به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ نشست «علوم انسانی، تاثیر اجتماعی و توسعه» با حضور مقصود فراستخواه، عباس منوچهری و عماد افروغ به مناسبت هفته پژوهش به صورت مجازی و به همت پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد.
فراستخواه در این مراسم سخنرانی خود را با موضوع «علوم انسانی و مساله تاثیر اجتماعی» ارائه کرد و گفت: در این مطالعه مساله تاثیر اجتماعی علوم انسانی مهم است بدین معنی که علوم انسانی چه قدر برای انسان است و چه قدر علوم اجتماعی انسانی و اجتماعی است؟
او ادامه داد: تاثیر اجتماعی در مقابل تاثیر علمی است. کار نیروی علوم انسانی این است که بتوانند در علوم مختلف سرمایه انسانی تربیت کنند این تاثیرهای متعارف علوم انسانی و اجتماعی است که باید مرزهای دانش را گسترش دهد و ترویج دانش کند. اما تاثیر اجتماعی وقتی است که نوبت به مساله مندی میرسد و مرهمی برای زخمهای انسانها پیدا کنند و فهم بهتری از مشکلات و دردها ارائه کنند. اکنون ارزشهای کاربردی و کارایی هم معنای دیگری پیدا کرده است و آن قدر مشکلات در سیاره ما وجود دارد که روز به روز ارزشهای کاربردی اهمیت بیشتری پیدا میکند.
این استاد دانشگاه در ادامه با اشاره به اینکه در مباحث علوم انسانی علم سبک دو، سبکی است که به کانتکس حساس است و به زندگی مردم و کف خیابان حساس است درباره این موضوع مثالی میزنم؛ تهران 20 درصد جمعیت ایران است و بیشترین تعداد دانشگاهها در تهران است و دانشجویان زیادی در اینجا درس میخوانند. حال در اینجا 50 درصد رشتهها مرتبط با علوم انسانی است. حال سوال این است که علوم انسانی چه راه حلهایی برای شهر تهران دارد؟
این جامعه شناس افزود: من در این باره شاخصهای مختلفی که درباره زندگی شهری وجود دارد را مرور کردم. در شاخص شهرهای پویا که در آن زندگی وجود دارد تهران در پایین ترین رتبه قرار دارد! از 180 شهر که در رتبه بندی سی ام آی هست ما در انسجام اجتماعی 172 هستیم! از برنامهریزی محلی تهران در رتبه 162 قرار داریم! در شاخصهای دیگر هم مثل تعاملات بین المللی در رتبه 130 هستیم و اساسا شاخصهای تهران بسیار پایین است.
به گفته فراستخواه، در شاخص شهرهای جهانی جی سی آی انواع مولفهها مانند انواع تجربه شهر، سرمایه انسانی و ... وجود دارد و از 128 شهر تهران رتبه 98 را دارد و استانبول رتبه 25 و دبی رتبه 28. با توجه به اینکه یکی از مولفهها در این شاخص جمعیت تحصیلات عالیه است، با وجود آنکه ما در آنجا نمرات بالاتری داشتیم و با در نظر گرفتن آن نمرات رتبه 98 گرفتیم. در شاخص چشم انداز جهان از 128، تهران رتبه 118 قرار دارد. در شاخص شهرهای برتر با مولفههایی مثل امید به زندگی و غیره ما آخرین رتبه هستیم. یک شاخص مهم دیگر شهر زیست پذیر و شهری برای زندگی کردن است ما در این شاخص هم بر اساس رتبه بندی از 231، 199 هستیم! در شاخص شهرهای نوآور و خلاق از 100 امتیاز 30 و از 500 شهر رتبه 430 داریم. در شاخص کیفیت زندگی هم از 231 شهر ما رتبه بسیار پایینتری داریم و در شاخص رقابت پذیری هم ما از 120 شهر، در رتبه آخر هستیم!
