شناسهٔ خبر: 43329 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

تأملی در باب نسبت فلسفۀ اسلامی و مسائل امروزی ما؛

تذکری در باب فلسفه‌ خودی

فلسفه تجربۀ تحصیل و تحقیق در دپارتمان‌های فلسفه در ایران، حداقل برای من این بوده است که ما بیشتر بر خواندن تاریخ فکر، آن هم به‌نحو غیرمنظم و غیرسیستماتیک همت گماشته‌ایم و این خوانش فکر از هیچ متافیزیک رفتار یا قاعده‌ای پیروی نمی‌کند.

 

 

فرهنگ امروز/ عبدالرحیم تجلی*:

 

پرسش اصلی این است که آیا فلسفۀ اسلامی در عصر حاضر می‌تواند نقشی داشته باشد؟ تلقی ما از فلسفه چیست؟ اگر جامعۀ عالمان فلسفه و فیلسوفان قرارداد کنند که از فلسفه مثلاً چیزی را مراد کنند، بر ماست که آن را بپذیریم. در طول تاریخ هم این اجماع حاصل بوده که از فلسفه، یک سیر عقلانی مراد می‌کرده‌اند برای درمان حیرتمان و اصلاً و اساساً آن را در روند انتقال علم یونانی از یونان به ارث برده‌ایم و من به این دعواها که بر سر مضاف‌الیه اسلامی آن به راه انداخته‌اند وقعی نمی‌گذارم و جنگ این غوغاییان را همه عذر می‌نهم؛ از این‌ جهت که این فکر بالأخره وارد زیست‌جهان فرهنگی ما شده است؛ یعنی قلمرو اندیشۀ اسلامی از شرق تا غرب و رنگی از خودمان به خودش گرفته است. اسلام هم از جهتی تأمین‌کنندۀ مسئله برای فلسفه بوده و از این‌ جهت اگر یک نفر بخواهد تعبیر «فلسفۀ اسلامی» را به کار گیرد، اشکالی ندارد. مناقشه بر سر الفاظ نیست. اساساً باید متفطن شد که فلسفه موجودی بحران‌زی است و با سؤال و مسئله زنده است، نه با شعرهای حماسی و داستان‌پردازی، و نقش داشتن آن در عصر حاضر را صرفاً عطف نظر فیلسوفان حاضر به مسائل امروزی تعیین می‌کند.

اگر بخواهیم در یک تقسیم گستاخانه، کل تاریخ اندیشه را در یک تقسیم‌بندی بگنجانیم، اندیشه را در چهار پارادایم می‌توان فرموله کرد. پارادایم اول، پارادایم وجود یا هستی که اول‌المسائل آن فلسفۀ پرسش از هستی‌ها بوده است. پارادایم دوم، پارادایم معرفت‌شناسی که در آن اساس سؤال‌های بشری از مبنای معرفت‌شناسی آن بوده است؛ یعنی به این نتیجه رسیده بودند که قبل از سؤال از هستی‌ها، باید معرفت خودشان را تحدید کنند و ثغورش را بشناسند. پارادایم سوم، پارادایم زبان است. پارادایم چهارم و الگوی حاکم بر جو فکری زمان حاضر هم پارادایم اخلاق و فرهنگ است. حال آنچه مسماست به فلسفۀ اسلامی را باید دید که متعلق به کدام پارادایم است؟ واضح است که پارادایم اول. سؤال‌هایی که فلسفۀ اسلامی می‌پرسد و مسئله‌هایی که طرح می‌کند دقیقاً همان مسئله‌های فیلسوفان آن عصر است؛ یعنی عصر قبل از دکارت. هیچ اشکالی ندارد هرکدام از آقایان و خانم‌ها در عصر حاضر به این قبیل مسائل اشتغال داشته باشند و دغدغه‌هایی از این جنس را حامل باشند، ولی باید فهمید که مسئلۀ عصر حاضر ما در ایران اسلامی چیست؟ آیا واقعاً دغدغۀ ما در عصر حاضر در تهران امروزی که زندگی می‌کنیم و بحران‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای را درک می‌کنیم، مسئلۀ عقول عشره یا عالم فوق‌القمر یا قاعدۀ الواحد است؟ و قس‌علی‌هذا.

