به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ گفته می شود در گذشته دور، بین اقوامی که فاقد خط نویسی بودند، شیوخ و سالمندان در حکم حافظه قبیله محسوب می شدند. آنان سابقه و آیین های هر قوم، حوادث سرزمین خود و قصص اولیاء و مقدسین را به خاطر می سپردند و به صورت شفاهی به نسلهای بعد منتقل می کردند. به فرمایش مولای متقیان در حدیث "رحم الله امرء علم من این فی این والی این" آنان در حقیقت حامل پاسخ به پرسش « از کجایی»، «در کجایی» و «به کجایی» هر قوم بودند؛ یعنی سابقه و وضع هر ملت و مآثر آن را متذکر بودند.
اکنون نیز باید پرسید که به لحاظ سابقه فکری و فرهنگی آیا ما آگاهی کافی به مبانی نظری و فرهنگی خود داریم و نسبت به عالمی که در آن به سر می بریم، تذکر کامل داریم؟ آیا کسی هست که این سابقه را چنان که باید و شاید متذکر شود و به ما توجه دهد که در کدام عالم به سر می بریم؟
نظر به مسخ و کمرنگ شدن تعالیم قدیم و ورود فاقد ذکر و فکر تفکرات جدید، وضعی در جامعه ما و چه بسا در کل جوامع باصطلاح در حال توسعه به وجود آمده که تذکر کافی نسبت به عهد قدیم و خودآگاهی نسبت به عهد جدید در میانشان نیست. حتی در جوامع توسعه یافته نیز به جهت غلبه نیست انگاری و سیطره بوقها وتبلیغات استکباری توجه و تذکر به حقیقت بحران و وضعیت اضطرار در عالم کنونی نیست. حال در این روزگار آشفته باید پرسید که آیا حکمائی هستند که متذکر آنچه مسخ شده یا فراموش شده باشند؟ مزاج دهر تبه شد در این بلا حافظ/ کجا ست فکر حکیمی و رای برهمنی
متذکر وضع و حال عالم کنونی
می دانید که کسانی به مرحوم فردید لقب فیلسوف شفاهی داده اند. اگر در نظر بگیریم که وی متفکری است که با بازخوانی و تامل در قدیم و جدید، سعی در رسیدن به ریشه های اصیل و معنای حقیقی کلمات و اصطلاحات داشت و از این طریق راه تامل در مبانی تفکر کنونی عالم را گشوده و به آن تذکر شفاهی داده است، می توانیم بگوییم که مرحوم استاد فردید در حکم حافظه تاریخی ملت ما و متذکر وضع و حال عالم کنونی بوده است و به این لحاظ لقب فیلسوف شفاهی مدح به ظاهر ذم است.
آن طور که استاد فردید می فرمود، لفظ و معنای (هیستوری) به معنی «تاریخ» با «اسطوره» بی ربط نیست. مشرکان در مقام انکار رسول اکرم(ص) می گفتند آنچه می گوید "اساطیر الاولین" است. در پاسخ قرآن کریم آورده است که این آیات واجد تذکر است و نقل داستان گذشتگان از آن روست که موجب تذکر مومنان به توحید باشد. در اینجا چند نکته شایان توجه است: اول آنکه داستان های نقل شده در قرآن کریم بی شباهت به اسطوره های قدیم اقوام نبوده است؛ اما مشرکان توجه به حقیقت آن نداشته اند و تنها صورتهای مسخ شده آن قصص را به یاد داشته اند و حقیقت توحیدی آن را فراموش کرده بودند و دیگر این که اساطیر الاولین به بیان قرآن کریم همان قصص، روایات قدما و تاریخی است که فاقد ذکر و فکر باشد.
حال باید پرسید که علم تاریخ یا فلسفه های تاریخی که ملل امروز عالم برای خود دست و پا کرده اند، چه قدر قرین تفکر و تذکر به حقیقت توحید است؟ از آنجا که هر چه به عنوان تاریخ در عصر جدید مرسوم و متداول شده جز بر مبنای خود بنیادی فردی و جمعی نگاشته نشده، پس همه فاقد ذکر و فکر و مصداق اساطیر الاولین است.
متولد دوراهی تاریخ قدیم و تاریخ جدید
اما راجع به سوانح احوال استاد، وی در مصاحبه ای گفته بود در محله «سردوراه» شهر یزد متولد شده ام؛ شهری در حاشیه کویر که چشم اندازی به پهنای تاریخ فلسفه دارد. در ۱۲۸۹ در بحبوحه حوادث مشروطه و دوره استبداد صغیر چشم به جهان گشود. عجیب اینکه این سر دو راه نه تنها وضع مکانی تولد استاد است، بلکه وضع زمانی را هم بیان می کند وضع دوگانه ای که در حوادث مشروطه پیش آمد؛ یعنی دوراهی تاریخ قدیم و تاریخ جدید. در آن مکان و زمان در خانواده خرده مالکی به نام سید علی متولد می شود.
