فرهنگ امروز/ سجّاد آیدِنلو:
دکتر محمود امیدسالار یکی از نامدارترین شاهنامهشناسانِ معاصر هستند. کارنامۀ پژوهشهای ایشان را بهطورِ کلّی میتوان در سه بخش تقسیمبندی و بررسی کرد: نخست، مقالاتِ مختلف در نشریّاتِ عمدتاً چاپِ خارج (ایرانشناسی و ایراننامه) در دهۀ شصت و هفتاد دربارۀ مسائلِ متنی، لغوی، تحلیلی، حماسی – اساطیری و فولکلوریکِ شاهنامه که بخشِ مهمّی از آنها در مجموعۀ جستارهای شاهنامهشناسی و مباحث ادبی (تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار،۱۳۸۱) آمده است. دوم، همکاری با دکتر خالقیمطلق در تصحیحِ دفترِ ششمِ شاهنامه و نوشتنِ یادداشتهای این مجلّد که مقالاتی نیز از قِبَلِ آن چاپ شده است و سوم، تحقیقاتِ ایشان پس از پایانِ تصحیحِ دفترِ ششمِ شاهنامه که به صورتِ مقالاتیِ در مجلات و مجموعههایِ غالباً داخلِ ایران، مدخلهای دانشنامهای، رسالههای منفرد و فصولی از کتابها منتشر شده است. شماری از نوشتههای این دو مقطعِ اخیر از فعّالیّتهای دکتر امیدسالار را هم میتوان در کتابِ سی و دو مقاله در نقد و تصحیح متون ادبی (تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، ۱۳۸۹) دید.
به لحاظِ روششناسیِ پژوهش و مبانیِ نظریِ کار، ویژگیِ نمایانی که در بعضی کارهایِ بخشِ سومِ کارنامۀ علمیِ این شاهنامهشناس- بهویژه پس از سال ۱۳۸۵ و آغازِ سفرهای مستمر و پربارِ ایشان به ایران- دیده میشود، غلبه و تکرارِ نقدِ برخی نظریّاتِ محقّقان غربی (اروپایی و آمریکایی) دربارۀ شاهنامه و فنِّ تصحیحِ متونِ فارسی است که بعضاً حتّی به تعبیرِ خود ایشان به «جدل» نیز کشیده است. از مهمترین کارهایِ دکتر امیدسالار در این باب به زبان فارسی در سالهای اخیر، دو رسالۀ متون شرقی، شیوههای غربی (شاهنامه و ابعاد ایدئولوژیک شاهنامهشناسی در مغرب زمین)، ضمیمۀ شمارۀ ۱۷ آینۀ میراث، سال ۱۳۸۸ و علّامه قزوینی و شیوههای غربیِ تحقیق، ضمیمۀ شمارۀ ۳۲ آینۀ میراث، سال ۱۳۹۳ است. دکتر امیدسالار در پیِ همین تفکّر و برای تأثیرِ بیشتر و گستردهترِ آرای انتقادیِ خویش کتابی هم به زبان انگلیسی نوشته و در سال (۲۰۱۱ م) در آمریکا چاپ کردهاند که ترجمۀ فارسیِ آن بهتازگی با نام بوطیقا و سیاست در شاهنامه به قلم دو مترجمِ جوان آقای فرهاد اصلانی و خانم معصومه پورتقی از سوی انتشارات بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار با همکاری نشر سخن منتشر شده است.
پیشفرضِ دکتر امیدسالار در این کتاب این است که «موضع تهاجمی غرب نسبت به ایران بر ماهیّت گفتمان آکادمیک در باب ملّیترین نماد فرهنگی ایران یعنی حماسۀ ملّی ایران تأثیر گذاشته است» (ص ۳۴ کتاب). به عقیدۀ ایشان «شرورانهترین ویژگی شاهنامهپژوهی غربی تلاش سرسختانۀ آن است برای تبدیل آنچه ایرانی و اسلامی است به چیزی تابع و تحت سلطۀ هر آنچه «غربی» و «مسیحی» تلقّی میشود» (ص ۳۵). یکی از مهمترین و بارزترین دیدگاههایِ غلطِ شاهنامهشناسیِ غربی که در این کتاب و چند مقالۀ دکتر امیدسالار بهدرستی نقد و رد شده، شفاهی انگاشتنِ منبع/ منابعِ فردوسی در نظم شاهنامه است که ناشی از تطبیق/ تحمیلِ ویژگیهای متونِ غربی/ اروپایی (ادبیّاتِ یونانِ باستان و اروپایِ قرونِ وسطی) بر شاهنامه و آثارِ تمدّنِ اسلامی ایرانی است.
کتاب بوطیقا و سیاست در شاهنامه غیر از دیباچۀ فارسیِ خودِ مؤلّف دانشمند و دیباچۀ مترجمانِ محترم، یک پیشگفتار، یک مقدّمه، یازده فصل و یک بخشِ نتیجهگیری دارد. در پیشگفتار (صص ۲۷- ۳۱) دکتر امیدسالار از استادان و دوستانِ خویش در سالهای تحصیل و تحقیق، بهنیکی نام برده و سپاسگزاری کردهاند. مقدّمۀ کتاب (صص ۳۳- ۴۶) به تبیینِ مبنای نظری و موضوعِ اثر میپردازد که چنانکه گفتیم در نقدِ تأثیرِ نگاهِ ستیزهجویانۀ غربی بر پژوهشهای شاهنامهشناختی در آن دیار است. البتّه همانگونه که خودِ دکتر امیدسالار در اینجا (ص ۳۴) تصریح کردهاند و در برخی فصول کتاب هم میبینیم، ایشان علاوه بر مخالفت با نظریّاتِ محقّقان غربی گاهی بعضی آرایِ مشهور و متداول و پذیرفتهشدۀ به اصطلاح شرقی/ ایرانی دربارۀ فردوسی و شاهنامه را نیز نقد کردهاند که شاید نظرگیرترین و عجیبترین آنها دربارۀ هدفِ فردوسی از شاهنامهسرایی در (ص ۱۲۴) باشد که در ادامه به آن خواهیم پرداخت. در نظرِ دکتر امیدسالار افزون بر پژوهندگانِ غربیِ متأثّر از سیاستِ حاکم بر کشورشان، بسیاری از شاهنامهپژوهان ایرانی نیز «از تلفیق عجیبی از مکتب مارکسیسم و ایدئولوژی نژادپرستی اروپایی ملهماند» (ص ۱۲۴).
