فرهنگ امروز/ محسن آزموده: سخن گفتن از گفتوگو در روزگاری که اخبار جنگ هر روزه سر خط خبرهای رسانهها را به خود اختصاص دادهاند، ممکن است شوخی به نظر برسد، اما از قضا در چنین شرایطی است که باید هر گونه دعوت به گفتوگو را جدی گرفت و از هر شکل امکان تحقق آن دفاع کرد و بحث درباره آن را جدی گرفت؛ به خصوص که حسین شیخ رضایی معتقد است که گفتوگوی موثر امری آموختنی و نیازمند تمرین و ممارست است. یکی از برنامههای نشر جوان کرگدن انتشار مجموعه گفتوگو اندیشی است که از این مجموعه تاکنون کتاب صدق به چه کار میآید؟ (مناظره ریچارد رورتی و پاسکال آنژل) منتشر شده است. حسین شیخ رضایی از مدیران این نشر، مدیریت این مجموعه را به عهده دارد. این عضو هیات علمی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران دکترای خود را در سال ١٣٨٥ از دانشگاه دورهام لندن گرفته و غیر از پژوهش در حوزه فلسفه علم و آموزش فلسفه به کودکان، ترجمهها و تالیفهای متعددی هم منتشر کرده و به تدریس در دانشگاههای مختلف نیز مشغول است. به مناسبت شروع فعالیت مجموعه گفتوگو اندیشی با ایشان گفتوگویی صورت دادیم که از نظر میگذرد:
شما در پیشگفتاری که بر کتاب صدق به چه کار میآید؟ (مناظره ریچارد رورتی و پاسکال آنژل) آوردهاید، بر اهمیت و ضرورت «گفتوگو» در فرآیند اندیشیدن تاکید کردهاید و گذشته از آنکه اندیشیدن را از اساس فرآیندی گفتوگویی خواندهاید، گفتوگو را مقوم تفکر دانستهاید و آن را در تاریخ فلسفه از سقراط تا عصر حاضر ساری و جاری خواندهاید. از همین نکته میخواستم آغاز کنم و پرسشهایی را با شما در میان بگذارم. نخست اینکه آیا میتوان در معنای دقیق فلسفی از گفتوگو تعریفی قابلدفاع عرضه کرد و در مناسبت با این تعریفی که ارایه میکنید، آیا اساسا گفتوگو امکانپذیر است یا خیر؟
اینکه برای گفتوگو تعریف دقیق فلسفی عرضه کنیم کار سادهای نیست. در واقع شاید بتوان گفت در تعاریف مختلفی که فیلسوفان، منتقدان ادبی، متخصصان تعلیم و تربیت، الهیدانان و... از گفتوگو عرضه کردهاند، وجوه مختلفی
مد نظر بوده و به اصطلاح وجوه مختلفی پررنگ شده است. به این ترتیب، ما در عمل با طیف و گسترهای از تعاریف برای گفتوگو سروکار داریم که هر یک در واقع وجه و جنبهای از این پدیده انسانی را برجسته میکند و در بافت و زمینه خاصی میتواند به عنوان چارچوب نظری استفاده شود و گرههایی را بگشاید.
