به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ در پنجمین هفته از نگاهی تازه به بزرگان ادبیات داستانی جهان به گرونوبل در فرانسه رسیدهایم. شهری که در سال ۱۷۸۳ تولد یک نابغه را به دنیای ادبیات، نوید داد. ماری آنری بیل ملقب به «استاندال»، نویسندهای که بیش از همه با رمانهای «سرخ و سیاه» و «صومعه پارم» و مهارت برجسته برای خلق شخصیتهای داستانهایش از منظر روانشناختی به یاد آورده میشود. استاندال که آمد، مثل ستارهای در آسمان ادبیات درخشید و سرانجام در سال ۱۸۴۲ در پاریس آرام گرفت. برای گفتن از او گرچه اساتید پیشگام در ترجمه آثارش مثل «عبدالله توکل»، «مهدی سحابی» و «اردشیر نیکپور» را از دست دادهایم اما گفتوگو با دو تن از مترجمان دیگر آثار او یعنی «مریم خراسانی(حامد)» و «گلاره جمشیدی» میتواند ابعادی خواندنی از استاندال را در برابرمان پدیدار کند.
استاندال از منظر مکتب ادبی
استاندال گر چه متعلق به دوران پیش از مدرنیسم است اما از آن دسته نویسندگانی است که نمیتوان او را منحصرا منسوب به یک مکتب ادبی دانست.
گلاره جمشیدی مترجم «درباره عشق» در این رابطه میگوید: «نوشتهها و شخصیت استاندال، مشخصهای اصلی دارد و آن، استقلال بارز و برجسته است. او رمانتیکی است که فاصلهاش را با رمانتیسم حفظ میکند. یک فرد ضداقتدارگرا که نوستالژیهای دنیای پیشاانقلابی همواره با او بود. یک رویاپرداز، انسانی رقیقالقب، با بدبینی ذاتی. نوشتههای او ترکیبی از الهامهای شاعرانه با آرایی عقلمحور و تحلیلگرا است، اگر چه درک زیرکی و عواطف او برای همعصرانش دشوار بود. در مقاله مشهوری که بالزاک بر روی کتاب صومعه پارم نوشت، نشان داد نخستین کسی است که نبوغ این نویسنده را دریافته است. تمایلات رمانتیک استاندال بر پایه رویکرد فرد نسبت به قیام علیه جامعه و ایدئولوژیهای حاکم بر آن بوده است. با این حال او پیرو رمانتیسم محض نبوده و میتوان وی را پیرو رئالیسم و کلاسیسم نیز دانست. او به رئالیسم، بهخصوص رئالیسم عصر خود وابسته بوده است و با بهرهمندی از عناصر رمانتیک، نوشتار رئال خود را برای خوانندگان عصر خویش، دلنشین میکرد. با این وجود، بسیاری از منتقدین از جمله آندره ژید، او را نه متعلق به قرن ۱۹، بلکه به دلیل پیشرو بودن در بسیاری از تفکرات، شخصیت قرن بیستمی دانستهاند.»
مریم خراسانی(حامد) مترجم «فدر یا همسر متمول» در همین رابطه میگوید: استاندال را از جنس رمانتیک پیشرفته دانستهاند چرا که تحلیل بسیار عمیق و پیشرفتهای از احساسات عاشقانه ارائه میدهد. از سویی دیگر پدیدهای همچون عشق در نزد وی، با نیروهای شورش و طغیان فردی بر علیه نظم حاکم اجتماعی پیوندی سترگ مییابد. او با انتخاب مضمون سیاسی و مضمون اروتیک در دو وادی احساسات و واقعیت اجتماعی به طور همزمان حرکت میکند. استاندال از آن رو رمانتیک پیشرفته است که برای مشاهدات واقعگرایانه ارزش بسیاری قائل است. او برخلاف رمانتیکها اجازه نمیدهد تخیلش به پرسهزنی بپردازد و دغدغه حقیقت دارد. او روحیات و خلقیات پرسوناژهایش را با روشهای علمی بررسی میکند و از رویدادهای واقعی الهام میگیرد و آنها را در متن اجتماع و محیط میپروراند.
عشق از نگاه استاندال
نگاه نوگرای استاندال به مفهوم عشق، چیزی است که نه تنها در آثار داستانی او پدیدار میشود، بلکه مستقلا در اثری غیرداستانی هم به تشریح آرای خود در این زمینه میپردازد.
