فرهنگ امروز/ حسین عیدیزاده:
حتی در یک ارزشیابی شتابزده هم عیار واقعی برخی فیلمها را میشود سنجید؛ «ماجان» ساخته رحمان سیفیآزاد و «دریاچه ماهی» ساخته مریم دوستی، هر دو بیعیار هستند، فیلمنامههایی کلیشهای دارند، در تمامی دامهای ملودرام سقوط میکنند، در اجرا نپخته هستند و در نهایت فیلمهایی بیخاصیت و فراموششدنی هستند. «ماجان» دراینبین وضع بدتری دارد، حتی اگر در همان ابتدای فیلم تصمیم بگیریم کاری به این نداشته باشیم که در خانه وقتی پسرک باعجله وارد میشود در یک نما باز است و در نمایی دیگر بسته، فیلم باز هم راه نجاتی ندارد و ضربه نهایی را خودش با موسیقی سرسامآور صحنههای سوزناکش و استفاده ابزاری از کودک عقبمانده فیلم و تأکید بر او برای سوزاندن دل تماشاگر و گرفتن نماهای بسته از چهره درهمشده او درحالیکه آب از گوشه لبش جاری است، به خودش وارد میکند. «ماجان» فیلم عصبیکنندهای است که باز هم معنای هیئت انتخاب را زیر سؤال میبرد. «دریاچه ماهی» هم دستکمی از «ماجان» ندارد با این تفاوت که کمدی ناخواسته است و اگر تا آخر تماشایش کنی، حداقل از کمدی ناخواستهاش لبخندی بر لبت آمده. فیلم بیشتر شبیه یکی از اپیزودهای کشآمده سریال «شاید برای شما هم اتفاق بیفتد» است و در توصیفش همین بس که رزمنده سابق که از قضا قدرت شهود دارد، به پسر جوان پولدوستی میگوید دوروبرت را آشغال پر کرده، خودت را پاک کن. پسر هم همان شب خواب میبیند در میان آتش و کیسههای زباله گرفتار شده، از خواب میپرد و متنبه چیزی را که دورش است و رنگی از خلاف دارد در کیسه زباله میریزد و مادروخواهرش هم با ذوق تماشایش میکنند. فیلم پر است از این درسهای گلدرشت اخلاقی و البته هلیشاتهای ذوقزده فراوانی که هیچ کارکرد دراماتیک و زیباییشناسانهای ندارند.
«ویلاییها» اولین فیلم منیر قیدی را میشود جدی گرفت هرچند از سوژه نو خود و امکانی که در اختیار دارد، استفاده نمیکند. فیلم را میشود تا پایان دید اما همین پایان است که درواقع باعث میشود به فیلم بهعنوان اثری ناقص نگاه کنی. در پایان فیلم عکسهایی واقعی از زنان ویلایی (همسران و مادران رزمندگانی که در خانههای ویلایی در اندیمشک ساکن بودند) روی پرده میبینی که نهتنها دلخراش هستند، بلکه صدبرابر فیلم تأثیر دارند. در یکی از این عکسهای کودکی روی جایی شبیه خاکریز پشت یک کلاشنیکف نشسته است. فیلم هرگز تصویری به این تلخی و تأثیرگذاری از جنگ و تأثیرش بر آنهایی که پشت جبهه هستند ارائه نمیکند، دلیلش هم به فیلمنامه برمیگردد تا کارگردانی و بازیها. فیلمنامهنویسان با وجود فرصت خوبی که داشتند بهجای طراحی شخصیت دنبال تیپها رفتهاند؛ دختر شهری کارمند نادان، دختر معتقد همهچیزدان و مهربان و مادرشوهر/ مادربزرگ فهمیده و آیندهنگر. افتادن به این دام در بخشهای بسیاری از فیلم، استفاده از موسیقی کوبنده برای زیرسلطهگرفتن احساسات تماشاگر و ایجاد تعلیقهایی که توأم با رودستزدن است (مثلا همانجایی که فکر میکنیم شوهر طناز طباطبایی یا همان پسر ثریا قاسمی شهید شده) بیش از هرچیزی از قدرت فیلم کم میکنند. بااینحال توجه فیلمساز به زندگی روزانه این زنان، سرک کشیدنش به فضاهای تازه مثل رختشویخانه بیمارستان رزمندگان و آن صحنه نهایی که دو قطب مخالف زنانگی فیلم روبهروی هم مینشینند و بالاخره درددلی میکنند فیلم را تحملپذیر میکند. «نگار»، رامبد جوان فیلمی جسورانه است؛ چون از فضاهای رایج سینمای این روزها؛ یعنی فیلم جشنوارهایساختن، فیلم فرهادیوارساختن، فیلم سفارشیساختن و ملودرام بیمصرفساختن فاصله میگیرد و سعی میکند تریلری معمایی/ جنایی در حالوهوایی ذهنی و توهمی باشد. از این نظر، «نگار» فیلمنامه جسوری دارد، ایدههای