من در اینجا میتوانم به تعریفی حداقلی و شاید ساده اشاره کنم که میتواند مبنای صحبت ما قرار گیرد و البته اگر در ادامه بحث موقعیتی پیش آمد به برخی از تعاریف و کاربردهای دیگر گفتوگو هم اشاره میکنم. در این تعریف اولیه دو عنصر مهم وجود دارد؛ نخست مولفه «مبادله» است. گفتوگو فرآیندی است که ستون فقرات آن «مبادله» و «دادوستد» است. گفتوگو در عامترین شکل خود «مبادله» و «بدهوبستانی» است که عمدتا به واسطه زبان (به معنای هر نظام قراردادی از نشانهها) صورت میگیرد. البته ممکن است کسی از گفتوگوی غیرزبانی هم صحبت کند، ولی شاید چنین کاربردی را بتوان توسعه استعاری مفهوم گفتوگو دانست. گفتوگو در معنای اولیه خود مبادلهای است در قالب زبان که البته میتواند در قالب زبان شفاهی یا زبان مکتوب رخ دهد. آنچه مبادله میشود نیز میتواند بسیار عام در نظر گرفته شود، از افکار و ایدهها و احساسات گرفته تا اخبار و نظریهها. اما حتما دقت دارید که گفتوگو، مبادله، دادوستد و نظایر اینها همه کنشهایی متقابلاند: چیزی داده میشود و چیزی ستانده میشود، چیزی گفته میشود و چیزی شنیده میشود و به همین ترتیب؛ به عبارت دیگر گفتوگو همیشه دستکم دو طرف دارد، دو طرفی که در رابطهای دادوستدی با هم برقرار میکنند. این را هم بگوییم که لازم نیست این دو طرف لزوما دو انسان یا دو جامعه انسانی باشند. متفکران مهمی گفتوگو را میان طرفهایی غیرانسانی هم تعریف کردهاند. مثلا میخاییل باختین که متفکری حقیقتا اصیل و جهانی است و قسمت عمده توجه متفکران معاصر به مفهوم گفتوگو مدیون بازکشف آرا و نظرهای او درباره گفتوگو، منطق گفتوگویی و تخیل گفتوگویی است از گفتوگو میان آثار ادبی سخن میگوید. آثاری که در آنها دایما به آثار دیگر ارجاع داده میشود، آثار دیگر فراخوانده میشود و از خلال این رفتوبرگشت و فراخوانی معانی تازهای خلق میشود. در چنین آثار که بینامتنی بودن در آنها غالب است نیز با نمونهای از گفتوگو سروکار داریم که گفتوگوکنندگان لزوما عوامل انسانی نیستند. اما دومین مولفه گفتوگو نوع رابطه خاصی است که میان طرفهای گفتوگو برقرار میشود. دادوستدی بودن نیازمند آن است که طرفهای گفتوگو تا حد زیادی خود را همسطح ببینند، یا دستکم در خلال فرآیند گفتوگو این همسطحی را رعایت کنند و رسیدن به این همسطحی را ایدهآل و مطلوب خود تلقی کنند. متقابل و دوطرفه بودن گفتوگو لازم میآورد که طرفین از پیش خود را آماده کرده باشند که چیزی عرضه کنند و چیزی برگیرند و به این ترتیب از برقراری رابطه یکطرفه و از بالا بپرهیزند. گفتوگوی اصیل نیازمند همشانی و همافقی و آمادگی برای دادن و ستاندن است. شاید همین نکته دوم بتواند کمکی باشد برای مجزا کردن مفهوم گفتوگو از محاوره. در فرآیند محاوره درست است که ظاهرا طرفها در مکان فیزیکی واحدی جمع شدهاند و ظاهرا در حال تعامل با یکدیگرند، اما در واقع هر کدام از آنان به تنهایی سخن خود را میگوید و آنچه میگوید متاثر از آنچه از دیگران میشنود نیست، اگرچه ممکن است به دلیل ملاحظات عملی گاه او مجبور به سکوت شود تا دیگری حرف بزند. اما نکته مهم این است که پس از آغاز مجدد سخن، گوینده ادامه سخن قبلی خود را پی میگیرد و آنچه شنیده بر آنچه میگوید اثری ندارد. محاوره