مقاله حاضر که بخش دوم «علم مدرن» است در پی آن است که نشان دهد پیشرفت علمی چیست و سعی شده است به این سؤالها پاسخ داده شود که آیا سیاستهای اجرایی فعلی دستگاههای آموزش عالی که مبتنی بر پیروی از غرب در «علم مدرن» است میتواند ما را به پیشرفت علمی مطلوب برساند یا خیر؟ با فرض اینکه این پیروی صحیح باشد آیا شیوهی اجرایی این سیاستها بر اساس معیارهای غربی صحیح است؟ همچنین نشان داده خواهد شد که هماکنون غرب مشغول اعمال سیاست تمرکززدایی و ترویج «علم مدرن» در کشورهای در حال توسعه است، درحالیکه خود در حال گذار به مرحلهای دیگر از علم به نام «علم پستمدرن» است.
فرهنگ امروز/ سید مجید صابری فتحی:
علم مدرن
پس از گذشت چند دهه از مرگ نیوتن، یعنی از اواخر قرن هیجدهم و با موفقیت چشمگیر مکانیک نیوتنی، علوم طبیعی به خصوص فیزیک بر اندیشهی بشری استیلا پیدا کردند؛ اثر این امر بهتدریج در اجتماع به شکل مدرنیته ظاهر شد. البته شروع این سیطره با حرکتی اجتماعی یعنی انقلاب فرانسه همزمان است، بهطوریکه این دو موضوع (مکانیک نیوتنی و انقلاب فرانسه) بر افکار اندیشمندی چون کانت تفوقی کامل دارد و تأثیر آن بر انقلاب فلسفی او بهخوبی مشهود است. هرچند که در اوایل قرن بیستم تفوق مکانیک نیوتنی با دو انقلاب نسبیتی و کوانتمی پایان میپذیرد، اما سیطرهی فیزیک همچنان باقی میماند؛ لذا هنوز در اجتماع بسیاری از افراد (چه در بین مردم عادی و چه در بین دانشگاهیان یا مسئولین) هستند که «علم مدرن» را تنها راه پیشرفت کشور میدانند، البته تشخیص صواب یا ناصواب بودن این نوع تفکر نیاز به توضیحات بیشتری دارد که در ادامه خواهد آمد.
یکی از مشخصههای علم مدرن اتمیسم بودن آن است، یعنی تقسیم کردن علوم به اجزا (مثلاً فیزیک دارای بیش از دهها گرایش است). متخصص کسی است که فقط در یکی از این اجزا علم و دانش داشته باشد، این امر باعث میشود که متخصص دیدی کلی، جامع و بنیادی از کاری که انجام میدهد حتی در رشتهی خود (مثلاً فیزیک) نداشته باشد، چراکه دانش او در سایر رشتهها بسیار ناچیز یا هیچ است که البته این امر توسط جامعهی علمی مدرن پسندیده قلمداد میشود. چنین تخصصی از متخصص شخصی منزوی و دور از واقعیتهای اجتماعی میسازد؛[۱] این افراد بیشتر به فرد نزدیکبینی شبیه میشوند که فقط تا یک متری جلوی خود را میتوانند ببینند؛ در نتیجه، تربیت محقق و متخصص بر پایهی علم مدرن منجر به انجام پژوهشهایی میشود که هیچ تناسبی با نیازهای کشور ندارد؛ این معضل اکثر کشورهای در حال توسعه است که به دنبال پیدا کردن راهحلی برای آن هستند. البته طبیعی است که وقتی از علم مدرن سخن گفته میشود سیطرهی جامعهشناسی و نظام مدرن نیز باید در نظر گرفته شود، لذا در نظام مدرن باید از رأس، حتی وظایف پژوهشی محققین تعیین شود که عدم موفقیت این کار را در شوروی سابق در سطور قبل دیدیم و علت آن هم خیلی واضح است، چون وقتی همه به معنی فوق، «متخصص» باشند به هم چسباندن تمام این پژوهشها برای رسیدن به اهدافی خاص تقریباً غیرممکن است.
