فرهنگ امروز/ مهام میقانی ترجمه: انسیه معینیپور
شرایط چند ماهه اخیر در سراسر جهان، میزان اقبال به سریالهای تلویزیونی را دوچندان کرده. در بسیاری از کشورهای جهان مثل آلمان، انگلستان، هلند، ژاپن و... پس از سریالهای انگلیسی زبان، سریالهای تولید شده در کشورهای اسکاندیناوی در مقامهای بعدی قرار دارند. در کشور ما نیز شاید کمی بیش از یک دهه باشد که آرام آرام تماشای سریا لهای سوئدی و دانمارکی و حتی ایسلندی به گرایشی جاافتاده تبدیل شده و از آنجایی که تعداد ناچیزی از سریالهای برآمده از این منطقه ژانری جز جنایی و وحشت دارند، کشورهای اسکاندیناوی در دو دهه اخیر صادرکننده مقدار زیادی از داستانهایی انباشته از قاتلان زنجیرهای و ارواح بودهاند. در همین زمان تعداد رمانهای جنایی اسکاندیناوی که به فارسی ترجمه و در کشورمان منتشر شدهاند به 20 عنوان میرسد که این خود میتواند نشاندهنده آغاز توجه کتابخوانان فارسی زبان به ادبیات جنایی اروپای شمالی باشد. درباره فیلمها و سریالهای جنایی اسکاندیناوی با دکتر «کیم تافت هانسن» Kim Toft Hansen نویسنده دانمارکی و استاد دانشگاه آلبورگ در رشته تاریخ سینما و تلویزیون با گرایش ژانر نوآر نوردیک یا همان آثار جنایی اروپای شمالی گفتوگو کردم. من از میان آثار او، کتاب بسیار ارزشمندی که او به همراه «آنه ماریت واده» درباره تاریخ شکلگیری و رشد ژانر نوآر ِاروپای شمالی نوشته است را خوانده بودم. این کتاب، او را به یکی از مهمترین محققان سریالهای تلویزیونی جنایی در جهان تبدیل کرد و نشانمان داد که درست مثل سینما، سریالهای تلویزیونی-که امروز با شبکههایی چون نتفلیکس حتی نمیتوانیم آنها را تلویزیونی بخوانیم- نیاز به مورخ و پژوهشگر خاص خودشان را دارند. دکتر هانسن به عنوان یک محقق، نویسنده و معلم، گنجینه زندهای از تاریخ آثار نمایشی- جنایی در اسکاندیناوی است. ژانری که پس از آثار انگلیسی زبان، بیشترین تعداد خوانندگان در سراسر جهان را دارد، تازه در میانه دهه 60 در سوئد توسط زوج روزنامهنگار چپگرایی پا گرفت که به همراه هم 10 رمان نوشتند و پرداختن به داستانهای پر پیچ و خم جنایی را به بهانهای برای انتقاد از حاکمیت کشورشان بدل کردند. اما همکاریشان چندان طولانی نشد چون یکی از آنها با ماشین تصادف کرد؛تصادفی که مشکوک گزارش شد و در حالی که من این کلمات را مینویسم، درست مثل پرونده قتل نخستوزیر سوئد «اولاف پالمه» در میانه دهه 80 میلادی مسبب آن هنوز تحت تعقیب است.
دکتر هانسن خیلی ممنونم که پیشنهاد انجام این مصاحبه را پذیرفتید.