جمشیدی در این رابطه میگوید: «استاندال یکی از نخستین افرادی بود که نظریاتش نسبت به عشق را به صورت تئوریزه بیان کرد. تا پیش از او، نویسندگان و شاعران متعددی در اشعار و رمانهای خود به تحلیل و بیان جزئیات و لایههای پنهان عشق با به تصویر کشیدن آن در خلال داستان و شعر، پرداخته بودند. این اتفاقی بود که طی سالیان متمادی در ادبیات کلاسیک رواج داشت و به طور کلی برای شکلگیری بهتر مسائل در ذهن مخاطب، دیدگاه نویسندگان در غالب قصه به مخاطب ارائه میشد. اما استاندال برای ارائه نظریه خود به نام «تبلور» یا «کریستالسازی»(معادل Crystallization) از شیوه داستانی استفاده نکرد و در کتاب درباره عشق، به شکل یک رساله تحلیلی نظرات خود را برای جامعه اروپای قرن ۱۹ بیان کرد. نگاه او به عشق، به دور از هر گونه تعصب و پیشداوری به این شکل بیان شده است که عشق با خود بزرگنمایی به همراه دارد. همچنان که یک شاخه درخت در معدن نمک، پس از مدتی از بلورهای نمک پوشیده شده و نمایی کاملا بلوری به خود میگیرد، عشق نیز در برخی افراد با تصورات و خیالاتی که ساخته ذهنشان است، شکل میگیرد. این نظریه برای نخستین بار توسط استاندال ارائه شد و مبنای بسیاری از تحلیلهای روانشناسی عشق را در سالهای بعد توسط متخصصین این حوزه شکل داد.»
خراسانی نیز در همین رابطه میافزاید: «در اعماق متروک معادن نمک سالزبورگ، یک شاخه بیبرگ درخت را میاندازند و دو سه ماه بعد که آن را بیرون می کشند، میبینند که پر شده از کریستالهای نمک تابناک. این تشبیه میخواهد بگوید که عاشق صفات و کمالاتی را به معشوق نسبت میدهد که حقیقت ندارد و زاییده توهمات و گذر زمان است. او مراحل هفت گانهای را برای عشق متصور میشود که عبارتند از تحسین، لذت، امید، تولد عشق، اولین کربستالیزاسیون، ایجاد شک، دومین کربستالیزاسیون... در صورت فاصله از معشوق و شک نسبت به او، عاشق کمالات جدیدی را در او کشف میکند. دومین کربستالیزاسیون که بعد از شک بهوجود میآید، برای استاندال خیلی مهم است، چون عاشق در این مرحله یا بر لبه یک پرتگاه مخوف قرار میگیرد و یا در سمت دیگر، که همانا خوشبختی تمام و کمال است. تنها عشق به زعم استاندال عشق سودایی و پرحرارت است. عشقی مطلق که تمام نیروی آدمی را در خود مستحیل کند و سد عقل و اخلاق را بههم بریزد و کنار بزند.»
خراسانی ادامه میدهد: «استاندال با اندیشیدن به انگیزههای عمقی اجتماعی و به کارگیری نافذترین شگردهای روانشناختی خودآگاه و ناخودآگاه فردی و جمعی، سعی دارد به حقیقت دست یابد. بیجهت نیست که نیچه او را «آخرین روانشناس بزرگ فرانسوی» میخواند. تحلیل او از عشق، نشانگر تسلط او بر لایههای خودآگاه و ناخودآگاه آدمی است و نیز در بررسی خودشیفتگی و معایب آن که همچون روانشناسی به کندوکاو میپردازد و ظرافتهای حسی و هیجانی ناخودآگاه و آسیبپذیری عشق و مزاج پرشر و شور عصبی را به تصویر میکشد. کافی است به دو پرسوناژ ژولین و فابریس اشاره کنیم تا از عمق اندیشه روانکاوانه استاندال درباره ذات آدمی و ناخودآگاهش آگاه شویم.»
از ماست که بر ماست، با تبیین استاندال
استاندال در کسوت روانشناس عشق، روی این نکته تاکید دارد که تلاش انسان برای گریز از ناخوشی در عشق، ناشی از خودبینی است. او معتقد است اگر خوشبخت نیستیم چون خودبینیم و عامل این احساس عدم رضایت، خودمان هستیم.
