چرا که روندی بوده است که چین آن را به‌صورتی طبیعی پشت‌سر گذاشته است. اما نحوه رشد و پیشرفت این کشور را باید طوری مدیریت کرد تا این قدرت اقتصادی تبدیل به یک چالش و تهدید برای سلطه نظامی و امنیتی برای آمریکا نشود.

 در این یادداشت که به بهانه ترجمه اثر جدید کیگن با نام «جنگل باز می‌گردد؛ آمریکا و جهان در مخاطره ما» از سوی موسسه ابرار معاصر تهران نوشته شده هدف باز کردن نظرات کیگن در قبال مساله چین و تصویری که از این کشور به‌نمایش می‌گذارد است. این نگاه می‌تواند بخشی از تفکرات حاکم بر تشکیلات سیاسی و امنیتی واشینگتن در قبال نقش جهانی آمریکا که آن را به‌عنوان یک نیروی بین‌المللی و نه یک قدرت منزوی می‌شناسند به مخاطب ارائه کنیم.

رابرت کیگن بزرگترین تهدید برای جهان لیبرال دموکراتیک را اقتدارگرایی می‌داند زیرا چالشی ایدئولوژیک و راهبردی برای آمریکا است. آمریکا از نگاه کیگن هیچ ایده‌ای برای چگونگی مقابله با این تهدید ندارد. وی اعتقاد دارد یکی از سردمداران این چالش و تهدید علیه جهان دموکراتیک، جمهوری خلق چین است که با یک ایدئولوژی ضدلیبرال‌گرایی، می‌خواهد اقتدارگرایی را به‌عنوان جایگزین هژمونی لیبرال مطرح کند. کیگن اعتقاد دارد چین جز معدود کشورهای استبدادی بوده است که از دوران هژمونی لیبرال جان سالم به در برده و از دادن امتیاز به هنجارهای لیبرالی امتناع کرده است. وی علت این مساله را در دو گزاره اصلی خلاصه کرده است.

1-چین قدرت و استقلال لازم را در اختیار داشته است تا با لیبرالیسم جهانی مخالفت کند.
2-چین چیزی را در اختیار داشته که آمریکا و متحدان دموکراتیک این کشور به آن احتیاج داشتند.

چینی‌ها از نگاه کیگن با در اختیار داشتن این دو مساله این توان را دارا هستند تا همه تمایلات و گرایشات لیبرال‌خواهانه را در داخل و خارج از الیگارشی حاکم خرد کرده و اطمینان حاصل کنند که این تمایلات همچنان خرد و شکست‌شده باقی خواهند ماند. این روند حتی هنگامی که رهبران چین به‌طرز رندانه‌ای این کشور را از یک نظام مبتنی بر کمونیسم مائوئیستی به یک سرمایه‌داری دولتی اقتدارگرا انتقال دادند، ادامه داشته است. این الگوی موفقیت‌آمیز چین یعنی مقاومت در مقابل امواج هژمونی لیبرال و سرکوب آن، این امید را به دیگران نیز می‌دهد که بر طوفان لیبرالیسم می‌توان غلبه کرد.

کیگن اعتقاد دارد برخلاف ائتلافی که در دوران جنگ سرد و در میان احزاب سیاسی آمریکا در طیف‌های مختلف برای مقابله و مهار کمونیسم شوروی وجود داشت، در حال حاضر نه در داخل آمریکا و نه در سطح جهانی برای مقابله با تهدیدات اقتدارگرایی برخاسته از چین وجود ندارد. وی طیف‌های راست افراطی تا افرادی که خود را رئالیست توصیف می‌کنند و همچنین چپ‌های پیشرو در آمریکا را عاملی محرک برای دولت این کشور می‌داند که باعث شده‌اند آمریکا مقاومت در مقابل خیزش اقتدارگرایی را واگذار کند و این ایده و اعتقاد را جا بی‌اندازند که باید به چین در هر کجای آسیا و جهان خواهان حوزه نفوذ است به آن واگذار کرد.
 
