فرهنگ امروز/مرتضی منشادی: آنتونی گیدنز را میتوان یکی از شاخصترین نظریهپردازان اجتماعی در قرن بیست و یکم دانست. تأثیر اندیشههای مارکس، وبر، دورکیم و گافمن بر نظرات گیدنز آشکار است. گیدنز بر اندیشههای بنیانگذاران جامعهشناسی تأکید میکند و برای گسترش آن اندیشهها تلاش میکند. شاید کار گیدنز را بتوان بازنویسی اندیشههای جامعهشناسان دانست (مولان، 1380: 30 و 144). به باور گیدنز جامعهشناسی، حیات جمعی در جوامع مدرن را مطالعه میکند. به نظر او جامعهشناسی به شناخت بهتر ما از روابط اجتماعی کمک میکند، چشماندازهای جدیدی را به روی ما میگشاید و امکانات آزادی را افزایش میدهد (گیدنز، 1384: 50). به این ترتیب جامعهشناسی گیدنز را هدفمند و دارای نتایج ملموس میدانند. در این مقاله امکان پرداختن به حیطهی گسترده و متنوع اندیشهی گیدنز وجود ندارد، بنابراین تنها به بخشی از نظریهی او که بیشتر با آن شناخته میشود، پرداختهایم.
یکی از مسائلی که تاکنون در حوزهی هستیشناسی، معرفتشناسی و روششناسی در جامعهشناسی وجود دارد، رابطه میان عاملیت و ساختار است. جدایی میان این دو حوزه (کنش فردی و ساختار) را اکثر متفکران پذیرفتهاند. گروهی اصالت را به عاملیت و برخی اصالت را به ساختار میدهند (Burns,1988: 65) و گروهی از نظریهپردازان همچون آنتونی گیدنز، ارتباط میان کنش فردی و ساختار را در مرکز توجهات و مطالعات خود قرار دادهاند (پارکر، 1383: 54).
هواداران اصالت عاملیت بر این باورند که «پدیدههای اجتماعی، حاصل افعال آدمیان است و آدمیان فاعلانی هستند که ارزش، اعتقاد، هدف، معنی، امر و نهی، احتیاط و تردید بر افعالشان حکومت میکند» (لیتل، 1373: 63). در این دیدگاه، شخصیت و تواناییهای عاملان بر چگونگی درک، دریافت، تفسیر و تحلیل جهانی که آنها را احاطه کرده است، تأثیر میگذارد. نظریهی اصالت عاملیت بر نیتمندی، ارادی بودن و عالمانه بودن پدیدههای اجتماعی تأکید میکند.
اصالت ساختار در مقابل این دیدگاه قرار میگیرد، اگرچه ساختارگرایی ریشه در بیرون از جامعهشناسی دارد؛ اما در این دانش مورد استفادهی وسیع قرارگرفته است. ساختار خصیصهی آن سیستم اجتماعی است که در طول زمان و به مدت طولانی پایدار میماند. ساختارهای اجتماعی «با تعیین فراخناها و تنگناها، هدایتگر و محدود کننده یا الهامبخش رفتار آدمیان هستند» (لیتل، 1373: 168). ساختارگرایان معتقدند که بسیاری از خصیصههای مهم جوامع مانند سازماندهیهای پایدار و فرایند تغییر را میتوان معلول ساختارها دانست؛ بنابراین «فهم هرگونه پدیدهای در اجتماع مستلزم فهم ساختارهای آن جامعه است» (لیتل، 1373: 167). جامعهشناسانی که بر رابطه میان کنش فردی (عاملیت) و ساختارهای اجتماعی به شکل رابطهی متقابل تأکید کردهاند، معمولاً به یکی از این دو، اهمیت بیشتری دادهاند.
اهمیت نظریهی گیدنز در این است که برای غلبه بر این دوگانگی، پیشنهاد میکند که عاملیت و ساختار، صرفاً وجوه مختلف کلیهی اعمال اجتماعی در نظر گرفته شود و معتقد است که جدا کردن این دو، یک تمییز تحلیلی است و نه واقعی (سیدمن، 1386: 191). در این چشمانداز، ساختارهای اجتماعی، همزمان هم اجبارکننده هستند و هم نتیجهی کنش فرد. به گفتهی گیدنز، ساخت در عین اینکه «وادارکننده» است، «تواناساز» هم هست. ساخت از یک سو فرد را محدود میکند و از طرف دیگر به او امکان کنش میدهد (گیدنز، 1384: 19).
