به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ مروری بر خاطرات و زندگی شخصی این رهبر ایتالیایی که شاید هنوز نزد عده کمی، مورد تمجید و ستایش است و او را یکی از قهرمانان معاصر میپندازند، خالی از لطف نیست. کسیکه وقتی فرمان نخست وزیری را از پادشاه ایتالیا گرفت، به خود لقب «دوچه» یا «پیشوا» داد.
در سالهای میان دو جنگ جهانی موسولینی که فرزند یک آهنگر بود و در حین جنگ جهانی اول به درجه استواری نایل آمده بود، از نارضایتی مردم ایتالیا استفاده کرد و حزب فاشیسم را تشکیل داد او با تشکیل این حزب ادعا میکرد که میخواهد عظمت روم باستان را برای ایتالیا احیا کند.
سرانجام موسولینی در پایان جنگ جهانی دوم در حالی که به اتفاق معشوقهاش در حال فرار از ایتالیا بود در مزرعهای از سوی پارتیزانهای ایتالیایی دستگیر شد و در همان جا به همراه سایر همراهانشان که از مقامات حکومت فاشیستی بودند، پس از محاکمه صحرایی به اعدام محکوم شد. در ۲۸ آوریل ۱۹۴۵ هنگام اعدام، شخصی با چاقو به او ضربه زد و موسولینی نیمه جان از شکنجه به زمین افتاد و مردم به او حمله کردند و با لگد بر روی جنازه او رفتند، جمجمه او متلاشی شد و با تیراندازی هوایی جنازه را رها کردند.
آغاز نخستوزیری موسولینی بهانهای شد تا نگاهی به کتاب «بنیتو موسولینی» اثر «برندا هاوگن» داشته باشیم و مروری بر زندگی شخصی و خاطراتش داشته باشیم.
در خانه بنیتو موسولینی کتاب زیاد بود
در بخشی از این کتاب میخوانیم: «او هیچگاه بر سر عقیدهای محکم نایستاد. هرجا که به نفعش بود نظرات و عقاید خود را عوض کرد. در سرتاسر زندگی بسته به این که مخاطبش که باشد یا اینکه به این باور برسد که تغییر مشی سیاسی قدرت بیشتری در اختیارش میگذارد، خط مشی خود را عوض میکرد. در سال ۱۹۲۲ منصب بالایی را که میخواست به دست آورد و جوانترین نخستوزیر در تاریخ ایتالیا شد.»
«با این که خانواده موسولینی درآمد چندانی نداشت، در خانه آنها کتاب زیاد بود و بنیتو مطالعه را دوست داشت. بنیتو بچهای بدخلق بود. پسری بود که بهندرت میخندید و دوستی نداشت. این خلق و خو در بزرگسالی نیز تغییر نکرد. دوست داشت تنها بماند و کتاب بخواند تا این که وقت را با دیگران بگذارند اما مادرش را که همیشه به او میگفت کارهای بزرگی از او برمیآید، میپرستید.»
تنها ترس موسولینی ناخشنود کردن مادر بود
بنیتو در سال ۱۹۲۸ در زندگینامهاش نوشت: «بیش از هر کس مادرم را دوست داشتم. او خیلی آرام و مهربان و درعین حال نیرومند بود... مادرم نه تنها ما را بزرگ میکرد، بلکه در دبستان هم درس میداد. حتی در آن زمان که درک و فهمم از انسانها زیاد نبود، غالباً فکر میکردم کار او چقدر وفادارانه و صبورانه است. تنها ترس من ناخشنود کردن او بود.»
بنیتو که بچه زورگو و خشنی بود دوست داشت با دیگر بچهها دعوا راه بیندازد. به یاد میآورد: «بارها با سری که سنگ به آن خورده و شکسته بود، خونین و مالین به خانه برگشتم. ولی بلد بودم که چطور از خودم دفاع کنم.»
موسولینی از تماس با مردم اکراه داشت
«موسولینی خود را هم مردی جذاب و اهل خانواده و هم دیکتاتوری فولادین نشان میداد. در سال ۱۹۲۹ او و راکله (همسر موسولینی) پنج بچه داشتند و در خانهای زیبا زندگی میکردند. خانواده زندگی راحت اما سادهای داشت. موسولینی به ادا بزرگترین بچهاش مهر میورزید و با دیگر فرزندانش رابطة نزدیک نداشت. به علاوه، او همچنان به زنش خیانت میکرد. در پاییز سال ۱۹۳۳ موسولینی رابطهاش را با کلارتا پتاتچی آغاز کرد که تا زمان مرگش ادامه داشت.
موسولینی در طول زندگی از بیشتر مردم فاصله گرفت. او هیچ گاه دوست نزدیک نداشت. به هیچ کس اعتماد نمیکرد و حتی سلام رومی را گسترش داد تا جانشین دست دادن شود، چون از تماس با بیشتر مردم اکراه داشت. موسولینی میگفت: رهبر نه همتا دارد، نه دوست و هیچکس را محرم راز خود نمیکند.
زمانیکه رم و دیگر شهرهای بزرگ ایتالیا زیربمباران متفقین بود موسولینی با هیتلر ملاقاتی انجام دادند تا کاری انجام دهند. در این هنگام بود که موسولینی از مقام فرماندهی کل قوا عزل و ارتش را به پادشاه سپرد. او میدانست که حمایت حزب خود و بسیاری از ایتالیاییها را از دست داده است.»
نامهای که پادشاه ایتالیا به موسولینی نوشت
موسولینی در ۲۵ ژوئیه با پادشاه ملاقات کرد و پادشاه به او گفت: «دوچه عزیزم، دیگر فایدهای ندارد. ایتالیا پاره پاره شده است. روحیهای برای ارتش باقی نمانده است. سربازها دیگر نمیخواهند بجنگند. شما یقیناً نسبت به احساسات ایتالیا در مورد خودتان در توهم نیستی. در این لحظه شما منفورترین مرد ایتالیا هستی.»
موسولینی پس از بیست دقیقه مذاکره پذیرفت که کنارهگیری کند. حکمرانی او به پایان رسیده بود. گفت: «من پنجه در پنجه جهان افکندم و معلوم شد که از عهدهاش برنمیآیم؛ من انسانهای دیگر را تحقیر کردم و آنها انتقامشان را میگیرند.»
زمانی که رم در پنجم ژوئن به دست متفقین افتاد موسولینی که از خواب و خوراک افتاده بود و با مسلمشدن پیروزی متفقین به فکر فرار افتاد. وی که در راه فرار گیر افتاد و در حالی که در انتظار رقم خوردن سرنوشتش بود، آخرین نامه زندگیاش را نوشت که خطاب به زنش راکله بود: «در برابرت زانو میزنم و از تو میخواهم که هر بدیای را که ناخواسته در حقت انجام دادهام ببخشی؛ اما بدان که تو تنها زنی بودهای که من خیر او را از صمیم قلب خواستار بودهام.»
کتاب «بنیتو موسولینی: دیکتاتور فاشیست ایتالیا» نوشته «برندا هاوگن» با ترجمه رضا علیزاده، در ۱۱۰ صفحه، شمارگان یکهزار و ۵۰۰ نسخه، بهای سه هزار و ۲۰۰ تومان از سوی انتشارات ققنوس چاپ و منتشر شده است. این کتاب از سوی «روت بن گیات»، استاد ممتاز تحقیقات و تاریخ ایتالیا دانشگاه نیویورک ویراست محتوایی شده است.
نظر شما