خراسانی در همین رابطه میگوید: «شخصیت یک انسان خودبین توسط عادات اجتماعی در زندانی از بیاعتنایی و خصومت محبوس میماند. وقتی اراده کافی برای مقابله با موانع ندارد، در خود فرو میرود و این ضربه ها او را دچار سستی و فروپاشی میکند و وقتی تخیل او روی این شکست متمرکز میشود، خجالتی بودن به افراط ختم میشود و این واکنشهای افراطی موجب میشود تا نتواند جایگاه طبیعیاش را در کنار همگنان خود، انسانهای دیگر، بازیابد. او تخیل خود را با واقعیت اشتباه میگیرد. فردخودبین به دام کمالگرایی گرفتار میشود و چون کمال به جهاتی دست نیافتنی است، اینها همه موجبات اندوه و مالیخولیا را فراهم میسازد.»
جمشیدی در رابطه با نمود این مساله در آثار استاندال میافزاید: «اینکه استاندال ریشه ناخوشی و فلاکت انسان را به خود شخص ارجاع میدهد، میتوان مشخصا در کتاب سرخ و سیاه با جزئیاتی که از دید خواننده پنهان نمیماند پرداخته است. سرخ و سیاه که در سال ۱۸۳۱ میلادی منتشر شده، راوی زندگی فردی به نام ژولین سرل است که با تمایلات جاهطلبانه خود از یک زندگی دهقانی وارد جامعه بورژوازی و نیمهدرباری میشود و برای رسیدن به اهداف خود به هر طریقی، با توسل به پول و قدرت و ریا و تزویر، میکوشد بندهای طبقاتی را بگسلد. او با الگو قرار دادن ناپلئون برای خویش، نخست به ارتش روی میآورد که نماد آن رنگ سرخ است. اما پس از آنکه جامعه روحانیت و کلیسایی که نماد آن رنگ سیاه است را پرمنفعتتر مییابد به سوی آن گرایش نشان میدهد. در نهایت، هر کجا منفعت بیشتری حس کند به همان سو متمایل است. استاندال در اغلب آثارش فرصت رستگاری را به قهرمانهای خود میدهد. هر چند این امر بر پایه دست شستن آنها از زندگی و گریز از تلاششان برای اعاده حیثیت و تبرئه خویش در زادگاه زندگی باشد. همچنان که ژولین سرل دست از تلاش برای تبعید خویش میکشد و تن به مرگ میسپارد.»
اهمیت «سرخ و سیاه» و «صومعه پارم»
گر چه استاندال آثار دیگر بسیاری هم دارد، اما نه تنها در ایران بلکه در سطح جهان، بیشتر با دو اثر شاخص خود شناخته میشود.
خراسانی درباره علت این مساله میگوید: «این دو رمان در بستری تاریخی به بررسی رویدادها و تجزیه و تحلیل پرسوناژها و محیط زندگی و اجتماع و سیاست دوران میپردازند و تحولات زندگی فردی را از خلال رخدادهای اجتماعی بررسی میکنند. یعنی هم آینه تمامنمای تحولات اجتماعی سیاسی عصر خود هستند و هم بازنمایی و ترسیم چهره و رویکرد پرسوناژها در متن این رویدادها.
عنوان دیگر سرخ و سیاه این است: وقایع سال ۱۸۳۰ یا دوران اعاده سلطنت در فرانسه که اشرافیت تازهای را ترسیم میکند که فرصتطلب است و در افت و خیزهای پیچیده جریانهای سیاسی، رنگ عوض میکند. در این رمان ما با اشراف و نجیبزادگان شهرستانی، با محافل کلیسایی و آریستوکراسی پاریسی و محافل سیاسی آشنا میشویم. البته گزارش استاندال نیمه مستند است و خاطره و قصه گویی هم با خود دارد و نوعی رمانتیسم و آرمانگرایی و گاه انتزاع در آن دیده میشود. موضوع سرخ و سیاه از یک رویداد واقعی گرفته شده که در جریده دادگاهها گزارش داده شده بود، داستان آنتوان برته که به خاطر اقدام به قتل ولی نعمتش، مادام میشو که معلم سرخانهاش بود، به مرگ محکوم میشود.
