به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ ادبیات هر کشور سهم عمدهای در فرهنگ مردم آن دارد و زمانی امکان رشد و باروری دارد که به خوبی هرس شود و مواد مغذی به آن تزریق شود که این عمل برعهده نقد ادبی است. به عبارت دیگر وقتی که نقد ادبی درست صورت بگیرد و در جایگاه مناسب خود بنشیند، به خوبی میتواند سبب رشد و اعتلای ادبیات شود. مشیت علایی نویسنده و پژوهشگری است که کتابها و مقالات زیادی در این حوزه دارد. «نقد آثار داستانی» و «نقدی بر شعر معاصر فارسی» از جمله کتابهای او در این حوزه هستند. برای اطلاع از جایگاه نقد ادبی در جامعه امروز، نگاههای مختلف به آن و مشکلاتی که پیش روی دارد، با مشیت علایی از نویسندگان و منتقدان ادبی گفتوگو کردهایم که در ادامه میخوانید:
دو نوع رویکرد در نقد ادبی وجود دارد، یکی اینکه منتقد از راه تحصیلات دانشگاهی و آکادمیک پا به این عرصه میگذارد و دیگر اینکه افرادی از طریق شرکت در کلاسها و کارگاههای ادبی و با رویکرد کارگاهی وارد این حوزه میشوند، کدام یک از این رویکردها به تعریف شما از یک منتقد ادبی نزدیکتر است و کدام رویکرد را میپذیرید؟
اشکال اساسی که به رویکرد آکادمیک وارد است، محافظهکار بودن آن است، یعنی از یک چارچوب خاصی تجاوز نمیکند، به طور سادهتر، افراد با این رویکرد وقتی به یک شخصیت ادبی مثل سعدی، حافظ، مولوی و... یا در خارج به شخصیتی مثل شکسپیر و امثال او میرسند به خود اجازه نقد این اشخاص را نمیدهند و معتقدند این اشخاص فقط قابل تفسیر هستند، به عبارت دیگر اصطلاح نقد را برای اینها به کار نمیبرند و نقد را بیشتر به موضوعات بهروزتری محدود میکنند؛ این نگاه از ایرادهای اساسی و اصلی وارده به نقد آکادمیک است که به اصطلاح قداستی برای چهرههای مهم ادبی و فرهنگی و کلا هنری قائلند و همین باعث میشود خیلی به اثر نزدیک نشوند؛ درواقع به خودشان اجازه نمیدهند، هرچه را آنها گفتهاند، حتی اگر با بسیاری مبانی و مفروضات اخلاقی و اجتماعی امروز یا حتی مبانی اخلاقی همان زمان منافات داشته باشد، مورد نقد و تحلیل قرار دهند که این اشکال اساسی نقد آکادمیک است، در نتیجه اتفاقی که میافتد این است که به خواننده جز مقدار زیادی اطلاعات داده نمیشود که البته آن هم نکته بدی نیست، ولی نقد آکادمیک خود را به همین حوزه محدود میکند که معانی لغات را بگوید و اشارات، تلمیحات، کنایهها و اینها را پیدا کند، بنابراین متاسفانه در کارهای آکادمیک به دلیل همان محافظه کاری که عرض کردم، آن بصیرتی که لازم است خواننده از خواندن یک اثر قدیمی یا جدید به دست آورد، دیده نمیشود.
در نگاه شما نقد کارگاهی به نقد آکادمیک ارجحیت دارد؟
در مقابل نقد کارگاهی طبیعتا سعی میکند که جسورتر باشد و بیشتر با مبانی و مفروضات نقد و نظریههای مدرن کار میکند، مثلا در نقد آکادمیک چیزی از فرویدیسم یا بعضی از این جریانهای جدیدی که در نظریههای ادب مثل ساختارگرایی، ساختار شناسی، مارکسیسم و تاریخگرایی باب شده، نمیبینید، ولی نقد کارگاهی بیشتر متمایل به این قبیل جریانات است. به نظر من در مجموع خیلی کارشان به روزتر و مدرنتر است البته این نکته هم وجود دارد که نقدکارگاهی گاهی اوقات خودش را درگیر بسیاری از مسائل فوقالعاده پیچیده و مبهمی مثل مدرنیته و پستمدرنیته میکند که خود نظریهپردازهای غربی هم هنوز تکلیفشان با آن روشن نیست، بنابراین از یک جهت میتوان گفت نقد کارگاهی به نقد آکادمیک ارجحیت دارد آن هم این است که محافظهکارانه به قضیه نگاه نمیکند و یک جسارتی در بررسی آثار- البته بیشتر در آثار مدرن- دارد که این وجه مثبت آن است و شاید بتوان گفت وجه منفی آن این است که مقدار زیادی ابهام و دشوارنویسی در کارشان پیش میآید، آن هم به این دلیل است که موضوعی که انتخاب میکنند، ماهیتا موضوع دشواری است و برای بسیاری از خود این منتقدین هنوز حل و روشن نشده است، در نتیجه نقد در عین حال که از یک جسارت و شهامت برخوردار است، دچار مقدار زیادی دشوارگویی؛ ابهامنویسی و مشکلگویی هم میشود.
