معصومه آقاجانپور/فرهنگ امروز: گستردگی نقش رسانه در زندگی انسان مدرن یا به تعبیر تامپسون، رسانهای شدن همهچیز (mediatization of everything) امروزه بیشتر از هر زمان دیگری خود را نمایان ساخته است. رسانهای شدن علوم انسانی و ورود آن به حوزۀ عمومی هم مصداق آن همهچیز است. پس زمان آن رسیده که نهادهای علمی و سیاستگذار در این حوزه فعالیتهای خود را به اینسو سوق دهند که از رسانهای شدن بهترین استفاده را برده و برای رسانهای شدن بهترین سیاستها را در پیش بگیرند. اگرچه در ایران پیوند علوم انسانی و جامعه و رسانه هنوز چندان عمیق نشده، اما تلاشهایی در حال صورتگیری است، تلاشهایی از جنس آنچه که فرهنگ امروز در کنار اندک نشریات حوزۀ علوم انسانی آغاز کرده است؛ آنچه که به این تلاشها میتواند جهت بهتری دهد، نقد این رسانههای تازه متولد شده است؛ در همین راستا به همت پژوهشکدۀ مطالعات اجتماعی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، نشست رسانه در آینۀ دانشگاه با حضور دکتر نعمتالله فاضلی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، دکتر محمدامین قانعیراد، عضو هیئت علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور و دکتر حسن نمکدوست تهرانی، استاد ارتباطات و مدیر مرکز آموزش و پژوهش مؤسسۀ همشهری و بهزاد جامهبزرگ، سردبیر نشریۀ فرهنگ امروز برگزار شد و کارنامۀ دوسالۀ این ماهنامه از منظر علم ارتباطات و روزنامهنگاری بررسی گردید. در بخش اول این گزارش متن سخنرانی دکتر محمدامین قانعیراد ارائه میگردد.
***
محمدامین قانعیراد:
آکادمی به طور سنتی مفهومی است که افلاطون به کار برد و گفت آکادمی باید دور از بازار و غوغای مردم ساخته شود تا دانشمندان در محل آرامی کار علمی بکنند و تفکر کنند؛ بهاینترتیب، ما میبینیم که مفهوم روشنفکر برجعاجنشین مطرح میشود و آکادمی بهعنوان یک نهاد گلخانهای و نهاد بهداشتی مطرح میشود. اما در دورۀ جدید این بحث مطرح است که علم باید از آکادمی خارج شود و وارد عرصۀ عمومی شود و به سراغ مردم برود، حال این کار باید توسط چه نهادهایی انجام شود؟ در این زمان رسانه مطرح شد، ما میبینیم که نقش رسانه (البته نوع خاصی از آن) این است که بتواند علم را به سراغ مردم ببرد، اما این کار در ۳ موج و مرحله یا ۳ رویکرد انجام شد:
۱- در اولین مرحله، رسانه ابزاری بود که هدف آن گسترش سواد علمی بود و بحث scientific literacy مطرح شد. در این مرحله این نگاه وجود دارد که مردم که در درون جامعه هستند فقدانی دارند، درعینحال، دانشمندانی که در آکادمی هستند از یک پُری و فیضانی برخوردار هستند که این فیض آنها باید به طرف توده مردم برسد و بتوانند تودۀ ناآگاه را آگاه بکنند، افراد بیسواد را باسواد بکنند؛ و این وظیفۀ رسانه است، فقط باید بحثهای پیچیدۀ فیزیک را به زندگی مردم ارتباط دهد تا مردم بتوانند آن را بفهمند؛ در این مرحله از کارکرد رسانه، علوم انسانی و علوم اجتماعی حضور ندارند. ترویج علم عبارت است از بردن فیزیک و شیمی و ریاضیات در بین مردم و باسواد کردن مردم، یعنی آشنا کردن آنها به دانش فیزیک؛ برای همین است که در پیمایشهایی که در مورد باسوادی انجام میشود سؤالاتی که از مردم میشود این است که خورشید به دور زمین میچرخد، درست است یا غلط است؟ الکترون وزن بیشتری به پروتون دارد یا نه، درست است یا غلط؟ یعنی پرسشها از دانش فیزیک برآمده بود، هدف باسوادی بود و باسوادی این معنا را میداد که مردم اطلاعاتی را نسبت به طبیعت داشته باشند، اطلاعات نسبت به جامعه مورد توجه نبود، حتی روانشناسی و تاریخ هم مطرح نبود.