گیدنز با تأکید بر عینیت ساختارها و عاملیت انسانها (پارکر، 1383: 16-24)، محور قرار دادن ساختار در اعمال اجتماعی را فرو کاستن انسان (عامل) به شیئی میداند و در نتیجه در نظریهی خود تلاش میکند تا انسان را به جایگاه عاملیت برگرداند. منتهی گیدنز میان عاملیت و نیت تفاوت قائل میشود، به باور او اگرچه وقوع رخدادهای اجتماعی نیاز به عامل انسانی دارد؛ اما همواره نتیجهی کنش با آنچه کنشگر نیت (قصد) کرده بود، یکی نمیشود، چهبسا که پیامد یک کنش از نیت فرد در عملی که انجام داده است، متفاوت میشود (ریتزر، 1377: 245). به عبارت دیگر، نیتمندی نشاندهندهی عملی است که نتیجهی آن از قبل برای کنشگر معلوم است؛ اما عاملیت به معنی انجام دادن یک فعل است نه نیتی که کنشگر در انجام فعل داشته است.
بههرحال، گیدنز در واکنش به تقسیمات جامعهشناسی در دهههای 1970 و 1980 نظریهای گسترده و دشوار ارائه کرد (سیدمن، 1386: 189) که به ساختیابی[1] شهرت دارد. آنچه در ساختیابی محور قرار میگیرد، این است که زندگی اجتماعی باید همچون فرایندی فهمیده شود که عمل اجتماعی مفهوم بنیادین آن است. به باورگیدنز، کنشگر اجتماعی تا حدودی نسبت به کنش اجتماعی خود، آگاهی دارد و در نتیجه نظم اجتماعی را باید نوعی «دستاورد مبتنی بر مهارت» (جلائیپور، محمدی، 1392: 372) در نظر گرفت.
تحلیلگران نظرات گیدنز نظریهی ساختیابی را ترکیبی از زمینههای مشترک میان نظرات خرد و کلان در جامعهشناسی میدانند. یان کرایب معتقد است که «گیدنز وامدار روششناسی مردمنگر، الگوی سه وجهی فروید از نهاد، خود و خودبرتر و نیز گفتار مارکس دربارهی جامعه و انسان است» (کرایب، 1378: 142). ریتزر معتقد است که نظریهی ساختیابی با عبور از دو مکتب کارکردگرایی و کنش متقابل، به دیدگاهی تلفیقی میرسد (ریتزر، 1377: 646). گیدنز که منتقد نظریهپردازان کلاسیک و پارسونز بود که نظریههای کلان (عام) ارائه کرده بودند (کرایب، 1384: 30)، با تدوین کتاب «سرمایهداری و نظریهی اجتماعی مدرن»[2] کوشید تا بر تاریخ، نابرابری اجتماعی و انتقاد اجتماعی تأکید کند. او در سال 1979 نظریهی ساختیابی را ارائه کرد و سپس در سال 1984 صورت کاملتر این نظریهی را در کتاب «ساختمان جامعه» ارائه داد. گیدنز در این کتاب اعلام میکند که «هر بررسی تحقیقی در علوم اجتماعی یا تاریخ باید کنش (عاملیت) را با ساختار پیوند بزند» (Giddens. 1984: 219).
به این ترتیب محور نظریهی ساختیابی، غلبه بر دوگانگی[3] ساختار و عاملیت است. از این منظر، ساختار و عاملیت را نمیتوان جدا از هم تصور کرد؛ زیرا آنها دو روی یک سکهاند. از نظر گیدنز «هر کنش اجتماعی دربرگیرندهی ساختاری است و هر ساختاری به کنش اجتماعی نیاز دارد؛ بنابراین عاملیت و ساختار بهگونهای جداییناپذیر در فعالیت روزمره در یکدیگر تنیده شدهاند» ( Giddens, 1984:15). معنی این جملات آن است که ساختارها، کنش فردی را ممکن میسازند و خود بهوسیلهی کنش بازتولید میشوند. به این ترتیب، ساختارهای اجتماعی در واقع «نظمی مجازی» هستند و مستقل از فرد نیستند.
