فرهنگ امروز/ احمد نقیبزاده:
احزاب از مهمترین تشکلهایی هستند که در جوامع مدرن شکل گرفتهاند، به دلیل اینکه یک پای آنها در جامعه مدنی و پای دیگرشان در جامعه سیاسی است. در نتیجه وقتی که در جامعه مدنی حضور دارند یعنی زمانی که در قدرت نیستند تمام خواستها و مسائل جامعه را در خود ضبط میکنند و وقتی به قدرت میرسند آنها را اعمال میکنند و این مسائل حل میشود.
اساسا درونداد (Input) و برونداد (Output) نظام سیاسی را تسهیل میکنند زیرا باید رابطهای بین سیستم سیاسی و جامعه برقرار باشد تا سیستم سیاسی از نقطهنظرهایی که در جامعه وجود دارد آگاه شده و آنها را اعمال کند و بهترین کانالی که میتواند این کار را انجام دهد نیز احزاب سیاسی هستند. در غیر این صورت، جامعه دچار سرگردانی شده و به سمت یک جامعه تودهوار بدون نظم، بدون هویت و بدون تشکل پیش میرود.
بنابراین، اگر قرار است که دموکراسی واقعی صورت بگیرد، این مهم، بدون احزاب قابل تصور نیست و یک دور بسیار منطقی و منظم بین ثبات و تغییر مثبت به وجود میآید. نکته اساسی این است که اساسا دموکراسی و انتخابات بدون تحزب در جوامع امروزی امکانپذیر نیست زیرا نه امکان شناخت کامل از همه افراد وجود دارد، نه افراد جامعه به خودیخود انگیزهای برای مشارکت در انتخابات دارند و نه آگاهی سیاسی افراد جامعه به گونهای است که بتوانند در چنین جهتی حرکت کنند. بنابراین، حزب سیاسی از هر جهت این نقیصهها را جبران میکند.
به طور کلی احزاب، نقشها و کارویژههای متفاوتی دارند؛ یکی از کارهای مهمی که احزاب برعهده دارند پرورش یک طبقه سیاستمدار حرفهای است که با مسائل سیاسی آشنایی تام دارند و میتوانند اداره امور را به دست بگیرند. کار دوم احزاب این است که اعضای خود را آموزش سیاسی میدهند و یک فرد منفعل یا بیتفاوت را به یک شهروند فعال و جهتدار تبدیل میکنند.
انتقال دگرگونیهای پیرامون به درون
سیستم سیاسی
احزاب با تربیت یک قشر سیاستمدار بر افزایش کارآمدی نظام سیاسی اثر میگذارند. هر نظام سیاسی باید خود را با محیط تطبیق دهد؛ بنابراین، در نظامهایی که دچار تصلب میشوند تغییرات پیرامون لحاظ نمیشود و اغلب با مشکلاتی همچون براندازی و نوعی انتظار و انفجار سیاسی رو به رو میشوند. در نتیجه، احزاب سیاسی بهترین کانالی هستند که دگرگونیهای پیرامون را به درون سیستم سیاسی منتقل میکنند و سیستم خود را با محیط تطبیق میدهد. با وجود احزاب کارایی نظام سیاسی افزایش مییابد زیرا حزب به تجمیع آرای پراکنده در جامعه و آرایی که سیستم از آنها مطلع نیست میپردازد، آنها را جمع میکند و تحت عنوان یک شعار عرضه میکند و به اینگونه مشخص میشود که برای یک پدیده، تا چه حد در جامعه موافق و مخالف وجود دارد.
در غیر این صورت، نظامهای سیاسی مجبور به شایعهپراکنی میشوند تا واکنش جامعه را نسبت به مسائل مختلف بسنجند. در حالی که اگر جامعهای مدنی متشکل و سازمانیافته باشد که مهمترین سازمانهای آن نیز احزاب هستند به راحتی تغییرات، دگرگونیها و نقطهنظرهای موجود در جامعه را به سیستم منتقل میکند و سیستم میتواند آنها را اعمال و از بروز بحرانهای حاد در جامعه جلوگیری کند.