چگونگی مدیریت خیزش چین از منظر کیگن
کیگن ایده «مدیریت خیزش چین» را زیر سوال برده است. وی اعتقاد دارد این ایده که ما می‌توانیم خیزش چین را مدیریت کنیم، آرامش بخش و تسکین‌دهنده است زیرا حس کنترل و تسلط و برتری ارباب‌مابانه را به آمریکا می‌دهد. طرفداران این ایده اعتقاد دارند در صورت در پیش گرفتن مدیریت عاقلانه خیزش چین این کشور با سیستم بین‌المللی همگرا خواهد شد و می‌تواند تبدیل به یک کشور دوست برای آمریکا شود. اما اگر بد مدیریت شود این کشور می‌تواند تبدیل به یک قدرت بسیار خطرناک شود.

کیگن با آوردن مثال‌های تاریخی از جمله کشور ژاپن در اواخر نوزدهم و اوایل قرن بیستم، در مورد مدیریت خیزش قدرت‌های نوظهور توسط قدرت‌های مسلط اعتقاد دارد، قدرت‌های مسلط در مدیریت موردنظر با آن‌ها همراهی کردند اما انتهای مسیر این همکاری لزوما به صلح نرسیده است بلکه پایان آن جنگ بوده است.

وی اعتقاد دارد همین مسیر اکنون توسط سیاستگذاران واشنگتن در قبال چین پیگیری می‌شود. اکنون یک قدرت آسیایی(چین) در حال نوسازی و توسعه خود است و این اعتقاد وجود دارد که این کشور باید تبدیل به نیرویی برای صلح شود. استدلال طرفداران این ایده این است که روابط بازرگانی چین با بقیه قدرت‌ها از جمله آمریکا و ژاپن و همچنین تایوان به‌مثابه سپری در مقابل انگیزه‌های تهاجمی چین عمل خواهد کرد و مسیر همگرایی چین با سیستم بین‌المللی را بدون جنگ هموار خواهد کرد. آن‌ها اعتقاد دارند اگر هیچ کاری برای تحریک چین نکنیم، این کشور به‌صورت صلح‌آمیز رشد خواهد کرد، بدون این که تشخیص دهیم این سیستم موجود بین‌المللی است که چینی‌ها آن را تحریک‌کننده می‌دانند.

کیگن معتقد است باید درک کنیم که ماهیت خیزش چین عمدتا توسط چینی‌ها و نه توسط ما مشخص می‌شود. به‌عنوان مثال، رهبری چین ممکن است معتقد باشد که ایالات متحده دشمن آن است و برای تغییر آن کاری نمی‌توان انجام داد. بخشی از این به دلیل اقدامات ما است - مانند تقویت اتحاد نظامی ایالات متحده - ژاپن، که در زمان دولت کلینتون آغاز شد، و تلاش‌های اخیر ما برای تقویت روابط استراتژیک با هند. بخشی از این به دلیل اشکال مختلف حکومت‌های ما است، زیرا حاکمان استبدادی به‌طور طبیعی احساس می‌کنند که یک ابرقدرت دموکراتیک و متحدان دموکراتیک آن در محیط پیرامونی آن‌ها مورد تهدید قرار گرفته‌اند. بخشی از آن به دلیل ماهیت اوضاع در شرق آسیا است. قبلاً این اعتقاد در بین چین‌شناسان بود که چینی‌ها خواهان بیرون انداختن آمریکا از منطقه خود نبودند.

«به‌نظر می‌رسد گزینه‌های واضح برای ما میان «واگذاری تسلط آمریکایی‌ها در منطقه» و «اقدام برای مهار جاه طلبی‌های قابل درک چین» قرار گرفته باشد. بسیاری از آمریکایی‌ها گزینه اول را دوست ندارند آن هم به‌دلایل قاطع سیاسی، اخلاقی و استراتژیکی. اما اجازه دهید خودمان را بچه تصور نکنیم. پیگیری گزینه دوم بدون اینکه چین را حداقل به‌عنوان یک دشمن آینده‌نگر بدانیم، و نه فقط 20 سال از این زمان بلکه اکنون، دشوار خواهد بود. اگر این انتخاب ما باشد، نمی‌توان انتظار صبر رهبران چین را داشت در حالی که شبکه مهار در محیط پیرامونی آن‌ها تقویت می‌شود. به‌احتمال زیاد، آن‌ها به‌طور دوره‌ای می‌خواهند آمریکا و متحدانش در منطقه را به‌عقب برانند.»
 