کنش فردی تابع محدودیتهای ساختاری است؛ اما کنش چنان تعیین نمیشود که آنچه روی میدهد، بهصورت پیامد محدودیتهای ساختاری باشد. در نظریهی ساختیابی، بازتولید اجتماعی عاملی است که بهواسطهی استفادهی هوشمندانه عاملان از قواعد و منابع (ساختارها)، پیوندهای زمان و فضا را تثبیت میکند. ساختارها در کنش اجتماعی کموبیش آگاهانهای خلق، تثبیت و بازسازی میشوند و در همین حال، کنش نیز بهوسیلهی توزیع منابع موجود و شیوههای معنابخشی محدود میشود (Giddens, 1979: 33-38) .
به این ترتیب، ساختارهای اجتماعی مجموعهای از قواعد، نقشها، روابط و معانی هستند که با اندیشه و عمل انسانها (عاملان) بازتولید و متحول میشوند. این انسانها هستند که در طی زمان، ساختارها را خلق میکنند و مبتکر تحول در آنها میگردند. ساختارها پدیدههایی مادی نیستند که مستقل از افراد و بیرون از آنها (مانند پدیدههای طبیعی) قرارگرفته باشند، بلکه قواعد و نقشهایی را فراهم میآورند که نیازمند معنا و تفسیر عاملان میباشند. اینگونه است که تفاوت میان نظریهی ساختیابی و ساختارگرایی و همچنین اختلاف آن با دیدگاههای هرمنوتیکی و انسانباور آشکار میشود. در واقع رابطهی میان ساختار و کنش فردی، رابطهای دیالکتیکی است. ساختار و عمل در نظریهی ساختیابی در مقابل هم قرار ندارند، به تعبیر دیگر، پیوند میان ساختار و عمل شامل کنش و واکنش دائمی میان آنهاست. برایان فی، نظریهی ساختیابی را چنین خلاصه میکند: «طبق این نظر، جامعه کاری نمیکند، جامعه چیزی نیست که قدرتی داشته باشد، بلکه فرایندی است که در آن ورزشهای اجتماعی در طول زمان، نظم و سامان مییابند. جوامع اساساً و ذاتاً موجودیتهایی زمانمند هستند و نه چیزهایی که چیزهای مستقل دیگر را شکل دهند و قالب زنند. در واقع جامعه صرفاً معمول کردن دینامیک الگوهایی از تعامل است، الگوهایی از تعامل که قواعد و نقشها بر آنها حاکمند و تعامل میان عاملانی صورت میگیرد که هویت و موقعیت نسبی آنها تا حدودی بر اساس تفسیری که خودشان از این قواعد و نقشها میکنند، دائماً تغییر مییابد» (فی، 1381: 121).
گیدنز با ارائهی نظریهی ساختیابی، راه دشوار پیوند میان دو دیدگاه پرنفوذ را همچنان باز نگه داشت؛ اما طنز این نظریه در آن است که خود به یک نظریهی عام یا کلان تبدیل شده است. گیدنز که نظریهپردازان کلاسیک را به دلیل ارائهی نظریهی عام جامعه مورد انتقاد قرار داده بود، خودش نیز دو دهه را صرف پروراندن نظریهی عام دیگری کرد. یان کرایب در نقد نظریهی ساختیابی مینویسد: «در مقام یک نظریه حرفی برای گفتن دربارهی جامعه ندارد. نظریهی او بهعنوان نظریهای شامل و جامع دربارهی عمل از همان بادی امر از امکان تبیینهای مربوط به جامعه طفره میرود ... گفتههای او [گیدنز] دربارهی عالم اجتماع و عوامل تشکیلدهندهی آن بسیار کلی است و مستقیماً ما را به جایی نمیرساند» (کرایب، 1378: 147). به باور کرایب نظریهی ساختیابی حتی از امکان پیاده کردن طرحها و برنامههای تحقیقاتی، چندان برخوردار نیست. بههرحال نظریهی ساختیابی تلاش پرارجی برای پاسخ دادن به یکی از طولانیترین مناقشات میان جامعهشناسان بوده است.
نظر شما