شناسهٔ خبر: 44774 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

نشسته بر مبل منگوله‌دار/ حاشیه‌ای بر «گتسبی بزرگ» فیتس‌جرالد

ناکارآمدی و ناتوانی متخصصان در تعبیری از ادیت وارتن - «مبل منگوله‌دار» -آشکار می‌شود. ادیت وارتن، نویسنده مطرح و مقدم بر فیتس‌جرالد بود، در نامه‌ای خطاب به او با اذعان به جهش بلند فیتس‌جرالد در «گتسبی بزرگ» بر ناگفته‌های رمان دست می‌گذارد.

فرهنگ امروز/ شیما بهره‌مند:

 

١ «در میانه تنعم، آدم‌ها را که می‌بینی، خیال می‌کنی لحظه‌ای زودتر، جیب‌شان را زده‌اند». کنت تایتان، منتقد ادبی این جمله را در سال ١٩٧٤ در «آبزرور» درباره مردمان آمریکا نوشته بود. همه‌جا در کوچه و خیابان و در جمع فرودستان، چهره‌هایی دیده می‌شدند که تاریخ به آنان وعده‌ها داده بود، اما سرآخر امیدهاشان را با شکست تاخت‌ زدند. «حتی در لحظات جشن و شادمانی آثار تلخی و فریب‌خوردگی ابدی در سیمای آنها به‌چشم می‌خورد.» این سیمای امریکای پس از گتسبی است.اگر «گتسبی بزرگِ» فیتس‌جرالد را به‌جای تمرکز بر شخصیت گتسبی، با چرخشی اندک از سمتِ راوی آن، نیک کاراوی بخوانیم درک تازه‌ای از یکی از مهم‌ترین رمان‌های قرن بیستم به‌دست می‌آوریم. راوی «گتسبی بزرگ» یا همان شخصی که بناست گتسبی و امکان‌پذیری چنین شخصیتی را به مخاطب بشناساند، از خاندانی سرشناس و مرفه برخاسته، بیست‌وپنج سال بعد از پدرش از دانشگاه ییل فارغ‌التحصیل شده، تحصیل‌کرده و اهلِ علم است و چون دیگر «غرب میانه» به‌جای «قلب گرم جهان» به‌سان «لبه ژنده عالم» شده است، به شرق می‌رود تا کار خریدوفروش اوراق بهادار را فراگیرد. «خواندنی بسیار زیاد بود، ده دوازده جلد کتاب درباره بانکداری و اعتبار و وثیقه‌های سرمایه‌گذاری خریده بودم. با جلدهای سرخ زرکوبشان مثل سکه‌هایی که تازه از ضرابخانه بیرون آمده باشند، کنارهم روی قفسه صف کشیده بودند.» کاراوی در کارزار بازار نیز به کتاب‌ها پناه می‌برد تا مگر اسرار مگو را برایش بازگو کنند. امانوئل والرشتاین از نسبت لیبرالیسم سرمایه‌دارانه و تخصص، صورت‌بندی تازه‌ای به‌دست می‌دهد که درست بر راوی «گتسبی بزرگ» چفت می‌شود. «علمِ فاتح آماده پذیرش هیچ تردیدی نبود و آماده نبود هیچ‌کسی را در صحنه سهیم کند.» از این‌رو رفته‌رفته مجموعه‌ای از متخصصان حرفه‌ای پیدا شدند که بنا داشتند تفسیر، تحلیل و چه‌بسا اداره امور را در دست بگیرند. غالب این متخصصان هم‌چون نیک کاراوی از پسِ درک گتسبی، وضعیت پیرامونی او، و امکان‌پذیری‌اش برنمی‌آیند. از این‌روست که هیچ‌یک از آموخته‌ها و فاکتورهای علمی به‌کارِ راوی نمی‌آید. والرشتاین روندی را شرح می‌دهد که در آن «عقلانیت» حرف اول و آخر را می‌زند و مراتب آن؛ روشنگری در قالب آموزش، برای رسیدن به شهروند آگاه است و بعد مراجعه به متخصصان، که تنها راه پیش‌پای این شهروندان آگاه برای درک و حل مسائل است. متخصصانی که با ارائه معیار، راه‌حل‌های ساده‌شده و کارا ارائه می‌دهند. این‌گونه روندِ روشنگری و عقلانی‌کردن امور در تلقی دست‌راستی به‌جای دست‌یافتن به رویای خود -دموکراسی- به ماشینِ رام‌کننده‌ای بدل می‌شود که دیگر نه هدفش آموزش است و نه تحقق رفتار مدنی. ماحصل تمام اینها هم چیزی نیست جز انحصاری‌شدنِ قدرت در دست متخصصان. درواقع جریان تخصص‌گرایی به کوششی برای پس‌راندن آدم‌های ایستاده در صف، آدم‌های پشتِ در تقلیل پیدا می‌کند، انگار پیش از همه و به‌جای همه متخصصان از در رد شده‌اند. والرشتاین به‌خوبی نشان می‌دهد که راوی «گتسبی بزرگ» نیز به چنین عارضه‌ای مبتلاست. تخصص‌گرایی در قرن بیستم و در دهه بیست، دیگر توانِ تشریح وضع موجود را ندارد؛ دوران پرشوری که با شکوفایی اقتصادی دهه بیست امریکا قرین است و هم‌زمان با سیلِ بی‌وقفه تجارت غیرقانونی و قاچاق و پدیداری کاسبکاران، دست‌به‌گریبان. گتسبی، مظهر دوران رونق امریکاست. مردی که به‌قول پدرش «اگر زنده مانده بود، آدم بزرگی می‌شد» یا مرد خودساخته‌ای از خانواده‌ای فقیر که مالک خانه عریض‌و‌طویلی بود، میزبانِ ضیافت‌های بزرگ و پرشمار و درعین‌حال در انزوا. قهرمان نمونه امریکای دهه بیست که در اواخر این دهه و فروریختن ستون‌های اقتصادِ امریکا، رویای خود را دست‌نخورده به گور برد، رویایی که رفته‌رفته درهم شکست و به کابوس بدل شد. اما راوی متخصص از درک و روایت این گذار پرشتاب که مولد گتسبی‌هاست، به‌طرز علمی ناتوان است. در رمان اطلاعات چندانی درباره شخصیت گتسبی به ما داده نمی‌شود، پیشینه او تا آخر در پرده ابهام می‌ماند. حال‌آنکه راوی به اتفاقات پیرامون، مثلا ضیافت‌های خانه گتسبی به‌دقت و با جزئیات می‌پردازد و خود در همان ابتدای رمان به آن اعتراف می‌کند: «آنچه علاقه مرا موقتا از غم‌های زودگذر و شادی‌های کم‌نفس انسان‌ها سلب کرد، نه خود گتسبی بلکه چیزی بود که سایه‌وار در تعقیبش بود، آن گرد و غبار پلیدی که دنبال رؤیاهایش در هوا پیچیده بود.»
٢ ناکارآمدی و ناتوانی متخصصان در تعبیری از ادیت وارتن - «مبل منگوله‌دار» -آشکار می‌شود. ادیت وارتن، نویسنده مطرح و مقدم بر فیتس‌جرالد بود، در نامه‌ای خطاب به او با اذعان به جهش بلند فیتس‌جرالد در «گتسبی بزرگ» بر ناگفته‌های رمان دست می‌گذارد. «برای آنکه گتسبی واقعا بزرگ بشود، می‌بایستی شرح‌حالش را در آغاز زندگی به‌جای خلاصه کوتاه آن به ما می‌دادید.» و بعد بلافاصله