فرهنگ امروز/روحالله اسلامی: سه فیلسوف سرسخت غربی که بسیار بر عقل تأکید دارند و بههیچوجه از مواضع متافیزیکی خود مبتنی بر آرمانگرایی خارج نمیشوند، افلاطون، هگل و هابرماس میباشند. هابرماس فیلسوف عجیبی است به گونهای که مارکس، وبر، فروید، کانت و هگل را با یکدیگر تلفیق کرده است. او با آنکه در قرن بیستویکم یعنی در عصر اطلاعات زندگی میکند کاملاً به غایت امر سیاسی باور دارد. شاید افلاطون و هگل به علت زندگی در عصر سنتی و مکانیکی، پایداری بر اصول و آرمانگراییشان قابل فهم باشد. افلاطون و هگل در برابر نسبیگرایان و تجربهگرایان ایستادند و سعی داشتند الگویی عقلانی را ترسیم کنند. در قرن بیستم و بهخصوص در قرن بیستویکم که تکنولوژیهای اطلاعاتی جهان انسانی را به فضاهای بسیار متکثر، رخدادهای نو، جوامع کنترلی و جاسوسی و جوامع مدنی مقاومتی مجازی روبهرو ساخته است و از سوی دیگر علوم به شکل پوزیتیویستی در حال رشد میباشند، کمتر کسی میتواند از فلسفه دفاع کند.
هابرماس را بهعنوان آخرین عقلگرای غربی در برابر جریانهای نسبیگرا و پوزیتیو میدانند که همچنان از عقلانیت انتقادی کانت دفاع میکند و مدافع مدرنیته میباشد. درحالیکه اغلب جریانهای اندیشهای، دنیای جدید را عصر اطلاعات، پسامدرن، پساصنعتی، سرمایهداری پیشرفته یا دنیای شبکهای میدانند، هابرماس همچنان اعتقاد دارد که دنیای جدید حتی در قرن بیستویکم همان دنیای مدرن میباشد و عقل پسامدرن وجود ندارد؛ چراکه همه چیز تداوم مدرنیته میباشد.
فیلسوفی تنها در عصر اطلاعات
دفاع همهجانبهی هابرماس بر اساس سنت وبر، کانت از مدرنیته گونهای از آرمانگرایی غربی را بر اساس مدل کنش ارتباطی برای او فراهم آورده است. به باور هابرماس انسانها هنوز به عصر پسامدرن گام نگذاشتهاند و آنچه عجلهی فیلسوفان نسبیگرا و محافظهکار پستمدرن برای شکستن و شالودهشکنی مبناهای عقل مدرن تعریف میشود نتیجهای جز تروریسم، خشونت و نسبیت اخلاقی نیست؛ چراکه رخدادهای پیشبینینشده و رها کردن بشر به کام تکنولوژیهایی که مبانی ایدئولوژیک آنها مخفی است، ممکن است برای تاریخ خطرات زیادی داشته باشد. او همهی جریانهای تمامیتخواه مثل لیبرالیسم سرمایهداری، مارکسیسم ارتدکس، هرمنوتیک پستمدرن و حتی پدیدارشناسی وجودگرایانه را نقد میکند و از عقلانیت انتقادی در عصر جدید دفاع میکند. اما چرا هابرماس پستمدرنیسم را خطری برای اندیشه و عقل غربی میداند، درحالیکه روزبهروز بشر به دنیای رخدادها وارد میشود، از سنت کتبی دور میگردد، منطق مکانیکی جای خود را به شیوههای تفکر کوانتومی میدهد، تکثر و نسبیگرایی اخلاقی در فضای مجازی رواج دارد، انسانها کمتر وقت خواندن و تفکر عمیق دارند، بشر به گونهی روایتهای جذاب مجازی روی آورده است، سنت ارتباطی از دنیای واقعی به شبکههای مجازی کوچ کرده است، شالودههای محکم ایدئولوژیک دود شده و به هوا رفته است، بنیادهای زندگی یکدست و افلاطونی در مواجهه با واقعیت عصر اطلاعات شالودهشان از بین رفته و به ریاکاری متنی گرفتار شدهاند، هابرماس همچنان تأکید دارد که این جهان عصر پسامدرن نیست. عقل پستمدرن که همهی روایتها را بازیهای زبانی میداند، بنیادهای اخلاقی را به چالش میکشد، بیش از اندازه به فضای مجازی و تکنولوژیهای شبیهسازی دلبستهاند و هر مقاومتی با هر شیوهی مبارزهای را مورد تأکید قرار میدهند نتیجهای جز خشونت و تروریسم نخواهد داشت.