ابهام آمریکا درباره راهبرد انتخابی چین
کیگن این سوال را طرح می کند که: چین واقعی کدام است؟ یک قدرت قرن بیست و یکمی که می‌خواهد در یک نظم بین‌المللی لیبرال ادغام شود؟ که این به معنای تحول در سیاست خودش و هم محدود کردن جاه طلبی‌های استراتژیک آن است. یا یک قدرت قرن نوزدهمی که می‌خواهد حکومت خود را در داخل حفظ کند و دسترسی خود را به خارج از کشور گسترش دهد؟ این یک موضوع ارزشمند برای بحث است، زیرا پاسخ به این سوالات آینده را به همان اندازه یا بیشتر از هر کاری که انجام می‌دهیم تعیین می‌کند. اما بعید است و به‌نظر نمی‌رسد که ما پاسخ قطعی و به موقع داشته باشیم تا مدیریت خیزش چین را بیشتر از پیشینیان خودمان توجیه کنیم. مانند گذشته، ما مجبور خواهیم بود در ابهام به‌سر ببریم و قضاوت‌های محتاطانه‌ای انجام دهیم، که از بسیاری از درس‌های غم انگیز تاریخ آگاه است.

کیگن در مورد موانع خیزش چین معتقد است اگر این کشور توانمندی و قابلیت ثروتمند شدن را دارد ما نمی‌توانیم روند ثروتمند شدن آنها را متوقف کنیم. اما اگر خیزش چین شامل دستیابی به هژمونی اساسی نظامی در شرق آسیا باشد، ما قصدمان توقف این روند خواهد بود و می‌خواهیم این را متوقف کنیم. برای مثال اگر چینی‌ها توانایی این را داشتند که هر کسی را از دریای جنوبی چین بیرون کنند آنها فقط به دلیل کنترل این آبراه، قدرت فوق العاده‌ای در منطقه به‌دست می‌آورند. اگر آن‌ها کنترل تایوان را به دست می‌گرفتند پیامدهای راهبردی آن می‌توانست گسترده باشد. این مواردی است که ما نمی‌توانیم اجازه دهیم اتفاق بیفتد. ممکن است فورا جنگی بین آمریکا و چین بوجود نیاید اما در صورتی که امکان وقوع جنگ میان چین و ژاپن و یا حتی چین و هند باشد این همان چیزی خواهد بود که ما خواهان ایجاد مانع در مقابل چین هستیم. حالا، اگر آنها نمی‌خواهند هیچ یک از این موارد را انجام دهند، ما مشکلی نداریم.

کیگن تعریف خاص خود را در مورد سیاست مهار چین دارد. او معتقد است «آمریکا در حال مهار کردن چین است و چینی‌ها نیز اعتقاد دارند آمریکا همین کار را انجام می‌دهد. این مساله نه به معنی این است که ما به دنبال جنگ با آنها هستیم و نه به معنی این است که می خواهیم بر سر راه خیزش چین که به عنوان مدلی دیگری از قدرت مطرح است بایستیم. بنابراین مهار به معنی جلوگیری از قدرتمند شدن چین نیست بلکه جلوگیری از استفاده از همان قدرت برای به دست آوردن هژمونی نظامی در منطقه است. ما نمی توانیم از قدرتمند شدن چین جلوگیری کنیم اما می‌توانیم بر چگونگی استفاده از قدرتشان تاثیرگذار باشیم». وی معتقد است اگر امریکا به اندازه کافی سخت‌گیر، مصمم و شفاف باشد، چین حد خود را خواهد شناخت می‌فهمد که مرزهای مدنظر واشنگتن چیست. ما باید مطمئن شویم که توانایی نظامی در اختیار داریم تا آنها باور نکنند که پیروز می‌شوند. در این ارتباط سیاست‌های اعلامی ما نیز به اندازه کافی روشن است.

ایبنا

نظر شما