می‌نویسد «اما خواهید گفت که این راه قدیمی است و راه شما نیست.» ادیت وارتن که نویسنده‌ای است در گذار از قرن نوزدهم به قرن بعد، از چیزی سخن می‌گوید که در کتاب نیست و نباید می‌بود: پیشینه گتسبی. گرچه خود اعتراف می‌کند که در این تلقی، او چیزی معادل «مبل منگوله‌دار» یا «چهل‌چراغ گازی» است. آن‌طور که برمی‌آید به‌گفته تایتان جادوی گتسبی بیرون از مرزها و کرانه‌های امریکا همچنان کارگر است. ادبیات ما نیز دست‌کم در دو دهه اخیر با پدیده‌هایی همچون «گتسبی» مواجه بوده است. چندی است که در رکودِ حاکم بر فضای غالب ادبی، نویسندگان به‌جای خطاب‌کردن «هیچ‌کسِ همه»، بر طبل تخصص‌گرایی و حرفه‌ای‌شدن ادبیات می‌کوبند و هم داستان با نهادهای ادبی، کارگاه‌های ادبی و رونمایی‌ها و جلسات دیدار برپا می‌کنند؛ مجالسی همانند ضیافت‌های گتسبی. از میانه دهه هفتاد، هم‌زمان با رشد اقتصادی دوران اصلاحات، خیل مشتاقان و جوانانی از این‌ کارگاه‌ها و جوایز ادبی برخاستند که اینک از پسِ بیش از دو دهه، به‌جای نویسنده خلاقی که همگان را خطاب کند، به گتسبی‌هایی بدل شدند با ناکامی‌هاشان در برابرشان.
راوی متخصص «گتسبی بزرگ» خود را «محدودترین متخصص» یا همان «همه‌فن‌حریف» می‌داند. آنچه در خوانش والرشتاین از گتسبی، دورانش گذشته است. «نویسندگان حرفه‌ای» نیز نشسته بر مبل‌های منگوله‌دار، کارگاه‌ها و مناسک و سازوکارهایی چون جوایز ادبی دست‌وپا می‌کنند که در کارِ پیشینه‌سازی برای این گتسبی‌هاست. گتسبی‌های ادبی ما نیز درست مانند گتسبی فیتس‌جرالد در پی موفقیت‌اند و از پیشرفت چشم پوشیده‌اند. آن‌ها نیز به «چراغ‌های سبز ایمان داشتند، به آینده لذتناکی که سال‌به‌سال از جلوی ما عقب‌تر می‌رود.» داعیه‌داران حرفه‌ای‌شدن ادبیات، متخصصانِ بی‌تخصص ادبی ما، همچون آخر رمان «گتسبی بزرگ» برآن‌اند تا برخلاف جریان آب پارو بزنند، و بدین‌سان بی‌امان به طرف گذشته رانده می‌شوند.دوران متخصصان تک‌بعدی به‌سر رسیده است، از این‌روست که نویسندگان حرفه‌ای ما «همه هیچ‌کس» را صدا می‌زنند و چندان مخاطبی ندارند. چهل‌چراغ گازی ادبیات اخیر توان روشنایی‌بخشیدن به تاریک‌روشنای هستی و وضعیت ما را ندارد و ناتوان از خلق شخصیتی «بزرگ» است. رویای نویسنده/متخصصان کنونی «دیگر پشت‌سرش، جایی در سیاهی عظیم پشت شهر، آنجاکه کشتزارهای تاریک جمهوری زیر آسمان شهر دامن‌ گسترده‌اند، عقب مانده است.» از جمهوریتِ ادبی -‌ یا همان چندصدایی‌‌شدن ادبیات و تیراژهای در قدر و قامت نویسندگان حرفه‌ای -که با ظهور خیل مشتاقان نوشتن و کارگاه‌رفتگان وعده داده شد، چیزی نماند جز پیش‌رفتن به‌سمت گذشته.

 

روزنامه شرق

نظر شما