فرهنگ امروز/ ناصر همرنگ:
امیر هوشنگ ابتهاج هم رفت. سایه. از شمار کهنهشاعران چپاندیش یک تن کم. وز شمار چامهسرایان توانا، هزاران بیش.
دربارهی کارنامهی هنری و تواناییهای شاعری او آینده داوری تواند کرد. دربارهی گرایشهای گفتاربرانگیز چپ و مارکسیستیاش نیز همینطور. هرچند نه به این زودی. چه، پس از فرونشستن گرد و خاک رسانهای ناشی از مرگ در غربت و سپس به خاک سپرده شدن دیرهنگام او در خانه، دراز هنگامی باید تا نقد و سنجهی ادبی شعرهای او بدور از هرگونه کین و مهر بدست آید. هرچند خودویژگیهای شعر سایه بگونهای است که از هماکنون پیرامون بخش بزرگی از آن داوری توان کرد. گرایشها و اندیشههای سیاسی او اما سالهای سال میبایست بگذرد تا در روزگاری دیگر و همچنان بدور از غوغاهای دوسوی این نگاههای هواخواهانه، ژرفارژف سنجیده و ترازیده شود.
سایه اما زمانی خرقه تهی کرد که دوسوی این داوریها پیرامون او هیچ همانندیای به یکدیگر ندارند. هوادارانش به توان شاعری او میپردازند و دشمنانش کارنامهی او در دوران مدیریتش در رادیو در دههی پنجاه و نیز اندیشههای سیاسیاش در گرایش به حزب توده و از آن بالاتر در ستایش دمادمش از استالین و حزب کمونیست اتحاد شوروی را پیش میآورند. دوستدارانش او را یکی از بزرگترین چامهسرایان صدساله اخیر درمیشمرند و او را بزرگترین ستایندهی آزادی در دوران اخیر میدانند. منتقدان و مخالفانش اما او را بابت عملکردها و اندیشههای سوسالیستیاش به تندی مینکوهند و او را یکی از مهرههای جریان چپ در سپهر ادبی ایران همروزگار در دوران اخیر که ادبیات را تنها وسیلهای برای بیان آماجهای عقیدتی و ناایرانی خویش بکار گرفته بود و دست برقضا تا پایان عمر نیز هرگز از کردههایش پشیمانی نکرد، میشناسند.
با اینحال فهم همهجانبه و منصفانه و بیکین و مهر دوسوی این دودستگیها شاید در سطح یک گفتگوی محفلی که در چنین هنگامههایی بیشتر در زر ورقی از یک پوشش نخنمای روشنفکری پوشیده شده است، شدنیتر باشد. فضای همگانی در سطحهای دیگر چنین اجازهای را به این آسانی برای داوری دربارهی سایه و همپالگان او نمیدهد. وجدان گروهی، خشمگین از شرایط کنونی، گناه همهی رخدادهای اخیر را به گردن روشنفکران چپاندیشی چون او میاندازد. از اینرو سخن گفتن از توان شاعری سایه و گذاردن آن در کفهی ترازوی نقد منصفانهای که قرار است کارنامه و اندیشههای او را به یک اندازه و همزمان بسنجد، شاید هنوز نیز کار بیهوده و زودهنگانی بوده باشد. دستکم روزگار کنونی این امکان را به این آسانی در دسترس هر نویسندهی بیطرف ادبپژوه نمیگذارد. هرچند این بدان معنا نیست که ما از انصاف و درستگویی و درستنگری دور بیفتیم و از این خویشکاری ملی، گردن بپیچیم.
