شناسهٔ خبر: 53491 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

کریم مجتهدی: نقادان حوزه علوم انسانی بی‌محابا می‌نویسند!/ «پروبلماتیک!» و ماجرایی بین مجتهدی و جوانی خودشیفته

کریم مجتهدی می‌گوید: کسانی که در حوزه علوم انسانی، کتاب نقد می‌کنند، بی محابا می‌نویسند چون فکر می‌کنند این حوزه تخصص نمی‌خواهد! از سوی دیگر بخش زیادی از نقدها در این حوزه از روی خودستایی و خودشیفتگی است که از جهل مرکب افراد سرچشمه گرفته است.

کریم مجتهدی

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ برای آنها که فلسفه خوانده‌اند و دل در گرو آن دارند، نام کریم مجتهدی، بزرگ است. فیلسوفی که به واسطه کتاب‌ها و تسلط ویژه‌اش روی هگل و کانت خدمات زیادی به فلسفه در ایران داشته است. با وجود سن بالایی که دارد درب اتاقش همیشه در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برای آنان که پرسشگر باشند، باز است. 


87 سالگی، مانع از این نشده که چهره ماندگار فلسفه هنوز هم ننویسد و نخواند. این بار که برای گفت‌وگویی درباره وضعیت نقد کتاب در حوزه علوم انسانی مهمان این استاد فلسفه شدم، مشغول نگارش کتابی درباره «ادبیات و فلسفه» بود و با وسواسی مثال زدنی نت و فیش‌ها را درباره کتاب جدیدش جستجو می‌کرد. ماحصل گفت‌وگوی ایبنا را با کریم مجتهدی در ادامه می‌خوانید: 

نقد کتاب در حوزه علوم انسانی را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

نقد کتاب در ایران آن گونه که من بتوانم اظهار نظر کنم، اصیل نیست و غرض‌ها در آن دخالت می‌کند. البته باید اینگونه نباشد. باید در این حوزه وجدان اخلاقی درستی داشت و با دوست و دشمن کاری نداشت و آثار آنها را نقد کرد. ممکن است یک نفر با من مخالف باشد و درباره کتاب کانتی که من نوشتم اظهار نظر کند که الفبای کانت را هم نمی‌داند. چون اعتقادش این است که حسابی را رعایت نمی‌کند و فکر می‌کند این حساب هیچ کجا رعایت نمی‌شود.


چون هیچ جایی نیست که نظارت بکند، این گونه نیست؟

دقیقا چون هیچ جایی نیست و اصلا لازم نمی‌داند در این باره اظهار نظر درستی بکند! صرف اینکه قلم به دستش است و اجازه چاپ دارد همه نوع دروغ، تهمت و سطحی‌نگری را دارد.

استاد این بی حساب و کتاب حرف زدن ما از کجا می‌آید؟

ما البته همیشه هم بی حساب و کتاب حرف نمی‌زنیم. اما گاهی به آنهایی اجازه می‌دهیم حرف بزنند و بنویسند و از این رهگذر زندگی‌شان را تامین کنند که اصلا صلاحیت این کار را ندارند. مثلا فرد درباره کانت حرف می‌زند اما یک مقاله درباره کانت نخوانده است و اگر تحصیلاتی داشت و چیزی خوانده بود و اقلاً در حد کارشناسی درباره فلسفه غرب چیزی شنیده بود این طوری نمی‌شد و بی حساب نمی‌گفت. از طرف دیگر هیچ مواخذه‌ای هم از سوی جامعه صورت نمی‌گیرد. این روند صحیحی نیست. قبلا در ایران مجله سخن بود. این مجله وقتی درباره یک رمان حرفی می‌زد، به کسی رجوع می‌کرد که درباره این شعر و رمان تحقیقاتی داشت و کاری کرده بود، یا اگر ترجمه‌ای انجام داده بود تخصصی در آن حوزه داشت. البته ممکن بود اعتراض‌هایی هم در پی داشته باشد اما صاحبان مجله به آن ترتیب اثر می‌دادند.

اکنون نقدها چگونه است؟
اکنون نقدها بی محابا صورت می‌گیرد. منِ نوعی می‌نویسم و اظهار نظر می‌کنم و چون این‌ها مربوط به سیاست نیست این آزادی به من داده شده که هر چه دلم می‌خواهد بنویسم. اما در حوزه سیاست چون این آزادی وجود ندارد کمتر هر چیزی نوشته می‌شود ولی به طور مثال اگر شما بی محابا از رمان و یا شعری بد بنویسید مشکلی پیش نمی‌آید و حتی بیشتر فرد خودش را نمایان می‌سازد.