فلسفه با سؤال زنده است و پاسخ سؤال اصلی مطروحه در بالا با این مقدمه کوتاه واضح می‌شود که اگر این فلسفه درصدد یا دغدغه‌مند باشد برای حل مسائلی از جهان امروز، می‌توانیم بگوییم که فلسفۀ اسلامی با این قیودی که اشاره کردم، در عصر حاضر می‌تواند نقشی داشته باشد. حال می‌پرسیم که آیا به‌واقع الآن وضع به‌گونه‌ای هست که آنچه به‌عنوان فلسفه در دپارتمان‌های ما تدریس می‌شود، مسئله‌ای از مسائل فعلی ما را مطرح کند و بپرورد؟ و یا احیاناً بعد طرح، درصدد حل بربیاید؟ در جواب این سؤال باید گفت که خیر. تجربۀ تحصیل و تحقیق در دپارتمان‌های فلسفه در ایران، حداقل برای من این بوده است که ما بیشتر بر خواندن تاریخ فکر، آن هم به‌نحو غیرمنظم و غیرسیستماتیک همت گماشته‌ایم و این خوانش فکر از هیچ متافیزیک رفتار یا قاعده‌ای پیروی نمی‌کند. البته تاریخ فکر را باید خواند تا روش‌ و منش از آن اخذ کرد و لیک در نهایت، چیزی به نام مسئلۀ منِ امروزیِ اینجاییِ اکنونیِ ایرانیِ اسلامی از لابه‌لای این همه فلسفه‌خوانی به در نیامده است. بزرگان فلسفه در ایران باید بنده را ببخشایند، ولی تقوای آکادمیک ما را برآن باید بدارد که از واقعیت پرده‌برداری بکنیم؛ همان‌طور که ارسطو کارویژۀ فیلسوف را همین می‌دانست. پیشنهاد بنده به‌عنوان کمترین پژوهشگر و معلم در این عرصه، این است که قدم اول برای داشتن فلسفۀ خودی و حلال مشکلات، که ما را به جایی که شایستۀ آن هستیم برساند، این است که شناسایی کنیم دغدغه‌ها، آلام و آمال خودمان را و معضلات فرهنگ و مشکلات سایر حوزه‌ها را و آن‌ها را بر فیلسوفان و متفکران خود عرضه کنیم. در این‌صورت است که می‌توان امیدوار بود به داشتن فلسفۀ خودی که آن‌گاه اسمش را هرچیزی می‌خواهید بگذارید: اسلامی، ایرانی و غیرذلک. راه رسیدن به چنین فلسفه‌ای که من اسمش را می‌گذارم فلسفۀ خودی، هموار خواهد بود اگر آگاهانه فیلسوفان خودمان را تشجیع بکنیم تا مسئله‌افکنی بکنند و ما هم از آمال انسان ایرانی مسلمان و آلامش بگوییم و رنگی از اگزیستانسیل انسان ایرانی و اسلامی بر آن بزنیم، دپارتمان‌های فلسفه و حوزه‌های علمیه‌ای که فلسفه را تدریس می‌کنند بر منوال تقوای آکادمیک حرکت بکنند، زیرا که دکتر شدن در فلسفه، فضیلتی به‌همراه نخواهد آورد اگر ما مسئلۀ خودی و از آن خود نداشته باشیم و صرفاً دغدغه‌های اعصار پیشین را لقلقۀ زبان بکنیم.

* عضو هیئت‌علمی و هیئت‌مدیرۀ مرکز پژوهشی ادیان جهان

نظر شما