سایه بیگمان کارنامهای درنگآمیز در عرصهی شعر و ادب از خود بیادگار گذاشته است. او در شمار انگشتشمار شاعرانی است که توانسته است مضمونهای نو را در ساختارهای کهنه، بپرورد و بپردازد. این خود کار سخت و طاقتفرسایی است که کمتر شاعری در یکصدسال گذشته توانسته است در آن کامیاب گردد و سایه بیگمان یکی از آنها و شاید یکمین آنها باشد. پردازش معنیهای این چنین نو و نغز و همروزگار در چارچوب تنگ و سخت و انعطافناپذیر و کهنه و قافیهزدهی غزل و چکامه بیگمان از طبع روان و از توان بالای شاعری چون او حکایت دارد. از اینرو اگر گفته شود که غزل فارسی با سایه جانی تازه گرفته و راهی فراخ و هموار پیش رو یافته است، بسا که سخن به گزافه گفته نشده است. دریغا و دردا که بخش بزرگی از مضمونهای شعر سایه، درونمایهای سیاسی دارد و از اینرو گاه بیم آن میرود که گردش روزگار گرد فراموشی بر چهرهی برخی از آنها بپاشد. اما خوشبختانه حجم و فراوانی و گوناگونی و رنگارنگی و خودویژگی و عطر و طعم شعر سایه به گونه و در اندازهای است که بتواند مجموعهی سرودههای او را از گزند دستبردهایی آنچنان البته در امان بدارد و این کاستی به تنهایی نتواند بر آینده و سرنوشت ادبی اثرهای شاعر، سایهافکن گردد. همچنین، شعر سایه در گونهی خود بخش بزرگی از مردهریگ سیاسی روزگار نوی ما در چند دههی گذشته را به نمایش میگذارد و بیشناخت آن بسا که شناسایی همهی زاویهها و ظرافتهای شعر سیاسی همروزگار، با کاستی و کژی همراه گردد. با اینحال من بر این باورم که منتقد بیطرفی که در آینده شعر سایه را از نگاه میگذراند، بارها افسوس خواهد خورد که مردی این چنین نازکاندیش ایکاش هرگز سوگیریای آنچنانی نمیداشت. این شگفتی و افسوس زمانی برمیافزاید که دانسته شود شاعری چون او تا چه اندازه در پهنای عمر به گرایشهای سیاسیاش وفادار و پایبند و تا چه اندازه نسبت به خردهگیریهای دیگران در این زمینه بیتفاوت مانده است. از اینرو شگفتآور نخواهد بود اگر کارنامه و اندیشههای سیاسی او جدای از آن جهانهای ادبی و شعری درنگریسته و دیده شوند. برای کسی که میخواهد ارزش ادبی کارهای سایه را بسنجد، این موضوع سردرگم کننده و ناخوشایند است. اما از آن گریزی نیست. در عین حال، این خردهگیریها نه تنها اندیشهها و گرایشهای فکری بلکه بخشهایی از کارنامه و عملکرد او در دورانهایی از زندگانی سیاسیاش را نیز نشانه گرفته است.
مهمترین نکته پیرامون سایه که منتقدانش بر آن انگشت میگذارند، دورانی است که او بر ریاست برنامهی گلهای تازه تکیه زده بوده است. گفته شده است او در آن زمان، با بزرگان موسیقی برخوردی عامدانه و نامحترمانه داشته و باعث کنارهگیری شماری از آنان از جمله: ایرج، گلپا، پرویز یاحقی، فرهنگ شریف، جلیل شهناز، حبیبالله بدیعی و دیگران گردیده و برنامه گلها را بگونهای انحصاری در دستان حلقهی شجریان و لطفی که بعدها به گروه چاووش پرآوازه گشتند، گذارده است. آیا این رخداد به همین شکل افتاده است؟ همزمان گفته میشود سایه در آن دوره، هنرمندان را در برگزیدن کاباره و رادیو آزاده گذاشته بوده و در واقع پیهی بیرون گذاشته شدن از رادیو تنها و تنها به تن هنرمندانی خورده است که در این برگزینی، نگاهی به کابارههای تهران آن روزگار داشتهاند. منتقدان سایه اما این موضوع را رد میکنند و میگویند: کابارهگری اتهامی بوده است تا او بتواند بخش بزرگی از هنرمندان رادیو را بیرون بریزد و بواقع تنها چندتن از این هنرمندان، اهل کاباره بودهاند و بقیه، هیچ پیوندی با چنان جاهایی نداشتهاند. آنها با اشاره به این نکته که سایه شخصیتی چپاندیش بود و پیشینهای تودهای و یا تودهگرایانه نیز داشت، گرایشهای عقیدتی او را سرچشمهی کارهایی از آن دست میدانند. آنها میگویند: علیرغم آنکه حکومت در آن هنگام، پیشینهی سیاسی سایه را نادیده گرفته بود و در رادیو دست او را باز گذاشته بود، با