پدرش روحانی نبود اما اهل سواد قدیم بود و فرزندان را به فراگیری تعلیمات و علوم رایج تشویق می کرد. علاوه بر دروس قدیم و ادبیات عرب، عجیب آنکه پدر آنها را به آموختن زبان فرانسه که زبان تفکر جدید بود نیز ترغیب می کرد. در شهر یزد دکتر داروخانه داری بود که در فرنگ تحصیل کرده بود و فرانسه می دانست.پدر فرزند خود سید احمد را از دوازده سالگی برای آموختن زبان فرانسه نزد او می فرستد. استاد می گوید هر وقت به یاد اصرارهای پدرم در مورد فراگیری زبان فرنگی، در آن گوشه از کویر می افتم سر تا پا شگفتی می شوم. این موضوع به هر حال موجب شد وی از نوجوانی غیر از فارسی به دو زبان عربی و فرانسوی مسلط شود تا مطالعه در قدیم و جدید را از همان زمان آغاز کند و در ادوار بعدی به اشراف کافی در این دو جهت برسد و وسعت و عمق خاص در هر یک پیدا کند.
تحصیلات سید احمد فردید
در ۱۶ سالگی به تهران می آید و بر نیمکت سال سوم مدرسه سلطانی می نشیند و تحصیلات متوسطه به شیوه جدید را شروع می کند. سپس به دارالفنون می رود و تا سال ۱۳۱۰ در آنجا تحصیل می کند. وی همزمان با گذران تحصیل رسمی، فلسفه را نزد بزرگانی چون میرکاظمعصار، بهاالدیننوری و رضاقلیشریعت سنگلجی تعلیم می گیرد. بنابراین پس از اخذ دیپلم به فلسفه قدیم و جدید ورودی جدی داشت و در نشریات مختلف مقالاتی را به چاپ می رساند. همچنین با انجمن «وضع لغات» همکاری می کرد. با انتشار مقالات به دانشسرای عالی راه یافت و با سوابقی که داشت دوره چهار ساله را یک ساله به پایان رساند و مدرک لیسانس را دریافت کرد.
در همین دوران متوجه می شود برای ورود در فلسفه جدید باید زبان آلمانی را فراگیرد و در کنار آن در اصطلاحات یونانی و لاتین به تامل می پردازد. در همین زمان با دکتر هشترودی و خانلری و صادق هدایت حشر و نشر دارد و در نشریه سخن که ارگان روشنفکران و لیسانسهها بود مقالاتی را می نویسد. این مقالات از جمله «از کانت تا هایدگر» نشان می دهد تا چه حد در فلسفه های قدیم و جدید مهارت داشته است. انتشار این مقالات سبب می شود وزارت فرهنگ وقت به وی بورس و فرصتی برای مطالعه در خارج از کشور بدهد.
به این ترتیب، از سال ۱۳۲۶ عازم فرنگ می شود و تا آنجا که می دانیم چهار سال در دانشگاه سوربن مشغول تحصیلات تکمیلی بوده و ظاهرا در پایان نامه با پروفسور «دوکاندیلاک» همراه می شود که نمی دانیم به پایان رسیده یاخیر. در آستانه پایان یافتن بورسیه معیشت را تنگ می یابد و به قول خود، در وضع خاصی با مسائل فلسفی درگیر بوده است؛ زیرا با تسلط به فرانسه و آلمانی و یونانی و لاتین و سانسکریت امکان مییابد آرای متفکران را از منابع اصلی مطالعه کند.
مکاتبات وی با هدایت و خانلری و شهید نورایی از تنگنای معیشت و تلاش برای تمدید بورسیه حکایت می کند که ناکام می ماند با این حال به دنبال فلسفه به آلمان می رود و چهار سال در دانشگاه هایدلبرگ به مطالعه مشغول می شود. نمی دانیم مدارج رسمی را طی می کند یا تنها به مطالعه می پردازد اما می دانیم فلسفه جدید را دوباره مورد مداقه قرار می دهد که ظاهرا برای وی مهمتر بوده است. موضوع مهم در این دوره انکشاف و طرح مسئله غرب و غرب زدگی برای ایشان است.