را میتوان به دنبالهای از تکگوییها تشبیه کرد که در آن در هر لحظه بلندگو در دست کسی است و او پس از ارایه نطق خود بلندگو را به دیگری میدهد تا او نطقش را آغاز کند. حال با توجه به این دو مولفه (دادوستدی بودن و آمادگی برای همسطح شدن) میتوان به بخش دوم سوال شما نیز پاسخ داد، اینکه آیا گفتوگو اصولا امکانپذیر است یا خیر. به نظر من هر دوی مولفههایی که ذکر شد مولفههایی مدرج و تشکیکی است. یعنی میتوان از بیشتر یا کمتر بودن آنها سخن گفت. میتوان از آمادگی بیشتر برای همسطح و همشان شدن در برابر آمادگی کمتر حرف زد. اگر چنین باشد، پس گفتوگو نیز امری مدرج و تشکیکی است و میتوان از گفتوگویی واقعیتر و اصیلتر یا گفتوگویی کمتر واقعی و اصیل حرف زد. شاید بتوان گفت گفتوگوی محض و ناب که هردوی این ویژگیها را به شکل کامل داشته باشد، بیشتر نوعی ایدهآل و آرمان است که ما سعی میکنیم خود را به آن نزدیک کنیم، اما شاید هیچوقت به آن دست نیابیم. عوامل انسانی و روانشناختی زیادی هست که نمیگذارد ما خود را در موقعیت آرمانی همشانی و همسطحی قرار دهیم. اما اگر از این نقطه آرمانی دور شویم و شکلهای غیرآرمانیتر گفتوگو را در نظر آوریم، باید بگوییم نه تنها ممکن است، بلکه امری است ممدوح و مطلوب که کنشگران اجتماعی باید آن را تقویت کنند و از طریق سازوکارهایی در میان شهروندان تثبیت و تحکیم کنند.
فرض کنیم امکان گفتوگو را بپذیریم. با این فرض پرسش این است که آیا گفتوگو در هر شرایطی امکانپذیر است یا خیر؟ به عبارت روشنتر، شرایط تحقق گفتوگو چیست؟
به نظر من گفتوگو آموختنی است و گفتمان غالب در یک جامعه که دربردارنده نظام آموزش، روابط رایج میان مردم، رسانهها، ادبیات و... است، میتواند آن را ممکن یا ناممکن کند. یکی از شرایط اصلی تحقق گفتوگو در معنایی که ما تعریفش کردیم، وارد شدن و تثبیت آن در نظام تعلیم و تربیت است. امروزه متفکران و متخصصان زیادی در حوزه تعلیم و تربیت هستند که از «آموزش گفتوگویی» سخن میگویند. البته همه میدانیم که آموزش مبتنی بر گفتوگو ریشه در شیوه کار سقراط دارد و در واقع سبک گفتوگوی سقراطی همیشه در طول تاریخ، دستکم تاریخ فلسفه، مطرح بوده است. اما امروزه آموزش گفتوگویی شاخ و برگ بسیاری پیدا کرده و در انواع موضوعات درسی و آموزشی به یکی از رایجترین شیوههای آموزش بدل شده است. پائولو فریره، متفکر مشهور برزیلی، از طرحکنندگان و مدافعان چنین رویکردی در آموزش و پرورش بوده است، رویکردی که در آن اصل گفتوگوی همسطح و از موضع برابر میان تمام شرکتکنندگان در حلقه آموزش، یعنی هم دانشآموزان و هم معلم است. در چنین رویکردی قرار است شرکتکنندگان هر کدام از منظر و موضع خود به مساله مشترک پیش رو نگاه کنند و استدلال و نقطهنظر خود را با دیگران به اشتراک بگذارند و در واقع آموزش از این طریق پیش رود.
نمونه بهتر و جالبتر و موفقتر برنامه «فلسفه برای کودک» است که باز هم در آن متیو لیپمن طراح اصلی این برنامه کل نظامش را بر مبنای بحث گروهی داخل حلقه کندوکاو استوار کرده و قرار است گفتوگو ستون فقرات برنامه باشد. در اینجا هم باز تاکید بر گفتوگوی مساوی و مبتنی بر برابری شرکتکنندگان است و قرار است تنها مزیت هر سخن قوت استدلال حامی آن باشد.