همان طور که لیز بروستردر کتاب «قتل با کتاب: به کار بردن داستان جنایی به عنوان منبعی برای کتاب درمانی» مینویسد:«داستان جنایی آثار روانشناسی منحصر به فردی دارد و خوانندگان را قادر میسازد از طریق همذاتپنداری با شاهدان عینی جرم، شاهدانی با واسطه باشند. خوانندگان از داستان جنایی به عنوان روشی برای فرار از واقعیت به منظور مقابله با سایر مسائل زندگی خود استفاده میکنند.» همه ما میدانیم اگر علاقه مردم بومیان منطقه اسکاندیناوی نسبت به داستان جنایی اروپای شمالی تا این حد زیاد نبود این ژانر هیچگاه مورد توجه خوانندگان انگلیسی- امریکایی و متعاقبا جنایی خوانان جهان قرار نمیگرفت. اما اگر خواندن داستان جنایی به کاهش استرس زندگی کمک میکند پس آیا زندگی در کشورهای شمال اروپا استرسزاست؟ در ایران این تفکر غالب نسبت به منطقه اسکاندیناوی وجود دارد که آنجا امنترین، راحتترین و منظمترین منطقه جهان است. چطور میشود که همین منطقه خاستگاه برخی از هیجانانگیزترین رمانهای جنایی شاهکار شده است؟
این یک سوال بسیار دشوار با جنبههای پیچیده زیادی است. تا حدودی با بروستر موافقم که داستان جنایی به عنوان یک فرم[داستانی] میتواند بستری جهت فرار از واقعیت برای خوانندگان و بینندگان خود فراهم کند. مثل هر شکلی از هنرهای موجود در فرهنگ عامه، داستان جنایی میتواند اسباب سرگرمی و گذران وقت باشد. اما شما این سوالتان را به چگونگی زندگی در اروپای شمالی متصل کردید. به هر حال کشورهای اروپای شمالی نیز به عنوان جوامع مدرن مشکلات فزایندهای با استرس و افسردگی متعاقب آن دارند. تحولات نئولیبرالی و استراتژیهای دولت منجر به ایجاد محیطهای کنترل شدهای در نهادهای دولتی و خصوصی میشود که نتیجه نهایی آن بروز علائم استرس است. با این حال نمیتوانم از مقایسه احتمال رفع استرس در خوانندگان آثار ادبیات جنایی در شمال اروپا با سرگرمیهای لذتبخش دیگری که به آنها میبخشد، نتیجهای تا این حد سادهانگارانه بگیرم؛ پس شاید «لیز بروستر» لزوما درست نمیگوید. به علاوه یکی از اصلیترین ویژگیهای مهم داستان جنایی اروپای شمالی این است که صرفا نشاندهنده تمایل به فرار از روزمرّگی خاکستری نیست. در راستای[سبک] زوج جنایینویس «پِر والوو» و «مایا شول» Maj Sjöwall و Per Wahlöö داستان جنایی اروپای شمالی از دهه 1960 به طور سنتی علاقهمند به بحث در مورد جامعه و مشکلات اجتماعی بوده است. در کنار داستان جنایی به عنوان سپریکننده اوقات فراغت این ژانر مستقیما به زمینه فرهنگی معاصر علاقهمند است؛ به عبارت دیگر داستان جنایی نه تنها بستری برای فرار فردی از واقعیت فراهم میکند بلکه بسیار دغدغه مسائل اجتماعی و مشکلات سیاسی را دارد.
سریالهای تلویزیونی اسکاندیناوی حداقل در نگاه اول مملو از زنان مستقل و قدرتمند هستند؛ فکر نمیکنید این ممکن است یکی از اصلیترین دلایل این میزان جذب مخاطب جهانی باشد؟ رمانهای شما نیز مانند برنامههای تلویزیونیتان شخصیتهای زن بسیار قدرتمندی دارند که به اعتقاد من آنها را در مقایسه با زنان حاضر در رمانهای جنایی سایر نقاط جهان منحصر به فرد میکند. عمده خوانندگان داستانهای جنایی مثل سایر ژانرها زنان هستند و دوست دارند با این شخصیتها همذاتپنداری کنند تا شاید موفقیت آنان را در کار و زندگی شخصی خود بازسازی کنند اما وقتی صحبت از سینما و سریالهای تلویزیونی میشود، فکر نمیکنید [این ویژگی] کمی جنبه تزیینی به خود میگیرد؟ چیزی مثل تبلیغ جنسیتگرایانه یا نوعی نقص؟
