فرهنگ امروز/ حسین عیدیزاده:
شصتوهفتمین دوره جشنواره برلین در حالی یکی، دو هفته پیش به پایان رسید که برخی میگفتند از بهترین سالهای این جشنواره است و تعدادی هم آن را از بدترین یا حداقل معمولیترین دورههای این جشنواره توصیف کردند. اینکه شصتوهفتمین دوره جشنواره برلین چه حالوهوایی داشته تا زمان دیدن تعداد قابلتوجهی از برنامههای بلندبالای آن ممکن نیست و قرار هم نیست کیفیت این جشنواره در ادامه بررسی شود. من در برلین نبودم، اما فرصتی دست داد تا سه فیلم جشنواره را ببینم؛ سه فیلمی که ازقضا فیلمهای مهمی هم بودند و برخی از جوایز اصلی را هم نصیب خود کردند. این فیلمها «درباب جسم و روح» (On Body and Soul)
ساخته ایلدیکو انیدی، برنده خرس طلای برلین، «ردپا» (Spoor) ساخته آنیژکا هولاند، برنده جایزه آلفرد بائر و «آنا، عشق من» (Ana, Mon Amour)
ساخته کالین پتر نتزر، برنده خرس نقرهای دستاورد هنری – در رشته تدوین – بودند. «درباب جسم و روح» که برنده جوایز فیپرشی و کلیسای جهانی هم شد، فیلمی است به کارگردانی ایلدیکو انیدی. کارگردان مجارستانی فیلم از سال ١٩٨٦ که وارد سینما شده کمتر از ١٠ فیلم بلند ساخته و واقعیتش این است که هرچند در دهه ١٩٩٠ پرکارتر بوده، اما همچنان فیلم سال ١٩٨٩ او به نام «قرن بیستم من» است که در خاطره سینمادوستان مانده. «قرن بیستم من» روایتی است خیالانگیز و جنونآمیز از زندگی دو خواهر در بوداپست اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم. تصاویر سیاهوسفید فیلم و رهایی آن از الگوهای رایج روایی و گوشهچشمی که فیلم به سینمای صامت دارد، آدم را یاد گایمدین میاندازد. «قرن بیستم من» که برنده دوربین طلایی جشنواره فیلم کن شده، البته تنها فیلم دیگری از انیدی است که میشود با کیفیت مناسب پیدایش کرد. دیگر فیلمهای بلند انیدی را بهسختی میتوان پیدا کرد و کیفیت مناسبی هم ندارند و همین کار را برای بررسی کارنامه این فیلمساز جسور دشوار میکند. دیدن «درباب جسم و روح» اما بیننده را متقاعد میکند که این فیلمساز مجار، واقعا فیلمسازی است که باید به کارنامهاش نگاهی دوباره کرد. فیلم، یک داستان عاشقانه ناممکن را روایت میکند: داستان نزدیکشدن مردی با یک دست ازکارافتاده به دختری که انگار تمام حواس پنجگانه در بدنش از بین رفته است. مرد مدیر یک کارخانه تولید گوشت قرمز است و دختر بهتازگی مسئول کنترل کیفیت این کارخانه. فیلم حالوهوایی فانتزی دارد (رفتارهای دختر شبیه آملی پولنی است که شوروهیجان زندگی را از دست داده) و ایده درخشان ترکیبشدن رؤیاهای دو نفر بهمرور نهتنها پایههای این قصه عشق پریان را بنا میکند، بلکه فیلم را به یکی از تجربیات دلپذیر سال جدید میلادی بدل میکند. دوست ندارم، فیلم را لو دهم و لذت تماشایش را کور کنم، اما اینطور تصور کنید فیلم روایت آشنای عاشقانهای است با تأکید بر دو شخصیتی که بدترین عاشقهای دنیا هستند؛ فیلمی که هم لبخند بر لبتان میآورد، هم شگفتزدهتان میکند و هم سکانس پایانی پیوند این دو عاشق، قلبتان را به لرزه درمیآورد. راستی چرا نام فیلم «درباب جسم و روح» است؟ شاید بهتر باشد این نکته را لو ندهم، اما در فیلم شاهد دو قصه عاشقانه هستیم: یکی در دنیای جسم در جریان است و دیگری در دنیای روح. آنیژکا هولاند، یکی از بهترینهای سینمای لهستان است، این حرف جدیدی نیست و کارنامه فیلمساز نشان میدهد که کجای دنیای سینما ایستاده است. نکته جالب درباره هولاند این است که هرگاه در لهستان کار کرده، فیلمی بهمراتب بهتر از تجربیات ضعیفش در سینمای آمریکا ارائه کرده است. فیلمهایی مثل «کسوف کامل» و «کپیکردن بتهوون» در برابر کارهایی مثل «بازیگران روستایی»، «یک زن تنها»، «برداشت خشن» و این اواخر «در تاریکی» اصلا