غرب به سراغ من آمد و غربزده شدم
او گفته از دوره جوانی پیش از عزیمت به فرنگ «غرب به سراغ من آمد و غربزده شدم» و شکایت کرده که «در آتش غربزدگی ایمانم سوخت» به هر روی با فرو ریختن اعتبار تفکر جدید و غرب در این دوره از مسیر فکری او و نیز تعلق وی به ذوق و عرفان دوره اسلامی نوعی خود آگاهی (که در آلمان رخ داد) و گشتی در تفکراتش ایجاد می شود و در نتیجه پرسش از غرب، پرسش از روزگار جدید، پرسش از خودبنیادی و ماهیت نیست انگار آن را فراروی خویش میبیند. چه بسا اگر این گشت و تذکر خاصه در مواجهه با طریقت فکری هیدگر در او ایجاد نمیشد دچار سرنوشتی قریب به سرانجام هدایت و خانلری و مینوی میشد. اما وی در آن برهوت بیفکری و اکنون زدگی (به تعبیر خودش) به دنبال سرچشمههایی می گردد که آن را جای دیگری باید جست.
همسخنی با هایدگر
او از مطالعه کانت و هگل به هیدگر می رسد. خاصه عطف توجه هیدگر به ماهیت نیست انگار متافیزیک طی ۲۵۰۰ سال تاریخ فلسفه غرب او را به هم سخنی با هیدگر در این نکته میرساند که طی این تاریخ به جای تفکر در «حقیقت وجود» تنها به «وجود موجود» پرداخته شده است و این نیست انگاری در عصر جدید با خود بنیادی به نهایت رسیده است. این معنا استاد را بیش از پیش به تامل در معارف ذوقی گذشته می خواند.
او گفته بارها فلسفه را از نو خوانده و در گوشه خمول انزوا در غرب به فهم غرب و گذشت از عصر جدید رسیده است. وقتی در همسخنی با هایدگر به پرسشی میرسد که در ۲۵۰۰ سال تاریخ فلسفه «وجود» مورد غفلت قرار گرفته است، راجع به کانت و هگل و کلیه متفکران تاریخ فلسفه درنگ می کند.
فردید به ایران باز می گردد و در جلسه ای که در آموزش و پرورش وقت(اواخر دهه ۳۰) برای مقاصد آموزشی تشکیل می شود، در میان رجالی چون جلال آل احمد، محمدعلی کاردان و... موضوع غربزدگی را مطرح می کند. آلاحمد که مقالاتی در ادبیات و تعلیم و تربیت و سیاست روز می نوشته و ظاهرا دچار سرخوردگی های سیاسی از احزابی چون جبهه ملی، حزب توده و حزب زحمتکشان بود از همین اصطلاح استقبال می کند و دو مقاله در کیهان ماه (به سردبیری خود آل احمد) چاپ میکند که این مقاله ها موجب توقیف مجله میشود.
از «غربزدگی» فردید تا «غربزدگی» جلال
بعد این مقاله ها پس از تفصیل به کتاب تبدیل میشود که آن هم توسط ساواک جمع آوری میشود. استنباط آلاحمد از غرب زدگی این بود که جامعه ما به تقلید آداب و اطواری از فرنگ مبتلا شده که نوعی بیماری سیاسی و اجتماعی است. در حالی که نزد فردید غربزدگی فروافتادن انسان در عصر آخر الزمان و فلک زدگی کل جامعه بشری بود. شرق و غرب در نظر فردید جغرافیایی نبود. مسئله او روزگار مکر لیل و نهار و الحاد اسماء حسنی بود. مسئله فردید تاریکی عصر جدید، غروب تفکر و هبوط آن در پایان تاریخ است. انتشار کتاب «غرب زدگی» آل احمد، مسئله را در سطح مطرح کرد و چنان که فردید می خواست طرح نشد.
استاد از اوخر دهه ۳۰ شروع به تدریس در دانشگاه تهران میکند و سوابق وی معادل دکتری پذیرفته میشود و به طور رسمی مدارجی را دریافت میکند. این روال تا سال ۵۱ ادامه مییابد و در سال ۵۲ بازنشسته می شود. استاد یحی مهدوی، از بنیان گذاران گروه فلسفه دانشگاه تهران، احترام فراوانی برای فردید قائل بود و حتی پس از ترجمه کتاب متافیزیک «پلفولکیه» دست نوشته را در اختیار ایشان میگذارد تا اصطلاحات آن را اصلاح کند.
