الهیات و سیاستِ آزادی
باروخ اسپینوزا را با رساله اخلاق میشناسند. الحق و الانصاف هم باید این رساله را مهمترین اثر اسپینوزا و البته فاخرترین اثر فلسفی قرن هفدهم دانست که برخلاف عنوانش، ارتباطی با فلسفه اخلاق ندارد و در باب متافیزیک است. اسپینوزا در زمان حیاتش، این اثر را فقط در اختیار معدودی از دوستانش قرار داد و انتشار این کتاب پس از مرگش صورت گرفت.
حامد زارع: «این کتاب مهمترین و عمیقترین و پرمحتواترین اثر اسپینوزا و از امهات کتب فلسفی اوست که حاصل عمر اسپینوزا و حاوی پختهترین اندیشههای فلسفه اوست که حاصل پیامها و بشارتهای معنوی و به گفته کولریج، انجیل اوست. اسپینوزا در این کتاب با دقت و مهارت اصول نظامهای فلسفی گذشته و عصر خود را با هم درآمیخته و با روشی هندسی مستدل ساخته و در قالب ریاضی ریخته و زمینه استنتاج نتایج فلسفی–اخلاقی و دینی را که هدف نهایی و غایتالغایات فلسفه او است، فراهم آورده است. این کتاب همواره مورد توجه و مطالعه متفکران اعم از فیلسوفان و عالمان حتی علمای دین و اخلاق و اهل عرفان بوده است.» (جهانگیری. ۱۳۹۰. صفحه ۲۰۳)
در یک نگاه کلی میتوان گفت که رساله اخلاق درباره گناه، درستکاری، عدالت، بیعدالتی و چیستی آزادی انسانی است. رساله اخلاق زمینههای متافیزیکی را برای طرح مباحث سیاسی و الهی اسپینوزا در رسالههای دیگرش فراهم میآورد. به عبارت دیگر سعادتی که در رساله اخلاق توصیف و تبیین میشود، مقارن با عقلانیت و آزادگی است که در رساله سیاسی و رساله الهیات و سیاسات مورد تاکید قرار میگیرد. «تأکید بر آزادی توسط اسپینوزا به این نکته منجر میشود که وی مردمسالاری را طبیعیترین نوع حکومت بداند و بر دیگر اشکال حکمرانی ترجیح دهد زیرا در دموکراسی حفظ آزادیهای اساسی تضمین میشود. دموکراسی بیش از هر حکومت دیگری مقتضی عقلانیت آحاد جامعه است و میتواند به زندگی سعادتمندانه توصیفشده در رساله «اخلاق» یعنی حیات معقول منتهی شود.» (نوظهور. ۱۳۹۰. صفحه ۲۰۶)
رساله اخلاق از پنج دفتر تشکیل میشود که به اذعان بسیاری دفتر چهارم آن از اهمیت فوقالعادهای در تاریخ اندیشه غرب برخوردار است. دفتر اول درباره خدا، دفتر دوم درباره طبیعت و منشا نفس، دفتر سوم درباره منشا و طبیعت عواطف، دفتر چهارم درباره بندگی انسان یا قوت عواطف و دفتر پنجم درباره قدرت عقل یا آزادی انسان است. مجموعه دفاتر پنجگانه این رساله بسیار عمیق و تاملبرانگیز است و فهم آن چندان ساده و سریع نیست؛ حتی یاکوبی بر آن است که اگر یک جمله از رساله اخلاق را متوجه نشدیم، بدینمعنی است که هیچیک از جملات آن را متوجه نشدهایم.
محسن جهانگیری، مترجم فارسی رساله اخلاق اسپینوزا بر آن است که اسپینوزا را نباید خواند، بلکه باید به دقت تحقیق و بررسی کرد، باید به آن همانگونه نزدیک شد که به هندسه اقلیدس نزدیک میشوند؛ در این کتاب دویست صفحهای یک عمر اندیشه بدون کوچکترین نظر سطحی و بیفایده گنجانده شده است. یکی از دشواریهای فهم و درک رساله اخلاق ناظر بر کاربرد مفاهیمی از سوی اسپینوزا است که خلافآمد عادت تاریخ مفاهیم فلسفی و فکری مغربزمین است و به همین خاطر رساله اخلاق دعوی بر سر ملحد بودن یا خداباور بودن اسپینوزا را دچار وجوه متعددی کرد.
رساله الهیات و سیاسات
این رساله کوتاه که میتوان از آن به عنوان دفاعیهای از حکومتی غیرمذهبی و به عبارت بهتر حکمرانی غیرمذهبی یاد کرد، در میانه نگارش رساله اخلاق نوشته شد و باعث به وجود آمدن وقفهای در مشهورترین اثر اسپنوزا شد. رساله الهیات و سیاسات که نویسنده در آن با حق طبیعی و حق مدنی سر و کار دارد «پاسخی هم به هابز و هم به کالون بود.