فصل اوّل کتاب با نامِ «شاهنامه و مرجعیّت فرضی غرب» (صص ۴۷- ۷۴) دربارۀ تفاوتهای زمانِ زندگیِ فردوسی و تمدّن ایرانی- اسلامی با اروپایِ قرون وسطی است و به دلیلِ این اختلافات، ارتباط و مقایسۀ فردوسی را با هومر نادرست میداند. فصل دوم، «مسیر یک حماسه: تاریخچۀ کوتاهی از روند انتقال شاهنامه» (صص ۷۵- ۹۳) گزارشی کوتاه از سابقۀ تدوینِ روایاتِ ملّی- پهلوانی ایران بر اساسِ شواهدِ اوستایی، یونانی، پهلوی و فارسی است. در فصل سوم، «در میهن شاهنامه: به فارسی دری» (صص ۹۵- ۱۱۱) دربارۀ چند شاهنامۀ منظوم و منثورِ پیش از فردوسی یعنی منظومۀ مسعودی مروزی، شاهنامۀ ابوعلی بلخی، شاهنامۀ ابوالمؤیّد بلخی و شاهنامۀ ابومنصوری بحث شده است. در فصل چهارم، «نهایت امانتداری: فردوسی و نسخۀ منثورش» (صص ۱۱۳- ۱۲۰) شاهنامۀ منثورِ ابومنصوری معرّفی و تأکید شده است که این کتاب یگانه منبعِ فردوسی در نظم شاهنامه بوده است. فصل پنجم (صص ۱۲۱- ۱۲۶) «چرا شاهنامه؟» نام دارد و در آن این نظر اظهار شده که برخلافِ سخنِ معروف و مقبول، هدف اصلیِ فردوسی از سَرایشِ شاهنامه پاسداشتِ فرهنگ ایرانی و زبان فارسی نبوده و او فقط در صددِ تأمینِ هزینههای زندگی خویش و کسب شهرت به عنوان بهترین شاعرِ زمانه بوده است. در فصل ششم، «مردی در افسانهها» (صص ۱۲۷- ۱۴۳) طرحی از سرگذشتِ فردوسی به دور از شاخ و برگهای افسانهای و بر پایۀ اندک آگاهیهای موجود در متنِ شاهنامه به دست داده شده است. در فصل هفتم، «شاعر، شاه و زبان» (صص ۱۴۵- ۱۶۷) چند نکتۀ اصلی وجود دارد. یکی اینکه فردوسی در نظمِ شاهنامه انگیزۀ ملّیگرایانۀ مخالفت با اعراب نداشته است. ثانیاً برخلافِ قولِ مشهور، او پدرِ فرهنگ ایرانی و زبان فارسی نیست و هنر او استفادۀ ادیبانه و بینظیر از قابلیّتهایِ موجودِ زبان فارسی برای آفریدنِ شاهکاری شکوهمند است. سوم اینکه باز به رغمِ آنچه بهنادرست شهرت یافته ترکتباریِ محمود یا شیعهمذهبیِ فردوسی سببِ اصلیِ طردِ شاهنامه از دربارِ غزنه نبوده است. در فصولِ هشتم تا یازدهم با نامهای «انسجام و یکپارچگی حماسی: مواضعی علیه تحلیلهای ناقص»، «رقابت برادران»، «کشتن دیوان، عزل شاهان: داستان اَکوان» و «از هوسرانی تا براندازی» (صص ۱۶۹- ۲۲۸) داستانهای هفتخان رستم، فرود، اَکوان دیو و بیژن و منیژه از منظرِ روانشناختی و ساختاری تحلیل و با عرضۀ تفسیرهایی خاص بر این نتیجه تأکید شده است که این داستانها با وحدت و ساختارِ منطقی- داستانیِ کلّیتِ حماسۀ ملّی ایران پیوندی استوار و منسجم دارند و روایتهایی مستقل و غیروابسته نیستند که نبودِ آنها خللی در در این ساخت ایجاد نکند. در بخشِ پایانی، «نتیجهگیری: شاهنامه و استبداد اروپامحوری» (صص ۲۲۹- ۲۵۵) لُبِّ سخن محقّقِ محترم این است که به دلیلِ تفاوتِ شرایطِ فکری و فرهنگیِ ایران باستان و یونانِ کهن و نیز ایرانِ عصرِ فردوسی با اروپایِ قرونِ وسطی نباید و نمیتوان از معیارهایِ تحلیلِ آثارِ اروپایی برای بحث دربارۀ شاهنامه استفاده کرد و از همین روی نظریّۀ شفاهی/ شنیداری بودنِ منابعِ فردوسی و کوشش برای اِعمالِ بعضی ضوابطِ تصحیحِ متونِ اروپایی در تصحیح شاهنامه درست نیست. در پایانِ کتاب، پینوشتها (صص ۲۵۷- ۳۲۳)، نمایه (صص ۳۲۵- ۳۳۴) و فهرست منابع (صص ۳۳۵- ۳۵۱) آمده است. در کتابنامه مجموعاً نام و مشخّصاتِ ۲۸۶ منبع (۱۴۵ مأخذِ فارسی و ۱۴۱ اثر غربی) دیده میشود. نگارنده دربارۀ برخی نکات و نظریّاتِ این کتاب پیشنهادهایی دارد که در ادامه تقدیمِ حضورِ دکتر امیدسالار و همۀ محقّقان و علاقهمندانِ شاهنامه میشود.
۱- دکتر امیدسالار در این کتاب و پیش از آن بعضی نوشتههایِ دیگرشان معتقدند که شاهنامۀ منثورِ ابومنصوری تنها مأخذِ فردوسی در سرایشِ حماسۀ ملّی ایران بوده است (ر.ک: بوطیقا و سیاست در شاهنامه، ص ۷۶).۱ غیر از ایشان چند تنِ دیگر از شاهنامهشناسان هم این نظر را اظهار کردهاند؛۲ ولی به نظر نگارنده چنانکه چند بار در جاهای مختلف اشاره و بحث کرده است، دستِ کم سه دلیل و قرینۀ مهم مانعِ پذیرشِ قطعیِ این دیدگاه است. یکی اینکه مهربان دوست فردوسی که نسخهای از شاهنامۀ ابومنصوری را به او میدهد به فردوسی میگوید «گشاده زبان و جوانیت هست/ سَخُن گفتن پهلوانیت هست»۳ و از اینجا میتوان استنباط کرد که حکیم پیش از به دست آوردنِ منبعِ منثور و آغازِ نظمِ رسمیِ شاهنامه، داستان یا داستانهایی از ادبِ حماسیِ ایران سروده و در شهرِ خود به «گشادهزبانی و سخن گفتنِ پهلوانی» شهره بوده است. ثانیاً چنانکه میدانیم تدوینِ نخستِ شاهنامه در سال (۳۸۴ ه.ق) به پایان رسیده و منطقی این است که فردوسی در این مرحله نظمِ شاهنامۀ ابومنصوری را به سر رسانده باشد لذا میتوان حدس زد که در تدوینِ دوم (۳۸۴- ۴۰۰ ه.ق) – که از سَرایشِ شاهنامۀ ابومنصوری فارغ شده بود- ضمنِ بازنگری در کار خویش داستانهایی از منابعِ دیگر به نظم کشیده و در ساختارِ اصلیِ شاهنامه گنجانده باشد. قرینۀ سوم و مرتبط با نکتۀ اوّل این است که پذیرفتنی نیست فردوسی تا پیش از شروعِ شاهنامه در حدودِ سالهای (۳۶۷- ۳۷۰ ه.ق) یا به عبارتِ دیگر تا تقریباً چهل سالگیِ خویش هیچ تجربهای در کارِ نظمِ روایاتِ ملّی و حماسی نداشته باشد و منطقیتر این است که بگوییم او احتمالاً در این ایّام داستان یا داستانهایی- و طبعاً بر اساسِ مآخذی غیر از شاهنامۀ ابومنصوری- سروده و بعدها در متنِ اثر خویش آورده است. بر پایۀ این قراین نگارنده معتقد است شاهنامۀ ابومنصوری مأخذِ اصلی و اساسیِ فردوسی بوده ولی به احتمالِ فراوان او از منبع یا منابعِ مکتوبِ دیگر نیز برای نظمِ برخی داستانهای شاهنامه استفاده کرده است.۴