بله، زنان قدرتمند نقش مهمی در توجه به داستانهای جنایی اروپای شمالی داشتهاند. حتی چیزی به عنوان جنایت زنانه در اروپای شمالی وجود دارد که حاصل ادغام و اختصار[لغات] فمینیستی و جنایت در [ترکیب] داستان جنایی زنانه است. اگرچه شخصیت اصلی زن قدرتمند پیش از تاثیر سنگینی که روی ادبیات داستانی اروپای شمالی بگذارد به عنوان مثال در رمانهای اسکاتلندی وال مک درمید یا سریال تلویزیونی بریتانیایی مظنون اصلی وجود داشته است. از طرف دیگر اروپای شمالی به طور کلی در زمینه برابری جنسیتی از برند فرهنگی قویای برخوردار بوده و این موضوع در داستانهای جنایی نیز بروز پیدا کرده است. در عین حال هنوز هم مسائل و مشکلات جنسیتی در اروپای شمالی وجود دارد که دلیل مهمی نیز برای ظهور این بحث در داستان جنایی است. زنان قهرمانی مانند سارا لوند، لیسبث سالندر و ساگا نورن را خوانندگان ادبیات داستانی جنایی و سریالبینهای حرفهای در سطح بینالمللی به خوبی میشناسند. آنها در ده، پانزده سال اخیر بسیار تاثیرگذار بودهاند اما آنان صرفا زنانی قدرتمند نیستند بلکه شخصیتهای دراماتیک جذابی هستند. آنها نه فقط به خاطر زن بودن بلکه از آنجا که شخصیتهای پیچیده اصیلی هستند، هویت قانعکنندهای برای جذاب پنداشته شدن توسط خوانندگان و بینندگان دارند. کاملا مطمئن نیستم قسمت پایانی سوال شما را راجع به زنان به عنوان جنبه تزیینی، تبلیغ جنسی و نقص متوجه شده باشم. تمایل به برقراری تعادل [و] آسایش بین کار و زندگی اساسا فقط مساله زنان نیست. به نظر من ترکیب سالمی از کار و زندگی شخصی هم برای زنان و هم مردان در اروپای شمالی اهمیت دارد. همین ترکیب سالم که میتوانم آن را ترکیب برابر نیز بخوانم به جهت اینکه در سایر نقاط دنیا معمولا نادر بوده است، باعث میشود بیش از آنچه اهمیت داشته به نظر مهم بیاید.
چند سال است که مدیران جهانگردی کپنهاگ، تورهای نوآر اروپای شمالی را با تمرکز بر مکانهایی از سریالهای تلویزیونی محبوب کشتار، قلعه و پل برگزار میکنند. سوئدیها هم همین کار را میکند. آیا میتوانیم نوآر اروپای شمالی را به عنوان تنها ژانر جنایی- به معنای واقعی کلمه- جغرافیایی در دنیای ادبیات در نظر بگیریم؟ میدانم وقتی صحبت از داستان جنایی-مافیایی باشد، ایتالیا سریعا به ذهن میآید اما مثلا مکزیک، کلمبیا، هند، ژاپن و تایلند نیز بستر مناسبی برای داستانهای مافیایی داشتهاند. ولی ترکیبی از هوای سرد، چشمانداز وحشی، تنهایی شهروندان و قتل در هیچ نوع دیگری از داستانهای جنایی جهان یکجا یافت نمیشود.
فعالیتهای گردشگری معاصر ریشه در فرهنگ عامه دارند. این فعالیتها گاهی حتی بسیار بیشتر از توریسم تاریخی، جنبه اقتصادی مهمی در برندسازی مکانها ایفا میکند. این به هیچ وجه چیزی نیست که صرفا در اروپای شمالی اتفاق افتاده باشد. گردشگری داستان جنایی پدیدهای بینالمللی است. تورهای کد داوینچی در پاریس و لندن، شرلوک هولمز در لندن، معمای مصور در ادینبرا و... نیز وجود دارند. گردشگری فیلم و تلویزیون فقط در ارتباط با داستان جنایی نیست بلکه پدیده فرهنگی محبوبی است. اگرچه داستانهای جنایی به این دلیل که اغلب به طور مستقیم از طریق صحنههای[وقوع] جنایت با مکان ارتباط دارند برای ادغام در صنعت جهانگردی مناسب هستند. با توجه به اشاره شما به اینکه پیدا کردن ترکیبی از مناظر سرد، وحشی، تنهایی و قتل در سایر سبکهای جنایی دشوار است؛ میتوان گفت، استفاده از خصوصیات محلی در محیط داستان یکی از اصلیترین ویژگیهای داستان جنایی اروپای شمالی است. اگرچه چنین ویژگیهایی در سایر تولیدات خارجی مانند نسخههای ولزی و چکسلواکی سرزمین سترونیا حتی اولین فصل کارآگاهان حقیقی امریکایی و بسیاری [آثار] دیگر نیز یافت میشود. این سریالها نیز هوای سرد، مناظر متروک و شخصیتهای تنهایی را که مرتکب قتل میشوند یا درصدد حل آن برمیآیند، نشان میدهند. با این حال میتوان ادعا کرد، بخشهای جذابی از زیباییشناسی روایت جنایی اروپای شمالی بر سبک روایت جنایی در سایر نقاط جهان تاثیر مستقیم گذاشته است و مثال آن 3 سریالی است که از آن یاد کردم.