اینحال این مرد همراه همپالگیهایش آنجا را به جایی برای جولان حلقهی خودش کرد. بابت این انحصارطلبی، برنامهی گلها تعطیل و بزرگانی چون پیرنیا، بیکار و از رادیو بیرون شد و باند او و شجریان حاکم گردید. گو اینکه در این خردهگیری که با اندکی شتابزدهگی همراه است، همهی ماجرا دیده نشده است. چنانچه پس از برکنار شدن شادروان پیرنیا از برنامهی گلها در سال ۱۳۴۶ کوتهزمانی آقایان میرنقیبی و سپس رهی معیری و پژمان بختیاری سرپرستی آن را تا سال ۱۳۵۱ و تا برآمدن آقای سایه عهدهدار بودهاند و برکناری آقای پیرنیا هیچ پیوندی به او نداشته است. منتقدان سایه اما در این پیرامون همچنان از حلقهی آدمهای سایه سخن میگویند که گویا پیش از این نیز به رادیو رفت و آمد داشتهاند و سایهوار در صدد انجام توطئه برای بدست گرفتن مدیریت آن میکوشیدهاند. موضوعی که دستکم در شرایط کنونی، ادعایی بیش نیست و اثبات آن به گذشت زمان و برآمدن سندهای بایسته نیاز دارد. منتقدان سایه همچنین میگویند: پس از درآمدن سایه به برنامهی گلها نزدیک به یک سوم از برنامههای تولیدی در گلهای تازه تنها به آقای شجریان، دوست و همفکر سایه، واگذار و شخصیتهای دیگری از بزرگان موسیقی ملی در همان دوران بگونهای زیرکانه به حاشیه رانده شده و یا از دور بیرون افتادهاند. آنها همچنان میگویند: گناه بزرگتر سایه اما در دوران پس از انقلاب است. برابر این ارزیابی، در دوران پس از انقلاب سایه و حلقههای نزدیکش، گونهای از انحصار برای خودشان آفریدند و بگونهای ماهرانه، دیگر بزرگان موسیقی را خانهنشین کردند. منتقدان سایه بر این باور هستند که هوشنگ ابتهاج در موسیقی مانند خلخالی عمل کرد و همهی بزرگان موسیقی را قلع و قمع ساخت. آنها میگویند: او تا پایان عمر نیز از این کار خود پشیمانی نکرد و جایی در گفتههایش (در کتاب: پیر پرنیان اندیش) پا را از این نیز فراتر گذاشت و با تهمتها و انگها به بزرگان موسیقی ایران، به گونهای آنها را تخریب و تحقیر نیز نمود. منتقدان او میگویند: سهگانهی: لطفی، شجریان و سایه, دایرهای بودند که خودبینی، انحصارطلبی، پاکسازی، و قلع و قمع بزرگان موسیقی و بفرجام، سقوط و افول در این هنر ملی با آنها آغاز گردید.
هرچند شاید بتوان بخشی از این گفتهها را با قرینههای استوار تاریخی نیز همراه دانست، اما همزمان و احیانا این میتواند بدبینانهترین نگاه نسبت به کسانی باشد که بخشی از شکوفایی موسیقی ایرانی در دوران اخیر با نام و کار آنها گره خورده است. بویژه آنکه افول موسیقی ایرانی در چند دههی گذشته، داستان پرآب چشمی است که از یک روند کلان و فرامتن این داستان سرچشمه گرفته است و فروکاستن آن به اقدامهای شخصی یک و یا چند نفر میتواند بسیار فرافکنانه و نامنصفانه باشد. از اینها گذشته، کارنامهی شجریان و برخی از یاران او که منتقدان سایه آنها را در درون حلقهای بسته از یک جریان مافیایی میبینند، در شکوفندهگی موسیقی ایرانی آنهم در دوران فترت و سکون ناشی از سیاستهای روان در چند دههی گذشته، نیز در این میان نادیدهانگاشتنی نیست. این کارنامه در وزن و اندازهی خود آنچنان درخشان و خیرهکننده است که میتواند بقیهی مسألههای دیگر را فارغ از درستی و یا نادرستی آن، در حاشیه و در سایه بگذارد. در بدبینانهترین نگاه، شاید بتوان این حاشیهها را در آیینهی رخدادهایی دید که سایه و یاران او تنها بخشی ناچیز از آن بودهاند. با اینحال این نیز احیانا بسیار فرافکنانه است و به هیچروی، هیچکدام از لغزهای سایه و همپالگان او در این زمینهها را نادیده نمیگذارد. در این میان البته باید سخنان هواداران سایه و پاسخهای احتمالی آنها در برابر این گفتارها را نیز شنید. هرچند گویی زمان برای اینکار اندکی زود است و بخش بزرگی از وجدان همگانی که امروزه همهی جریانهای چپ ایرانی را به یک چوب میراند، همچنان پاسخهایی از این دست را نخواهد شنید.