یکی دیگر از کارکردهای احزاب کاهش فساد سیاسی و اقتصادی است؛ احزاب از دو زاویه در کاهش فساد بسیار موثر هستند. یکی به دلیل نظارتی که بر اعضای خود دارند و آنها را کنترل میکنند و دوم، به خاطر رقابتی که با سایر احزاب دارند. یعنی در افشای فسادی که سایر احزاب و گروهها یا دولت میتوانند به آن دچار شوند، هشدار میدهد و آنها را دستمایه مبارزات خود قرار میدهد. بنابراین، هرچه ما به سمت شفافیت بیشتر برویم که احزاب سیاسی نیز یکی از این راههای افزایش شفافیت است زیرا دارای اساسنامه، شعار و سازمان هستند و از آنجا که همه فعالیتهای آنها زیر ذرهبین قرار دارد، به میزان زیادی از فساد کاسته میشود.
فرزندان منحوس اما ضروری نظام دموکراسی
برای احزاب سیاسی برخی ویژگیهای منفی را نیز میتوان در نظر گرفت. به همین دلیل است که ماکس وبر میگوید که احزاب، فرزندان منحوس اما ضروری نظام دموکراسی هستند، یعنی گریزی از آنها نیست. یکی از نقاط منفی درمورد حزب، خودمحور شدن آن و اندیشیدن به منافع خود است اما در مقابل، احزاب سیاسی در بستر جامعه رشد میکنند و تمام دگرگونیهایی موجود در جامعه به نحوی در آنها لحاظ میشود.
نکته قابل ذکر این است که اگر احزاب ایدئولوژیک باشند کمتر این مسائل را در نظر میگیرند و بیشتر میخواهند اثرگذار باشند اما در احزاب پراگماتیک یا عملگرا تمام این دگرگونیها مورد توجه قرار میگیرد. البته اینکه احزاب به فکر منافع گروهی خود باشند امری طبیعی به شمار میآید اما از آنجا که آنها روی نظام دموکراتیک سوار هستند و به رای مردم نیاز دارند، نمیتوانند از یک حد بیشتر خودمحور و منفعتاندیش باشند و نفع و مصلحت آنها در این است که نظرات جامعه را مدنظر داشته و به نحوی بین منافع خود و منافع جامعه، نقطه تعادلی را به وجود آورند، در غیر این صورت، متضرر میشوند. به همین دلیل فعالیت احزاب نگرانکننده نیست اما خودمحوری احزاب و اینکه مسبب نقطه نظرهای بدبینانهای میشوند نیز از نقطه ضعفهای سیستم حزبی است.
به طور مثال، شعار استروگورسکی «زندهباد اتحادیه مرگ بر احزاب» بود. او که در آغاز قرن بیستم به مطالعه متعمق احزاب میپرداخت میگفت احزاب خودمحور میشوند و بعد به منافع خود فکر میکنند اما اتحادیهها شکل میگیرند و بعد نیز منحل میشوند و معتقد بود که هرچه حزب بیشتر ریشه بدواند بر میزان خودمحوری او افزوده میشود و بنابراین، لازم است که احزاب نیز هر ازگاهی منحل شوند. البته این یک نقطه نظر تقریبا مهجور است که خیلی مورد توجه قرار نگرفت و غریب باقی ماند. یادمان باشد که احزاب در آغاز قرن بیستم دارای مشکلاتی بودند که احزاب امروز نیستند. در عین حال نفرتی که مردم اروپا از احزاب پیدا کردهاند نتیجه همین خودمحوری و فسادی است که به آن دچار شدهاند.