نخستین اهتمام این رساله دفاع از اصول تساهل، اعتدال و حکومت با اختیارات محدود بود.» (اسکروتن. ۱۳۸۹. صفحه ۱۱۶) اگر چه فیلسوف هلندی در این رساله درباره حقوق طبیعی و مدنی بحث میکند، اما چندان در مسیر متفکران بریتانیایی واضع قرارداد اجتماعی گام برنمیدارد. «اسپینوزا مفاهیم قانون طبیعی و حق طبیعی را با نظام مابعدالطبیعه خویش و با مفهوم طبیعت بشر که از دل این نظام برمیخاست، سازگار کرد اما بهرغم اشارهای که در رساله الهیات و سیاسات به یک قرارداد اولیه به چشم میخورد، این توصیف غیرواقعی درباره وضعیت طبیعت در نظریهاش درباره جامعه و دولت در آثار بعدی او رنگ میبازد و در اثر پختهترش، رساله سیاسی، مفهوم قرارداد را به کلی رها میکند.» (هریس. ۱۳۸۹. صفحه ۱۹۵)
اسپینوزا پس از انتشار رساله الهیات و سیاسات که ابتدا بینام منتشر شد و پس از چندی هویت نویسندهاش روشن شد، مورد هجمههای عجیب و غریبی قرار گرفت و حتی دوستان دور و نزدیکش را نیز از ترس ارتباط داشتن با یک خداناباور از دست داد. دلسوزان اسپینوزا به او پیشنهاد میکردند هرچه زودتر تمارض کند و در الهیات خود را مومن جزمگرا و در سیاسات خود را مطیع و منقاد دولت وقت نشان دهد. پیشنهادی که نهتنها از سوی اسپینوزا مورد پذیرش قرار نگرفت، بلکه بعدها منجر به نگارش رساله سیاسی توسط او شد. رساله الهیات و سیاسات که دفاعیهای از حکومتی غیرمذهبی نیز قلمداد میشود، استعداد اطلاق تفسیر عنادمحورانه با دیانت را نیز در متن خویش دارد. این در حالی است که «اسپینوزا در اطراف خود، تجربه مستقیمی از زندگی دینی مستقل از فلسفه داشت؛ اما هرچند بر تجربه به عنوان منشا معقولیت خرده گرفته است، هرگز ارزش آن را به عنوان منشا یقین انکار نکرده است.
علاوه بر آن همه رساله الهیات و سیاسات او عبارت از جداکردن عناصر مثبت این تجربه از عناصری است که خطاهای انسانی بر آن افزوده است. بدینترتیب فلسفه اسپینوزا کاملا موافق با ارزش تجربه دینی است.» (بریه. ۱۳۸۵. صفحه ۲۳۳) با این حال نمیتوان منکر شد که این اثر اسپینوزا «بیانیهای برای پیکار با جهل و خرافه و رسالهای در ستایش آزادی فلسفیدن است و او در دیباچه بر آن رساله به نقل از تاریخنویس رومی مینویسد که گفته بوده است: برای فرمان راندن بر عامه مردم هیچچیز به اندازه خرافه موثر نیست و میافزاید که از اینجاست که با خرافه در کسوت دیانت آنان را گاهی به پرستش شاهان همچون خدایان سوق میدهد و گاهی نیز میآموزند که از آنان همچون بلای آسمانی و طاعونی برای بشریت نفور باشند و فرار کنند.
اسپینوزا از مخالفان سرسخت خرافه و هواداران آزادی اندیشیدن بود و از این رو در این رساله به پیکاری بیامان با خرافه و دیانتی که پای از چنبر آن نمیتوانست بیرون نهد، برخاست تا نشان دهد که آزادی اندیشیدن خردورزانه، تعارضی با استواری بنیان حکومت ندارد و آشتی آن دو با یکدیگر امر ناممکنی نیست.» (طباطبایی. ۱۳۹۳. صفحه ۱۷۶) امری که در رساله سیاسی به نحو دیگری پیگیری میشود.