شما فرمودید در گذشته مجلاتی مانند سخن بوده است، یا آدم‌هایی مانند جلال بوده‌اند که شاخک‌هایشان کار می‌کرده تا آثار دیگران را نقد کنند. به عبارت دیگر گفت‌وگوی نخبگانی در جامعه وجود داشته است چرا امروز این گفت‌وگو وجود ندارد؟

من این موضوع را قبول دارم، اما فکر می‌کنم به این دلیل است که گزینه‌ها درست نیست. به طور مثال وقتی کسی را انتخاب می‌کنیم که درباره داستایوفسکی و کتابی از او اظهار نظر کند گزینه درست نیست و اساساً این فرد نباید اظهار نظر کند. برای من پیش آمده خبرنگار به من مراجعه کرده و از من درباره ورزش پرسیده است. چون من هر چه در این باره بگویم حاشیه و سلایق ابتدایی خودم خواهد بود. بنابراین این گزینه‌ها درست نیست و افراد صالح برای اظهار نظر انتخاب نمی‌شوند. افرادی انتخاب می‌شوند که شهرت حرافی دارند چون دائما مقاله می‌نویسند به آن رجوع می‌کنند. اما کسانی هستند که فقط گاهی می‌نویسند.

من همیشه تلاش کردم درباره موضوعی که وارد نیستم اظهار نظر نکنم. اما امروز جوان ما می‌گوید باید فلانی را بکوبم! دانشجوی من دوست دارد علیه کتاب من بنویسد! انتقاد هم نمی‌کند فقط تهمت است! مثلا می‌گوید اینکه چشمش نمی‌بیند اصلاً برای چه می‌نویسد؟! خب بله من چشمم نمی‌بیند! این انتقاد نیست! بلکه لجبازی و بدجنسی است. ما گزینه‌هایمان درست نیست و یک مرتبه بالاتری برای قضاوت وجود ندارد. من با سختی در خارج از کشور دکترا گرفتم. اما اکنون در کشور مساله تخصص منتفی است. هر کسی می‌تواند ادعای تخصص کند. در قدیم در دوره ما می‌گفتند در ادبیات فرانسه فاطمه سیاح متخصص است. در حالی که ایشان لهجه فارسی‌اش خوب نبود اما امروز بعد از 60 سال مقاله ایشان را درباره بالزاک می‌خوانید تخصصش را متوجه می‌شوید. شما می‌توانید با موضع این فرد مخالف باشید اما نه با شخصیتش.



چرا در علوم انسانی عقب‌تر از کشورهای دیگر هستیم؟

مسایل فرهنگی، ادبی، علوم انسانی و ... در ایران جدی گرفته نمی‌شود. شما می‌توانید هر چه دلتان می‌خواهد در جامعه‌شناسی و... بگویید اما باید در طب تخصص داشته باشید چون نمی‌توانید بی‌گدار به آب بزنید. به نظر می‌رسد عامه مردم خیال می‌کنند در ادبیات تخصص معنی ندارد و این اشتباه است. حتی ما شاید امروزه از لحاظ علوم فنی و مهندسی خیلی جایمان عقب‌تر از کشورهای غربی نیست جایی که ما عقب افتادیم علوم انسانی است که فکر می‌کنیم اهمیتی ندارد. این علوم در کشور ما هنوز برای مردم معنای خودش را پیدا نکرده است این علوم می‌تواند ایجاد کار کند و می‌تواند مقاله دقیقی درباره عدم اشتغال زنان بنویسد بدون اینکه راه حلی بدهد، باز راهگشاست. طرح مساله وقتی درست نیست جواب‌ها هم درست نیست. اگر بتوانیم مسایل انسانی دقیقا روشن کنیم شاید راه‌حل‌هایی برای آنها بتوانیم پیدا کنیم.