۲- در بحث از دقیقی نوشتهاند: «در بیت بهجا ماندۀ دیگری از دقیقی وی صراحتاً اشاره میکند که شعری مکتوب “دربارۀ شاهان” دارد». من هم مانند استاد خالقیمطلق معتقدم که این بیت ارجاعی است به نظم ناتمام ماندۀ شاهنامۀ منثور:
مرا گوید ز چندین شعر شاهان
ز چندین عاشقانه شعر دلبر
کم از شعری که سوی ما فرستی؟
نهام اندر خور گفتار وز در؟» (ص ۱۰۳)
به نظرِ نگارنده این دریافت از ترکیبِ «شهرِ شاهان» قطعی نیست و به قرینۀ «عاشقانه شعر دلبر» به معنای «اشعار غنایی» در مصراع دومِ بیتِ نخست، میتوان «شعر شاهان» را هم قصاید مدحیِ دقیقی در ستایشِ برخی بزرگان دانست که نمونههای متعدّدی از آنها در دیوانِ گردآوریشدۀ او بازمانده است.۵
۳- دربارۀ این بیت از دیباچۀ شاهنامه در گزارشِ چگونگیِ نظمِ کتاب:
دل روشن من چو بگذشت از اوی
سوی تخت شاه جهان کرد روی
نوشتهاند: «به نظر من این بیت غلط تعبیر شده است. مصراع «سوی تخت شاه جهان کرد روی» به پادشاهان ایران اشاره ندارد بلکه شاه جهان کنایه از خداوند است. فردوسی به عرش الهی روی میآورد و میخواهد- احتمالاً با تفّأل یا استخاره- ببیند که آیا شایسته است که کاری را که دقیقی ناتمام گذاشته بر عهده گیرد» (ص ۲۹۰، یادداشت ۵۴). دکتر امیدسالار این گزارش را در جای دیگری نیز نوشتهاند؛۶ ولی به نظرِ نگارنده اصلاً محتمل نیست چون در سراسرِ شاهنامه یک بار هم برای «خداوند» از تعبیرِ «شاه جهان» استفاده نشده. «تخت» هم در شاهنامه و متون فارسی- در حدودِ بررسیهای نگارنده- به معنای «عرش الهی» یا «آستان یزدانی» به کار نرفته است. بر همین اساس پیشنهاد میشود «تخت شاه جهان» را «بخارا» پایتختِ امیر سامانی بدانیم که فردوسی میگوید نخست قصد داشت برای به دست آوردنِ منبعِ کار (شاهنامۀ ابومنصوری) به آنجا برود امّا بعد با دسترسی به کتاب در طوس از این کار منصرف میشود.
۴- در بحث از شاهنامۀ ابومنصوری میخوانیم: «بلعمی در تاریخش بهکرّات از شاهنامۀ منثور به طور دقیق نقل قول میکند» (ص ۱۱۹). این احتمال که شاید شاهنامۀ ابومنصوری یکی از منابعِ تاریخ بلعمی بوده در میانِ محقّقان مطرح است؛۷ ولی تا جایی که نگارنده بررسی کرده در تاریخ بلعمی تصریحی به نام شاهنامۀ ابومنصوری و نقلِ قول از آن نیست و جملۀ مذکور از محقّقِ ارجمند باید بازنگری شود.
۵- همانگونه که قبلاً نیز گفتیم عجیبترین اظهار نظر در کتاب بوطیقا و سیاست در شاهنامه این جملات است که «هدف اصلی فردوسی نه بزرگداشت ایران بوده و نه ستایش فرهنگ یا زبان فارسی به معنی اخصّ کلمه. او فقط در پی امرار معاش خودش و همچنین اثبات این امر بوده که نشان دهد بهترین شاعر زمانۀ خود است» (ص ۱۲۴). نگارنده سخت متحیّر و شگفتزده است که چگونه شاهنامهشناسِ محقّقی مانندِ دکتر امیدسالار در یکی از جدیدترین نوشتههای خویش به چنین نتیجۀ ناپذیرفتنی و عجیبی رسیدهاند؟ اینکه فردوسی از تقدیم شاهنامه به محمود- و نه نظمِ کتاب و آغازِ این کار- قصدِ انتفاعِ مادّی و صلهیابی هم داشته، درست است و از اشاراتِ خودِ حکیم در شاهنامه نیز بر میآید۸ و اینکه فردوسی نیز مانندِ هر شاعر و هنرمندِ بزرگِ دیگری از آفرینش شاهنامه جاودانگیِ نامِ خود را هم میخواسته، طبیعی و مقبول است امّا این تحلیل که هدف اصلی او «فقط» امرار معاش و اثباتِ برتریِ شعری و ادبیِ خویش بوده به هیچ روی درست نیست زیرا اگر واقعاً قصد فردوسی از شاهنامهسَرایی تأمینِ هزینههای زندگی بود چرا باید به این منظور چنین کارِ طولانی و سختی را پیش میگرفت که حدودِ سی سال زمان بگیرد و نهایتاً هم به نتیجۀ مطلوبِ مادّی نرسد؟ آیا معقولتر و منطقیتر این نبود که او هم به جرگۀ شعرایِ مدیحهسرایِ دربار بپیوندد و با نظمِ ستایشسرودههایِ مبالغهآمیز و فاخر، هر روز و هفته صلههای گران بگیرد و با داشتنِ زندگیِ پرتجمّلی نظیرِ عنصری و دیگر شاعرانِ دربار ناچار نباشد بارها- چنانکه در شاهنامه میبینیم- از تنگیِ معاش بنالد؟ بهراستی میتوان گفت کسی که چنین کاری نکرده و سی سال صرفِ شاهنامهسرایی کرده هدفش فقط امرار معاش بوده است؟ اگر بخواهیم صریحتر بنویسیم، پذیرشِ شاهنامهسراییِ فردوسی به نیّتِ گذرانِ زندگی مستلزمِ این است که بپذیریم فردوسی روشی کاملاً نامعقول و غیرمنطقی پیش گرفته است. علاوه بر این، نظامی عروضی در چهار مقاله نوشته است: «فردوسی در آن دیه [منظور زادگاهش: باژ] شوکتی تمام داشت چنان که به دخل آن ضیاع از امثال خود بینیاز بود»۹ بر این اساس او پیش از آغازِ نظمِ شاهنامه و به هنگامِ این کار، درآمدِ کافی برای ادارۀ زندگانیِ خود داشته و لازم نبوده است که بدین منظور کارِ دیگری آن هم از نوعِ شاهنامهسراییِ سیساله اختیار کند.