هستههای تحزب همه جا میروید
نکته مهم و قابل توجه این است که تا دموکراسی و آزادی نباشد، حزبی شکل نمیگیرد و اگر در این شرایط نیز حزبی به وجود بیاید در واقع، یک گروه قدرتطلب و ذینفوذ است. در دموکراسی به دلیل همین نیازهایی که وجود دارد احزاب سیاسی پا به عرصه میگذارند و فعال میشوند. بنابراین، میزان قوت و احزاب سیاسی را باید با قوت و ضعف دموکراسی در جامعه سنجید.
وقتی که مشروطیت در ایران آغاز شد، هم دموکراسی وجود داشت و هم آزادی، به همین دلیل نیز احزاب به سرعت شکل گرفتند. گرچه در آن زمان، به دلیل بسته بودن فضای جامعه، احزاب بیشتر جنبه گروههای پارلمانی داشتند.
البته این اتفاق فقط مختص ایران نبوده و در همهجای دنیا میافتد، یعنی در آغاز گروههای پارلمانی و باشگاههای سیاسی مشغول به کار شده، گسترش مییابند و بعد تبدیل به حزب میشوند. در ایران برای اوج تاثیرگذاری احزاب میتوان دو دوره را در نظر گرفت؛ یکی دوره کوتاه مشروطیت و دیگری، دهه ١٣٢٠ش، بعد از جنگ جهانی دوم تا ٢٨ مرداد که احزاب سیاسی فعال بودند و تا اندازهای نیز تاثیرگذاری داشتند اما پس از آن، دیگر حزب به معنای واقعی نداشتیم و احزاب بیشتر فرمایشی بودند تا اینکه به انقلاب اسلامی رسیدیم. بعد از انقلاب اسلامی متاسفانه به دلیل وضعیت خاصی که انقلاب داشت التفاتی به حزب و تحزب نمیشد و حتی حزبی مانند حزب جمهوری اسلامی نیز با فرمان توقف رو به رو شد، ولی شاهد هستیم که هستههای تحزب همه جا میروید. در حال حاضر نیز در وزارت کشور بالغ بر ٤٠٠ تشکل سیاسی ثبتنام کردهاند. به هر شکل، این تقسیم بندیها به وجود میآید و نطفههای اولیه حزب شکل میگیرد، حال اینکه گسترش پیدا کنند و تاثیرگذار باشند به نظام سیاسی، میزان دموکراسی و آزادیهایی که در جامعه وجود دارد، بستگی دارد. بررسیهای مقطعی نشان میدهد که به دلیل ویژگیهای خاصی که انقلاب ایران داشت از جمله، جنبه مبارزه با امپریالیسم و استکبارستیزی آن، تا حدی با تنوع و تکثر آرا مخالف بود و به همین دلیل نیز به احزاب کاملا آزاد و احزاب سیاسی لیبرال مجال بروز نمیداد و بنابراین، احزابی که شکل میگرفتند باید حتما در چارچوب ارزشهای جمهوری اسلامی باشند. در واقع، بیشتر
احزاب کادر و نخبگان بودند تا احزاب تودهای یعنی پرجمعیت.
این امر نیز دلایل متعددی دارد که از جمله آنها یکی دلایل فرهنگی و دیگری نداشتن تجربه است، حتی نوع نگاه رهبران حزبی نیز در این میان موثر است. برخی رهبران حزبی تمایل ندارند که حزب آنها زیاد گسترش پیدا کند و کنترل از دست آنها خارج شود؛ به عبارت دیگر، احزاب بیشتر ریاستی هستند. در تقسیمبندی موریس دوروژه، احزاب کادر و احزاب ریاستی، احزابی هستند که بیشتر با نخبگان سر و کار دارند و احزاب ریاستی را نیز معمولا یک رییس یا یک فرد قدرتمند میسازد و با حیات و ممات آن نیز حزب بالا و پایین میشود، به این معنا که با فوت رییس حزب ممکن است فعالیت حزب با افت و خیزهایی مواجه یا حتی تعطیل شود. اما گاهی نیز استمرار پیدا میکند، مثل حزبی که در زمان دوگل شکل گرفت و بعد از او نیز ادامه یافت.