آیا صحیح است رمان جنایی اسکاندیناوی را از آغاز آن در اوایل دهه 60 نوعی پاسخ جناح چپی به جامعه رفاهی در نظر بگیریم؟
قبلا به Sjöwall و Wahlöö اشاره کردم. آنها نه تنها به طور مستقیم تحتتاثیر سیاستهای جناح چپ بودند بلکه دستور کار مارکسیستی مشخصی را در 10 رمان منتشر شده خود طی سالهای 75-1965 دنبال میکردند. رمانهای این زوج در کل اروپای شمالی بسیار تاثیرگذار بوده است. امروزه سریال تلویزیونی سوئدی بِکبر اساس شخصیتهای این رمانها هنوز تولید میشود. برخی ادعا میکنند، داستان جنایی اروپای شمالی گرایش چپی دارد. اگرچه این ژانر نسبت به پروژه رفاهی دولت دیدگاهی انتقادی دارد اما مطمئن نیستم که در این زمینه پیشتاز باشد. البته داستان جنایی پارتیزان و مانند آن در سطح بینالمللی وجود داشته است به عنوان مثال [میتوان] سبک [فیلم] هری کثیف [را عنوان کرد]. از طرفی دیگر جنایینویسان جناح راستی نیز در اروپای شمالی فعال هستند. با این حال میتوان ادعا کرد، اثر «مرد کوچک» اغلب ریشه در داستانهای جنایی اروپای شمالی دارد و پذیرفت که جنایتکار ممکن است، زاییده نظام باشد نه تمایل فردی. یعنی از پس این اثر در ادبیات جنایی شکل نوینی از قاتلان رشد کردند که از روی انگیزههای شخصی آدم نمیکشند. برخی ادعا کردهاند چنین رویکردی چپگرایانه است. با این وجود مطمئن نیستم، چپگرایی لزوما سبب زایش[مفهوم] مرد کوچک بوده باشد.
چطور موفقیت سینمای نوآر اروپای شمالی در مقایسه با سریالهای تلویزیونی چندان [قابلتوجه] نیست؟
اقبال بینالمللی به نوآر اروپای شمالی ریشه در [آثار] پرفروش ادبیات دهه 1990 دارد به عنوان مثال رمانهای والاندر نوشته هنینگ مانکل. اوایل دهه 1990 و 2000 سریالهایی مانند بِک و والاندر در واقع روانه سینما شدند و بعدها در تلویزیون نمایش داده شد. اولین قسمت[سریال] بک تقریبا دو سال پس از اکران سینمایی از تلویزیون پخش شد. شرکت سوئدی پرنده زرد تولیدکننده سریال والاندر شعاری دارد که میگوید: «ما پرفروشترین[کتاب]ها را به پرمخاطبترین فیلمها تبدیل میکنیم.» تفکر پشت این شعار آن بود که برای تولید فیلم میتوان در [آثار] مشهور ادبیات جنایی سرمایهگذاری کرد. با این حال موسسات تلویزیونی هم این سریالها را تولید کردهاند و همه آنها از تلویزیون پخش شدهاند. امروزه عمدتا در سطح بینالمللی آنها را به عنوان سریالهای تلویزیونی میشناسند زیرا در بسیاری از کشورها از تلویزیون محلی پخش شدهاند. با این حال این تولیدات فیلمهای بلند تلویزیونی هستند که برخی از آنها در سینماها اکران میشوند. برند ژانر نوآر اروپای شمالی تا سال 2009 وجود خارجی نداشته است. آن موقع شاهد آغاز رقابت شدید سینما و تلویزیون بودیم. وقتی سرویسهای پخش در اوایل سال 2010 با نتفلیکسبه عنوان رقیب اصلی شروع به کار کردند، سینماها با چالشی جدی روبهرو شدند. هنگامی که بیبیسی در سال 2011 چهار سال پس از پخش اصلی در دانمارک برای اولین بار سریال کشتار را نمایش داد، تمایل عمومی به سریالهای تلویزیونی رو به فزونی گذاشت که امروزه هنوز شاهد آن هستیم. این بدان معنی است که الگوی تولید خدمات عمومی اروپای شمالی احتمالا خیلی خوششانس بوده که موسسات تلویزیونی توانستهاند از همان ابتدا به تقاضای فزاینده برای محتوای سریالی خدمات ارایه دهند و این تا حدی دلیل موفقیت تلویزیونی نوآر اروپای شمالی بوده است. با این حال این موفقیت در اقتباس فیلم از ادبیات جنایی ریشه دارد اما از حدود سال 2010 که جهان ناگهان خواستار سریال پیچیده تلویزیونی شد سپس خیلی زود همه به آنها عادت کردیم این هم تغییر کرد. شاید لازم به یادآوری باشد که یکی از بزرگترین موفقیتهای ژانر نوآر اروپای شمالی یعنی داستانهای هزاره اثر استیگ لارسون همزمان به صورت یک مجموعه فیلم بلند سینمایی و یک سریال تلویزیونی تولید شد. سینما نقش خود را ایفا میکند اما سریال تلویزیونی اکنون یک دههای میشود که پرطرفدارترین قالب بوده است.