نکتۀ دیگر این است که اگر فردوسی میخواسته «نشان دهد که بهترین شاعر زمانۀ خود است» آیا طبیعیتر این بود که برای این هدف از قالبِ مشهور و متداولِ زمانه یعنی قصیده استفاده بکند که شعرای عصر قدرت و خلّاقیّتِ ادبی خود را در آن نشان میدادند و زودتر به نتیجه میرسیدند؟ یا از منظومه و مثنوی بهره بگیرد که در روزگارِ فردوسی در قیاس با قالبِ قصیده کمتر موردِ اعتنا بوده و قابلیّتهایِ هنریِ گویندگان را در سطح و مانندِ قصیده عیان نمیکرده است؟ افزون بر این چرا باید شاعری که میخواهد برتری خود را بر اقران اثبات کند، به جای انجام دادنِ کاری که زودتر و بهتر به این هدف میرسد کارِ دشواری را آغاز کند که سی سال بعد به پایان برسد و پس از سه دهه بهترین بودن یا نبودنِ او را بنمایاند؟ اگر به این دو پرسش/ نکته با دقّت بیندیشیم، نمیتوانیم اهدافِ کارِ سخت و زمانگیرِ فردوسی را در موضوعاتِ خُردی نظیرِ امرار معاش و نامجویی و… محدود بکنیم و منطقاً باید بپذیریم که او عمر و توان خود را با نیّتی بزرگتر به پای کارِ شاهنامه گذاشته است.
دکتر امیدسالار با اِشرافی که بر شاهنامه و آثارِ دورۀ سامانی و غزنوی و سلجوقی دارند، بهتر از بسیاری کسان ِ دیگر میدانند که اگر فردوسی با آن طبعِ روان به جای نظم شاهنامه به کار قصیدهگویی میپرداخت و به دربار محمود میپیوست هم بهآسانی مقامِ نامدارترین و بهترین شاعرِ زمان را از آنِ خود میکرد و ملکالشعرای بارگاهِ غزنه میشد و هم به لحاظِ مالی صد چندانِ امثالِ عنصری «دیگدان از نقره میزد و آلات خوان از زر میساخت» پس وقتی چنین کاری نکرده و مرارتها و ملالتهایِ گوناگونِ جسمی و مادّی و خانوادگی و اجتماعی و… را برتافته، در پیِ چیزِ دیگری فراتر از مال و شهرت بوده است.
۶- فردوسی در پایانِ پادشاهیِ شاپور ذوالاکتاف در بیتی مورَّخ به شصت و سه سالگی خویش اشاره کرده است:
چُن آدینه هرمزد بهمن بود
بر این کار فرّخ نشیمن بود
می لعل پیش آورم درغمی
ز بیشی که خُنبش نگیرد کمی
چو شست و سه شد سال و شد گوش کر
ز گیتی چرا جویم آیین و فر (۲/ ۴۴۷/ ۶۵۶- ۶۵۸)
محقّقِ گرامی بر اساس این ابیات نوشتهاند «در دورۀ حیات فردوسی اوّل ماه بهمن فقط در سال ۳۹۲ هجری با جمعه مصادف میشود» (ص ۱۲۹). اینکه در سال (۳۹۲ ه. ق) اوّل بهمن ماه روز جمعه بوده است قطعی نیست چون طبقِ گاهنامۀ تطبیقیِ مرحوم استاد بیرشک جمعه در سال (۳۸۷ ه.ق) مقارن یکم بهمن بوده است.۱۰ دکتر نحوی هم این روز (جمعه اوّلِ بهمن) را در نهم ربیعالاوّل سال (۳۹۳ ه.ق) دانستهاند.۱۱
۷- در جایی میخوانیم فردوسی «توصیه میکند که گرچه علم و دانش مطلوب است امّا انسان نباید بگذارد علم ایمان انسان را سست کند» (هفتم ۲۱۹/ ۷۵- ۱۵۷۳):
«میاسای ز آموختن یک زمان
ز دانش میفگن دل اندر گمان
چو گویی که فام خرد توختم
همه هرچ بایستم آموختم
یکی نغز بازی کند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار» (ص ۱۳۰)
در این سه بیت اشارهای به این موضوع نیست که دانش نباید مایۀ سستیِ ایمان شود بلکه فردوسی به پرهیز از غرور در علم سفارش میکند و میگوید اگر انسان خود را خردمند و دانای کل بداند، بر اثرِ این غرورِ بیهوده روزگار او را به آموختن از داناتر از خود وا میدارد (دانش پایانناپذیر است و آدمی هرچه بیاموزد باز جای آموختن هست).
۸- نوشتهاند: «دقیقاً نمیدانیم که اسم فردوسی چه بوده است. اسم او در منابع مختلف به صورتهای منصور، حسن، احمد یا محمود آمده است. با وجود این از آنجا که ترجمۀ عربی شاهنامه در اوایل قرن هفتم/ سیزدهم از او با نام منصور یاد کرده و در عنوان صفحات سوم، چهارم و ششم کهنترین دستنویس شاهنامه (مورّخ ۶۱۴ ه.ق) از او با همان نام یاد شده است. خالقیمطلق استدلال کرده است که فردوسی در میان فضلای اوایل قرن هفتم/ سیزدهم به همین نام شهرت داشته است» (ص ۱۳۰). همانگونه که نگارنده چند بار در جاهای مختلف نوشته است در موضوعِ نام فردوسی و پدرش علاوه بر وجهِ منصور بن حسن در ترجمۀ عربیِ بُنداری حتماً باید به نکتهای هم که دکتر شفیعیکدکنی هوشمندانه دقّت کردهاند، توجّه داشت و آن رابطهای است که میانِ کنیهها و نامهای دانشمندانِ خراسان در تاریخ نیشابور وجود دارد. بدین صورت که اغلب کسانی که کنیۀ آنها ابوالقاسم است حسن نام دارند.۱۲ بر این اساس و با در نظر داشتنِ کنیۀ فردوسی (ابوالقاسم) نام «حسن» هم برای او محتمل است.
۹- پس از اشاره به مرثیۀ فردوسی بر مرگِ پسرِ جوانش و آوردنِ ابیاتِ مربوط از جمله مصراعِ «همی بود همواره با من درشت»، نوشتهاند «فردوسی میبایست اخلاقاً از نظر عاطفی پدری بسیار متوقّع بوده باشد که با پسرش رابطهای طوفانی داشته است» (ص ۱۳۳). به نظر نگارنده موضوعِ اختلافِ فردوسی با پسرش و درشتخوییِ فرزند با پدر را میتوان از منظری دیگر نیز نگریست و احتمال داد که چون فردوسی به کارِ سنگین و طولانیِ شاهنامهسَرایی مشغول و طبعاً از امورِ خانه و خانواده غافل بوده و از سوی دیگر به جهتِ تنگدستی، زندگی بر زن و فرزند/ فرزندانش سخت شده بوده است، پسرش با او تندخویی و ناسازگاری میکرده است.
۱۰- میخوانیم «فردوسی در چندین بیت از داستان بیژن و منیژه از مهربان بانویی سخن میگوید امّا نگارنده معتقد است این ابیات به صیغه و یا کنیز او اشاره دارند و نه به دخترش» (ص ۱۳۶). پرسشی که پیش میآید این است که آیا تا کنون کسی از محقّقان، مهربان بانویِ یادشده در مقدّمۀ داستانِ بیژن و منیژه را «دختر» فردوسی دانسته است؟ نگارنده در حدودِ بررسیهای خویش چنین نکتهای را ندیده است۱۳ و ای کاش ایشان اشاره میکردند و ارجاع میدادند که چنین حدس و استنباطی در کجا و از سویِ چه کسی طرح شده است.
