فرهنگ امروز: با یورش اعراب مسلمان به ایران و فتح شهرها و روستاهای آن به طور کامل از جیحون تا فرات، دوران تازه ای در تاریخ کشور ما آغاز گشت. دورانی که از یک سو کل ایرانشهر به زیر مهمیز خلافت بغداد رفته بود و از سوی دیگر با ترویج و پذیرش یک دین جدید هویت دینی ایرانیان به کلی در معرض استحاله قرار می گرفت. دیگر نه از آن تاج کسری و ایوان مداین خبری بود و نه از آتشکده هایی که جای جای ایران برپا می شد تا آتش مقدس اهورایی را پاس دارد. در برابر چنین وضعیتی ایرانیان برای حفظ هویت خود و تبدیل نشدن به ولایتی یا بخشی از خلافت بغداد دست به یک ابتکار عمل بزرگ و تعیین کننده زدند و سرانجام موفق شدند هویت خود را احیاء و بازسازی کنند. این ابتکار عمل در « تفکیک عرب از اسلام» خلاصه می شد .
دکتر شریعتی تفکیک عرب از اسلام را یکی از هوشمندانه ترین اقدامات و شاهکار فکری مردمان ما در آن دوران دانسته و گفته است « یکی از شاهکارهای فکری علیه این هجوم، تفکیک میان اسلام و عرب است. اینجاست که ایرانی بزرگ ترین نمونه رشد و نبوغ و شخصیت اخلاقی، سیاسی و اجتماعی خود را نشان می دهد. رشد و نبوعی که هیچ وقت از قرن اول تا پنجم نشان نداده است. جدا کردن اسلام از عرب یعنی جدا کردن عرب از برنده ترین اسلحه ای که در دست دارد. یعنی جدا کردن از ایده ئولوژی و ایمان بسیار نیرومند پیشرفت کننده اش . عرب با اسلام آنها[ ایرانیان] را کوبیده و باید با همان اسلام کوبیده شود. این است که امثال ابومسلم شعارشان « الرضا من آل محمد » است در حالی که بین آنها کسانی بود که حتی مسلمان نبودند.» ( بازشناسی هویت ایرانی- اسلامی ص ۷۳-۷۷ )
فرض را بر این بگذاریم که ایرانیان آن زمان موفق به این تفکیک نمی شدند. به عبارتی نمی توانستند بین عرب و اسلام جدایی افکنده و به قول ریچارد فرای « با یکی آشتی و با دیگری خداحافظی »کنند. حاصل کار قاعدتا این می شد که به جای مخالفت با اعراب به صورت یکجا با خود اسلام مخالفت می ورزیدند. نتیجه چنین اقدامی چیزی جز یک کشتار عظیم و سرکوب شدید همراه با تحمیل یک قدرت قاهره عرب نبود که تمام ارکان دولت و ملت را در ایران برای سالها و قرن های بعد تحت تصرف خود می گرفت و راهی برای نفس کشیدن باقی نمی گذاشت. طبعا در زیر سلطه چنین قدرت قاهره ای ایرانیان دیگر فرصت آن را نمی یافتند که برای مثال با برکشیدن فارسی دری برای خود هویت فرهنگی مستقلی را تدارک بینند و یا با ترجمه آثار علمی و فرهنگی برای خود شأن و جایگاه تازه ای در تمدن اسلامی کسب کنند و در ادامه کار با ایجاد دولت های مستقل خود را از سلطه خلافت بغداد خلاص کنند. در چنان فضایی تنها راهی که برای ایرانیان ناراضی باقی می ماند اینکه به صورت تمام عیار علیه دین و دنیای خلافت قیام کنند. کاری که امثال بابک خرمدین و مازیار بن قارن و مردآویج و دیگران در پیش گرفتند و سرانجام نیز شکست خوردند.