فراستخواه یادآور شد: جالب است شهر بیروت که همواره ما روی آن حساس هستیم در همین شاخص در مولفههای اقتصادی، نهادی، زیستی و ... امتیازش بالاتر از تهران است و این بیروت فقط در مخاطرات شاخصش کمتر از تهران است. پس میشود پرسید که برای این شهر چه میشود کرد و تاثیر علوم انسانی روی این شهر چگونه است؟ لذا این پرسش که تاثیر علوم انسانی روی این شهر چگونه است؟ پرسش به جایی است به شرطی اینکه پرسش را درست صورت بندی کنیم. علوم انسانی خم رنگریزی نیست که قرار باشد مسایل شهر از داخل آن در بیاید و مساله شهر حل شود. این تصور در هیچ کتب مرجع و تحقیقات جدی نیست.
این استاد دانشگاه تاکید کرد: انتظاری که از علوم انسانی به دلیل سرشت اجتماعی آن میرود این است که با این صورت بندی ساده نمیشود مساله را توضیح دهد. علوم انسانی باید قبل از اینکه راه حل را بگوید مساله را تقریر کند. اساسا ممکن است برخی مساله پساتوسعه را مطرح میکنند مانند مرحوم راهنما که میگفت در پسا توسعه ما با چه مشکلاتی روبهرو هستیم اما به هر حال علوم انسانی قبل از حل مساله تکثیر مساله میکند و آن چیزی را که چیزی نیست، چیز میکند! علوم انسانی درباره مساله شهر میتواند مباحث مرتبط با شهر را صورت بندی و تقریر کند. اساسا تقریر مساله مهمتر از حل مساله است. نیمی از دانایی علوم انسانی در این است که بشر بتواند پرسشهای خوبی را مطرح کند.
فراستخواه با بیان اینکه علوم انسانی برای حل مساله پکیجهایی از راه حل دارد و میگوید راه حلها گاهی خود مساله میشود افزود: پس علوم انسانی نه تنها در ابتدا مساله را به رخ ما میکشد بلکه در مرحله بعدی میگوید اآیا راه حلها میتواند خودش یک مساله باشد. این راهحل ها یک مجموعه هستند و نمیشود که یک جزئی برای حل مساله کاربرد داشته باشد چون مسائل انسانی مسائل ذوجود و ذوابعاد هستند و بنابراین راه حلها در علوم انسانی به هم مرتبط هستند.
او با طرح این سوال که چه قدر شرایط امکان برای اندیشه ورزی در علوم انسانی برای تاثیر اجتماعی وجود دارد گفت: این پرسش دیگری است که میتوان آن را هم به عنوان یک مساله در علوم انسانی مطرح کرد و به آن پاسخ داد. آیا در شهر تهران با این ساختار سیاستگذاری و نهادی و با این دفرمه شدن اساسا شرایط امکان مدیریت یکپارچه وجود دارد؟ در شهری که هنوز مسئولیت گمشده وجود دارد و همه دنبال مسئول هستند( که این هم مساله علوم انسانی است) به دلیل دفرمه شدن ساختارها آیا دانش میتواند این مشکلات را توضیح دهد و به مسایل مرتبط با شهر پاسخ بگوید.
این استاد جامعه شناسی با بیان اینکه در ادامه بررسی خود، به سندروم قفسه رسیده توضیح داد: در ایران علم کالای ضروری نیست و کالای پرستیژی است و علوم انسانی اختیار معرفت شناختی ندارد. شهرهای ما با شبه علم و ایدئولوژی دولتی اداره میشود! اگر قرار باشد علم مرجعیت داشته باشد، آزادی آکادمیک وجود داشته باشد، دانشگاه زبانش برای بیان مسالهها باز باشد و بتواند برای سیاستگذاری نظر بدهد و رابطه خوبی با دولت و جامعه داشته باشد آن وقت نوبت به من دانشگاهی میرسد و میتوان از نقایص تدریس، برنامه های آموزشی و درسی و ... سخن گفت.