بنابراین، فیزیکالیزم بر علم حاکم است که البته متفاوت با فیزیک است، فیزیک یک دانش است، اما فیزیکالیزم یک نگرش و جهانبینی است که با سیانتیزم هم ارتباط دارد. در فیزیکالیزم، الگو و مدل معرفت است که در همه جا باید مورد توجه قرار بگیرد؛ حتی در علوم اجتماعی و انسانی و حتی در فلسفه و دینشناسی و الهیات هم میبینیم که فیزیکالیزم خیلی غلبه دارد. فیزیکالیزم یکی از مشکلات تفکر اجتماعی در جامعۀ معاصر ایران است. سی رایت میلز در سال ۱۹۵۹ در کتاب بینش جامعهشناسی خود می نویسد: جهان، عصر فیزیکالیزم را پشت سر گذاشته و ما وارد یک دورۀ جدیدی شدیم که مبنای معرفت تغییر پیدا میکند؛ و از نظر او بینش جامعهشناسی است که مبنای معرفت قرار میگیرد، یعنی طبیعت جای خود را به جامعه میدهد. تاکنون مسئلۀ طبیعتشناسی مطرح بود، اما اکنون اجتماع است که اهمیت دارد. سی رایت میلز معتقد است امروزه اگر یک فیزیکدان، یک پزشک یا یک مهندس بخواهد موفق باشد باید واجد بینش جامعهشناسی باشد و باید مقولات مربوط به حرفۀ خود را در ارتباط با جامعه تحلیل بکند؛ علوم دیگر را نفی نمیکند، اما معتقد است بدون علوم اجتماعی دانشهای دیگر ناموفق خواهند بود. در جامعۀ ما هنوز چنین مدلی جا نیفتاده است؛ برای مثال شهرسازی ما بر مبنای یک نوع نگاه فیزیکالیزم قرار دارد، از ساحت شهر یک درک فیزیکی داریم.
اما این نگاه فیزیکی در غرب بهتدریج تغییر پیدا کرد، در چه فرایندی؟ در فرایندی که ژورنالیزم و رسانه وارد دو فاز دیگر شدند، این دو فاز به مردم امکان یا اختیار ارزیابی دانش را میبخشند. در مرحلۀ اول، امکان ارزیابی و evaluation علم را ندارند، مردم دارای کمبودی هستند که باید علمی به آنها برسد و در مقابل اهلعلم هم باید سکوت پیشه کنند؛ مثلاً عکسی که در بیمارستانها افراد را به سکوت دعوت میکند و سمبل دانش پزشکی است، یک معنای آشکار و یک معنای پنهان دارد؛ معنای آشکار آن رعایت سکوت است، معنای پنهان آن، این است که در مقابل قدرت پزشکی سکوت کنیم؛ در اینجا یک رابطۀ یکسویه وجود دارد و از بالا به پایین است و البته این تنها در جامعۀ پزشکی نیست، در جامعۀ مهندسی همینطور است، در این رابطه به شما امکان ارزیابی نمیدهند. در این مرحله نسخهای پیچیده میشود و باید از آن پیروی کرد، هر نوع دخالت در نسخه، دخالت در حوزۀ تخصصی و صلاحیتی شماست. گفتمان علم مدرن چنین وضعیتی دارد، این گفتمان بهتدریج مورد چالش قرار میگیرد.
من میخواهم اینجا بر نقش رسانهها تأکید کنم که چگونه رسانهها این گفتمان را به چالش کشیدند و چه امکانی را فراهم کردند. امکانی که رسانهها فراهم کردند و در دو فاز بعدی رخ داد، به مردم فرصت evaluation و ارزیابی علم را دادند؛ اما در مرحلۀ اول، ارزیابی نهادین و برنامهای بود؛ یعنی مردم این صلاحیت را پیدا کردند که راجع به برنامههای علم صحبت کنند، در محتوا دخالت نکنند، راجع به مراکز و نهادهای علم از مدرسه و دانشگاه و ... اظهارنظر کند، همینطور پروژههای کلان نظامی عمرانی و ... را خوب و بد کنند؛ مردم امکان ردهبندی را پیدا کردند. در حال حاضر میبینیم جنبشهای اجتماعی جدید در غرب در مورد همهچیز دخالت میکنند، اعم از بیمارستان، انرژی هستهای، شبیهسازی انسانی، مهندسی ژنتیک و ... اظهارنظر میکنند؛ این فرایند در غرب مدتهاست که شروع شده است.