۱۱- فردوسی در دیباچۀ شاهنامه از امام علی (ع) با تعبیرِ «وصی» یاد کرده است:
محمّد بدو اندرون با علی
همان اهل بیت نبی و وصی
اگر چشم داری به دیگر سرای
به نزد نبی و وصی گیر جای (۱/ ۵/ ۱۰۱ و ۱۰۲)
دکتر امیدسالار- و نیز برخی دیگر از محقّقان- بر پایۀ واژۀ «وصی» نوشتهاند «چون فقط شیعیان دوازده امامی حضرت علی (ع) را با این لقب میخوانند پس فردوسی باید به این فرقه متعلّق بوده باشد» (ص ۱۳۹). ولی تحقیقاتِ پژوهشگران نشان داده است که علاوه بر شیعیانِ دوازده امامی، فاطمیان هم از امام علی (ع) با اصطلاح «وصی» یاد میکردند ۱۴ و از این روی صِرفِ کاربردِ این اصطلاح دلیلِ قطعیِ تشیّعِ دوازده امامیِ فردوسی نیست.
۱۲- به نوشتۀ دکتر امیدسالار «دو نکته را در خصوص اظهار مذهب فردوسی باید به یاد داشت. نخست اینکه میدانیم این اعلام مذهب در نخستین تدوین شاهنامه که در سال ۳۸۴ انجام پذیرفت وجود داشته است زیرا این مطالب در ترجمۀ عربی حماسه که از آن تدوین صورت گرفته بود نیز وارد شدهاند» (ص ۱۳۹). باید توجّه داشت که بُنداری دیباچۀ شاهنامه را ترجمه نکرده و آنچه امروز به عنوان ترجمۀ عربیِ مقدّمۀ شاهنامه در این متن آمده به قلمِ مصحّحِ ترجمه، دکتر عبدالوهّاب عزّام، است؛۱۵ لذا نباید از بخشِ دیباچۀ ترجمۀ بُنداری برای استنتاج دربارۀ نسخۀ مورد استفادۀ او از شاهنامه استفاده کرد.
۱۳- نوشتهاند: «بسیاری از محقّقان معتقدند که فردوسی شاهنامه را با انگیزۀ بیان یک خشم ملّیگرایانه نسبت به فتح ایران به دست اعراب سرود. این مطلب درست نیست زیرا فردوسی سه قرن پس از فتوحات اسلامی میزیست» (ص ۱۵۱). نکتهای که باید به لحاظِ جامعهشناختی دربارۀ موضوعِ نظمِ روایاتِ ملّی و حماسیِ ایران در نظر داشت این است که شماری از مهمترین مجموعههای منظوم یا منثورِ حماسی در شهر طوس یا به دستِ ادبا و فرهیختگانِ طوسی گردآوری یا نظم شده است، از جمله: شاهنامۀ ابومنصورمحمّد بن عبدالرزّاقِ طوسی، دقیقی طوسی و نظمِ هزار و چند بیت از اخبارِ ملّی- پهلوانی، فردوسی طوسی و اسدی طوسی. این مسأله بیدلیل نیست و چون بنابر قرینهای در اوایلِ سدۀ چهارم هجری، عربگرایی در این منطقه بیش از دیگر شهرهای خراسان بوده است میتوان حدس زد که توجّه به تدوین و سرایشِ روایتهایِ ایرانِ پیش از اسلام در این شهر یا از سویِ فرهیختگانِ اهلِ طوس نوعی واکنش/ مبارزۀ فرهنگی در برابرِ این موضوع بوده است.۱۶ بر این اساس نمیتوان رویکردِ فرهنگی- ملّیِ فردوسی در برابرِ حضورِ اعراب در ایران بهویژه شهرِ محلِّ زندگیاش را در موضوعِ عللِ شاهنامهسراییِ او نادیده گرفت.
۱۴- پس از اشاره به اینکه مادرِ محمود دخترِ رئیسِ زاولستان بود، نوشتهاند «لغت عربی رئیس اغلب به عنوان ترجمۀ لغت فارسی دهقان به کار میرود و منظور از آن طبقهای از زمینداران ایران قبل از اسلام است» (ص ۱۵۸). «رئیس» در اصطلاحاتِ دیوانی معادلِ «دهقان» نیست بلکه مقامی بود که دارندۀ آن ظاهراً ناظرِ کارهای برخی عُمّال (از جمله محتسبان) و میانجیِ ارتباط مردم با کارگزارانِ حکومتی بوده است. همچنین ادارۀ امور شهر (معادلِ شهرداریِ امروز) از وظایف «رئیس» بوده است.۱۷ طبقِ بعضی منابع، «دهقانان» در دورۀ ساسانیان از منصبِ شهریگان یا رئیسِ نواحیِ کوچک هم در مرتبۀ پایینتری بودند.۱۸
۱۵- دکتر امیدسالار در تبیین فصلِ «انسجام و یکپارچگی حماسی» نوشتهاند «معمولاً چند داستان به عنوان داستانهایی که به جریان روایت و توالی بخشهای شاهنامه صدمه میزنند، ذکر میشوند. این موارد عبارتند از داستانهای: هفتخان رستم، رستم و سهراب، رستم و اَکوان دیو، بیژن و منیژه و داستان فرود در عهد کیخسرو. در این فصل نگارنده به استثنای یکی از این داستانها بقیّه را بررسی میکند تا نشان دهد که چطور این داستانها با منطق کلّی روایت در این حماسه عمیقاً مرتبطاند. نگارنده نشان خواهد داد که تکتک این حکایات یک نقش مهم عملی در کلّ روایت شاهنامه بر عهده دارند و با منطق روایی دیگر داستانهای این حماسه کاملاً مرتبط هستند. هیچ یک از این داستانها را نمیتوان بدون ایجاد اختلال در ساختار منطقی اثر از روایت شاهنامه حذف کرد» (ص ۱۷۱) سپس در تفسیرِ این داستانها روایت رستم و اَکوان دیو را به دلیلِ تاختن رستم به قلمرو افراسیاب و به یغما بردنِ گلّۀ او بیان نمادینی از فرو کشیدنِ افراسیاب از اسب و محروم کردن او از ستورانش و روایت بیژن و منیژه را به جهتِ ورودِ یلان ایران به حرمسرای افراسیاب نمادی از اخته کردنِ شاه توران دانستهاند (ر.ک: ص ۲۲۳).