فرجامین داوری شاید هنگامی شدنی باشد که سندهای در پیوند با کارنامهی مدیریتی سایه در رادیو نیز بیرون آید و بخشهای دیگری از ناگفتهها پیرامون کارهای او بخودیخود دیده و شنیده شود. آنگاه شاید بتوان دامن او را از بخشی از داوریهای جانبدارانه پیرامون اقداماتش بویژه در پیوند با موسیقی همروزگار ایران، پاک دانست. یا شاید هم هرگز نتوان. بیگمان دربارهی کارهای ادبی او از جمله دربارهی توان شاعریاش نیز همچنان فراوان گفته خواهد شد و روزگار، بناگزیر سرودههای او را بدست دانایان و کاردانان خواهد سپرد تا بیش از پیش سنجیده و ترازیده شوند. آنچه در این چشمانداز دیدهشدنی است، هیچ از ارزش و بهای کارهای ادبی او بویژه از توان بلند شاعری او نمیکاهد. چنین مینماید که این توانایی در خیالپردازیهای جادویی و واژهآفرینیهای روان و آبگون بویژه در بیان مضمونهای نو آنهم در ساختارهای کهنه، از او شاعری ساخته است که در آیندههای دور و نزدیک شاید هیچ نویسندهی ادبسنج و نکتهدان و منصف نتواند از آن چشمپوشی کند. تردیدی نیست که کارهای درخشان او خواهد ماند و به بخشی از سرمایهی ملی و معنوی ما بدل خواهد گردید. اما این تنها یک روی داستان سایه است. در این برآورد، سرانجام باید روزی فرا رسد که بتوان گرایشهای سیاسی و از آن بالاتر عملکردهای جانبدارانه و یا مصلحتاندیشانه و یا لغزها و یا صوابدیدهای او را نیز دید و هرکدام را بفراخوز و در فضایی بدور از گرایشهای حبابی و زودگذر، سنجید و ترازید. تنها در آن صورت میتوان انتظار داشت که در آیندههای دور و نزدیک ما را از دیدن و شنیدن و خواندن امیرهوشنگ ابتهاج، سایه گریزی نباشد. در این پهنه گواینکه تاریخ را با کسی شوخی نیست. سرانجام دست جادوگر پیر تاریخ روزگاران، همه را در هاون داوری خود میکوبد و له میکند و سرهاش از ناسره میجدایاند. چگونه توان اندیشید که سایه را از کوبیده شدن در هاون جادویی سنجش تاریخ و داوری آن گریزی باشد؟ میتوان امیدوار بود که کارنامهی درخشان ادبی او در کنار سایهروشنهای دیگر کارهایش، زشت و یا زیبا ولی همزمان دیده شوند و تاریخ به هرحال بدون کین و مهر دربارهی روی دیگر کارنامهی او از جمله دربارهی اندیشهها و گرایشها و بویژه دربارهی تاثیر او بر موسیقی همروزگار ما به داوری بنشیند. از اینرو همچنان شکیبا میبایست بود تا از سایه نیز سالها بگذرد و فروغ تاریخ، سایهروشنهای او را با همهی خطها و خراشههای تودرتو و سردرگم کنندهاش در دیدرس بگذارد و چهر او را یکبار دیگر اما چنانچه باید و شاید، برای آیندگان بازآفرینی کند. آنگاه سایهروشنها خود زبان خواهند گشود و خود سخن خواهند گفت و هیچ خط و خراشهای از این سایه در سایه نخواهد ماند.
نظر شما