در مورد صومعه پارم هم بستر تاریخی، لشکرکشی ارتش ناپلئون به ایتالیاست.این اثر هم از یک واقعه ایتالیایی اقتباس شده است و وقایع دربار کوچکی را در ایتالیای سال ۱۸۲۰ روایت میکند. نفرت از استبداد و سیطره کلیسا با زبانی نیشدار بیان میشود. فابریس دل دونگو که عشقی شورانگیز به ناپلئون دارد، و در نبرد واترلو شرکت میکند ولی این نبرد رؤیاهای قهرمانی را در او نابود میکند. او پس از این شکست به افتخار کلیسایی روی میآورد و چهار سال را در آکادمی ناپل به تحصیل میپردازد. و بعد در دوئلی به خاطر یک هنرپیشه که منجر به قتل حریف میشود، او را زندانی میکنند و در این برج سرانجام دیده از جهان فرو می بندد.
این دو رمان، تصاویر کوچکی هستند از مجموعه قدرتها و بشریتی دستخوش فتنه و نفاق. آرزوهای شخصی و منظورهای سیاسی در این دو رمان سخت به هم درمیآمیزند و حقیقتی تلخ را برمیسازند. با خواندن این دو رمان، با دو تصویر از دو کشور روبرو میشویم که به شیوه پلیسی اداره میشوند. این مضامین واقعگرا و رمانتیک و بستر تاریخی گسترده رخدادها، و تنوع پرسوناژها و قهرمانان که به نیکویی ترسیم شده، شاهکارهایی بیبدیل خلق کرده که هنوز همتایی در دنیای ادبیات ندارند.»
جمشیدی نیز در همین رابطه میگوید: «در این دو رمان، ملموس بودن فضای داستان و تشابه شخصیتهای آن با زندگی طیف وسیعی از خوانندگان، طرح مسائل گوناگونی از جمله اختلاف طبقاتی، زندگی سرمایهداری، عشق، بیعدالتی، افشای کلیسا از جمله دلایل ماندگار شدن آنهاست و استاندال با باریکبینی بسیار و قلمی گزنده و هجوآمیز، تیر کمان خود را به سمت جامعهای میگیرد که انسان را به سمت بزه و قتل، سوق میدهد.»
(ترجمههای مختلف سرخ و سیاه در ایران)
تطابق شخصیت «ژولین سرل» با استاندال
به باور منتقدین، ژولین سرل(شخصیت اصلی رمان سرخ و سیاه) به نوعی خود استاندال است.
خراسانی در این رابطه میگوید: «استاندال همچون ژولین سرل، در تمام دوران حیاتش بهدنبال افتخار، جاهطلبی، عشقی تمام و کمال و خوشبختی دویده است، با انرژی و توانی لایزال و بیبدیل. او انسانی بسیار حساس، نکتهسنج و اندکی متظاهر بود که متأسفانه بهدلیل کوتهفکریهای زمانه و محیط در نیل به این اهداف آنچنان که باید و شاید موفق نبود. استاندال برای کسب افتخارات نظامی در کنار ارتش ناپلئون میجنگد ولی با شکست ناپلئون دچار یأس میشود و به سیاست روی میآورد و به مقام کنسولی در ایتالیا – کشوری که بسیار دوست میدارد – میرسد و در ادبیات تسلا میجوید. او همچون ژولین در تمام زندگی بهدنبال عشق واقعی بوده، عشق شدید او به مادرش که در کودکی از دستش میدهد و بعد معشوقههای دیگرش مثال زدنی است. ژولین سرل هم ابتدا به دنبال افتخارات کلیسایی میرود، ولی محیط بسته و خفقانآور آنجا را تاب نمیآورد و در پاریس به خدمت مارکی دولامول آریستوکرات در میآید و عاشق دخترش ماتیلد میشود. سرل هم مثل استاندال عاشق ناپلئون است، ولی چون در دوران رستوراسیون، اعاده سلطنت، در سال ۱۸۳۰ زندگی میکند، این علاقه را به ناچار پنهان میکند. ژولین هم چون خالقش بهدنبال عشقی واقعی و پرشور و حرارت است. او همچون استاندال مردی است، پرشور، بسیار فعال، حساس و به نوعی نابغه. او که در انتهای رمان به سرنوشتی غمبار دچار می شود، به نوعی وارستگی میرسد و به دنیایی فراسوی تحقیر و کینه گام مینهد. شباهت ژولین با استاندال، بسیاری از رویدادهای سرخ و سیاه مربوط به زندگی استاندال و روحیات او و آن عصر است. عنوان «زندگینامه ی خودنوشت» به این رمان عنوانی بیراه نیست. همه شخصیت های این رمان مابه ازای واقعی دارند.»