به نظر نگارنده میتوان از داستانهای شاهنامه (از جمله دو داستان اَکوان دیو و بیژن و منیژه) گزارشهای نمادینِ مختلفی- البتّه با رعایتِ ضوابطِ تفسیر و تحلیلِ درست و استناد بر قرینهها- عرضه کرد امّا این نتیجهگیری که با تفاسیرِ مذکور وجودِ روایتهای اَکوان دیو و بیژن و منیژه در ساختارِ روایی- منطقیِ شاهنامه ضروری است و بدونِ این داستانها، این ساختار و وحدت دچار اخلال میشود، پذیرفتنی نیست زیرا پیش و پس از این دو داستان روایتهای دیگری هم در مجموعۀ داستانهای حماسۀ ملّی ایران هست که مفاهیمِ مورد نظرِ دکتر امیدسالار و اهدافِ داستانیِ گفتهشده (تزلزلِ قدرتِ شاهیِ افراسیاب و تسلّط بر حرمسرای او) در آنها نیز دیده میشود. برای نمونه در داستان رستم و هفت گردان ضمن اینکه تهمتن و پهلوانان ایران به نخچیرگاه افراسیاب وارد میشوند، رستم با کمند ترگِ شاهِ توران را میرباید و او بهسختی جان به در میبرد.۱۹ در اینجا ورودِ رستم و ایرانیان به شکارگاه افراسیاب و افتادنِ تَرگ او از منظرِ تفسیرِ دکتر امیدسالار میتواند به معنایِ نمادینِ سستیِ پایههای شاهی و قدرتِ افراسیاب باشد در حالی که ظاهراً چنین نیست و پس از آن داستان، افراسیاب سالها در اوجِ اقتدار است و بارها مایۀ رنج و آسیبِ ایرانیان میشود. در داستانِ جنگ بزرگ نیز مهترِ بانوان و دخترانِ افراسیاب اسیرِ کیخسرو میشوند۲۰ که با تحلیلِ ایشان همان اختگی و بیبهرگیِ شهریار توران است.
از این روی نگارنده پیشنهاد میکند افزون بر احتیاط در عرضۀ تفسیرهایی این چنین از داستانها و قطعی نپنداشتنِ این تحلیلهایِ نمادین، نبودِ چنین روایتهایی را با توجّه به کلّیتِ منظومه سببِ خلل در ساختار، وحدت و منطقِ رواییِ آن ندانیم زیرا حتّی اگر به فرض دو داستان رستم و اَکوان دیو و بیژن و منیژه با تفسیرهای نمادینِ دکتر امیدسالار در شاهنامه نباشد هرچند ما دو داستانِ دلکشِ حماسی با بنیادهای اساطیری را نخواهیم داشت، به لحاظِ وحدت و روندِ داستانی هیچ نقصی در شاهنامه نخواهیم دید چون مفاهیمِ موردِ نظرِ ایشان در سایرِ داستانها هست و منطقِ رِوایی را حفظ میکند.
۱۶- دکتر امیدسالار از داستان خان هفتمِ رستم (نبردِ تهمتن و دیو سپید) تفسیری روانشناختی عرضه کردهاند که بسیار بسیار غریب است. به عقیدۀ ایشان «رزم رستم با دیو سپید یک نبرد اُدیپی میان پهلوان و پدرش است که طی آن رستم به طور نمادین پدرش را مغلوب میکند او را به حاشیه میراند و جایش را میگیرد» (ص ۱۸۴)، «دیو سپید برابر رستم «زال بد» است او نماد همان پدر سپیدمویی است که پسر قبل از آنکه بتواند ادّعای استقلال کند باید با وی در نزاعی اُدیپی درگیر شود. او نیمۀ ظلمانی پدر سلطهجو است که اگر پسرش بخواهد که روزی به بلوغ مردی برسد باید بر آن فائق آید» (ص ۱۸۳)، «این رویارویی مملو از نمادهای جنسی است که میتواند به روش معمول روانکاوی تفسیر شود. مثلاً غاری را که در آن جنگ رخ میدهد میتوان به طور قابل توجیهی به نمادی مادرانه تعبیر کرد که جنگ بر سر آن است و قطع پای دیو به دست رستم در طول جنگ را میتوان نماد اختهسازی تفسیر کرد که اغلب در روایات اُدیپی مشابه دیده میشود» (صص ۱۸۹ و ۱۹۰).
شاهنامه متنی است حماسی با بنیانهای اساطیری و روشِ درستِ علمی ایجاب میکند که در تحلیلِ داستانها و مضامینِ آن به این نکته توجّه شود. هفتخان رستم هم یکی از بنمایههای حماسیِ هندواروپایی است که خانها/ مراحلِ مختلفش با توجّه به نمونههای مشابهِ ایرانی و غیرایرانیِ آن باید از منظرِ حماسی- اساطیری تحلیل شود۲۱ و نبرد رستم با دیو سپید در غار نیز از این موارد است. تأویلِ دیو سپید- که مقابله با آن (دیو) از مضامینِ مکرّرِ روایتهای حماسیِ جهان است- به پدر پهلوان (زال) و غارِ محلِّ زندگیِ او- که باز در روایتهای پهلوانیِ مختلف در سراسرِ دنیا از مکانهای اصلیِ زندگیِ دیوان است- به نمادی زنانه/ جنسی بسیار بسیار عجیب است که اگر دانشوری مانندِ دکتر امیدسالار مجوّزِ آن را صادر کنند دیگر نمیتوان در مقالاتِ دیگران (بهویژه بعضی اعضای هیأتِ علمیِ دانشگاهها که به هر طریقی در پیِ ارتقا روی کاغذ هستند) حدّی برای خیالپردازیهایِ واهی قائل شد و فرصتجویان از فردا همۀ شاهنامه را با روانشناسیِ یونگ و فروید تأویل میکنند و مقالهها مینویسند لذا در نوشتن و انتشارِ این گونه تفسیرهایِ روانشناختیِ شاذّ- آن هم به قلم صاحبنظرانِ موجّهی نظیرِ دکتر امیدسالار که سخنشان معمولاً به سند و مرجع تبدیل میشود- باید سخت محتاط بود تا مجالِ سوء استفادهها فراهم نشود.
به نظر نگارنده رنگِ دیو سپید و نبرد رستم با او ربطی به زال و پیکارِ پهلوانِ جوان با پدرش ندارد. رنگ سفید در نمادشناسیِ اساطیری و آیینی مفهومی دوگانه و متضاد دارد و هم بر پاکی و زمانِ نامحدود دلالت دارد و هم بر مدلولهایی مانند مرگ و ترس و شومی.۲۲ در روایتِ دیو سپید، رنگ او جنبۀ بدشگونی و هولناکی و تباهیِ این رنگ را نشان میدهد و نباید به صِرفِ اشتراک در این رنگ، این موجودِ اهریمنی را با زال زر پیوند داد و یکسان انگاشت. در شخصیّتِ خودِ زال هم طردِ وی در زمانِ زادن ناشی از مفهومِ وحشتزایی و مرگآفرینیِ رنگ سپید است و عمر طولانی او و همسانانگاریاش با زروان، خدای زمان، برخاسته از مدلولِ جاودانگیِ همین رنگ.
اگر در پیِ پیکارِ رستم با زال و یافتنِ نشانههایی از ستیزهجوییِ پسران با پدران باشیم و موضوع را از منظرِ روانشناسانه تحلیل کنیم، میتوان به داستان «ببر بیان» مراجعه کرد که در آنجا رستم در راهِ رفتن به هندوستان برای کشتنِ ببر بیان، با نامِ مستعارِ البرز با پدرش زال رویارو میشود و در چند نبرد او را در آستانۀ شکست قرار میدهد.۲۳ در این داستان بدون اینکه نیازی به تأویلِ «دیو» به «زال» باشد تهمتن آشکارا با پدرش زورآزمایی میکند.
