به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ ۲۵ مرداد ۱۳۹۷ برابر است با بیست و چهارمین سالگرد درگذشت سیداحمد فردید، فیلسوف مشهور و جنجالی ایران معاصر. درباره فردید، زندگینامه و منظومه فکری او منابع چندی منتشر شده و شاگردانش نیز بارها در گفتوگوها و یادداشتهای خود نکات چندی را یادآور شدهاند. مخالفان اندیشه و شخصیت فردید نیز مکتوبات مهمی را در نقد تفکر او منتشر کردهاند. فردید هرچند که خود به جز چند مقاله در دوران جوانیاش و همچنین ترجمه حجم عمدهای از یک کتاب هانری کربن، دیگر هیچ ننوشت و هیچ ترجمهای را به سرانجام نرساند و به فیلسوف شفاهی مشهور شد، اما حضور پررنگی در مکتوبات فلسفی ایران معاصر و تاریخ تفکر در این چند دهه اخیر دارد. بنابراین شاید نتوان فعلا به حرفهای جدید و تازهای درباره فردید رسید، اما چیزی که در این میان مغفول مانده نظرات و تحلیل نسل جدید از اندیشههای فردید است.
به مناسبت بیستوچهارمین سالگرد درگذشت فردید به سراغ یکی از اهالی اندیشه متعلق به نسل جدید، یعنی دکتر محمد رجبی رفتیم که دکترای فلسفه سیاسی دارد. این گفتوگو را در ادامه مطالعه کنید.
مفهوم «غربزدگی» که نخستین بار توسط فردید مطرح و تئوریزه شد، خوانشی بود از نقد متافیزیکِ هایدگر. از نظر شما که رویکرد فلسفه سیاسی دارید، چه برداشتی از غربزدگی در ایران معاصر شد و این برداشت تا چه میزان به نظر فردید نزدیک بود و چه تاثیری این برداشت در کنشهای سیاسی ایرانیان داشت؟
اجازه بدهید پاسخ شما را با تامل روی دو واژه غربزدگی و غربگرایی آغاز کنم. غربزدگی یک نوع تمایل مبتنی بر احساس و فارغ از اندیشمندی است و حال آنکه غربگرایی نوعی گرایش است که میتواند باعث نوع آوری سیاسی اجتماعی فرهنگی و اقتصادی و نهایتا دگرگونی شود، بر این اساس مشکل ایران از زمانی آغاز شد که اندیشههای اگزیستانسیالیسم توسط افرادی که دغدغه دین داشتند در ایران مطرح و رواج پیدا کرد؛ افرادی چون جلال آل احمد و دکتر شریعتی که به قول دکتر سیدجواد طباطبایی این افراد باعث نوعی عقبگرد در تاریخ توسعه ایران شدهاند، حال آنکه تفکر دکتر فردید همانند تفکرات غرب گرایان دارای معنا و مفهومی کاربردی و از جنس دغدغه حوزه اندیشه بود.
در دوران معاصر به دو کتاب مهم برمیخوریم: یکی کتاب «غربزدگی» جلال آل احمد که برخوردی ایدئولوژیک و سیاسی با مفهوم غرب بود و فردید به تندی به کتاب آل احمد حمله کرد و آن را نواخت. فردید معتقد بود که جلال آل احمد مفهوم «غرب زدگی» را از او گرفته، بدون اینکه معنای آن را دریابد. غرب برای فردید از لحاظ فلسفی اهمیت داشت؛ مساله فردید «ماهیت فلسفی غرب» بود که بر بنیاد «فراموشی هستی» و غلبه «تکنیک بر تفکر» قرار داشت.
اما کتاب دوم مهم درباره غرب «آسیا در برابر غرب» دکتر داریوش شایگان است که سعی کرده با رویکرد فلسفی به تقابل شرق و غرب بپردازد و برخلاف آل احمد از تقابل سیاسی پرهیز کند. به عنوان مثال، شایگان از «رابطه گشوده به طبیعت» (شرق) در برابر «سلطه تکنولوژیک بر طبیعت» (غرب) دفاع میکند. رویکرد فردید به شایگان نزدیک است نه آل احمد و لذا میتوان اندیشه دکتر فردید را دغدغه فیلسوفی سیاسی دانست که به جامعه خویش از تمام زوایا نگاه میاندازد و موشکافانه آن را در راستای یافتن مسیری نو بررسی میکند، نه آنکه از روی احساس و بد فهمی خویش، مورد انتقاد قرار دهد.
بسیاری از منتقدان از تاثیرگذاری فردید در برخی جریانهای سیاسی ایران در پس از انقلاب صحبت میکنند. عدهای نیز از نقدهای او بر پوپر به عنوان کنشی سیاسی صحبت میکنند که جنجالهایی را باعث شد. نظر شما در این باره چیست؟
دعوای پوپر و هایدگر در ایران همانگونه که بعدها داوری اردکانی اعتراف کرد، دعوای ایدئولوژیک بود، نه نقد مبانی فکری این دو فیلسوف. سروش و دیگران، به عنوان مثال، هایدگر را فاشیست میخواندند بدون اینکه از لحاط تئوریک بتوانند نشان دهند که بین فاشیسم و نظریات هایدگر چه رابطه مستقیمی وجود دارد؟ آنها حتا رویکرد هایدگر به مفهوم غرب را نفهمیده بودند که بخواهند نقد کنند. بنابراین این دعوا، جنگی سیاسی بود نه جدالی فلسفی.
دیدگاه فردید درباره دوری بودن تاریخ و مقوله پسفردای تاریخ را که زمان شکلگیری «امت واحده» است، چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا به آرمانشهر مدنظر شیعه در پایان تاریخ نزدیک است؟
دیدگاه فردید در مورد تاریخ به هانری کربن نزدیک است. هانری کربن از تاریخ قدسی (اعتقاد شرقیان) در برابر تاریخی گرایی غربی دفاع میکند. تاریخ قدسی به «حکمت خالده» پیوند میخورد. همین پیوند است که سبب میشود شیخ شهاب الدین سهروردی و زرتشت و افلاطون در یک همسخنی باشند، با اینکه به مکانها و زمانهای مختلف تعلق دارند. در واقع، تاریخ قدسی «تاریخ عمودی» است و نه تاریخ افقی آنگونه که در غرب هست.
در تاریخ عمودی، پیشرفت معنایی ندارد، اگر منبع مشترک باشد (حکمت خالده) آنگاه حقایق واحد حاصل میشود. در حالی در تاریخ افقی و پیشرفتی میان متفکران در زمانهای مختلف اختلاف و جدایی وجود دارد.
به نظر شما چرا فردید هیچ کتابی ننوشت؟
تنها به خاطر شیوه فراگیری سنتی خودش از آلمان و دلبستگی بیش از حد به هایدگر که ترجیح داد در بستر شیوه آموزش گفتاری بماند و وارد حوزه نوشتار نشود. یا اینکه شاید بتوان عنوان کرد به دلیل حساسیت بالای دکتر فردید در کاربرد کلمات برای تحریر اندیشههای خویش ترجیح داد از آن گذر و آموزش و نشر تفکرات خود از طریق سنتی (یعنی ارائه سخنرانی و گفتوگو) بپردازد.
نظر شما