آیا همهی روایتها بازی زبانی هستند؟
بر اساس نظریات زبان در پستمدرنیسم همهی گفتارها بر اساس متن قابل فهم میباشند و هیچ نوشتاری تفسیر نهایی ندارد. دور هرمنوتیک، واقعیت همهی تفسیرها است و بر این اساس همهی روایتها از قبیل علم، فلسفهی مذهب و اسطوره دارای پیشفرضهای غیرقابل اثباتی هستند که در بهترین حالت اجماع نظر دانشمندان آن عرصه میباشد. بنابراین از منظر پستمدرنها همهی روایتها بازی زبانی هستند و هیچ معیاری جهت درستی گزارهها نیست؛ چراکه انسانها در پارادایمهایی زیست میکنند که قیاسناپذیر میباشند. این رویکرد همهی استدلالها را رها کرده و معیار گفتوگو و قضاوت را حذف میکند. به باور هابرماس انسانها میتوانند با یکدیگر ارتباط برقرار کنند و زبان بدون قاعده نمیباشد و روایتها، پارادایمهای غیرقابل قیاس نمیباشند. او بر اساس فهم ویتگنشتاین دوم و استعلای اخلاقی کانت سعی کرد نظریهی کنش ارتباطی را به گونهای شکل دهد که در آن حوزهی عمومی واقعی از حقوق انسانها دفاع کند.
بنابراین او مدرنیته را پروژهای ناتمام میداند و با جدا کردن علوم انسانی و طبیعی و تفکیک کردن علایق بشری، جایگاه اخلاق، عقل ارتباطی و ابزاری را مشخص میکند و در مقابل پستمدرنهای نسبیگرا قرار میگیرد. عقل انتقادی و تئوری کنش ارتباطی هابرماس، افول فراروایتها و بازی زبانی را قبول ندارند؛ چراکه به باور او همانند عقلانیت انتقادی و استعلایی کانت میتوان معیارهای قضاوت و استدلال یا همان مفاهمهی عمومی را بر اساس دوری از عقلانیت ابزاری در عرصهی اجتماعی ایجاد کرد.
آیا در تاریخ هیچ غایتی وجود ندارد؟
به اعتقاد پستمدرنها در تاریخ هیچ غایتی وجود ندارد. رخدادهای ناب بر اساس تصادف گرد هم جمع میشوند و انسانها به خاطر علتها و قصدهایی که منافعشان را دنبال کند آنها را معنا میبخشند. تاریخ مجموعهای از رخدادها و اتفاقات بیعلت و هرجومرج است که تنها با نظریهی شانس و تصادف میتوان آنها را تحلیل کرد. هرگونه فراروایتی که قصد معنادار ساختن تاریخ را داشته باشد به ایدئولوژی ختم میشود. هابرماس اینگونه مطلقگویی را که با استراتژی هرجومرج و نسبی حتی گفتههای خود را به نقد و نفی میکشاند، قبول ندارد و بر این باور است که به گفتهی اغلب خردمندان عقل انسانی چون هگل و مارکس، تاریخ دارای حرکتی است به سمت آزادی و برابری انسانها.