یکی از جدیدترین سریالهای تلویزیونی محبوب نوآر اروپای شمالی «NOK65m »است؛ یک سریال معمایی که برای شبکه دو تلویزیون نروژ ساخته شده و چند سال پیش شروع شد. این سریال در وبسایتهای دانلود فیلم و سریال غیرقانونی در ایران نیز طرفدارانی دارد. این پروژه به بزرگترین موفقیت شبکه دو نروژ تبدیل شد و سهم 46.6 درصدی از گروه مخاطب هدف 20 تا 49 ساله و در کل، سهم 38.8 درصدی از مخاطب بالای 12 سال را به خود اختصاص داد. دو نویسنده زن به نامهای سیو راجندرام الیاسن و آنا باشه وایگ فیلمنامه این سریال تلویزیونی را با الهام از یک مورد واقعی تجاوز و قتل در نروژ نوشتهاند. در سالهای اخیر شاهد استفاده از جرایم نزدیکتر به واقعیت در رمانهای جنایی و ورود آن به دنیای رمان هستیم. به نظر میرسد نوآر اروپای شمالی بیشتر علاقهمند پروندههای جنایی واقعی در سالهای گذشته است. اینطور است؟ یا آیا در سالهای اخیر جرم در اسکاندیناوی افزایش یافته و همین سبب بهرهگیری رمانها از داستانهای واقعی شده؟
حدس میزنم منظورتان سریال Frikjent باشد که یک عنوان بینالمللی دیگر نیز به اسم «اکتسابی» دارد. این سریال که جزییات زیادی دارد براساس پرونده Birgitte Tengs بود اما اقتباس مستقیم از پرونده واقعی نیست. [صرفا] شباهتهایی [بین این دو] وجود دارد. اما بله، درست میگویید که پروندههای واقعی بهطور فزایندهای محبوب شدهاند ولی آنها لزوما از جانب نویسندگان اسکاندیناویایی مورد استفاده قرار نگرفتهاند. ما همچنین شاهد افزایش علاقه به خواندن در مورد جرایم واقعی، هم در اروپای شمالی و هم در سطح بینالمللی هستیم. با این حال، در داستانهای جنایی اروپای شمالی لزوما افزایش تعداد عناوین الهام گرفته از واقعیت را نمیبینیم. چنین چیزی در نوآر اروپای شمالی مدتهاست جریان دارد. برخی رمانهای Sjöwall و Wahlöö به صورت جزیی مبتنی بر واقعیت بودند. سریال تلویزیونی واحد شماره یک، سریال دانمارکی مهم و پیشرو «کشتار» نیز الهام گرفته از واقعیت بود. بهطور کلی، علاقه اجتماعی به داستان جنایی اروپای شمالی نیز دلالت مستقیم بر توجه به واقعیت دارد. بسیاری از داستانها از موضوعات معاصر در سیاست یا جوامع رفاهی الهام گرفتهاند. با این حال، ادعا میکنم بخش اصلی رمانها و سریالهای جنایی امروز عمدتا داستانی است، اما به هر حال امکان وجود ارتباط مستقیم آن با واقعیت هست.
نرخ وقوع جرم در اروپای شمالی برای مدت طولانی پایدار بوده است، البته نوساناتی داشته. با این حال، برای تطبیق میزان جرم با تولید آثار جنایی محبوب تردید دارم. پیدا کردن یک رابطه مستقیم در اینجا بسیار دشوار است و نیاز به مطالعه دارد.