اگر بخواهیم مبنایی را در تاریخ در نظر بگیریم، میتوانیم بگوییم از ۱۹۶۸ جنبش دانشجویی بود که سازمان و نهاد علم و رابطۀ استاد و دانشجو و شیوۀ آموزش را مورد چالش قرار داد؛ در مرحلۀ بعد با اعتمادبهنفسی که مردم از ظرفیتهای ارزیابی برنامهها پیدا کردند، وارد ارزیابی محتوای علم شدند و حتی با عنوان یک کنشگر تولید علم در فرایندهای تولید علم مشارکت پیدا کردند. در این مرحله است که production of knowledge به coproduction of knowledge تبدیل میشود که به معنای تولید مشترک دانش است؛ در این نوع تولید که مردم پیش از این صرفاً مصرفکنندۀ دانش بودند به تولیدکنندۀ دانش تبدیل شدند؛ بنابراین، در اولین مرحله مصرفکننده، در مرحلۀ دوم ارزیابیکننده و در مرحلۀ سوم تولیدکنندۀ دانش شدند؛ در این مرحله است که در سازمان معرفتی علم تغییراتی پیدا میشود و از فیزیکالیزم فاصله میگیریم و علوم انسانی جایگاه بالاتری پیدا میکند و نگاه چندرشتهای و میانرشتهای و فرارشتهای ترویج پیدا میکند و مفاهیم hybridity پیدا میشوند، مثل social nature که مرز علوم اجتماعی و طبیعی را در هم میشکند.
دگرگونی روش
نکتۀ دیگر دگرگونی روشهاست؛ روشهای کمّی به معنای حاکمیت الگوی دکارتی بر علم که اهمیت دانش ریاضی است از بین میرود و روشهای کیفی گسترش پیدا میکند؛ در همین مرحله نسبت علم با جامعه دچار تغییر میشود -که این را تحت عنوان دگرگونی در سازمان اجتماعی علم میتوانیم یاد کنیم- و مفهوم سیاست دانش به وجود میآید politics of knowledge و دانش امری میشود که با سیاست مرتبط است و نسبت علم با عرصۀ عمومی در اینجا بهصورت روشنتری پیدا میشود. مباحث علمی که پیش از این در دانشگاهها مورد بحث قرار میگرفت در این مرحله بهصورت public dispute یا public controversy یا public debate در عرصۀ عمومی مطرح میشود؛ توسط چه کسی؟ توسط رسانهها؛ این رسانهها هستند که این نقش را بازی میکنند، مسائل علم را از آکادمی بیرون میآورند و در نگاه مردم قرار میدهند و مردم را از مصرفکنندۀ منفعل دانش به ارزیابان دانش و در مرحلۀ بعد به مولدین دانش تبدیل میکنند. تحول دیگری که همراه با این تحول صورت میگیرد، تغییراتی است که همزمان در عرصۀ علم، در عرصۀ جامعه و در عرصۀ رسانه صورت میگیرد (بهصورت موازی تغییر میکنند).
در coevolution هم تحولی وجود دارد، جامعه دموکراتیزهتر میشود، میتوانیم از دموکراتیزه شدن معرفتی نام ببریم، دانش دموکراتیزهتر میشود. در دانش، نخبهگرایی بهصورت پیشین مورد تردید قرار میگیرد و این مسئله هم مورد چالش قرار میگیرد که آیا دانشگاه تنها مولد دانش است؟ خیر، علم را در عرصۀ عمومی هم میشود تولید کرد. نهادهای دولتی یکی از کانونهای تولید علم هستند، سازمانهای غیردولتی و جنبشهای اجتماعی، کانونهای معرفتی هستند که میتوانند تولید علم بکنند. اندیشمندان لزوماً دانشگاهی نیستند، ما ممکن است public intellectual داشته باشیم که دانشگاهی هستند یا نیستند، شاید هم تنها روشنفکر حوزۀ عمومی باشند و به نهاد دانشگاه تعلق نداشته باشند. عرصۀ حضور این افراد در رسانههاست، رسانههایی که یک نوع ژورنالیزم علوم اجتماعی را ترویج میدهند.