۱۷- در ترجمۀ کتاب بوطیقا و سیاست در شاهنامه چند نکتۀ نگارشی- ویرایشی و مواردی برای بازنگری در گزارشِ فارسی به نظر میرسد که در این بخش برای توجّهِ مترجمانِ ارجمند آورده میشود:
الف) نکاتِ نگارشی- ویرایشی
ردیف صورتِ نادرست شماره صفحه صورت درست
۱ نظرات ۲۹ و ۲۳۳ نظریّات
۲ پیرامون ۲۹ دربارۀ
۳ آن که ۲۹ آنچه
۴ بسیاری از دیگر ۳۰ بسیاری دیگر از
۵ پیشنهادات ۳۱ پیشنهادها
۶ گرایشات ۳۴ گرایشها
۷ اندیشمندان ۶۸ اندیشه ورزان
۸ زیر سؤال میبرد ۷۲ مورد تردید قرار میدهد
۹ آنچه که ۷۳ آنچه
۱۰ رنج میبردند ۷۳ آزار میکشیدند
۱۱ رنج میبرده را/ در منابع دیگر آمده را ۱۳۲ و ۱۷۰ «را» پس از فعل حذف شود
ب) مواردِ ترجمه
۱- «با اینکه بسیاری مانده بود که به من تعلیم دهد» (ص ۲۷). ترجمۀ جمله گویا نیست و منظور این است که: چیزهای زیادی بود که هنوز باید به من میآموخت.
۲- «هدا یاسون» (ص ۲۹). نامِ Jason در یونانیِ کهن «یاسون» و در انگلیسی «جیسون» تلفّظ میشود۲۴ لذا آیا بهتر نیست تلفّظِ متداولِ انگلیسیِ آن معیارِ ترجمه قرار بگیرد؟
۳- «شاعر ایرانی [یعنی فردوسی] این شانس را داشت که متعلق به جامعهای در حال پیشرفت باشد» (ص ۶۰). به جای واژۀ بیگانۀ «شانس» کلمۀ «بخت» پیشنهاد میشود.
۴- «حتماً معاصران وی نمیگذاشتند که او بعد از انجام این کار قسر در برود» (ص ۶۸) (و نیز، ر.ک: ص ۶۹). «قسر در رفتن» تعبیری عامیانه است و مناسبِ ترجمۀ متنی رسمی و تحقیقی دربارۀ شاهنامه نیست.
۵- «با توجه بدانچه که از سخنان خود فردوسی و از شهادت معاصرانش دستگیر میشود» (ص ۱۱۰). به جای «دستگیر شدن»، ترکیباتی چون «دریافت شدن» و «به دست آمدن» پیشنهاد میشود.
۶- «علامه بیرونی به شاهنامۀ منثور اشاره کرده است» (ص ۱۱۹). در نوشتههای فارسی لقبِ «علّامه» برای بیرونی کاربرد ندارد و پیشنهاد میشود به جای آن نوشته شود: دانشمندی مانند بیرونی.
۷- «ابتدا باید در لایۀ ضخیم اساطیری که شخصیت و زندگی وی را احاطه کرده است …» (ص ۱۲۷). در این جمله به جای «اساطیر» واژۀ «افسانهها» پیشنهاد میشود.
۸- «شخصیت وسواسی و اعتیادگرای فردوسی میبایست دوام او را در گذراندن سالهای طولانی کار دشوار بر شاهنامه حفظ کرده باشند» (ص ۱۴۳). این جمله روشن و گویا نیست و باید بازنویسی شود.
۹- «این نکته نباید در اینجا ما را معطّل کند، اما به نظر من این ادعا که گرایشات فرزندکشی در فرهنگ ایران و در شاهنامه وجود دارد زیرا داستانهایی هست که در آنها پدران فرزندان خودشان را میکشند، هم سادهانگارانه و هم سطحی است» (ص ۲۹۸). جملۀ مشخّصشده ناقص است و باید با مراجعه به متن انگلیسی دوباره ترجمه شود.
آخرین نکته هم اینکه در صفحۀ شناسنامه یا مقدّمۀ مترجمانِ گرامی، ذکرِ نام و مشخّصاتِ کاملِ متن انگلیسیِ کتاب فراموش شده است که باید در چاپِ دوم آورده شود.
۱- نیز، ر.ک: امیدسالار، محمود؛ «سه کتاب دربارۀ فردوسی و شاهنامه (ایرانشناسی در غرب)»، جستارهای شاهنامهشناسی و مباحث ادبی، (تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار،۱۳۸۱)، ص ۱۳۹؛ همو؛ «هفت خان رستم، بیژن و منیژه و نکاتی دربارۀ منابع و شعر فردوسی»، همانجا، ص ۱۹۸؛ همو؛ «ادبیّات حماسی ایران در عهد غزنویان»، تاریخ جامع ایران، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، سرویراستار: صادق سجّادی، (تهران: مرکز دایرۃالمعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۹۳)، ج ۱۵، صص ۳۴۱ و ۳۹۳٫
۲- از جمله، ر.ک: خطیبی، ابوالفضل؛ «یکی نامه بود از گه باستان (جستاری در شناخت منابع شاهنامۀ فردوسی)»، نامۀ فرهنگستان، دورۀ پنجم، ش ۳ (پیاپی ۱۹)، (اردیبهشت ۱۳۸۱)، صص ۵۵ و ۷۳؛ فردوسی، ابوالقاسم؛ شاهنامه، پیرایش جلال خالقیمطلق، (تهران: سخن، ۱۳۹۳)، ج ۱، ص سی و نهِ پیشگفتار؛ هانزن، کورت هاینریش؛ شاهنامۀ فردوسی، ساختار و قالب، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، (تهران: نشر و پژوهش فرزان روز، ۱۳۷۴)، ص ۴٫
۳- فردوسی، ابوالقاسم؛ شاهنامه، همان، ۱/ ۷/ ۱۴۳٫ همۀ ارجاعات به این چاپ شاهنامه است.
۴- برای توضیحِ بیشتر، ر.ک: آیدنلو، سجّاد؛ «تأمّلاتی دربارۀ منبع و شیوۀ کار فردوسی»، نارسیده ترنج، (اصفهان: نقش مانا، ۱۳۸۶)، صص ۲۴- ۲۶؛ همو؛ دفتر خسروان، چ ۲، (تهران: سخن، ۱۳۹۴)، صص ۱۴۸- ۱۵۰٫
۵- ر.ک: دقیقی طوسی؛ دیوان، به اهتمام محمّدجواد شریعت، چ ۲، (تهران: اساطیر، ۱۳۷۳)، صص ۹۵- ۱۱۸٫
۶- ر.ک: امیدسالار، محمود؛ «ادبیّات حماسی ایران در عهد غزنویان»، تاریخ جامع ایران، همان، ج ۱۵، ص ۳۹۶٫
۷- برای نمونه، ر.ک: خالقیمطلق، جلال؛ «شاهنامۀ ابومنصوری»، دانشنامۀ زبان و ادب فارسی، (تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی، ۱۳۹۱)، ج ۴، ص ۱۲۳٫
۸- در این باره، ر.ک: آیدنلو، سجّاد؛ دفتر خسروان، همان، ص ۸۷٫
۹- نظامی عروضی، چهار مقاله، تصحیح علّامه قزوینی، با تصحیح مجدّد دکتر محمّد معین، چ ۵ (تهران: جامی، ۱۳۸۳)، ص ۷۵٫
۱۰- ر.ک: بیرشک، احمد؛ گاهنامۀ تطبیقی سه هزار ساله، چ ۲، (تهران: بنیاد دانشنامۀ بزرگ فارسی، ۱۳۷۳)، ص ۹۵ و نیز، ر.ک: آیدنلو، سجّاد؛ «چو آدینه هرمزد بهمن بود…»، جستارهای ادبی، س ۴۴، ش ۱۷۴، (پاییز ۱۳۹۰)، ص ۱۰٫
۱۱- ر.ک: نحوی، اکبر؛ «آدینه هرمزد بهمن (بررسی گاهشماری بیتی از شاهنامه)»، نامۀ فرهنگستان، دورۀ ۱۵، ش ۵۸، (زمستان ۱۳۹۴)، صص ۱۸۳ و ۱۸۴٫
۱۲- ر.ک: حاکم نیشابوری، ابوعبدالله؛ تاریخ نیشابور، ترجمۀ محمّد بن حسن خلیفۀ نیشابوری، تصحیح محمّدرضا شفیعی کدکنی، (تهران: آگه، ۱۳۷۵)، ص ۵۱ مقدّمه.