استودیوهای امریکایی طی دو دهه گذشته دهها فیلم و سریال اسکاندیناویایی را مجددا تولید کردهاند و حقوق تعداد دیگری را نیز خریدهاند. این پدیده در حالی که به خودی خود افزایش قابل توجهی دارد، نشاندهنده تغییر در مقیاس بزرگتر در ملاحظات صنعت رسانه، شیوههای روایت داستان و مفروضات فرهنگی در کشورهای اروپای شمالی و جهان است. ژانر وحشت و زیرژانر خونآشام از جمله رایجترین نمونههای بازسازیشده هستند؛ احتمالا همانطور که روانشناسان تکامل معتقدند، به این دلیل که پاسخهای فیزیولوژیکی و روانشناختی به ترس کاملا جهانی و فراتر از زمینههای زبانی، فرهنگی و اجتماعی است. چرا کشورهای اروپای شمالی هنوز برای ما عجیب و غریب هستند؟ امروز میدانیم که رمانها و فیلمهای امریکایی در زیرژانر «زامبی» به این خاطر ترس از ورود بیگانگان به جامعه خود شکل گرفتهاند. فیلم ترسناکهای ژاپنی برای بینندگان امریکایی شاید به دلیل تجربه جنگ جهانی دوم بسیار وحشتناک باشد، اگرچه آنها را با بمبهای اتمی بمباران کردند اما ایماژ انسان ژاپنی هنوز هم برایشان ترسناک است و از آنجا که به نوعی همه ما مصرفکنندههای تطبیق یافته با فرهنگ امریکایی هستیم ترس آنها را نیز به ارث بردهایم. اما چرا از فیلم و سریال ترسناک اروپای شمالی لذت میبریم؟ چرا آنها بعد از ژاپنیها، محبوبترین آثار نمایشی در این ژانر را – به شهادت وبسایتهای پرمخاطب- تولید میکنند؟
در درجه اول هالیوود به دلیل تواناییاش در ادغام و بازآفرینی داستان از سراسر جهان مشهور است. طی 20 سال گذشته، بیش از نیمی از کل تولیدات فیلمهای امریکایی بازآفرینی، دنباله یا اقتباس از آثار غیرامریکایی بوده است. تولیدکنندگان امریکایی، سراسر جهان را برای یافتن عناوین جدیدی جهت بازآفرینی برای مخاطب امریکایی زیر و رو میکنند. با این حال، بازآفرینیهای آنها از اروپای شمالی افزایش یافته که بخشی از این مساله به دلیل تمایل به ژانر وحشت است که لازم است این موضوع در فضای اروپای شمالی به شکل آکادمیک بررسی شود. برای چندین دهه، ژانر وحشت عمدتا در فیلمهای مستقل با بودجه کم تولید شده و اغلب بدون اکران سینمایی بوده؛ یعنی در واقع ساختن فیلم ترسناک در اروپای شمالی هیچ سبک آشکاری ندارد و نسبتا جدید است. با این حال، یک محصول درست و حسابی نروژی مانند برف مرده نشان داد ساختن یک فیلم سینمایی پرمخاطب با بودجه کم امکانپذیر است. همزمان، موسسات پشتیبانی فیلم در اروپای شمالی آغاز به سرمایهگذاری روی فیلمهایی از ژانر وحشت کردهاند و برخی از این فیلمها نیز در امریکا بازآفرینی شدهاند. البته برجستهترین[نمونه آن] فیلم «بگذارید آدم درست وارد شود» است. این بدان معنی است که افزایش فیلمهای ترسناک بازآفرینی شده از اروپای شمالی در واقع ریشه در این دارد که پیش از یک دهه قبل فقط تعداد اندکی فیلم ترسناک در منطقه وجود داشته است. با این حال نکته جالب این است که موسسات فیلم سرانجام چشمان خود را به ژانر وحشت باز کردند و شهروندانی که تمام عمر خود را در جامعههای رفاهی اروپای شمالی گذرانده بودند، متوجه شدند که چقدر از فیلم ترسناک خوششان میآید. در عین حال که فیلم «بگذارید آدم درست وارد شود» به سبک فیلمهای خونآشامی ساخته شده، بحث نمادینی از مساله«دیگری» در جامعه رفاهی سوئد است. به عبارت دیگر نشان فرهنگی «وحشت» که به آن اشاره میکنید، هنگامی که این ژانر به سینمای اروپای شمالی اختصاص مییابد، نشانههای اندکی از فرهنگ رفاهی اروپای شمالی را نیز در خود دارد.