اما این غایت مطلق و در دسترس نیست، بلکه جوامعی که کار و تلاش کنند و در آنها جهان زیستهای انتقادی شکل بگیرد امکان دستیابی به آرامش و آسایش یعنی همان پیشرفت فراهم است. سعادت تنها در مدرنیته قابل دسترسی است و جهان شانس و تصادف پسامدرنها نشان از آشفتگی ذهن و روان متفکرانی دارد که ناتوان از فهم رویدادهای طبیعی و انسانی میباشند. هابرماس عقلانیت پسامدرن را که غایت را از همهی روایتها میگیرد نقد میکند. از سوی دیگر به برخی از پسامدرنهایی که شعار مرگ فلسفه را سر میدهند و اعتقاد دارند در عصر جدید سوژهها از بین رفتهاند و تنها باید به اقدامات کوچک و سطوح عملی زندگی توجه کرد، نقد وارد میکند. عملگرایی و دوری از سوژه و آگاهی یکی از نتایج پستمدرنیسم است که به باور هابرماس در نهایت به دام تکنولوژی و خوشبینی بیش از اندازه به آن منجر میشود. هابرماس اعتقاد دارد اگر پستمدرنها فیلسوفان انتقادی را از عرصهی جامعه کنار بزنند بهصورت خواسته و ناخواسته مهندسان و دانشمندان ژنتیک عرصهی زندگی انسان را اشغال کرده و با اعتقاد بیش از اندازه به شبیهسازی، بازنمایی و دانش تصاویر که پشت همهی آنها منافع سرمایهداری و بورژوازی نهفته است، تاریخ انقیادی را رقم خواهند زد.
آیا همه در شبکههای انقیاد گرفتارند و راهی به رهایی نیست؟
پستمدرنها به هر گزاره، فلسفه، عقلانیت و شیوههای تولید معرفت مشکوکند و هنوز دانشی تولید نشده است آن را به شبکههای پیچیدهی قدرت ارتباط میدهند. به باور پستمدرنها انسانها نه تنها در روابط انقیادآمیز دولت لویاتانی گرفتارند، بلکه همهی مناسبتها، آیین، معماریها، نهادها و حتی مکانهای به ظاهر بهداشتی و علمی دارای شبکههای انضباطی هستند که زندگی انسانها را تسخیر کرده است. انقیاد اصلیترین دستاورد عقلانیت بشر میباشد و به اسم پیشرفت، عقلانیت، توسعه، حقوق بشر و دموکراسی انسانها را در زندانهای کنترلی سراسربین قرار دادهاند. بشر کنونی در شبکههای اطلاعاتی امپریالیسم سایبر قرار دارد و هیچ کنشی از او بدون کنترل و مدیریت صورت نمیگیرد. به باور هابرماس فضایی که پستمدرنها ایجاد میکنند از 2 حالت خارج نیست، یا انسانهایی جبرگرا و تسلیم تحویل جامعه خواهد داد که فاجعهبارترین کنش نیز برایشان عادی است یا اینکه آنها را تبدیل به فاشیستهای کوچکی میکند که جهت ضربه زدن به غرب، سرمایهداری و مدرنیته دست به هر اقدام خشونتباری خواهند زد. این 2 پدیده کاملاً در صورتهای دانایی پستمدرن در طیفهای چپ و راست مشهود است و هابرماس قصد دارد که هیچیک از این گروههای پستمدرن، مرجع فکری نسلهای قرن بیستویکم نباشند. طنز و خنده بر عقلانیت به قیمت هرگونه بازیگری، پوچ و نفی بنیادها در پسامدرنها امکان اقدامات رادیکال از یک سو و سکوت و رضایت به دیکتاتورها را افزایش خواهد داد.
هابرماس نقاد و خردمند عقل غربی از معدود متفکرانی است که جاذبهی ایدئولوژیک پستمدرنیسم را رسوا میکند و همچنان سوژهانگاری، انسانمحوری، امکان کنش اجتماعی، غایت رهایی و آزادی، تلاش برای برابری فرصتها و ساختن جهان بهتر با فهم مشترک بشری را ممکن میداند. او میانهای از خرد انتقادی هگل، مارکس، کانت، وبر و فروید را انتخاب کرده و توانسته است با اعتدال در سنت عقل غربی وارد گفتوگو با سایر غیریتها به قصد احیای حوزهی عمومی شود.
*استادیار گروه علوم سیاسی دانشگاه فردوسی
نظرات مخاطبان 0 1
۱۳۹۳-۰۳-۰۴ ۰۰:۴۴محسن 2 1