نظریهی کوانتمی برخلاف مکانیک نیوتنی نظریهای کلینگر[۲] است، یعنی نمیتوان آن را به اجزا تقسیم کرد. این نظریه در فیزیک انقلابی ژرف ایجاد کرد و بسیاری از وسایل امروزی و رفاه موجود مدیون این نظریه است. این نظریه در بنیادهای فکری نیز توفانی به پا کرد که هنوز محل بحث و جدل است. فیزیکدان مشهور، ریچارد فاینمن، در بیان دشواری تعبیر این نظریه میگوید: «هیچکس مکانیک کوانتمی را نمیفهمد.» روشن شدن تدریجی برخی از زوایای نظریهی کوانتمی به طرز عجیبی (همانند خود این نظریه) منجر به نقد تفوق و سیطرهی «علم مدرن» میشود؛ این موضوع در اندیشهی برخی از متفکرین منجر به ایجاد علم پستمدرن و پستمدرنیسم انتقادی میشود که در ادامه به شرح آن از کتاب «اندیشه» : رسالهای انتقادی در باب تفکر میپردازیم. توجه شود که در متن زیر از سه نوع پستمدرن صحبت میشود که یکی پستمدرن هنری، دیگری پستمدرن علمی و صنعتی است که پس از جنگ جهانی دوم به وجود میآید و بر مبنای «کارکرد و بازده» است و سومین نوع آن، پستمدرن انتقادی است که اصل «کارکرد و بازده» را نقد میکند و نگاه به گذشته و معنویات دارد. در این نوشتار منظور از «علم مدرن»، علم مدرن یا علم پستمدرن از نوع پستمدرن دوم (کارکردی) است و منظور از «علم پستمدرن» نوع سوم پستمدرن (انتقادی) است.
پستمدرنیسم توسط دریدا، لیوتار، بوردیو و ژیل دولوز[۳] شروع شد. به نظر لیوتار در دنیای مدرن «علم بدون پیشینهی غیرعلمی پدید نمیآید. ترقی و عدالت و پیشرفت تاریخی ازجملهی این روایات کلانند. این روایات فرجامهایی را تصویر میکنند که هم نظام اجتماعی و هم علم و دانش را توجیه میکنند. روایات غایتی باورکردنی برای عمل و علم و جامعه به دست میدهند. روایات گرچه توجیهگر علمند، ولی خارج از آن قرار دارند» (حسین بشیریه،۱۳۹۱، ج ۲: ۳۱۰). لیوتار کلانروایتها[۴] را دو نوعِ انتزاعی[۵] و رهاییبخش[۶] میداند. کلانروایتهای انتزاعی کاملاً نظری، غیرعملی و خودمرجع هستند و به عبارتی در این کلانروایتها علم برای خودِ علم تولید میشود. او {لیوتار} مدارس را کاربردی[۷] و دانشگاه را انتزاعی میداند، یعنی فلسفی. فلسفه وظیفهی منسجم کردن آموزههایی را دارد که بهصورت پراکنده در شاخههای مختلف علوم و آزمایشگاهها در دوران آموزش پیشدانشگاهی فرا گرفته شدهاند. فقط فلسفه قادر به انجام چنین کاری است آن هم در بازیای زبانی که علوم را بهعنوان لحظات شکلگیری اندیشه به هم پیوند میدهد، بهعبارتدیگر، فلسفه، علوم را با روایتی عقلی یا ترجیحاً فراروایت[۸] پیوند میدهد. [۹] (Lyotard, ۱۹۸۴:۳۳)
مطابق عقیدهی لیوتار، در دنیای پستمدرن دیگر یک فرازبان جهانی وجود ندارد و پروژهی سیستم-سوژه[۱۰] شکستخورده است؛ هدف گفتمان رهاییبخش هیچ ربطی به گفتمان علمی ندارد؛ در پوزیتیویسمی که بر آن پافشاری میشود علوم به بخشهای کوچک تقسیم شدهاند و هر دانشمندی به تحلیل قسمتی از آن میپردازد، دیگر هیچکس نمیتواند به همهی آن مسلط باشد. لیوتار سپس عنوان میکند که ویتگنشتاین در پوزیتیویسم حلقهی وین را انتخاب نمیکند و در مقابل به طرح بازیهای زبانی بر مبنای اقتدار غیرکارکردی میپردازد. لیوتار عنوان میکند که کل دنیای پستمدرن همین است و بسیاری از مردم غم دوری روایت گمشده را فراموش کردهاند. (همان:۴۱)