۱۳- برای نظریّاتِ مختلف دربارۀ بانویِ مقدّمۀ بیژن و منیژه، ر.ک: آیدنلو، سجّاد؛ دفتر خسروان، همان، صص ۵۹-۶۰٫
۱۴- در این باره، ر.ک: اردستانی رستمی، حمیدرضا؛ «فردوسی، ناصرخسرو و اسماعیلیه»، پژوهشنامۀ ادب حماسی، س ۱۱، ش ۱۹، (بهار و تابستان ۱۳۹۴)، ص ۸۷؛ انصاری، حسن؛ «نقدی بر مقالۀ آقای دکتر احمد مهدوی دامغانی دربارۀ مذهب فردوسی»، در: www.ansari.kateban.com و نیز، ر.ک: خطیبی، ابوالفضل؛ «گرایش مذهبی فردوسی: تعصّب یا تساهل»، سرو رشید (یادنامۀ غلامرضا رشید یاسمی)، به کوشش ابراهیم رحیمی زنگنه و سهیل یاری، (کرمانشاه: دیباچه، ۱۳۹۶)، ص ۲۸۹٫
۱۵- ر.ک: البُنداری، قوامالدین؛ الشاهنامه، تصحیح عبدالوهّاب عزّام، چ ۲، (کویت: دار سعاد الصباح، ۱۴۱۳)، ج ۱، ص ۵، زیرنویس ۱٫
۱۶- در این باره، ر.ک: شفیعی کدکنی، محمّدرضا؛ «نکتهای دربارۀ طوس و حماسههای ملّی»، هستی، (اسفند ۱۳۷۱)، صص ۱۰۲- ۱۰۵٫
۱۷- ر.ک: انوری، حسن؛ اصطلاحات دیوانی دورۀ غزنوی و سلجوقی، (تهران: طهوری، ۱۳۵۵)، صص ۲۵۱- ۲۵۳٫
۱۸- ر.ک: تفضّلی، احمد؛ «دهقان»، ترجمۀ ابوالفضل خطیبی، نامۀ فرهنگستان، س ۳، ش ۱ (پیاپی ۹)، (بهار ۱۳۷۶)، ص ۱۴۸٫
۱۹- ر.ک: فردوسی، ابوالقاسم؛ شاهنامه، همان، ۱/ ۲۵۹/ ۱۵۵٫
۲۰- ر.ک: همان، ۱/ ۸۴۵- ۸۴۷/ ۱۳۹۷- ۱۴۴۹٫
۲۱- دربارۀ هفتخان برای نمونه، ر.ک: آیدنلو، سجّاد؛ «هفتخان پهلوان»، نیمپخته ترنج (بیست مقاله دربارۀ شاهنامه و ادب حماسی ایران)، (تهران: سخن، ۱۳۹۶)، صص ۱۸۱- ۱۸۸٫
۲۲- ر.ک: آل. گورین، ویلفرد و دیگران؛ راهنمای رویکردهای نقد ادبی، ترجمۀ زهرا میهنخواه، (تهران: اطّلاعات، ۱۳۷۰)، ص ۱۷۵٫
۲۳- ر.ک: هفت منظومۀ حماسی، تصحیح رضا غفوری، (تهران: مرکز پژوهشی میراث مکتوب، ۱۳۹۴)، صص ۲۴۶- ۲۵۲/ ب ۱۷۱- ۲۶۰٫
۲۴- ر.ک: مجیدی، فریبرز؛ فرهنگ تلفّظ نامهای خاص، چ ۳ (تهران: فرهنگ معاصر، ۱۳۹۰)، ص ۳۵۱٫
سوتیتر ۱:
محمود امیدسالار: … موضع تهاجمی غرب نسبت به ایران بر ماهیّت گفتمان آکادمیک در باب ملّیترین نماد فرهنگی ایران یعنی حماسۀ ملّی ایران تأثیر گذاشته است … شرورانهترین ویژگی شاهنامهپژوهی غربی تلاش سرسختانۀ آن است برای تبدیل آنچه ایرانی و اسلامی است به چیزی تابع و تحت سلطۀ هر آنچه «غربی» و «مسیحی» تلقّی میشود
سوتیتر ۲:
یکی از مهمترین و بارزترین دیدگاههایِ غلطِ شاهنامهشناسیِ غربی که در این کتاب و چند مقالۀ دکتر امیدسالار بهدرستی نقد و رد شده، شفاهی انگاشتنِ منبع/ منابعِ فردوسی در نظم شاهنامه است که ناشی از تطبیق/ تحمیلِ ویژگیهای متونِ غربی/ اروپایی بر شاهنامه و آثارِ تمدّنِ اسلامی ایرانی است
سوتیتر ۳:
… به دلیلِ تفاوتِ شرایطِ فکری و فرهنگیِ ایران باستان و یونانِ کهن و نیز ایرانِ عصرِ فردوسی با اروپایِ قرونِ وسطی نباید و نمیتوان از معیارهایِ تحلیلِ آثارِ اروپایی برای بحث دربارۀ شاهنامه استفاده کرد و از همین روی نظریّۀ شفاهی/ شنیداری بودنِ منابعِ فردوسی و کوشش برای اِعمالِ بعضی ضوابطِ تصحیحِ متونِ اروپایی در تصحیح شاهنامه درست نیست
سوتیتر ۴:
نگارنده معتقد است شاهنامۀ ابومنصوری مأخذِ اصلی و اساسیِ فردوسی بوده ولی به احتمالِ فراوان او از منبع یا منابعِ مکتوبِ دیگر نیز برای نظمِ برخی داستانهای شاهنامه استفاده کرده است
سوتیتر ۵:
در نوشتن و انتشارِ تفسیرهایِ روانشناختیِ شاذّ (…) باید سخت محتاط بود تا مجالِ سوء استفادهها فراهم نشود
این مقاله در جهان کتاب شماره ۳۴۲ به چاپ رسیده است .
منبع: باشگاه شاهنامه پژوهان
نظر شما