بنابراین، در پاسخ به سوال شما تاکید میکنم که گفتوگو به معنای واقعی و اصیل آن حتما و قطعا آموختنی است و امکانپذیریاش صددرصد وابسته به وجود بسترها و نهادهای لازم برای آموزش به نسلهای آینده است. نمیتوان انتظار داشت نسل و جامعهای که در خانواده و کلاس درس تمرین گفتوگو نکرده است، به یکباره در سطح مدنی و شهروندی و سیاسی و اجتماعی مهارتهای گفتوگویی را به خوبی اجرا کند. گفتوگوی موثر نیازمند نوعی مهارت است و کسب مهارت نیازمند تمرین و ممارست است.
پرسش بعدی ناظر به مطلوبیت گفتوگو است. یعنی فرض کنیم که بپذیریم اساسا امکان گفتوگو هست و شرایط آن نیز فراهم آمده است. سوال مهم دیگر این است که اساسا چرا باید گفتوگو کرد و بر گفتوگو چه فوایدی مترتب است؟
شاید در پاسخ به این سوال بد نباشد ابتدا کمی درباره گستردگی دامنه گفتوگو سخن بگوییم. بسیاری از متفکرانی که درباره پدیده گفتوگو تاملورزی کردهاند، این را متذکر شدهاند که نباید گفتوگو را محدود دانست به مکالمهها و سخنهایی که میان افراد در سطوح مختلف یا حتی در آثار ادبی در جریان است. گفتوگو در سطوح و لایههایی بسیار عمیقتر، جاهایی که ممکن است ما سنتا مربوط به گفتوگو به حساب نیاوریم، در جریان است. به عنوان نمونه، باختین معتقد است گفتوگومحوری نه فقط در ادبیات بلکه در کل زبان و بالطبع در کل اندیشه جاری و ساری است. از نظر باختین هر آنچه کسی میگوید، فارغ از محتوا و انگیزه گوینده آن، واکنشی است به چیزی که کسی پیشتر گفته است. به این تعبیر، هر اندیشه و بیانی در واقع بخشی از یک گفتوگوی عامتر است، که البته ممکن است طرفهای گفتوگو به لحاظ زمانی یا مکانی بسیار از هم دور باشند، یا ممکن است طرفهای گفتوگو در واقع یک فرد واحد باشند و فرد در واکنش به سخنان و افکار پیشین خود، چه در مقام تایید و چه در مقام رد، چیزهایی بگوید. به عبارت دیگر، از نظر باختین هیچ سخن و اندیشهای در خلأ صورت نمیگیرد. حتی متفکری که در کنج خلوت و تنهایی خود نشسته است و چیزی مینویسد که ظاهرا قرار است هیچگاه منتشر نشود هم در حال گفتوگو است. او یا به آنچه دیگران تاکنون نوشتهاند واکنش نشان میدهد یا در حال روشن کردن ذهن خود است و میخواهد صداهایی درونی را که درون ذهنش با هم در گفتوگو هستند، منعکس کند و میانشان آشتی دهد. در هر حال، گفتوگو پدیدهای عام در تمام سطوح گفتمانی است.
نمونه دیگر از نظریهها و افرادی که گفتوگو را در لایههایی عمیقتر رصد کردهاند، متفکرانی هستند که از اصطلاح «خودِ گفتوگویی» سخن به میان میآورند. این روانشناسان، جامعهشناسان و فیلسوفان ذهن بر این ایده اصلی تاکید دارند که ذهن ما دارای این توانایی غریب است که میتواند با خود گفتوگو کند، به این معنا که در گفتوگویی درونی میتواند دارای شقاق و چندپارگی شود و هر کدام از بخشهای آن از منظری خاص به مساله پیش رو نگاه و از منظری خاص آن مساله را ارزیابی کند و بعد در گفتوگویی درونی این بخشهای مختلف با یکدیگر وارد دادوستد و تعامل شوند و بکوشند طرفهای دیگر را قانع کنند. به عبارت دیگر، در این تلقی «خود» و «نفس» ما از بیخ و بن هویت و موجودی گفتوگوپیشه است و این توان را دارد که از منظرهای مختلف به مسالهای واحد بنگرد و سناریوهای مختلف را طرح کند و آنگاه در گفتوگویی درونی یکی از آنها را بر دیگری ترجیح دهد. این در واقع همان تصویری است که ویگوتسکی روانشناس معروف از انسان به دست میدهد و طبق آن ما ابتدا در معرض گفتوگوهایی بیرونی با دیگران قرار میگیریم و آنگاه این گفتوگوها را درونی میکنیم و میآموزیم که خود نیز چگونه در تنهایی و خلوت وقتی میخواهیم به مسالهای فکر کنیم، گفتوگویی درونی ترتیب دهیم.