بنابراین، از نظر لیوتار در پیدایش وضعیت پستمدرن شناخت سلسلهمراتبها از هم پاشیده شده است؛ این امر منجر به «باور نداشتن فراروایتها» شده است که خود نتیجهی توسعهی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است. بر این فرایند پیچیده سه عامل حکم میراند:
عامل اول به توسعهی فنون و فناوریهای پساصنعتی در دورهی پس از جنگ جهانی دوم مربوط میشود [... که] معرفت، صرفاً بهعنوان ابزاری برای بهینه ساختن بازده عملکرد سیستمهای گوناگون بوده است [...]. دومین عامل مورد نظر لیوتار تجدید حیات شیوهی تولید سرمایهداری به شکل «از نو تجدیدشدهای است که بدیل کمونیستی را حذف کرده و بهرهمندی فردی از کالاها و خدمات را تثبیت کرده است» [...] توسعهی شکلهای پساصنعتی فناوری تأثیری بر وضعیت معرفت داشتهاند، بنا به استدلال لیوتار این تأثیر فقط در حضور عامل سوم امکانپذیر بوده است، یعنی «بذرهای مشروعیتزدایی و هیچانگاری که در ذات روایتهای کبیر سدهی نوزدهم نهفته بود». (اسمارت،۱۳۸۹ :۲۲۱-۲۲۲)
بدینوسیله لیوتار تمایز بین علم مدرن و پستمدرن را در عدم تسلط یک فرازبان بر علم پستمدرن میبیند که «تعارضی بیپایان میان بازیهای ناهمریخت یا خردهروایتها[۱۱] است. علم پستمدرن نه بر مبنای اصل اجماع که بر مبنای اختلافنظر قرار دارد، اما درعینحال میزانی از توافق محلی را در میان بازیگرانش (دانشمندان) بر سر قواعد بازی در نظر میگیرد» (گین،۱۳۸۹ :۱۴۷). بنابراین، لیوتار مدلی را معرفی میکند که به کارایی حداکثری بستگی ندارد و به آن پاراگویی[۱۲] میگوید که «قابلیت شکستن قواعد بازی موجود را دارد (که درست به همین دلیل بد یا نادرست به نظر میآید)، به گونهای که به وجود آمدن بازی زبانی جدیدی ضروری شود» (ملپاس،۱۳۸۹ :۴۵)؛ لذا او قدرتی را فرض میکند که توان ناپایدار کردن ظرفیت تبیین را داشته باشد و معیارهای جدیدی را برای فهم ایجاد کند و همچنین حوزههای تحقیقی و قواعد جدیدی برای زبان علمی تعریف کند (Lyotard,۱۹۸۴:۶۱).
بدینگونه با معرفی پاراگویه، لیوتار مشکل مشروعیتزدایی علم را توسط پستمدرن حل میکند. البته به طور ضمنی پاراگویه به نوعی به مفهوم پلورالیسم یا تکثرگرایی در مراجع قدرت (خردهروایتها) و همچنین به عدم وجود یک مرجع قدرت مقتدر (عدم تسلط یک فرازبان) دلالت دارد. اگر خردهروایتها و عدم وجود یک فرازبان را در نظر بگیریم ملاحظه میکنیم که دیگر اجتماع دارای یک ساختار انداموار و تعادلی نمیباشد، بلکه همیشه در وضعیت غیرتعادلی است و اجزای آن دارای کنش متقابل هستند؛ این ایده را لیوتار با توجه به اینکه در علوم، به خصوص فیزیک، مسائل به اجزای کوچکتر تقسیم میشوند