دکتر مهدوی خود در مقدمه آن کتاب می نویسد که اصطلاحات و مقدمه توسط دکتر فردید بازنویسی شده است به گونه ای که «اکنون این کتاب هر حسنی دارد از ایشان است و هر نقصی به گردن من». میدانیم که بسیاری از اصطلاحات رایج در روزگارما، مثلا (پدیدارشناسی) یا (بشرانگاری) به قلم و بیان فردید وضع شده یا با در نظر گرفتن توضیحات ایشان متداول شده است. هر چند استادانی همچون دکتر داوری، یحیی مهدوی، دکتر مجتهدی، دکتر اعوانی، و دکتر جهانگیری همواره به تسلط استاد اذعان داشتند؛ اما بعضی از خردهگیریهای وی رنجور بودند. برای نمونه آرامش دوستدار از استادان سابق گروه فلسفه می گوید: «پس از بازنشستگی که معمولا استادان صاحب نظر را برای ارائه بعضی دروس دعوت می کردند ، از بازگشت دکتر فردید به خاطر صراحت لهجه و تندی کلام جلوگیری کردیم».
فردید و انقلاب اسلامی
پس از انقلاب، فردید به استقبال انقلاب اسلامی رفت. بعضی فرض کردهاند این نوعی فرصت طلبی بوده است در حالی که کسانی که مواضع ایشان را دنبال میکردند میدانستند مطالبی چون بازگشت به حقیقت تعالیم اسلام و حتی طرح حقیقت ولایت از سالها پیش مورد نظر استاد بوده است. برای نمونه هنگام طرح مسئله ولایت در افلاطون به ولایت و باطن آن ولایت ( به فتح واو ) با توجه به مبانی حکمت انسی و ذوقی در عالم اسلام اشاره میکردند. از این رو طبیعی است که فردید انقلاب اسلامی را در طریق بازجست تفکر اصیل اسلامی که حقیقتش پریروزی و پس فردایی است بیابد. هر چند که صورت کامل و حقیقت تام و تمام آن بعد از ظهور موعود محقق می شود؛ اما لازم می دانست که به اندازه بضاعت در طریق تعالی، نظری و علمی مجاهدت شود.
در این طریق حتی اگر شعارها و اصطلاحاتی را نقض غرض و خلاف جهت تعالی انقلاب می دانست، به صراحت بیان می کرد. برای نمونه به رغم تآکید بر جهاد اکبر و اصغر از عبارتهایی چون«غرور آفرین» و «سرنوشت آفرین» که در اخبار دفاع مقدس به کار می رفت، گله میکرد و به کار بردن این الفاظ را نقض غرض می دانست و به صراحت ابراز می داشت که کلمه غرور در شأن رزمندگان نیست و به مصداق آیه شریفه: (ما رمیت اذ رمیت) خداوند قادر متعال را سرنوشت ساز می دانست . کسی که برابر اصول خود حتی به الفاظ عمومی شده معترض است پیدا است که مجامله ندارد.
معتقد بود رأی سروش به الحاد ختم می شود
وی با دعوت سروش به شورای انقلاب فرهنگی به ویژه با توجه به شعارها و افکار خلاف اسلام و انقلاب او و مقتدایش پوپر مخالف بود. ابراز صریح این مخالفت در دوره اعتبار سروش به تعطیلی جلسات رسمی درس ایشان منجر شد. زیرا به صراحت عنوان کرده بود که رأی سروش به الحاد ختم می شود. همچنین او آشکارا علیه اقوال و کتابهای بنی صدر(زمانی که وی رئیس جمهور بود و محبوبیت داشت) موضع میگرفت و بحثهایی انتقادی علیه جامعه شناسی و حوزه های اثرگذار بر فکر بنی صدر مطرح کرد.
همچنین درباره بعضی از مواضع نهضت آزادی در زمان نخستوزیری بازرگان انتقاد داشت. البته بعدها یعنی پس از استعفای دولت موقت و استقرار بنی صدر گاه می گفت «باز گلی به جمال بازرگان که لا اقل حیا داشت».
توجه داشته باشیم که اگر انتقادهای فردید برای قدرت طلبی بود نباید در زمان غلبه و قدرت افراد، گفته می شد. او هر گاه احساس میکرد نقض غرضی در جمهوری اسلامی رخ داده فورا موضع میگرفت؛ نه پس از فروریختن اعتبار یا روشن شدن مسئله. وی می خواست در مقام یک متفکر به تکلیف نظری خود عمل کند و نشان دهد چگونه فکر و ذکر در مقام عمل به انقلاب یاری می رساند.