علاوه بر این موارد، میتوان نمونههای دیگری مانند متفکر اگزیستانسیالیست مارتین بوبر را نیز مثال زد که نظام فلسفی و الهیاتی خود را بر مبنای «مواجهه» و تقابل رابطه «من – تو» با رابطه «من – آن» بنا میکند. برای بوبر هم گفتوگو یکی از ارکان اصلی تعریفکننده مواجهه اصیل و کلگرایانه با «تو» است.
همه این نمونهها در امری واحد مشترکاند: گفتوگو علاوه بر سطح ظاهری زبان و مکالمات روزمره، در عمیقترین لایههای حیات فرهنگی و ذهنی ما نیز مندرج است. اندیشیدن ما، سخن گفتن ما، نفس ما و چهبسا رابطه ما با امر الوهی و ماورایی همه مصادیق و نمونههایی از گفتوگو است.
پس در پاسخ به سوال شما در مورد فواید مترتب بر گفتوگو باید اشاره کرد که داشتن نظریهای کارآمد در باب گفتوگو تسهیلکننده نظریهپردازی درباره تمام این حوزهها است. ضمن آنکه کسب مهارت در انجام گفتوگوی اصیل و واقعی از ابزارهای اصلی شکوفایی در حوزههای ذکرشده است.
اما شاید بتوان پرسش شما را در سطحی انضمامیتر و ملموستر هم پاسخ داد. گفتوگو را بهسادگی میتوان معیار و ملاک متمدن بودن یک جامعه دانست. شاید هیچچیز به اندازه چندصدایی بودن نتواند جامعه دموکراتیک و متمدن را از انواع جوامع سنتی و اقتدارگرا مجزا کند. رواج و تداول گفتوگو با هر موضوع و در هر سطحی نشانهای است از اینکه جامعه انحصار حقیقت را از گروه یا نهاد خاصی سلب کرده و آن را در اختیار عموم شهروندان قرار داده است تا به کمک هم و از خلال گفتوگو به اموری مورد وفاق دست یابند. به این ترتیب، کمترین فایده رواج گفتوگو حرکت به سمت جامعهای متکثرتر و چندفرهنگیتر است.
البته در سطوح عملی، مانند موثر بودن گفتوگو در حل مسائل یا تاثیر گفتوگو در درمان برخی بیماریهای روانی و ذهنی، نیز شواهد مویدی وجود دارد.
مرزهای گفتوگو تا کجاست؟ یعنی هر فرد انسانی اولا تا کجا میتواند به شرایط گفتوگویی تن دهد و ثانیا آستانههای تحمل او تا کجاست و از کجا به بعد میتوان ادامه گفتوگو را غیراخلاقی و نامطلوب شمرد؟
به نظرم شما دو سوال را همزمان طرح میکنید. سوال نخست بیشتر روانشناختی است؛ اینکه آستانه تحمل افراد برای وارد شدن در گفتوگو تا کجاست. من البته متخصص روانشناسی و مخصوصا روانشناسی اجتماعی نیستم و نمیتوانم پاسخهایی دقیق به پرسش نخست شما بدهم. اما به عنوان نکتهای کلی میتوانم بر چیزی که پیشتر گفتم تاکید کنم. گفتوگو آموختنی است و هرچه در جامعهای بیشتر آموخته شده باشد، سطح پذیرش آن بالاتر است. بدون پژوهشی دقیق و صرفا با اتکا به مشاهدات خودمان هم میتوانیم دریابیم که میان جوامع بسته و دموکراتیک، یا میان جوامع فردگرا و جمعگرا یا میان جوامع دینمدار و سکولار تفاوتهایی میان سطح نفوذ گفتوگو، رغبت افراد و نهادها برای گفتوگو و پذیرفته شدن گفتوگو به عنوان ضرورتی اجتماعی وجود دارد. اما البته آمار و ارقام دقیقتر نیازمند پژوهشهای میدانی و موردی است.