استنتاج میکند. در این علوم، دانشمندان سعی در حل این قسمتهای متفاوت دارند و البته هریک از آنها در همان قسمت مربوط به خود صاحبنظر هستند، سپس این دانشمندان با هم ارتباط برقرار میکنند و حل کاملی از مسئله به دست میآید. البته این نوع تفکر در گذشتهای نهچندان دور تفکری چیره بود، ولی پس از آن بنا به ضرورت علمی جای خود را به رشتههای بینرشتهای داده است. ناگفته نماند که در علوم طبیعی تغییر جهت سریع روشهای تحقیقی تأثیری جز پیشرفت برای این علوم ندارد، اما برای علوم انسانی اینگونه تغییر جهتها ممکن است گران تمام شود و البته این همان نکتهای است که لیوتار در کتابش (شرط پستمدرن: گزارشی بر دانش) میخواهد بگوید: شرط تغییر از جامعهی مدرن به پستمدرن داشتن تجربهی زندگی مدرن است که برای مردم برخی کشورها هنوز روی نداده است. او در کتاب خود توصیفی بدیع از مطالعهی وضعیتی از توسعهی دانش، علم و فناوری در جوامع کاپیتالیسم پیشرفته مطرح میکند و در آن توصیفی فلسفی از تغییر کردن حالت دانش، علم و آموزش و پرورش در بسیاری از جوامع توسعهیافته میآورد. (Peter,۲۰۱۰)
لیوتار تغییر حالت دانش را در دوران پستمدرن از دانش برای دانش و برای کشف حقیقت، به دانش برای کارکرد و بازدهی توصیف میکند، او در پیشرفت، دانش را صغیر میداند (همان). حذف متافیزیک فرهنگی نیز یکی از نتایج دوران پستمدرن است. در مجموع و به طور خلاصه «سه جنبه از علوم اجتماعی مدرنیستی به طور خاص مورد حمله (پستمدرن) قرار میگیرد: پیشفرض وجود یک فاعل یا بازیگر مستقل، پذیرش یک نظریهی همخوان در مورد حقیقت و شکلگیری اندیشهی ترقی» (جیمسون،۱۳۹۰ :۹۰). البته لیوتار سه تعریف از پستمدرن ارائه میدهد: یکی، هنر پستمدرن است که به نوعی گذر از مدرنیسم و پایان مدرنیسم است. مفهوم دیگر پستمدرن در «بررسی وضعیت فعلی معرفت بیان شده است» (اسمارت،۱۳۸۹ :۲۲۸) که لیوتار منتقد آن است و آنچه او در کتاب خود عنوان میکند نقدی پستمدرن است از آمریکایی که در «فاصلهی ریاستجمهوری کندی و جانسون و ریاستجمهوری ریگان از یک جامعهی مدرن به نوعی جامعهی پستمدرن انتقال یافته است» (ریترز،۱۳۹۰ :۷۱۲). تعمیم و تحمیل نئولیبرالیسم در کشورهای توسعهنیافتهی آمریکای جنوبی مانند شیلی اثرات سوءای بر جای گذاشت (Peter,۲۰۱۰). این نوع از پستمدرن است که همهچیز را ازجمله علم بر مبنای کارکرد و راندمان در نظر میگیرد؛ بنابراین، این نوع پستمدرنیسم برای اخلاق به خاطر نگاهی کارکردی و بازدهنگر جایگاهی قائل نیست.
لذا لیوتار با انتقاد از این پستمدرن، نوع سومی از پستمدرن انتقادی در علوم اجتماعی ایجاد میکند که «نشانگر تلاش برای حفظ امکان مخالفت و انتقاد از طریق درک پستمدرنیسم بهمنزلهی سیاست مقاومت است» (اسمارت،۱۳۸۹ :۲۲۸-۲۲۹). این معنای سوم به معنای پایان مدرنیسم نمیباشد بلکه ادامهی آن است، در واقع «پستمدرن رادیکال شدن مدرن است» (ملپاس،۱۳۸۹ :۷۱). تمایز بین این سه نوع مفهوم پستمدرن ضروری است.