فکر میکنم در فیلم و تلویزیون دانمارکی تازه در دهه 2010 مباحث مربوط به جنسیت، کیفیت زندگی و برابری را به صورت جدی دیدیم. بین بارزترین نمونههای فیلم جنایی دانمارکی که دارای وجوه نقادانه نیز هستند میتوانم به فیلم «سرزمین تاریک»، Dark land و چهار فیلم «دپارتمان Q» که این دومی در ایران شناخته شده است، اشاره کنم به عنوان مثال برای دومین نمونهای که اشاره کردم، سه زیرنویس فارسی ِمتفاوت وجود دارد. اما این آثار جنایی نقادانه، خلاف سوئد که تنوع جنسیتی از دهه 2000 بخشی از بحث عمومی و سیاست رسمی رسانه بوده، بحث چندانی در مورد جنسیت در صنعت سینمای دانمارک وجود نداشته تا اینکه موسسه فیلم دانمارکی پیش از استراتژی فیلم 18-2015 بر تنوع جنسیتی به عنوان اولویت تمرکز کرد. آیا این درست است؟ آیا میتوانیم این مساله را به عنوان تمایز سریالها و فیلمهای تلویزیونی دانمارک و سوئد در دهه گذشته در نظر بگیریم؟
بله، درست میگویید. بحث پیرامون تنوع جنسیتی نسبتا دیر در فضای هنری دانمارک مطرح شد. این مساله اکنون بحث عمومی بسیار آشکاری، نه تنها در فیلم و تلویزیون بلکه بهطور کلی در هنر است. توافقنامه رسانهای اخیر سعی در حل این مسائل داشت، اما هنوز هم در دانمارک جای بحث بسیار دارد. به نظر من این یک بحث ضروری است که با بحث هشتگ «من هم همینطور» نیز رابطه مستقیمی دارد. بحث بسیار پیچیدهای است و همانطور که قبلا نیز اشاره کردم، نشان میدهد برابری جنسیتی در دانمارک یا بهطور کلی اروپای شمالی مساله معینی نیست. هنوز چیزهای آشکاری هست که باید برایش بجنگیم از جمله زنان در فیلم و تلویزیون.
در کشور من، معمولا وقتی با یک اثر هنری اسکاندیناویایی از هر نوع مواجه میشویم، معمولا معتقدیم با یک کار روشنفکرانه قوی و عمیق روبهرو هستیم. انتظار نداریم کار ضعیفی در منطقه شما انجام شود. چرا اینطور است؟ در مورد سینما تجربه بسیار جالبی داشتم. سوزان بیر هم از طرف منتقدان فیلم و هم از طرف مردم دانمارک به دلیل دسترسی و در نتیجه محبوبیت فیلمهایش بسیار تحسین شده. اگر شما به صورت تصادفی از یک دانمارکی در کافهای در کپنهاگ راجع به سوزان بیر سوال کنید؛ به احتمال زیاد عبارت «فیلمهای مردمپسند» را میشنوید، در عین حال امریکاییهایی که با کار او آشنا هستند به احتمال زیاد فیلمهای او را سینمای هنری معرفی میکنند. این نگرش متفاوت، بهطور خلاصه معضل پذیرش «بیر» در داخل و خارج دانمارک را نشان میدهد. کارهای او نه کاملا در تعریف سینمای روشنفکری هنری اروپا و نه کاملا در هالیوود میگنجند، بلکه فضای منحصربهفردی را میان این دو ایجاد میکنند که هم محبوبیت عمومی و هم تحسین منتقدان را به خود جلب میکند.