گفتیم رسانهها تحول پیدا میکنند؛ یعنی رسانههایی که در ابتدا به ساینس میپردازند و فقط کارشان ساده کردن مفاهیم علمی است، تبدیل به رسانههایی میشوند که با مردم وارد دیالوگ میشوند، راجع به ارزش نهادهای علم، راجع به سودمندی پروژهای ملی، راجع به عملکرد نهاد علم و...
گفتیم تحول دیگر هم مربوط به علم بود که ارزشهای علم تغییر کرد؛ بهطورکلی ارزش علم Truth (حقیقت) است و دانشمندان دغدغۀ حقیقت دارند، به همان معنای معرفتشناسی. اما با تحول در سازمان ارزشی علم در کنار Truth مسئلۀ زندگی مطرح میشود، اینکه این دانشها با مردم و زندگی آنها و ارزشهای آنها چه میکند، با کیفیت زندگی آنها چه میکند؛ در واقع شرایطی را فراهم میکند که دانش از درون جامعه نقد شود، دانشی که پیش از این از دورن آکادمی و با معیارهای معرفتشناختی و معطوف به حقیقت نقد میشد، حال یکسری معیارهای جدید مطرح میشود که دانش برحسب کارکردش برای شادی جامعه و کیفیت زندگی مردم مورد بحث قرار بگیرد؛ اینجاست که در یونسکو توسعه و صلح را مطرح کرد.
بنابراین از یک دانش آکادمیک به یک ژانر دانش مدنی نزدیک میشویم که تحت عنوان Civic science مطرح است و یک نوع دانش مردممدار که تحت عنوان public science مطرح است و اینجا نقش رسانه زیاد میشود؛ رسانه یکی از کنشگران اصلی برای بردن دانش به سمت عرصۀ عمومی هستند.
مجلۀ فرهنگ امروز از مجلاتی است که در حوزۀ علوم انسانی کار میکند و میخواهد دانش علوم انسانی را به عرصۀ عمومی ببرد و محملی برای ترویج علوم انسانی باشد. اصولاً در برخورد با این جنس از ژورنالیسم میباید چند پرسش را مطرح کرد. جواب دادن به این پرسشها شاید تعیین کند که مجلۀ فرهنگ امروز چه مقداری در کنار مجلات دیگر مثل مهرنامه و اندیشه پویا توانسته است اندیشۀ علوم انسانی را به درون جامعه ببرند و بین ما و فیزیکالیسم فاصله بیندازند. آیا این مجله توانسته از مدل کمبود که در اولین مرحلۀ ترویج علم وجود داشت عبور کند؟ آیا توانسته رابطۀ یکطرفه و از بالا به پایین آکادمی و جامعه را تغییر بدهد و یک رابطۀ گفتوگویی بین مردم و نخبگان معرفتی برقرار کند؟ آیا توانسته بین دانش علوم اجتماعی و زندگی مردم پیوندهایی برقرار کند؟ آیا توانسته مرزهای همکاری بین علوم انسانی و اجتماعی را با رشتههای علوم طبیعی و فنی را گسترش دهد؟ آیا توانسته از نگرشهای تخصصی به معنای محدود کلمه به سمت نگرشهای میانرشتهای حرکت کند؟ آیا این مجله توانسته به دوصدایی شدن علم یاری برساند؟ آیا یک برنامه یا الگوی پژوهشی بر مجله حاکم است؟ آیا میخواهد در جریان اصلاح سیاستهای دولت قرار بگیرد یا در خدمت پیوند علوم انسانی با نیازهای مردم؟ آیا میخواهد دانش آکادمیک را نقد کند؟ ما همۀ اینها را در فرهنگ امروز هم میبینیم هم نمیبینیم. فرهنگ امروز و حتی برخی نشریات نظیر آن در برخی بخشها پررنگ و در برخی بخشها کمرنگ عمل کرده و میکنند.
نظر شما