اما پرسش دوم شما جنبه هنجاری و اخلاقی دارد؛ از کجا به بعد ادامه گفتوگو غیراخلاقی خواهد بود. این پرسشی جالب است و میطلبد که از منظر فلسفی یا از منظر اخلاقی درباره آن تامل کنیم و ببینیم مثلا نظامهای مختلف فلسفه اخلاق چه ارزشداوریها و قضاوتهایی ممکن است درباره روایی یا ناروایی گفتوگو داشته باشند. من در اینجا فقط میتوانم از نگاهی که خودم همدلی بیشتری با آن دارم حرف بزنم. اگر نوعی «منظرگرایی» به علاوه «نظریه چشمانداز» را قبول داشته باشیم، آنگاه هیچگاه گفتوگو درباره هیچ موضوعی و در هیچ سطحی غیراخلاقی نخواهد بود. ترکیب مورد نظر من به شکل ساده متشکل از دو مولفه اصلی است. نخست اینکه طبق منظرگرایی هر قضاوت، حکم، داوری، بیان واقعیت و نظریهپردازیای همیشه و لاجرم از درون یک منظر و بهاصطلاح چارچوب مفهومی انجام میشود. نمیتوان جایی بیرون یک چارچوب مفهومی ایستاد و چنین کارهایی کرد. ما همواره از خلال عینکی خاص به جهان مینگریم و در این نگرش چیزهایی را بدیهی و مفروض و چیزهایی دیگر را شایسته بررسی مییابیم. پس قضاوت، داوری، ترجیح و نظریهای که وابستگی به چارچوبی مفهومی نداشته باشد نداریم.
مولفه دوم که بیشتر تحت تاثیر نظریه چشمانداز است میگوید منظر و چشماندازی که ما اتخاذ میکنیم، و گفتم که اتخاذ آن طبق منظرگرایی ضروری است، بسیار به موقعیت اجتماعی و سیاسی ما وابسته است. جایگاه اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، جنسیتی و گفتمانی ما برخی چارچوبها را برای ما مفروض و بدیهی و برخی دیگر را غیرقابلفهم میسازد. البته من در اینجا فرصت شرح و بسط این دو نظریه فلسفی را ندارم. اما میخواهم بگویم اگر شما به چنین ترکیبی باور داشته باشید به آن معنا خواهد بود که منظر و چشمانداز شما، که تحت تاثیر جایگاه اجتماعی و سیاسی شماست، همواره معارف و چیزهایی را در اختیارتان میگذارد که در اختیار دیگران که آن چشمانداز را ندارند نیست، و همین اختلافمنظر و چشمانداز لازم میآورد که همیشه گفتوگویی دایمی در جریان باشد، با این هدف غایی که از چشماندازهای دیگر نیز سر درآوریم و آنها را نیز در نحوه مواجهه خود با جهان وارد چارچوب مفهومی خود کنیم. به این ترتیب، گفتوگو در هیچ سطح و با هیچ موضوعی، به شرط آنکه شرایط گفتوگوی اصیل را داشته باشد و در آن دادوستدی در کار باشد و اشتیاقی به همسطحی، غیراخلاقی نخواهد بود. این نکته پیوند محکمی با مسئله آزادی بیان دارد و به همین دلیل است که در برخی از نظامهای ارزشی و حقوقی آزادی بیان حق پایه و طبیعی افراد در نظر گرفته میشود که سلبناشدنی است.