منتقدان مشهور غربی معمولا کسانی هستند که با اشراف به مجموعهای از علوم نظیر روانشناسی، جامعهشناسی، تاریخی و ... به نقد آثار ادبی میپردازند که علیالظاهر موفق هم هستند، در مقابل برخی بر این باورند که نقد جنبههای مختلفی دارد و هر منتقد از منظر رشته تخصصی حود، متون ادبی را نقد میکند، مثلا یک مورخ از منظر تاریخی یا یک جامعهشناس از منظر جامعهشناسی به اثر ادبی نگاه میکند، شما کدام رویکرد را قبول دارید و نقد امروز ما به کدام یک نزدیکتر است؟
من تا به حال نشنیدهام که مثلا یک جامعهشناس یا مورخ در مورد یک اثر ادبی نظر دهد، معمولا این کار را نمیکنند، اگر هم انجام میدهند به این دلیل است که خودشان هم منتقدند و اشراف دارند؛ ولی با قسمت اول حرف شما که منتقد غیر از آن ادبیاتی که به آن میپردازد، باید با دانشهای زمان خود و جریانهای مختلف زیباییشناسی، علمی و فلسفی کاملا آشنا باشد، کاملا موافقم و معتقدم هر چقدر میزان اشرافش به این علوم بیشتر باشد، نقدش بهتر درمیآید، البته این رویکردها را نمیتوان به همه آثار تعمیم داد یا در همه آثار اعمال کرد، به طور کلی ممکن است هر اثر ادبی را بتوان از دیدگاههای مختلف بررسی کرد، ولی معمولا یک یا دو رویکرد بیشتر به آن نمیخورد.
یک جامعهشناس یا روانشناس به نقد ادبی نمیپردازد، چون اصلا جزو کار آنها نیست. البته روانشناسانی مثل فروید هستند که از آثار دایستایفسکی خیلی بهره برده، یا مثلا مارکسیستها از آثار بالزاک خیلی استفاده کردهاند ولی اینها به عنوان منتقد ادبی مطرح نیستند، فرضا، به انگلس یا مارکس و فروید به عنوان منتقد ادبی نگاه نمیکنیم، چون اصلا جزو کار آنها نیست، هرچند که به طور پراکنده چیزهایی درباره آثار ادبی که به نحوی مرتبط با کار آنها میشود، گفتهاند.
در مجموع من با قسمت اول گفته شما موافقم که کار منتقد بسیار کار دشوارتری شده، از آن حوزه محدود نقد آکادمیک خارج شده و نیاز دارد تا حد زیادی به علوم زمان خودش اشراف داشته باشد، که این هم به نفع خود اوست، چرا که هر چه میزان معرفت و دانش او به علوم بیشتر باشد، استفاده بیشتری از متون میبرد، چون کار علوم مختلف انسانی مثل تاریخ، جامعهشناسی و ... این است که کمک میکنند متون را بهتر بشناسیم، یعنی اگر یک منتقد میخواهد نقد بهتر و دقیقتری داشته باشد باید از این علوم استفاده کند.
نقد ادبی با سایر متون چه تفاوتی دارد و یک متن ادبی چگونه میتواند جریانساز باشد؟
در معنای گسترده وقتی از متن صحبت میکنیم، معنی آن بسیار وسیعتر از متن ادبی است و خیلی چیزها متن به حساب میآید، مثلا یک غذا یا ورزش یک متن به حساب میآید، طبیعت و در مجموع کل عالم یک متن است، ولی حداقل وقتی در مباحث ادبی از متن صحبت میکنیم منظور متن ادبی است وگرنه یک تابلو، یک قطعه موسیقی، رفتار انسانها هم متن محسوب میشود و متنشناسی همه اینها را دربر میگیرد. در بحثی که تحت عنوان هرمونوتیک داریم،به همه چیز میپردازیم، یعنی آنجا هر چیزی را یک متن حساب میکند و بعد بر اساس ملاکهایی که پیش میآید، میپرسد آیا این متن را باید در چارچوب تاریخ بحث کرد یا اینکه خود آن متن مستقل و جدا از بقیه جهان است؟ این دو جریان همیشه وجود داشته و هنوز هم در همه کشورها به قدرت خودش باقی است. در کشور ما هم همینطور است که یک عده متن را تاریخی و برآمده از یک شرایط تاریخی لحاظ میکنند، یک عده هم میگویند ربطی به تاریخ ندارد و نباید ملاحظات تاریخی را به آن بسط داد. دامنه نقد را باید گستردهتر کرد و فقط متون ادبی را نقد نکرد.