نقد چه پیوندی با فلسفه دارد؟

در سنت فلسفی ما گفته می‌شود ما معقولات اولیه و ثانویه داریم. منظور از معقولات اولیه داده‌های خارجی است. معقولات ثانویه بدین معنی است که درباره آن تامل می‌کنیم وقتی فلسفه نقادی کانت را می‌بینیم مشاهده می‌کنیم که این فلسفه خودش نگاه نقادانه به مسایل دارد و داده‌های اولیه به عینه قبول نمی‌کند و درباره آن تامل می‌کند. فرق شناسایی سطحی با شناسایی علمی در این است که اولی با چشم اتفاق می‌افتد اما در سطح دوم این تجربه عمیق‌تر اتفاق می‌افتد. فلسفه نقد است اما نه به معنای خرده‌گیری بلکه به معنای تامل! سخن هر چه باشد به ژرفا ببین! یعنی سخن هر چه هست عمق آن را ببین این یعنی فلسفه. این تفسیر فلسفی از موضوع است. نقد کاملا باید توام با ژرف نگاه کردن باشد. پس تا تامل نشود مساله شناخته نمی‌شود. ما سعی می‌کنیم بشناسیم. فلسفه نقادی کانت می‌خواهد ببیند پشت شناسایی چه عواملی دخیل است. چگونه ما جهان را می‌بینیم و درک می‌کنیم؟ البته ما باید فلسفه و علوم انسانی خودمان را آسیب‌شناسی کنیم زیرا بیماری زا هستند.

من وظیفه خودم را افشاگری در این حوزه می‌دانم و نتیجه هم مهم نیست و آن به کار بردن کلمات خارجی است که معادل در فارسی دارند. خانم روانشناس در تلویزیون می‌گوید تایم من با تایم شما متفاوت است! این‌ها به دلیل خودنمایی است تا نشان دهد که دکترای شُلی هم دارد. این خودش بیمار است. جامعه‌شناس ما مدام از ابژکتیوتیه و سوبژکتیویته حرف می‌زند، نمی‌گوید که درس بدهد بلکه برای خودنمایی است! این بحران ماست که هنوز مساله خود را نفهیده می‌خواهیم مشکلات دیگران را حل کنیم. من می‌دانم با گفتن من چیزی حل نمی‌شود اما وظیفه من این است که این موضوع را متذکر شوم. حتی اگر مطمئن شوم به آسانی نتیجه ندهد. وقتی زشتی این کار علنی شود نتیجه می‌گیریم. این گونه نهضتی برای پاسداری از زبان فارسی به‌وجود می‌آید البته این به معنای عدم یادگیری زبان‌های خارجی نیست باید زبان‌های خارجی برای مطالعه کتاب‌هایشان یاد گرفت. باید شجاعت کوچکی برای ایران داشته باشیم.

برای اینکه نقد کتاب در حوزه علوم انسانی پویاتر شود چه باید کرد؟

 اولین قدم به نظرم همین پاسداشت زبان فارسی است. بدترین اصطلاح زبان فارسی بهتر از اصطلاح خارجی است. این اصطلاح بد را نقد می‌کنیم تا درست شود اما آن اصطلاح خارجی در ذهن مخاطب این توهم را به وجود بیاورد که ما دانا هستیم. او خودش را خودپرستی و خودشیفتگی می‌کند! این‌ها علم نیست! برخی‌ها در سخنرانی‌هایشان و نقدهایشان طوری حرف می‌زنند که نمی‌دانم بحث فلسفی کرده یا خودشیفتگی و خودستایی کرده است. رشته‌های علوم انسانی به بیراهه رفته است و نتیجه این شده که جوان ما که 6 ماه به کلاس رفته چند واژه ابژه، سوژه، مدرن، پست مدرن و ... یاد می‌گیرد و فکر می‌کند دانشمند است!

به همین دلیل دچار توهم دانایی می‌شود! شاید نتیجه هم این می‌شود که وقتی توهم دانایی داری راحت می‌نویسی و نقد می‌کنی!

این جهل مرکب است و دوری است که در خودش می‌چرخد. من روزی در خیابان به جوانی برخوردم. از تاکسی پیاده شد به سرعت خودش را به من رساند گفت شما مجتهدی هستید من دوست داشتم شما رو ببینم. گفتم شما رشته‌تان چیست؟ فلسفه است؟ گفت نه؟ من فلسفه می‌نویسم! گفتم می‌نویسی؟ گفت بله! گفتم چی می‌نویسی؟ گفت پروبلماتیک! گفتم پروبلماتیک یعنی چی؟! گفت نمی‌دانید پروبلماتیک چیست؟! مدام این واژه را تکرار می‌کرد! خلاصه از او فاصله گرفتم بعد دیدم از من کمی فاصله گرفت و بعد با تلفن بلند بلند صحبت می‌کرد و می‌گفت مجتهدی را دیدم، نمی‌داند پروبلماتیک چیست؟! این جهل مرکب است که خطرناک است! سقراط در ابتدا علم یاد نمی‌داد بلکه می‌خواست با آن کسی مبارزه کند که می‌گفت می‌دانم اما نمی‌دانست. من همواره به دانسته‌هایم شک می‌کنم! این اولین قدم است.

نظر شما