فقدان تحزب، عامل بحرانهای اقتصادی و آشفتگیهای سیاسی است
نظام سیاسی در ایران، بیشتر رویکرد توده وار دارد تا رویکرد حزبی و به همین دلیل است که احزاب سیاسی در انتخابات مختلف منفعلانه وارد عمل میشوند. احزابی هستند که به دلیل ترس از ضربه خوردن، تمایلی به دیده شدن ندارند. در آن سو نیز اصولگرایان خیلی نه به کار حزبی و تشکیلاتی اعتقاد دارند، نه فعالیت چشمگیری داشتهاند و نه تجربهای از این دست دارند. در عین حال، میبینیم که تشکلی مذهبی مثل هیات موتلفه به حزب تبدیل میشود و این نشان میدهد که پتانسیل تحزب در ایران بسیار بالا است و احزاب خودجوش نیز میتوانند به وجود بیایند و یک تشکل کاملا سنتی و مذهبی میتواند به یک حزب تبدیل شود. به همین دلیل، نمیتوان احزاب سیاسی را به تنهایی متهم کرد، رهبران حزبی تا حدی مسوولیت دارند، کم کاری میکنند و کمتر به دنبال عضویت جدید هستند اما این مهم، نیاز به یک تحول کلان دارد که نوعی فرهنگسازی همراه با ایجاد جاذبههای مادی و معنوی به وجود بیاید و حزب واقعا وارد مرحله جدیدی از حیات سیاسی شود. در حال حاضر، تا زمانی که این مشکلات و کملطفیها نسبت به حزب وجود دارد، تحزب پا نمیگیرد. در واقع، در جامعه ما فقدان یا ضعف احزاب سیاسی، یکی از دلایل وجود بحرانهای اقتصادی و آشفتگیهای سیاسی است که اغلب در جامعه به چشم میخورد. همه این مشکلات به نحوی به احزاب مربوط میشود و فقدان آنها است که این شرایط را در جامعه تشدید میکند. بنابراین، باید ارادهای از بالا برای تحزب وجود داشته باشد گرچه آن اراده نیز به تنهایی کفایت نمیکند. به طور مثال، در دوره اصلاحات این اراده وجود داشت اما موانع دیگری نیز وجود داشت. کلیت نظام است که باید به ضرورت احزاب پی برده و قوانینی برای سهولت کار احزاب وضع کند. یکی از آنها رای دادن به بولتن حزبی است، یعنی خارج از احزاب کسی نتواند انتخاب شود. این موضوع را ما در سال ٩٤، در انتخابات مجلس شورای اسلامی و در انتخابات مجلس خبرگان تجربه کرده و دیدیم که جامعه آمادگی دارد که به یک لیست و به گروههای حزبی رای دهد. اگر سایر گروهها نیز در همه ادوار لیست خود را ارایه کنند و مردم بتوانند نمایندگان خود را از لیستها انتخاب کنند، احزاب خود به خود محوریت یافته و رشد پیدا میکنند. در غیر این صورت، این موانع استمرار مییابند و احزاب نیز قوام پیدا نمیکنند. البته تجربه ٩٤ تبعات مثبت و منفیای را نیز در پی داشت؛ مثبت زیرا از تفرقه آرا جلوگیری شد و گروههایی که به مجلس راه یافتند تا حد زیادی منسجم بودند و منفی از آن جهت که ممکن بود در یک لیست افرادی حضور داشته باشند که مطلوب مردم نباشند اما وقتی مردم به ناچار به یک بولتن حزبی رای میدهند آنها نیز انتخاب میشوند و تا اندازهای دموکراسی و انتخاب مردم محدود میشود. در عوض، نوعی انسجام فکری و حزبی به وجود میآید که میتواند این نقیصه را جبران کند و ما در سال ٩٤ این انسجام را تجربه کردیم.
روزنامه اعتماد
نظر شما