پژوهشگران تاریخ ایران می گویند آن جنبش یا نهضتی که ایرانیان را یاری داد تا بین اسلام و عرب تفکیک قایل شوند نهضت شعوبیه بود. سران این نهضت مانند اسماعیل بن یسار، ابن مقفع ، مهیار دیلمی، بشار بن برد، علان شعوبی و دیگران با استفاده از یک آیه قرآن که بر برابری همه نژادها تاکید داشت مدعی شدند عرب را بر ایرانی هیچ ترجیحی نیست. آنها شعار خود را « اهل تسویه » قرار دادند و بخصوص در مقابل اعرابی که خود را «عین اسلام» تصور می کردند و می گفتند پیامبر اسلام از این رو در بین آنها مبعوث شده که دارای نژادی برترند به مخالفت برخاستند. اعراب با تکیه بر دین جدید به همه جهانیان فخر می فروختند و دیگران را تحقیر کرده موالی و عجم می شمردند. این درحالی بود که شمشیر و قدرت سیاسی نیز در اختیار آنان بود و کوچک ترین صدای مخالفی را به سرعت خاموش می کردند. جنبش شعوبیه همه این ادعاها را رد می کرد و در عوض اسلام را دینی برای همه نژادها و جوامع دانست. آنها تا آنجا پیش رفتند که مدعی شدند اکثر پیامبران تباری ایرانی داشته اند و در ادامه کارشان شعار خود را از « اهل تسویه » به « اهل تفضیل » تبدیل کردند تا اعلام کنند که نژاد ایرانیان بر اعراب برتری دارد. حرکت شعوبیه بعدها در احیای زبان فارسی و تشکیل دولت های نیمه مستقل ایرانی بازتاب پیدا کرد. تا آنجا که برخی حتی فردوسی نامدار را نیز تحت تاثیر این جنبش دانستند.
با این تدابیر و ترفند ها ، ایرانیان نه تنها موفق شدند از حالت کهتری و زیر دستی اعراب خود را خارج سازند بلکه با تفکیک عرب از اسلام موفق شدند ملیت و فرهنگ و حتی برداشت های دینی خاص خودشان را از آنان جدا سازند که بعدها در قامت تشیع خود را ساماندهی کرد. این تجربه گرانسنگی بود که ایرانیان در برخورد با مهاجمان مسلمان آموختند حال آنکه پیش تر در جریان حمله اسکندر دچار از خود باختگی شده و تا مدت ها فرهنگ هلنی و زبان یونانی بر ایران مسلط بود. تجربه مذکور به ایرانیان امکان داد تا در مقابل دو یورش بزرگ دیگر یعنی حمله ترکان و مغول با ترجیح فرهنگ بر سیاست از هویت خود حراست کنند و در نهایت کاری کنند که قوم مغلوب بر غالب چیره آید.
بدیهی است تفکیک عرب از اسلام کار آسانی نبود و باید در بطن یک نهضت فکری و فرهنگی با پشتوانه های قوی صورت می گرفت. این تفکیک از یک منظر به جدا کردن سکه های تقلبی از سکه های اصلی در یک بازار بزرگ و بی در و پیکر شباهت داشت. برای تفکیک چنین سکه هایی در گام نخست باید کسانی اهل تشخیص و خبره باشند تا بتوانند راست را از دروغ و سکه های اصلی را از سکه های تقلبی تمیز دهند. آنگاه به مردم تفهیم کنند تا آنها نیز به مرور زمان قادر به تشخیص و تفکیک این ها از یکدیگر شوند. پروسه ای دراز مدت و دشوار و سخت در شرایطی دشوارتر که تقریبا توفیق در آن به معجزه می ماند. از این رو شاعران ایرانی در جریان جنبش شعوبیه ابتدا زبان عربی را فرا گرفتند و در آن به چنان مهارتی رسیدند که با بلاغت تمام موفق شدند در برابر شاعران عرب از هویت و فرهنگ ایرانی خود دفاع کنند و با میراث نژادپرستی باقیمانده از دوران جاهلیت آنان به چالش برخیزند.