در جامعهشناسی هنر در اروپای شمالی احتمالا شواهدی مبنی بر انتظار ما از وجود ملاحظات عمیق فکری در مورد بیشتر هنرها خواهید یافت حتی اگر [آن ملاحظات] وجود نداشته باشد. با این حال، شواهدی وجود دارد که نشان میدهد وقتی فرهنگ عامه محلی رهسپار [مکان دیگری] میشود، تمایل بر آن است که در یک فضای خارجی به عنوان هنر در نظر گرفته شود. این تنها در مورد «سوزان بیر» اتفاق نمیافتد. با سریالهای جنایی تلویزیونی هم به روش مشابه برخورد شده. به عنوان مثال سریال «کشتار» در دانمارک از رتبههای بسیار بالایی برخوردار بود، اما در انگلیس از شبکهای که معمولا کارهای هنری عرضه میکند، پخش شد. احتمالا این مساله با عجیب و غریب بودن هنر خارجی ارتباط دارد. در واقع به نظرم این یک جدایی قطبی نیست، بلکه به نحوه سفر فرهنگ عامه محلی ربط دارد. همچنین ممکن است ارتباط زیادی با زبان داشته باشد. سالهاست که صادر کردن گسترده فیلم و سریال زیرنویسدار دشوار بوده و خواندن زیرنویس به عنوان بخشی از فیلم یا تجربه تلویزیونی ممکن است درک یک روایت را پیچیدهتر کند. تا حدودی، من هم وقتی سریال یا فیلمی را به زبانی که نمیفهمم، تماشا میکنم همین تجربه را دارم. گرچه به نظر میرسد این مساله در حال تغییر است. با توجه به خدمات جدید پخش، عناوین خارجی بیشتر و بیشتری در سطح بینالمللی در دسترس قرار میگیرند و شاهد افزایش توجه محلی نسبت به فیلم و سریال خارجی هستیم.
من از هر دو اصطلاح اروپای شمالی و اسکاندیناوی بدون توجه به تفاوتهای آنها استفاده میکنم. فکر نمیکنید تفاوت بین اروپای شمالی و اسکاندیناوی در هنر به اندازه سیاست چندان کارآمد نباشد؟
در فرهنگ عامه، اروپای شمالی در درجه اول در نتیجه نوآر اروپای شمالی برند شده است. به نظر میرسد به عنوان نشان تجاری، اروپای شمالی و اسکاندیناوی بدون توجه به تفاوت مورد استفاده قرار میگیرند. با این وجود، انتقال از اسکاندیناوی به اروپای شمالی در فیلم و تلویزیون ممکن است با این واقعیت همراه باشد که در ابتدا بیشتر عناوین محبوب بینالمللی از اسکاندیناوی، یعنی نروژ، سوئد یا دانمارک گرفته شده بود. اگرچه، طی دههی گذشته عناوین فنلاندی و ایسلندی توجه بیشتری را به خود جلب کردهاند و این بدان معنی است که اکنون ما واقعا باید به اروپای شمالی ارجاع بدهیم تا اسکاندیناوی. به همین دلیل، فکر میکنم برای فهم سبکهای فرهنگی رایج در این مناطق باید تفاوت بین اسکاندیناوی و اروپای شمالی را بدانیم، گرچه اسکاندیناوی مطمئنا در اروپای شمالی نهفته است. به همین خاطر اهداف سیاسی در جهت حفظ منطقه مشترک اروپای شمالی نیز بر فیلم و تلویزیون تاثیر میگذارد، هرچند مجالهای متفاوت سرمایهگذاری مستقیما سعی در پیوند دادن اروپای شمالی از طریق روایتهای رایج فرهنگی دارند. به عبارت دیگر، اندیشه سیاسی و فرهنگی اروپای شمالی بهطور فزایندهای در هم تنیده است.
و در پایان نتوانستم خودم را قانع کنم که نپرسم؛ آیا شما با سینمای ایران یا هر نوع دیگری از هنر کشور ما آشنا هستید؟
چند سال پیش جدایی نادر از سیمین را تماشا کردم و بسیار از آن لذت بردم. از آن زمان به بعد سعی کردم [کارهای] اصغر فرهادی را دنبال کنم، از جمله [اثر] درخشان فروشنده [را دیدم]. با این حال، [آثار] سینمایی و تلویزیونی ایران در اروپای شمالی به سختی پیدا میشود. متاسفانه صرفا مساله در دسترس بودن مطرح است. صادقانه بگویم، زمینه تحقیقاتی من یعنی فیلم و سریال اروپای شمالی چنان گسترده و زمانبر است که بهرغم میل باطنیام زمان کافی را برای دنبال کردن آثار خارجی به من نمیدهد. شاید مثالهایی که ذکر کردم، از آنجا که جوایز متعددی کسب کردهاند، نشان دهند چگونه سیستم اعطای جایزه بینالمللی در راستای جلب بیشتر بیننده جهانی عمل میکند.
روزنامه اعتماد
نظر شما