یعنی بهترین نقد ادبی، نقدی است که تاریخی باشد؟
من فکر میکنم منظور شما بیشتر نظریه ادبی است تا نقد ادبی. اینکه چه نقدی بهتر و جریانساز است، بستگی به سلیقه و عقیده طرف دارد، مثلا خود من فکر میکنم، بهترین نقد ادبی نقدی است که تاریخی باشد، حال اگر همین سوال را از کسی که به روانشناسی تعلق خاطر دارد، بپرسید ممکن است روشهای روانکاوی و روانشناسی را مهم بداند یا یکی دیگر ممکن است خود آن اثر را مهم بداند. به اعتقاد من نقدی که میتواند ارزیابی دقیقتر و بهتری از اثر به دست دهد، نقد تاریخی است و اینکه منتقد بتواند از طریق آن متن به چیزهای دیگری هم برسد؛ یعنی غیر از آنکه خود آن متن را تحلیل میکند، بر اساس آن متن چیزهای دیگری هم به خواننده بدهد. این همان چیزی است که در مباحث نقد ادبی از آن به عنوان نقد رادیکال یاد میشود، یعنی مقداری از خود متن فاصله میگیرد ولی در عین حال خود متن را پایه و اساس قرار میدهد که جای اینچنین نقدی در اینجا در حوزه نقدنویسی و نظریهپردازی بسیار خالی است.
نظر شما درباره اینکه شاعرها و نویسندگان وارد حوزه نقد ادبی شوند چیست و اساسا ورود آنها به حوزه نقد ادبی را مثبت تلقی میکنید یا منفی؟
اتفاقا تعداد زیادی از بهترین منتقدان تاریخ نقد ادبی داریم که همه خودشان هنرمند بودند، از ساموئل جانسون، درایدن، دانته و هوپ گرفته تا ماتی ارنولد و الیوت، یا در همین کشور خودمان دکتر براهنی و شفیعی کدکنی و خیلی افراد دیگر که در کار نقد بودند، در کار داستان و شعر هم هستند که نشان میدهد اینها با هم منافاتی ندارد ولی شاید عکس آن نتیجه بدی داشته باشد؛ منظور زمانی است که شخصی منتقد است و سعی میکند اثر ادبی بیافریند که در این موارد خیلی کارهای خوبی به چشم نمیخورد. یعنی یک فرد نمیتواند بگوید به اعتبار اینکه منتقد تراز اولی هستم و به نظریات و نقدهای مختلف ادبی آشنایی و اشراف دارم، پس میتوانم شعر بگویم یا داستان بنویسم، چون تجربه نشان میدهد این کار نتیجه خوبی نداده و بسیاری از آثار ضعیفی که الان شاهد آن هستیم موید همین قضیه است، یعنی همین بچههایی که کارگاه رفته، به مباحث اشراف پیدا کرده و شاید یک ذوقی هم داشتهاند، وقتی خواستهاند با استفاده از آن آموزههایی که در آن کلاس پیدا کرده، شعر پستمدرن بگویند یا داستان مدرن یا پستمدرن بنویسند، به نظر من نتیجه خوبی نمیدهد وگرنه اینها اشکالی ندارد و همانطور که گفتم بسیاری از منتقدان تراز اول غربی و حتی در ایران شاعر و نویسنده بودند.
کار جدیدی در دست نگارش یا تالیف دارید؟
یک مجموعه مقاله دارم که مقالات آن قبلا در مجلات مختلف چاپ شده و در حال گردآوری و تدوین آنها هستم. همچنین کتاب «رویداد ادبیات» از تری ایگلتون را در دست ترجمه دارم که کتاب بسیار خوبی است، از آخرین کتابهای ایشان است و حدود ده، پانزده صفحه از آن مانده که تمام شود. البته کتاب قبلی او با نام «چگونه ادبیات بخوانیم» را هم خود من ترجمه کردهام.
نظر شما