به چشم نمیآیند. حتی فعالیت هولاند در تلویزیون آمریکا و کارگردانی اپیزودهایی از «وایر»، «قتل»، «بچه رزماری» و «خانه پوشالی» را وقتی با سریال «بوته سوزان» مقایسه کنی متعجب میشوی. اساسا انگار هولاندی که آنسوی اقیانوس اطلس میرود تکنیسینی بیش نیست و وقتی در اروپا و وطن خودش کار میکند تازه چشمه خلاقیتش میجوشد. «ردپا» شاید در کنار بهترین کارهای هولاند نمیایستد، اما دیدنش برای درک تواناییهای هولاند در ترکیب دغدغه اجتماعی با ژانر، بسیار فیلم مناسبی است. فیلم ماجرای پیرزنی به نام یانینا دوشیکو است که تنها در شهر کوچکی که محل شکار است زندگی میکند. به نظر همه، او دیوانه است و کسی کاری به کارش ندارد. او تنها معلم زبان انگلیسی مدرسه هم هست، اما از وقت کلاس برای ایجاد صمیمیت بین بچهها و محیط زیست استفاده میکند. آدمهای شهر اما همه فقط به فکر شکار هستند، برای آنها هر جانداری جز آدم، باید شکار شود و به سیخ کشیده شود. یانینا اما قدرتی دیگر هم دارد: او با اطلاع از تاریخ تولد هر فردی میتواند دلیل و زمان مرگش را حدس بزند. فیلم در فاصله آغاز تا پایان و شروع دوباره یک فصل شکار رخ میدهد و کشتهشدن چند نفر از اهالی روستا، این فصل شکار را تحتتأثیر قرار میدهد و از طرفی یانینا بههمراه یکی، دو جوان دیگر تمام تلاشش را برای جلوگیری از شکار حیوانات به کار میگیرد. «ردپا» یک تریلر واقعا هیجانانگیز است. هولاند بدون اینکه قصد خودنمایی داشته باشد، با استفاده از رایجترین ترفندهای بصری، فیلم خود را جلو میبرد، اما چیزی که «ردپا» را به تجربه دلپذیر دیگری از هولاند بدل میکند، جدای از پایانبندی آن، اصرار هولاند بر واقعگرایی است؛ واقعگراییای که با قرارگرفتن در کنار توانایی پیشبینی مرگ از سوی یانینا، به ترکیبی ناآشنا و جذاب بدل میشود وگرنه اگر خبری از این جادو و پایان نبود، فیلم هولاند به کاری کاملا معمولی بدل میشد.
«آنا، عشق من» را کالین پتر نتزر کارگردانی کرده که با فیلم «حالت بچه» برنده خرس طلا و فیپرشی برلین شد. این کارگردان مثل دیگر چهرههای موج نو سینمای رومانی؛ یعنی رادو ژوده، کریستی پویو، کریستین مونجیو و کورنلیو پورومبویو فیلمهایش متکی هستند بر دوربین که تا میزان ممکن به چهره شخصیتها نزدیک میشود، بر دیالوگهایی با لحن و حالت واقعی تأکید میکند و روایتهایی خالی از کشمکشهای رایج را دستمایه قرار میدهد. «آنا، عشق من» هم از این قاعده مستثنا نیست؛ یک فیلم عاشقانه که سویه دیگری از ارتباط عاطفی را تصویر میکند و مسیری متفاوت از «درباب جسم و روح» را پیش میگیرد. فیلم داستان آشنایی، صمیمیت و جدایی دختر و پسری جوان در سالهای دانشگاه تا حدود ١٠ سال بعد از آن است که البته به شیوه خطی روایت نمیشود. عشقی که به تنفر محض بدل و به شکلی جالب از دید مرد روایت میشود. فیلم نتزر از همهنظر افراطی است؛ از دوربین مدامدرحرکتش بگیر تا ناتورالیسمی که در بهتصویرکشیدن رابطه دختر و پسر استفاده میکند، بهویژه وقتی عشق این دو از بین رفته و سردی و نفرت جایش را گرفته (کافی است فصل ازحالرفتن دختر در خوابگاه و رفتن پسر برای نجاتش را دوباره به خاطر بیاورید) و درواقع فصلهایی که استیصال و درماندگی این دو را نمایش میدهد؛ یعنی زمانی که بهاجبار کنار هم هستند و حتی تحمل نگاه هم را ندارند، فیلم به اوج خودش میرسد. شاید بشود گفت «آنا، عشق من» نسخه جوانانه «صمیمیت» پاتریس شرو است، هرچند پایانبندی و رودستی که در انتها به بیننده میزند اجازه نمیدهد به غنای فیلم شرو برسد و در انتها به فیلمی ضدعاشقانه که خوب تمام نمیشود بدل میشود. برلین امسال خوب یا بد، حتی اگر فقط «درباب جسم و روح» را میداشت، جشنوارهای دلپذیر بود که خوشبختانه چنین بوده!
روزنامه شرق
نظر شما