جمشیدی نیز در این رابطه میگوید: «استاندال، مشابهت خود با ژولین سرل را انکار میکرد اما چطور میتوان منکر این شد که شیوه رفتار او با جامعه از دل نویسنده بیرون آمده و در روح شخصیت اصلی دمیده شده است. اما امروز ما با این رمان به صورت بیواسطه و اصیل مواجه هستیم که در طول قریب به ۲ قرن، میلیونها خواننده داشته و تاثیرات خود را به شکلی که رسالت ادبیات است، بر انسانها گذاشته است.»
پایان بحثبرانگیز داستانها
نکتهای که در مورد اتمام داستانها توسط استاندال به چشم میخورد، مسالهای است که با نبوغ استاندال در شروع و پیشبرد داستان تطابق ندارد و سرسری به نظر میرسد.
جمشیدی در این باره میگوید: «برخی نویسندگان، انتهای داستان خود را با ایجاد شک و تردیدی نو در دل مخاطب میبندند که البته این روش بیشتر در دوران مدرنیسم و بعد از آن رواج یافته است. در شیوه دیگر اتمام داستان، نویسنده میکوشد بر مصادیق و گفتارهای مطرح شده در بدنه داستان صحه بگذارد و این مساله در داستانهای استاندال هم به صورت پایانی آموزنده با تایید نوع نگاه نویسنده و نواخته شدن شخصیتها با چوب سرنوشت است. پایانبندی قابل انتظار و فاقد تلاش برای ایجاد تردید جدید در خواننده.»
خراسانی هم در این رابطه میگوید: «آنچه بیش از همه برای استاندال اهمیت دارد، دقت در جزئیات روانشناختی پرسوناژها و تجزیه و تحلیل روحیات آنها، ایجاد حس القاپذیری و ارتباط غیرمستقیم با واقعیت است. او به عنوان نویسندهای واقع گرا، با تیزبینی و شم اجتماعی و بینش تاریخی قوی و گستردهاش، آن چنان خواننده را جذب میکند که در نهایت شاید بتوان گفت به این خاطر پایان رمان اهمیت خود را از دست میدهد. استاندال با ترسیم سرگذشت انسان تاریخی بر چشماندازی شبه مستند از شرایط اجتماعی و سیاسی و اقتصادی دوران، برداشت مبهمی از انسان، قشر و طبقه ی الگوی آینده بهدست میدهد که با برداشت گنگ و آکنده از تردید امروزی ما هماهنگ است... ( به نقل از مهدی سحابی در مقدمه ی سرخ و سیاه.)»
استاندال در ایران
جمشیدی در رابطه با ترجمه آثار استاندال در ایران میگوید: «سرخ و سیاه، نخستین بار در سال ۱۳۳۰ خورشیدی، به قلم عبدالله توکل به فارسی برگردانده شد. پس از ایشان، عظمی عدل نفیسی و مهدی سحابی هم به ترجمه مجدد آن همت گماردند. کتاب درباره عشق، با ترجمه اینجانب، زمینه روانشناسی دارد و ارائه نظریه کریستالسازی در عشق است. کتابهای دیگری از او هستند که هنوز به فارسی ترجمه نشدهاند. کتابی با عنوان «خاطرات رم، فلورانس و ناپل» را در دست ترجمه دارم که امیدوارم به زودی برای ارائه به مخاطب فارسیزبان آماده شود.»
خراسانی هم درباره ترجمههای مختلف آثار او میگوید: «ترجمههای سحابی از فرانسه به فارسی، به نظر من دقیقترین و ادیبانهترین ترجمهها هستند. خودم چند مورد از آنها را با متن فرانسه تطبیق دادهام که دقیق و به قول معروف وفادار به متن اصلی بودهاند. صومعه پارم را هم به فرانسه خواندهام. به هر حال استاد سحابی همیشه برایم متر و معیاری بودهاند برای سنجش ترجمههای دیگر. چون در عین وفاداری، همیشه نثر فاخر خود به معنای نثر منطبق بر نثر نویسنده است.»