زیرعنوان کتاب «صدق به چه کار میآید؟» چنین است «مناظره ریچارد رورتی و پاسکال آنژل». آیا تفاوتی میان «مناظره» با «گفتوگو» میتوان ترسیم کرد؟
گفتوگو به لحاظ اجرا میتواند اشکال مختلفی داشته باشد. یک شیوه رایج در جهان آکادمیک مناظره است، به این شکل که دو متخصصی که آرای مختلفی درباره یک موضوع دارند و پیشتر در بحثهایی نظری آرای هم را نقد کردهاند زیر سقف واحدی کنار هم بیایند و رودررو با هم بحث کنند. معمولا هم این بحث در چند دور انجام میشود. ابتدا یکی نظراتش را میگوید. بعد دیگری دفاع میکند و بعد باز فرد اول بر مبنای حرفهای گفتهشده ادامه میدهد و دومی پاسخ میدهد و... در کتاب صدق به چه کار میآید؟ هم همین روند را شاهدیم. این مناظره در سال ٢٠٠٢ در دانشگاه سوربن میان ریچارد رورتی و پاسکال آنژل بر سر موضوع «صدق» درگرفته است. این بحث در واقع گفتوگویی است که به لحاظ شکل اجرا در قالب مناظره انجام شده است.
ژانر گفتوگو یکی از پر مخاطبترین ژانرهای کتاب است، خواه در حوزه ادبیات و سیاست و خواه در حوزه فلسفه. به نظر شما چرا چنین است؟
اینکه جذاب است را قبول دارم. داستانها و رمانهایی که گفتوگوییاند خواندنیترند و متونی فلسفی که در قالب بحث و گفتوگو و چالش دوطرفه تنظیم شدهاند جذابیت خاصی دارند. ما هم به همین دلیل تصمیم گرفتیم در نشر کرگدن مجموعهای داشته باشیم با عنوان « گفتوگواندیشی»
که تنها کتابهای گفتوگومحور در آن منتشر شود. اما اینکه چرا این نوعِ ادبی مخاطبپسند است من دو نکته به ذهنم میرسد. یکی اینکه در گفتوگوها ما همیشه چیزهایی درباره خلقوخو و شرایط زیست و اخلاق فردی و شرایط تاریخی و اجتماعی گفتوگوکنندگان میفهمیم، چیزهایی که معمولا در متنهای غیرگفتوگویی آنها را نمیخوانیم. شاید یکی از دلایل جذابیت گفتوگو همین باشد.
نکته دوم اینکه گفتوگو پیوند نزدیکی با داستان و روایت دارد و ما به لحاظ تاریخ تکاملی خود چنان تکامل یافتهایم که شنیدن داستان را به شکل طبیعی و فطری دوست داریم. مادران در همه فرهنگها برای کودکانشان داستان میگویند و کل صنعت سینما و رمان بر پایه علاقه کودکان و بزرگسالان به شنیدن داستان شکل گرفته است. اما اینکه شنیدن داستان چه مزیت زیستیای برای ما دارد خود سوال جالبی است که کسانی که در قلمرو نظریه شناختی داستان کار میکنند دربارهاش تحقیق کردهاند. شاید یک پاسخ آن باشد که داستان به ما تجربه زیسته افراد دیگر را میدهد و به ما امکان میدهد با مشکلاتی که آنان مواجه بودهاند مواجه نشویم. به این ترتیب، شنیدن داستانِ زندگی دیگران احتمال بقا و تولیدمثل ما را بیشتر میکند و طبیعی است که مزیتی زیستی برای ما به حساب آید. شاید همین سبب شود که ما بالفطره شنوندگانی خوب برای قصهها و گفتوگوهای دیگران باشیم.
اعتماد
نظر شما