علم مدرن، رهایی یا بردگی؟
هرچند که انتقاداتی توسط برخی از اندیشمندان همچون لیوتار به علم مدرن شده است، اما هنوز در بسیاری از کشورها این علم سیطرهی خود را دارد و برخی از دولتهای غربی در ترویج آن در جهت استعمار جدید میکوشند که در ادامه به شرح این موضوع میپردازیم. در حدود ۳-۲ دههی قبل تمرکززدایی در طی فرایندی پیچیده در کشورهای غربی آغاز شده است (نمونهی آن را در فروش یا انتقال بسیاری از کارخانههای معروف غربی به کشورهایی همچون چین، هند و غیره میتوان دید)، این سیاست مزایای زیادی برای کشورهای پیشرفته در برداشته است (ازجمله زدودن آلودگیهای زیستی، ارزان شدن قیمت محصولات، تولید انبوه و ...)، هرچند که برخی مضرات کوچک را نیز به وجود آورده است (مانند تأثیر در افزایش بیکاری)، بااینحال، در مجموع سیاست تمرکززدایی برای کشورهای غربی فواید زیادی در برداشته است. در مقابل این تمرکززدایی و کم شدن درآمد از طریق فروش محصولات صنعتی، این کشورها به دنبال کسب درآمد از طریق تولید علم و دانش رفتند. البته این تحول با بررسی و محاسبات همهجانبه توسط آنها صورت گرفته است؛ یکی از ملزومات این سیاست سرعت کشف دانشهای جدید برای عرضه است (بهعنوان مثال میتوان به تنوع گوشیهای موبایل اشاره کرد که به طور متوسط هر سال یک نوع جدید از آنها به بازار ارائه میشود).
در گذشته که پیشرفتهای علمی با سرعت کندتری صورت میپذیرفت، وجود افراد بااستعداد جهانسومی در مراکز تحقیقاتی غرب کمک بسزایی به مؤسسات پژوهشی آنها میکرد که البته با توجه به بودجهی این کشورها جذب این افراد بااستعداد ممکن بود؛ لذا آنها با جذب و نگه داشتن محققین خارجی به مطلوب خود میرسیدند و همچنین پیشرفت علمی را نیز تحت کنترل خود داشتند، درحالیکه در عصر حاضر، به خاطر تنوع و گستردگی موضوعات تحقیقاتی امکان جذب و تربیت تمام نیروی متخصص مورد نیاز آنها در درون مرزهایشان امکانپذیر نیست، بدین معنی که نیاز به امکانات و بودجهای دارد که این کشورها در تأمین آن ناتوان هستند؛ لذا در سیاستی که بیش از یک دههی قبل شروع شده است تمرکززدایی علم و دانش بهصورت زیر آغاز شده است.
در این روش، منابع و امکانات دستهاول علمی تقریباً در دسترس همهی کشورها قرار داده شدهاند؛ بهعنوان مثال میتوان از افزایش روزافزون مجلات و مقالات «دسترسی آزاد علمی» (open Source)، وجود سایتهایی همچون arXiv، منابع اینترنتی، دسترسی راحت به برخی تکنولوژیهای پیشرفته و غیره نام برد؛ بدینوسیله تحقیق علمی در اقصی نقاط کرهی خاکی بسیار آسان شده است و البته به همراه آن علم مدرن نیز ترویج میشود و به طور همزمان، سیاست بسیار سادهی دیگری نیز اجرا شده است و آن هم رتبهبندی علمی کشورها و دانشگاههاست.
چگونه کشورهای پیشرفته میتوانند از در دسترس قرار دادن نسبتاً آزاد منابع علمی و فناوری سود ببرند؟ جواب این سؤال در تحریک کشورهای در حال توسعه به تولید علم مورد نیاز آنهاست، به عبارتی دیگر، تولید مقالات ISI یا چاپ مقالات در مجلات با نمایهی معتبر (مثلاً در مجلاتی همچون Nature) چه کمکی به حل معضلات مردم و کشورهای در حال توسعه میکند؟ توجه شود که اولاً، سیاست این مجلات توسط کشورهای در حال توسعه تعیین نمیگردد و این مجلات هستند که تعیین میکنند کدام موضوعات علمی در اولویتند و موضوع مقالات را به آن جهت سوق میدهند. ثانیاً، همانطور که این مجلات صراحتاً اذعان دارند، مقالاتی را چاپ میکنند که در مرزهای دانش هستند. ثالثاً، اعطای نمایهی معتبر به مجلاتی که در کشورهای در حال توسعه چاپ میشوند نیز با آنها است. بنابراین، وقتی که هنوز کشوری در حال توسعه از لحاظ فناوری توانایی تولید چسب معمولی را ندارد دانشمندش برای چاپ مقاله در مجلات با نمایهی معتبر باید فرمول تولید چسب جدیدی را بدهد؛ لذا پس از سالیان تلاش و کوشش کشورهای در حال توسعه اولاً، توانایی حل مسائل داخلی خودشان را نخواهند داشت[۱۳] و ثانیاً، هنوز عقبمانده هستند چون بیشتر به پیشرفت کشورهای توسعهیافته کمک کردند تا به پیشرفت خودشان. توجه شود که فرمول چسب جدید یک گام کشورهای پیشرفته را (که صاحب فناوری تولید این چسب هستند) جلو میبرد، ولی کشور در حال توسعه هنوز در جای خود قرار دارد.