او افزود: من در ابتدا گفتم که علوم انسانی در ایران دانش معطل است اگر دانش مقفل نباشد! اینها زینت و قفس هستند و در واقع صامت هستند و در صحنه های تصمیم گیری ناطق نیستند و در مبانی سیاستگذاری گویا مشخص شده این علوم به درد ما نمیخورد. حتی به طور پنهان اینها خیلی وقتها به درد نمیخورد و به عنوان مرجع تصمیم گیری استفاده نمی شود. درست است که علوم انسانی متوجه مشکلات پیچیده هست و میداند قرار نیست ابزاری برای حل همه مشکلات ما باشد ولی علوم انسانی همچنان مسئولیت دارد و از نظر برنامه ریزی، تعریف پروژهها، روش تحقیق، پیمایشها، ساختن ابزارها باید بهتر از این عمل کند. پس تمام درک من در این خلاصه میشود با اینکه شرایط امکان برای علوم انسانی وجود ندارد که تاثیر اجتماعی داشته باشد اما این دلیلی نمیشود که علوم انسانی برای حل مسائل مسئولیت نداشته باشد لذا علوم انسانی باید به درون خودش و به کنش تحقیق و کنش روش و ... برگردد.
فراستخواه گفت: بعد از اینکه دانش را گسیل به جامعه کردیم باید آن را کاربردی و آن را در جامعه ترجمه کنیم بدین معنی که دانش را باید به زبان سیاست زندگی، شهری و ... ترجمه کنیم و ترجمه محلی از علوم انسانی داشته باشیم. ما باید علم را سفارشگرا کنیم و دانشی که بتواند خودش را معطوف به سفارش اجتماعی کند موفق است. علوم انسانی باید بتواند سفارشهای خاموش را پررنگ کند.
در کشور ما اثبات گرایی جولان میدهد
افروغ نیز در بخش دیگری از این نشست با بیان اینکه بشر از یک دورهای با غلبه اثبات گرایی از پدیده دوگانه نگری و تفاوت گرایی مفرط رنج میبرد گفت: ما باید به سوی یک نادوگانه گرایی و وحدت در عین کثرت پیش برویم. من در اینجا به تعدادی از دو گانه نگاریها ازجمله ذهن و عین، انسان و طبیعت، علوم طبیعی در برابر علوم انسانی، نظریه و علم، علم و دین، علوم اخلاق، علم و جامعه و ... اشاره میکنم.
او افزود: در مقدمه کتاب نگرش دیالکتیکی به 16 نوع از این دوگانه نگریها اشاره کردم و درباره نظریه و عمل هزار صفحه در این کتاب سخن گفتم. این طرح در مقابله با اثبات گرایی و رویکردهای بدیل در مقابله با آن است مانند هرمنتویکهای قارهای، رئالیسم انتقادی، نظریه انتقادی و غیره.
این استاد دانشگاه با بیان اینکه در کشور ما اثبات گرایی جولان میدهد و سیاستگذاران ما خارج از این نمیاندیشند ادامه داد: اثبات گرایان شاخصهایی دارتد؛ مانند اینکه در علم و علمیت دنبال التزام هستند. به تک ساحتی گرایش دارند. مغالطه معرفت شناختی دارند و اسیر یگانه گرایی بین هستی شناسی و معرفت شناسی هستند. به انواع دوگانگی تکیه دارند و روی نظریه و مشاهده و نظریه و عمل تکیه دارند و معتقدند زبان مشاهده زبان بی طرف است و به وحدت علوم قائل هستند. به دوگانه تحلیلی و ترکیبی اعتقاد دارند. از اینکه عالم باز باشد غافل هستند و حسب این موضوع دچار انسداد گرایی هستند. نگرش ذرهای به عالم دارند و از هرمنوتیک پدیدههای طبیعی غافل هستند و در نتیجه غافل به وجه زمینهای علم هستند.
افروغ یادآور شد: دکتر فراستخواه اشاره کردند و گفتند که علوم انسانی باید به رفع مرارت ها کمک کند وقتی علوم انسانی میشود این طور باشد که دلالت ارزشی و عملی داشته باشد چون اگر علوم انسانی خنثی باشد نمیتواند نقش متعهدانه خود را ایفا کند.