کار اصلی خود را پرسش از سابقه کلام و زبان می دانست
فردید به تفسیر قرآن امام(ره) توجه داشت و از صمیم قلب به احوالی که بعضی از بسیجیها داشتند، غبطه می خورد. حتی نحوه بیان شهید چمران با آن سوز و گداز خاص و مجاهدت، استاد را جلب میکرد. زمانی سخنرانی چمران را شنیده بود می گفت: او حقیقتا اهل درد است. کلام و زبان و نسبت آن با ذوق و معرفت نزد فردید مهم بود و اصلا کار اصلی خود را پرسش از سابقه کلام و زبان می دانست.
زمانی امام (ره) گفته بود: «عقل رجایی بیشتر از علمش است» فردید تفسیر می کرد که ممکن است رجایی در مسائل نظری ورود چندانی نداشته باشد، اما با ساده زیستی و مجاهدت عملی وضعی دارد که نسبت به مدعیان نظر، نزدیکی بیشتری با انقلاب دارد و انقلاب را بهتر می فهمد.
از نظر فردید مجاهده عملی با اخلاص به کسب معرفت منجر می شود؛ از این رو گمان می کنم با توجهی که استاد به عرفان و ذوقیات دوره اسلامی و اقوال محیالدین ابنعربی و جامی و حافظ داشت طبیعی بود که از انقلاب اسلامی استقبال کند و بیشتر باید پرسید چرا برخی از مدعیانی که قبل از انقلاب در حلقه فردید بودند و موضع او را راجع به غرب و مدرنیته می دانستند از دفاع او از حقیقت انقلاب تعجب کرده اند؟
آقای احسان نراقی که با دفتر فرح و دربار رفت و آمد داشت و تحت تاثیر حشر و نشر با استاد کتاب «آنچه خود داشت» را نوشت، آیا با مناسبات طاغوتی مسخره و بندگی امپریالیسم می خواست به آنچه خود داشت مطابق کلام خواجه لسان الغیب برسد؟ فردید می گفت قبل از انقلاب گاه به زحمت از طریق میبدی و نراقی وارد جلسات می شدم تا طرح ایران منهای اسلام را بشکنم و مسئله نسبت اسلام و ایران را به صورت جدی طرح کنم.
احوال خودبنیاد بشر در عصر کنونی
همان طور که در آغاز کلام عرض کردم در مجموع تذکرات و تاملات مرحوم فردید در حکم حافظه تاریخی، مبین فاصله امروز ما با معارف قدیم و بحران کنونی تفکر در عالم جدید است. اوست که احوال خودبنیاد بشر را در عصر کنونی، به ما یادآوری کرده است و در حقیقت ما را از غرب زدگی مرکب به سمت خودآگاهی ومواجهه با غرب و غرب زدگی و ورود به عالم مابعد مدرن کشانده است.
البته این هرگز به معنای آن نخواهد بود که او نسخه ای نوشته است که با عمل به آن همه بیماریها شفا خواهد یافت و مشکلات حل خواهد شد؛ بلکه تنها کاری که متفکر می تواند به حقیقت انجام دهد طرح درست مسئله وتذکر و دعوت به خود آگاهی و تفکر در طریق حقیقی معرفت است و مرحوم فردید این تکلیف را ادا کرده است. حال با ماست که به عمق این تذکرات توجه کنیم و بتوانیم بهتر فکر کنیم یا هم چنان در غرب زدگی و فقدان فکر و ذکر دست و پا بزنیم.
با دقت نظر در تاریخ معاصر روشن می شود که از صدر مشروطه تا سال ۳۲ تعلیمات جدید در قالب لیبرالیسم و منورالفکری و پس از آن تفکرات چپ و روشنفکری در ایران برای مبارزه با استبداد و استعمار تجربه شد؛ از اوایل دهه چهل کسانی چون آل احمد که از آن دو جریان مایوس شده بودند، راه دیگری را جستجو می کردند در همین زمان بود که آمادگی نسبی برای شنیدن حرف هایی در حوزه مابعد مدرن پیدا شده بود.
یک دهه پیش از آن یعنی اوایل دهه سی بود که برای مرحوم فردید، غرب وعصر جدید طرح شد و با مطرح شدن غرب زدگی متناسب با آمادگی اجتماعی تا حدودی مطلب به آل احمد و دیگران منتقل شد. اما مسئله غرب ومدرنیته به جهت فقدان خود آگاهی حکمی کافی آنچنان که انتظار مرحوم فردید بود در اذهان عموم طرح نشد و چه بسا تا امروز هنوز جای بحث و گفتگو راجع به آن وجود دارد.
نظر شما