لذا شکاف بین کشورهای پیشرفته و در حال توسعه روز به روز بیشتر میشود؛ به همین سادگی کشورهای در حال توسعه با بودجه، امکانات و تلاش خود اسباب پیشرفت هرچه بیشتر کشورهای پیشرفتهی غربی را ایجاد میکنند و آنچه در مقابل دریافت میکنند، افتخار به تعداد مقالات چاپشده در مجلات فلان و فلان، ثبت اختراع بینالمللی در آمریکا، فلان رتبهی علمی در بین کشورها یا دانشگاههای دنیا میباشد. اما این رتبهها چه ارزشی دارند وقتی که مشکلات کشورهای در حال توسعه بدون پاسخ میماند؟
هیچ فکر کردهایم که اگر کشور ما یا ترکیه این تعداد مقاله را چاپ نکند از نظر رتبهبندی علمی که توسط شرکتهای انتفاعی نظیر تامسون رویترز انجام میشود چه اتفاقی میافتد؟ جواب این سؤال خیلی ساده است: رتبهی علمی کشورهایی چون ایران یا ترکیه در بهترین وضعیت میتواند با کره جنوبی مقابله کند و در بدترین وضعیت همطراز کشورهایی همچون عربستان میشود، حال یا کمی بالاتر یا پایینتر؛ واضح است که در حال حاضر کشورهایی چون عراق یا بسیاری از کشورهای آفریقایی یا کشورهای کوچک اروپایی از نظر رتبهبندی علمی در رتبهای پایینتر از ایران یا ترکیه میباشند.
در مورد رتبهبندی علمی دانشگاهها اینکه یکی از دانشگاهها دارای رتبهی زیر ۵۰۰ در میان دانشگاههای دنیا باشد چه افتخاری دارد؟ بهعبارتدیگر، این رتبهها (مانند ۵۰۰) در دنیا از لحاظ اندازه و مقدار بیاعتبار میباشد، چراکه تفاوت چندانی با رتبهی ۶۰۰ ندارد و نمیتوان به آنها افتخار کرد، چون اولاً ۱، ۲ یا ۱۵ نیست؛ ثانیاً، این تغییر رتبه صرفاً یک جابهجایی درونی است، یعنی از دانشگاههای کشورهای در حال توسعه سبقت گرفته شده نه از دانشگاههای معتبر کشورهای پیشرفته. اما آیا اندیشیدهایم که در واقع برای به دست آوردن این رتبهها چه چیزهایی را از دست میدهیم؟ آیا این امکان برای دانشگاههای کشورهای در حال توسعه برای رسیدن به رتبههای علمی تکرقمی یا دورقمی میسر است؟ با توجه به آنچه که تا کنون گفته شد بعید به نظر میرسد، البته پارامترهای دیگری مانند بودجه و امکانات و غیره نیز وجود دارند که آنها هم مانع از صعود جهشی میشوند. علاوه بر اینها، دانشگاههای کشورهای دیگر هم بیکار ننشستهاند.
حال ممکن است گفته شود که چسب جدید، دارو و غیره را ما نیز نیاز داریم و در مجموع بد نیست فرمولش را ما بدهیم و آنها تولید کنند (که همان روایت کبیر علم مدرن است که مطابق آن علم در جهت رفع مشکلات بشریت قرار میگیرد). هرچند که در پاسخ باید گفت: اولاً، هدف نگارنده تخطئهی تحقیقات روز نمیباشد بلکه هدف این است که باید این تحقیقات جهتدار و در راستای حل مشکلات داخلی و در یک نگاه کلینگر باشد، یعنی حداقل به دنبال فرمولی برویم که خودمان بتوانیم محصولش را تولید کنیم، همانگونه که کشورهای پیشرفته اینچنین تحقیقات خود را تعریف میکنند.