رساله سیاسی
سیاست نزد فیلسوف هلندی را میتوان بهمثابه دغدغهای فلسفی به شمار آورد؛ چه اینکه سیاست وظیفه طراحی سازوکاری برای پرورش انسانهایی که نمیتوانند به بالاترین سطح شناخت برسند و بر عاطفههای خویش مسلط شوند و ادراک معتبری از خود و جهان اطراف خود به دست آورند، دارد. چون بسیاری از مردم جزء همین دسته هستند، پرداختن به سیاست تبدیل به یک الزام مبتنی بر خرد فلسفی میشود. اسپینوزا نگارش رساله ناتمام سیاسی خود را به همین منظور آغاز کرد. برخیها معتقدند که رساله سیاست اسپینوزا در سبک و ساختار، همرده رسالههایی نظیر لویاتان و شهریار است و برخی پا را از این هم فراتر گذاشته و رساله سیاسی اسپینوزا را شالوده دموکراسی مدرن ارزیابی کردهاند.
این کتاب را در مقام ارائهکننده صورتی نظاممند فلسفی از رساله اخلاق نیز مورد تحلیل قرار دادهاند؛ همانگونه که قرائت و فهم آن را موکول به قرائت و فهم رساله اخلاق و رساله الهیات و سیاسات نیز کردهاند. رساله سیاسی اسپینوزا از آن جهت که ناتمام است، بیشتر دستخوش قضاوت و داوری قرار گرفته است. به عنوان مثال آنتونیو نگری که اسپینوزا را به همراه ماکیاولی و کارل مارکس مثال واقعی اندیشه آزادیخواهی در سنت غربی میپندارد از رساله سیاسی اسپینوزا تفسیری ایدئولوژیک عرضه میکند و آن را در عداد رسائل ماتریالیستی طبقهبندی میکند. رساله سیاسی در توضیح این امر نوشته شده است که چگونه باید یک اجتماع تحت حکومت سلطنتی و اشرافسالاری را سازمان داد تا گرفتار تباهی استبداد نشود و صلح و آزادی شهروندانش بیگزند باقی بماند.
این رساله با پرداختن به حق طبیعی، حقوق قدرت فائقه، جامعه و دولت آغاز میشود و پس از طرح بحث درباره سلطنت و اشرافسالاری، زمانی که میخواهد به دموکراسی و ماهیت آن بپردازد، ناتمام میماند. باروخ اسپینوزا در پیشگفتار رساله سیاسی خود با اذعان به این نکته که منظورش از توجه به نظریه سیاسی این نیست که چیز تازهای عرضه کند، تصریح میکند که درصدد است با استدلال راسخ و صریح، موضوعات قبلی را در نزدیکترین سازگاری در عمل نشان دهد و آنها را از دل طبیعت انسانی به شکل واقعیاش، یعنی همانگونه که هست، استنتاج کند. اسپینوزا بر آن است که «وقتی همه انسانها در همهجا، خواه بربر، خواه متمدن، با یکدیگر ارتباط میگیرند و نوعی نظم مدنی را برقرار میکنند، نباید در آموزههای عقل در پی علتها و شالودههای طبیعی دولت بود بلکه باید آنها را از طبیعت و شرایط انسانها در کل استنتاج کرد.» (اسپینوزا. ۱۳۹۳. صفحه ۳۹)
به نظر میرسد بتوان رساله سیاسی اسپینوزا در پایان سده هفدهم میلادی تجدید عهدی با رویکردهای لیبرال و آزادیخواهانه متفکران سیاسی مغربزمین به شمار آورد و تسلیم تفاسیر چپگرایانه از اسپینوزا به مثابه فیلسوفی که بیش از همه همعصرانش به آزادی و عقلانیت اندیشید، نشد. «این سخن اسپینوزا که «نفس، تصور بدن است» بیدرنگ با این سخن مارکس و انگلس مقایسه شد که گفتهاند: «زندگی تعیینکننده آگاهی است، نه آگاهی تعیینکننده زندگی». مارکسیستها رفتهرفته در نظریه نفس اسپینوزا، پیشآگاهی «ماتریالیسم دیالکتیک» را یافتند و نظریه شناخت اسپینوزا را مقدمه نظریه مارکسیستی ایدئولوژی تفسیر کردند. اسپینوزا اگر میبود بیگمان مارکسیسم را با دعوی دروغین علمیبودنش و اعتقاد خرافهآمیزش به دگرگونی طبیعت انسانی رد میکرد.» (اسکروتن. ۱۳۸۹. صفحه ۱۳۷)
اما این مانع از آن نمیشود که نویسندگان چپگرایی نظیر آنتونیو نگری، نظریه سیاسی اسپینوزا را با مواد و مصالح کارل مارکس و همچنین ژیل دلوز و گتاری گسترش قابلتوجهی بدهند. با این حال باید هوشیار بود و دانست که مساعی اسپینوزا را میتوان در بستری کاملا متفاوت تحلیل و تبیین کرد؛ بستری که معطوف به اندیشه سیاسی مدرن است؛ چه اینکه «دریافتی از سیاست که اسپینوزا پیدا کرده بود، نسبتی با نظریه حاکمیت ژان بدن و بسط همان نظریه در اندیشه سیاسی هابز نمیتوانست داشته باشد.