این استاد دانشگاه یکی دیگر از مشکلات اثبات گرایی را نگاه زینتی به علم است دانست و دیدگاههای مکتب انتقادی و رئالیسم انتقادی را بررسی کرد.
تدوین نظریه فراستمند
منوچهری نیز در بخش دیگری از این نشست با اشاره به رویکردهای حاکم بر علوم انسانی که منجر به مشکلاتی برای آن شده گفت: در علم سیاست رفتارگرایی حاکم شده و در دانش ریاضیات کمی شدن و این نوع نگاه نه به روز است نه پاسخگو است. به عبارت دیگر بر علوم اثبات گرایی، فایده گرایی و رفتارگرایی به صورت بارز و ضمنی مسلط شده است و آسیب هایی را به همراه داشته است.
او ادامه داد: برخی از کشورها این گونه مشکلات را ندارند چون این نگاه را حاکم نکردند بنابراین این موضوع در همه جای دنیا فراگیر نشده اما هر جا این رویکرد مسلط بوده مشکلاتی هم وجود داشته است. یکی دیگر از مشکلاتی که این نگاه ایجاد میکند این است که علاوه بر اینکه این مکاتب فکری به عنوان اندیشه سیاسی و مدنی مفروضاتی دارد و منطق درونی دارند با عالم زندگی ارتباط ندارند و این عدم ارتباط با عالم زندگی معضل دیگر بوده و یکی دیگر از عوامل عدم موفقیت برنامههای توسعه و یا مانعی برای موفقیت برنامههای توسعه بوده است.
او با اشاره به تدوین نظریه فراستمند افزود: ما با توجه به این آسیب شناسیها کار بعدیمان در این پژوهش این بوده که آیا میتوانیم چهارچوبی برای نظریه توسعه با توجه به آسیبها و مشکلات داشته باشیم. کار ما در این نظریه این بوده که الگویی برای شناخت مکاتب سیاسی، فکری، فلسفی و ... ارائه دادیم و به این نتیجه رسیدیم که نظریهپردازی برای توسعه به همان شکلی که اندیشههای سیاسی ساخته میشوند برساخته شود.
این استاد دانشگاه با اشاره به نظریههای دلالتی گفت: این نظریهها مشتمل بر چند نوع دلالت است؛ هر متفکری ابتدا با مشاهده بحران شروع میکند. بحث ما هم این است که هر نظریه توسعه حتما باید این دلالتها را داشته باشد و نظریه توسعه باید با عالم خودش در ارتباط باشد به عبارت دیگر مساله ما چیست و ما با چه وضعیتی در ابتدا به ساکن مواجه است؟ نظریه فراستمند اولین چیزی که به آن میپردازد فراموشی زیست بوم ایران است. این موضوع را محمد بهشتی به خوبی پردازش کرده و ما از یافتهها و نظرات ایشان استفاده کردیم. اخیرا هم مجموعهای با عنوان «چالشهای توسعه» این موضوع را بررسی کرده است.
به گفته او، نظریه فراستمند باید از همه حوزهها برای نظریه توسعه استفاده کند چون ما باید با تاریخ اکنون در ارتباط باشیم چون اگر ندانیم چه شده است اساسا نمیتوانیم برای آینده برنامهای داشته باشیم. دلالت دوم در ریشههاست؛ در بحث ریشهها آنچه که به عنوان توسعه نیافتگی در این موضوع بحث میکنیم رابطه انسان و تکنولوژی، غلبه تکنولوژی، رابطه جنگ و تغییرات اجتماعی است. دلالت سوم این است که نظریه توسعه باید انسان شناسی مشخص با بنیانهای فکری مشخص داشته باشد. دلالت چهارم دلالت هنجاری است یعنی چه چیزی بهتر است باشد این چیزی است که اندیشه سیاسی از ابتدا با آن درگیر بوده است. بحث ما این است که یک نظریه توسعه با کفایت باید این دلالتها را داشته باشد وگرنه پاسخگو نیست و راهبر به توسعه نیست. آخرین دلالت هم دلالت راهبردی بود.
نظر شما