خوبی هم دارد و کمی هم هوشمند است (مثلا استفاده خوب و غیرکلیشهای از شخصیت کارآگاه)، رفتوبرگشتهایش در زمان درست از آب درآمده و تغییر هویت نگار و پدرش هم تا حدود بسیاری تماشایی است. درواقع همین که فیلم موفق میشود فضای توهمی و معمایی خودش را تثبیت کند و موجب خنده نشود، برای فیلم موفقیت است، اما ضربهای که به فیلم وارد شده یکی در بخش اجراست، مثلا در فیلمبرداری برخی صحنهها که لغزشهای بیموردی در حرکت دوربین حس میشود، چندجایی در تدوینی است که سکته دارد (مثلا صحنه چاقوخوردن شخصیت آتیلا پسیانی) و کاستیهایی که در پرداخت شخصیتهای فرعی مخصوصا شخصیت مادر نگار و عموی نگار به چشم میخورد. «نگار» الگویش را از فیلمهای غیربومی گرفته، برای همین بازی اگزجره مانی حقیقی در نقش بهتاش با این تصور پذیرفتنی میشود، او کاریکاتور یک جنایتکار است، اما فیلم یک کاریکاتور از فیلمهای جنایی نیست و با همه افتهایی که میکند و بعضا به تکرار پیچهای داستانی میافتد، فیلم سرگرمکنندهای است که میشود تا انتها آن را دید و همین که تم اصلی که کریستف رضاعی برای فیلم ساخته در گوشت بپیچد، یعنی فیلم در این سینمای بدون توان در تعریف قصه و تکراری، موفق عمل کرده و تا نزدیکی یک فیلم خوب پیش رفته.
روز سوم جشنواره، باز هم اتفاقی رخ نمیدهد. «آباجان» هاتف علیمردانی تنها به لطف بازیگرانش است که تا انتها میشود مدتزمان کوتاهش را تحمل کرد؛ فیلمی بدون قصه که مدام آدمهایش با هم دعوا میکنند تا زمان پر شود و کلی اتفاقهای ریزودرشت بیاهمیت رخ میدهد تا تماشاگر فرصتی برای فکرکردن به فیلمنامه سرهمبندیشده علیمردانی نداشته باشد. اگر برای حضور درخشان فاطمه معتمدآریا نبود، میشد بعد از یکربع، سالن را ترک کرد، اما در همین یک ربع، این بهترین بازیگر زن سینمای ایران پس از انقلاب جوری شما را گرفتار بازیاش میکند که برای بیشتردیدن او هم که شده، این فیلم را تا انتها تماشا میکنی. «آباجان» به اندازه «هفتماهگی» فیلم بد و آشفتهای است و فقط بازیگرانش هستند که آن را تا انتها سرپا نگه میدارند (جدا از معتمدآریا، بازیهای فریبا متخصص، شبنم مقدمی، حمیدرضا آزرنگ و سعید آقاخانی هم قابلقبول است). «کوپال»، ساخته کاظم ملایی فیلمی بود که با انتظار بسیار به تماشای آن نشستم، اما انتظارم برآورده نشد؛ فیلمی که با موضوع بقای انسان پیش میرود و استعارههای مختلفی هم از دنیای شکار و شکارچی دارد، چون شخصیت اصلیاش یک متخصص حیوانات بوده که اسمورسمی هم داشته و حالا یک شکارچی بیرحم شده که دیگر زن کتابخوان و نویسندهاش را درک نمیکند. دکتر کوپال فیلم، خودش را در دژی اسیر کرده، در تن فربه و سنگینش اسیر کرده، در وابستگی به هایکو (سگش) اسیر کرده و این اسارت خودخواسته، مثل میلههای زندان دوروبرش را گرفته، ولی متوجه این اسارت نیست و باید از نظر فیزیکی واقعا اسیر شود، اسیر این زندگی شود و برای رهایی از آن تاوان سنگینی دهد. درواقع فیلم از نظر روایی مسیر درستی را پیش میگیرد و هرچند در لحظات بسیاری یادآور «١٢٧٧ ساعت» دنی بویل است، اما اگر از این تأثیرپذیری بگذریم، «کوپال» جذابیتهای تکنیکی هم دارد که نقطه قوت اصلی فیلم است. ملایی در تصویرپردازی بسیار موفق است، استفادهاش از اسلوموشن هرچند لحظاتی افراطی میشود، اما درمجموع بجاست، ترکیب قابها و چیدمان آنها در کنار هم و چگونگی ربطدادن نماها بههم را بلد است. درواقع ملایی در فیلم اولش که انگار ساختش هم پردردسر بوده، آدم را دلزده نمیکند، شاید انتظاری را که با توجه به فیلمهای کوتاهش داشتیم برآورده نکند، اما ناامید نمیشوی و شخصا فکر میکنم تدوینی دوباره و کوتاهکردن فیلم میتواند کمک بسیاری به آن بکند.
نظر شما