ثانیاً، ما نباید گولِ بازی رتبهبندی را بخوریم، چراکه در واقع داستان از آنچه که گفته شد اسفناکتر است. وقتی دقت شود ملاحظه میشود که جدی گرفتن بازی رتبهبندی منجر به ارسال بسیاری از اطلاعات محرمانه یا شبهمحرمانهی کشور و جامعه به خارج از کشور است، اطلاعاتی که به طور معمول به دست آوردن آنها برای اجنبی بسیار پرمخاطره و پرهزینه است؛ بهعنوان مثال، اطلاعات مربوط به حوزههای علوم پزشکی (چه سلامت جسم و چه سلامت روان)، جامعهشناسی، مدیریت، تعلیم و تربیت یا بسیاری از رشتههای گوناگون که در مجلات علمی خارج از کشور چاپ میشوند مشمول این حوزه هستند. این اطلاعات حتی اگر به طور جداگانه دارای ضرری نباشند اما در کنار سایر اطلاعات بسیاری از نتایج کاربردی میتواند از آنها استخراج شود (یکی از روشهای جمعآوری اطلاعات توسط جاسوسان مطالعهی تمام روزنامههای چاپشده در کشور مخاصم بوده است). بهعنوان مثال میتوان از مقالاتی نام برد که ناخواسته و نادانسته و با هدف گرفتن ترفیعهای دانشگاهی، اطلاعات مربوط به خاک کشور، شرایط کشت محصول، حساسیت مردم کشور به گونههای ویروسی خاص و غیره را ارسال میکنند.
پیشنهاد نگارنده در این خصوص تحقیق گستردهای است در زمینهی مقالاتی که در چندین سال گذشته از ایران در مجلات با نمایهی معتبر خارجی چاپ شدهاند. در این تحقیق مسلماً این نکته مشهود خواهد بود که اکثر این مقالات به نوعی جمعآوری یا تحلیل دادهها بودهاند و یا شبیه به حل تمرین (حل مسئلهای نظری مشکلی که مفاهیم آن قبلاً توسط دیگران بیان شده است) میباشند. این نکته را باید اضافه کرد که کشوری مانند فرانسه هنوز خود را درگیر بازیهای رتبهبندی نکرده است و بسیاری از منابع خود را از دسترس پایگاههای اطلاعاتی آمریکایی دور نگه داشته است.
ادامه دارد ...
ارجاعات:
[۱] این مطلب برای دانشجویان به خصوص دانشجویان دانشگاههای بزرگ و نامدار کشور نیازی به اثبات ندارد.
[۲] Holysm
[۳] Gilles Deleuze
[۴] Meganarrative
[۵] Speculative
[۶] Emancipatory
[۷] Functional
[۸] Metanarrative
[۹] تفاوت فراروایت و کلانروایت: فراروایت مربوط به دوران قبل از "مدرن" است که همیشه با یکسری الگوهای معین شروع و ختم میشود، این الگوها قواعدی برای افراد بیان میکنند که چه باید بگویند و چه باید بشنوند و از طریق آنها ارتباط بین گذشته و حال را بیان میکنند و به نوعی انتقال دانش از طریق روایتها را امکانپذیر میسازند (ملپاس:۳۸). اما "فراروایتهای مدرن" را که از آنها به کلانروایت یا روایت کبیر یاد میکنند «سیر پیشرفت بشری را ترسیم میکند. فرق آنها با روایتهای سنتی این است که آنها اشاره به آیندهای دارند که در آن مشکلات پیشاروی جامعه (که اغلب مشکلات کل بشریت تلقی میشوند) حل خواهد شد» (همان:۳۹).
[۱۰] "سیستم-سوژه" توسط حسن چاوشیان مترجم کتب جامعهشناسی به "نظامپیرو" ترجمه شده است.
[۱۱] Little Narrative [Petit Recit]
[۱۲] Paralogy
[۱۳] در مورد مجلات دارای نمایهی داخلی نیز مشکلات عدیدهای وجود دارد که در این مقاله مجال سخن گفتن از آن نیست و در فرصتی دیگر باید به آن پرداخته شود.
نظر شما