از این رو، اسپینوزا به نوعی به مبنای نظری و اندیشه جمهوریخواهی «ماکیاولی بسیار هوشمند» بازگشت تا بتواند با تکیه بر دستاوردهای نظام فلسفی نوآیین خود نظریهای نوآیین در اندیشه سیاسی تاسیس کند که نظام دموکراسی در کانون آن قرار داشت، اما نظریه حاکمیت بُدَن و سلطنت مستقل هابز، و نیز مفاهیمی مانند قرارداد که نویسندگان مکتب حقوق طبیعی آن تدوین کرده بودند، از آن غایب بود.» (طباطبایی. ۱۳۹۳. صفحه ۲۴۶) بدینترتیب از باروخ اسپینوزا میتوان به عنوان یکی از پدران بنیانگذار لیبرالیسم از منظر توجه عقلایی به بنیادهای فلسفی سیاست نام برد؛ توجهی که فیلسوف هلندی را در عداد متفکران آزادی قرار میدهد.
منابع و مآخذ
تاریخ فلسفه قرن هفدهم. امیل بریه. ترجمه اسماعیل سعادت. تهران. انتشارات هرمس. ۱۳۸۵
اخلاق. باروخ اسپینوزا. ترجمه محسن جهانگیری. چاپ سوم. تهران. مرکز نشر دانشگاهی. ۱۳۸۸
اسپینوزا. راجر اسکروتن. ترجمه اسماعیل سعادت. چاپ دوم. تهران. انتشارات طرح نو. ۱۳۸۹
طرح اجمالی فلسفه اسپینوزا. ارولای. هریس. ترجمه سیدمصطفی شهرآئینی. تهران. نشر نی. ۱۳۸۹
اسپینوزا فیلسوفتر از دکارت، دکارت عالمتر از اسپینوزا. محسن جهانگیری. مهرنامه. شماره ۱۷. آذر ۱۳۹۰
آزادی، کانون اندیشه اسپینوزا. یوسف نوظهور. مهرنامه. شماره ۱۷. آذر ۱۳۹۰
رساله سیاسی. اسپینوزا. ترجمه پیمان غلامی و ایمان گنجی. تهران. انتشارات روزبهان. ۱۳۹۳
نظامهای نوآئین در اندیشه سیاسی. جواد طباطبایی. تهران. انتشارات مینوی خرد. ۱۳۹۳
فردریش ویلهلم هگل
اسپینوزا در چنان استغنایی در آزادیخواهی و عقلمحوری دست یافت که هگل به مثابه فیلسوفی که مهمترین براهین اخلاق اسپینوزا را تصاحب کرد و در طرح ایدئالیستی خود به کار بست درباره او گفت: «شما یا پیرو اسپینوزا هستید، و یا اساسا ًفیلسوف نیستید.»
فردریش نیچه
نباید فراموش کنیم که باروخ اسپینوزا دشمنان مشهور و قدری نیز دارد. یکی از این دشمنان قدر فردریش نیچه فیلسوف مهم آلمانی است. او همواره از این سخن اسپینوزا متنفر بود که میگفت حقیقت جدا از نحوه نگرش ما به آن است و حملات تندی را علیه او سامان داد.
آلبرت انیشتین
نگاه منحصر به فرد متافیزیکی و رویه مدارا آمیز باروخ اسپینوزا در مواجهه با دیانت آلبرت انیشتین را بر آن داشت تا معترف شد اگر قرار باشد خدایی را بپرستد، ترجیح میدهد خدای اسپینوزا را پرستش کند. این نگاه منحصر به فرد اسپینوزا به سبب مبانی الهیاتی و سیاساتی اوست.
ژیل دلوز
اسپینوزا هم هنگام با صیقل دادن عدسیهای ذرهبین، روح و اندیشه خود را نیز صیقل میداد و دستاوردهای شگفتانگیز فلسفی و شخصیت بارز اخلاقی اسپینوزا، سیصد سال بعد از مرگش باعث شد تا ژیل دلوز فیلسوف معاصر فرانسوی او را «شاهزاده فلسفه» بنامد.
آنتونیو نگری
به اعتقاد بسیاری از مورخان فکر، اسپینوزا تنها فیلسوفی است که به نحوی فلسفی زندگی کرده و آرمانهای بهدست آمده از خرد فلسفی خویش را در مسیر روزمره خود نیز به کار بسته است. آنتونیو نگری اندیشمند معاصر ایتالیایی به همین خاطر اسپینوزایی بودن را شرط لازم تفکر میداند.
منبع: سازندگی
نظر شما