به نظرمی رسد از مدت ها پیش چنین وظیفه مشابهی بر دوش روشنفکران دینی نهاده شده است تا بین دین سنتی و رسمی با آن دین آزاد اندیش و مدرنی که از آن سخن می گویند تفکیک قایل شوند. تا پیش از وقوع انقلاب ایران به دلیل جدا بودن دو اردوگاه روشنفکران و روحانیون این مساله چندان دشوار نبود. زیرا یکی در مسجد سخن می گفت و دیگری در دانشگاه، یکی کت و شلوار و کراوات می پوشید و دیگری ملبس به لباسی خاص بود. بنابراین عوامل، نمادها ، شرایط و موقعیت های مجزایی وجود داشت که به راحتی می شد بین این دو اسلام یا دو برداشت از اسلام تفکیک قایل شد. اما در بحبوحه انقلاب و پس از آن به ویژه با ظهور دو پدیده اسلام سیاسی و حاکمیت دینی بسیاری از این مرز بندی ها به هم ریخت و کار را بسیار دشوار و حتی در مواردی غیر ممکن ساخت. اسلام سیاسی داعیه مبارزه با استکبار واستعمار داشت و گفتمانی انقلابی را ترویج می کرد که هم طرفدار عدالت اجتماعی و دفاع از محرومان بود و هم با نیروهای خارجی در ستیز می شد. از سوی دیگر حاکمیت دینی نیز – بخصوص در ایران- مزید بر علت شد و با در اختیار گرفتن تمام رسانه ها و محافل تبلیغاتی، فرهنگی و دانشگاهی وحوزوی به روشنفکران دینی اجازه حضور و بروز نداد و حتی آنها را در عرصه های محدود اجتماعی نیز دچار مشکل کرد. در چنین فضایی دیگر نمی شد نظیر دکتر شریعتی ها به سادگی بین اسلام مدرن و سنتی تفکیک قایل شد و بخصوص مرزهای آن را برای مخاطبان تشریح کرد. به این دو عامل باید یک عامل خفی و بسیار مهم دیگر را اضافه کرد- و آن را یکی از بزرگ ترین دستاوردهای حاکمیت دینی به شمار آورد- و آن موج دین گریزی و دین زدگی ناشی از اقدامات سوء حکومت بود. به این معنا که هر خبط و خطایی از حکومت سر زد به پای دین نوشته شد. حاصل این درهم ریختگی مرزها و عدم تفکیک گفتمان ها وضعیت فجیع و زیان باری را پدید آورده است که امروزه بخصوص چهره عریان آن را در شبکه های اجتماعی مشاهده می کنیم. انبوه پیام های دین ستیزانه، توهین و تمسخر نمادها و بخصوص زیر سوال بردن شخصیت های مهم دینی از پیامبر گرفته تا امامان آنهم با لحن و ادبیاتی که بی اختیار آدمی را به یاد گروه های راست افراطی اروپا می اندازد. شگفت اینکه در این میان بخشی از روشنفکران و کنشگران اجتماعی نیز با توهم عبور از دین بر این آشفته بازار می دمند و گاه خود را پشت نقاب سکولاریسم پنهان می سازند. حال آنکه سکولاریسم به معنای ستیز با دین نیست و یک روشنفکر آگاه نیز به خوبی و روشنی می داند که در این آشفته بازار اتفاقا دین بزرگ ترین قربانی است. کما اینکه علامه طباطبایی در یک نقل قول گفته بود « اسلام بزرگ ترین شهید این انقلاب بود». شگفت تر اینکه خمیرمایه غالب این پیام های دین ستیزانه را اظهارات مشعشع برخی روحانیونی تشکیل می دهد که در محافل و منابر احادیثی شاذ و جعلی را دستمایه بازار گرمی خود می کنند و باز شگفت تر اینکه دادگاه ویژه روحانیت که به محض مشاهده کم ترین دگر اندیشی در طلبه ای بلافاصله امر به خلع لباس او می دهد در برابر این خیل اظهاراتی که نه تنها وهن اسلام که حتی وهن روحانیت تلقی می شود سکوت اختیار می کند.
در چنین آشفته بازاری چه می توان کرد و چه کسانی قادر خواهند بود سکه های تقلبی را از سکه های اصلی جدا کنند؟ روشن است که بیشترین مسئولیت این کار بر دوش روشنفکران دینی و روحانیون غیر حکومتی خواهد بود تا با شکیبایی و حوصله بکوشند مرزهای شسته شده در اثر باد و باران را یک بار دیگر ترسیم و مشخص کنند. طبعا این کاری دشوار و زمان بر خواهد بود و مدت ها طول خواهد کشید تا آنها بتوانند چراغی به دست مخاطبان شان بدهند تا به تعبیر خواجه شیراز در این« شب تاریک و بیم و موج و گردابی چنین حایل » بتوانند سره از ناسره باز شناسند و در ادامه با تکیه بر «یکی» و خداحافظی با «دیگری» راه آینده خود را هموار سازند. به نظر می رسد در چنین برداشتی جنبش شعوبیه بتواند درس های فراوانی برای آنها داشته باشد.
منبع:دین آنلاین
نظر شما