خراسانی همچنین پیرامون تأثیر استاندال بر نویسندگان ایرانی میافزاید: «این مساله به تحقیقی طولانی نیاز دارد، ولی تا جایی که حضور ذهن دارم، سیمین دانشور در رمان سووشون، یا صادق چوبک که در رمان تنگسیر، زندگی مردی را روایت میکند که بهدنبال احقاق حقوق از دست رفته به مبارزه با حکومت زمان خود برمیخیزد. یا شخصیت آرمانطلب گل محمد در رمان کلیدر. در رابطه با رمانهای رئالیستی رمانتیک با مفاهیم عاشقانه، میتوان به شهریار مندنیپور اشاره کرد، با رمان دل دلدادگی و مجموعه داستانهای شرق بنفشه. شهرنوش پارسی پور هم در رمان طوبا و معنای شب به عشق و مفاهیم عرفانی آن پرداخته است.»
(ترجمه سایر آثار استاندال در ایران)
میراث استاندال
مریم خراسانی(حامد) پیرامون وجه منحصر به فرد استاندال میگوید: «مشخصه ویژه او، دروننگری و ژرفبینی در عین باریکبینی در بررسی شخصیتهای رمانهایش و نیز بستر تاریخی و اجتماعی، سیاسی رمان هایش است. علاوه بر این او هم مثل بالزاک نویسندهای اهل عمل بود. از پیوستنش به ارتش فرانسه در ایتالیا، و خدمات نظامیاش در وزارت جنگ در زمان لشکرکشیهای ناپلئون. عشقش به یتالیا و تحقیقاتش در باره «تاریخ نقاشی در ایتالیا». رساله نظری او تحت عنوان «راسین و شکسپیر» همسنگ مقدمه نمایشنامه «کرامول» ویکتور هوگو، تشریحگر مکتب رمانتیسم است. دقت او در جزئیات مثال زدنی ست و حس القاگری و ارتباط غیر مستقیم اش با واقعیت. علاوه بر این او دارای شم خودکاوی عمیقی ست و کمتر نویسنده ای توانسته شخصیت هایی خلق کند که تا بدین اندازه شبیه خودش باشند.»
گلاره جمشیدی نیز در خاتمه میگوید: «بد نیست به این نکته اشاره کنم که نام او نه تنها در ادبیات بلکه در پزشکی هم مطرح است. سندرم استاندال نام یک بیماری روانشناختی است که در مواجهه ناگهانی فرد با یکی از مظاهر زیبایی رخ میدهد. نخستین بار در سال ۱۸۱۷ استاندال در سفر به فلورانس و با مشاهده کلیسای تاریخی این شهر، دچار سرگیجه و غش شد. این بیماری سالها پس از آنکه استاندال آن را توصیف کرد، در سال ۱۹۷۹ به نام او ثبت شد. تیم روانپزشکی بیمارستانی در فلورانس متوجه شدند، گردشگرانی که از موزههای این شهر بازدید میکنند، پس از مشاهده شکوه و عظمت هنر و معماری آن، علائم مشابهی از خود بروز میدهند.»
کلام پایانی
درباره استاندال، آنچه اهمیت او را از سطح یک داستاننویس معمولی فراتر میبرد، توانایی مثالزدنی در تحلیل و آفرینش استادانه شخصیتها از منظر روانشناختی است. در تعریف نابغه همواره روی عنصر فقدان بهرهمندی خاص از امکانات آکادمیک ذکر شده و از این رو میتوان در روزگاری که هنوز «روانشناسی» به یک علم بدل نشده، استاندال را یک نابغه خواند.
از مجموعه گزارش شنبههای ایبنا پیرامون داستاننویسان بزرگ تاریخ:
۱. دن میگل د سِروانتِس ساآودرا (۱۶۱۶ – ۱۵۴۷)
دوامی که سروانتس بر جریده عالم ثبت کرد
۲. جاناتان سویفت (۱۶۶۷ – ۱۷۴۵)
نابغهای مهجور نزد ایرانیان
۳.یوهان ولفگانگ فون گوته (۱۸۳۲ – ۱۷۴۹)
چرا از رمانهای گوته در ایران استقبال نشد؟
۴. جِین آستین (۱۸۱۷ – ۱۷۷۵)
نظر شما