شناسهٔ خبر: 63462 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

درنگی بر نگاه جدید داود فیرحی؛

اندیشه ایرانشهری مرده است؟!

فیرحی داود فیرحی می بایستی با بسط و نقد نظریه جدید خویش مشخص کند نهاد دولت ، فرهنگ و تمدن ایران ، حفظ کیان ملی و تمامیت ارضی ایران در ارتباط با سرنوشت ایران چگونه با "فقه شبیه حقوق " جایگاه فکری عملی خواهند یافت؟!

           

فرهنگ امروز/ احسان تاجیک

اشاره : خبر کوتاه بود دکتر فیرحی در بیمارستان بستری شد. خبر نداشتم دیروز برایش پیام فرستادم جواب نداد از دیروز تا امروز در فکر بودم با ایشان تماس بگیرم ، امشب پیامک گوشی ام را نواخت دکتر فیرحی در بیمارستان بستری شد. وضعیت جسمانی دکتر فیرحی در شرایط سختی است. امیدوارم استاد فیرحی در پناه خداوند مهربان سلامتی و تندرستی خود را بازیابند و شخصیت بزرگ و سترگ علمی اش که اسوه اخلاق و جوانمردی است همواره مستدام باشد و سایه اش بر سر اهالی علم سیاست و دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران روان گستر باشد.  چندی پیش در مجالی فرصتی دست داد باب گفتگوی علمی و قلمی با دکتر فیرحی توسط راقم سطور رقم خورد ، مطلب فوق در پیوست حاضر تقدیم شما خوانندگان محترم می گردد.

 داود فیرحی از چهره های نواندیشی دینی و  اساتید مطرح علوم سیاسی در ایران پروژه فکری مشخصی را  بر اساس قرائتی دموکراتیک از  دین و جایگاه نظریه دولت در فقه اسلامی دنبال می کند . استاد فیرحی در نشست "در کجا ایستاده ایم ؟" (نگاهی به آورده ها و بایسته های دکتر فیرحی در دانش سیاست ) ، ایشان با توصیف اینکه دستگاه فقه ناتوان از تولید مدینه فاضله است ، بیان داشت: " فقه نمی تواند مدینه فاضله داشته باشد بلکه فقط می تواند بگوید چگونه حداقل زندگی ممکن را بتوانیم درست کنیم،  فقه با واقعیت های موجود سر و کار دارد و چندان با آرمان سروکار ندارد . این فلسفه است که با آرمان سر و کار دارد ؛ فقه شبیه حقوق است و در واقع بحث آن این است که چگونه باید مسلمانانه زیست اما درست زندگی کرد". فیرحی در فراز دیگری از سخنانش در پاسخ به سوال دکتر احمد بستانی که پرسیده بود آیا همچنان معتقد است که «منطق سیاسی» حاکم بر اندرزنامه های ایرانی و به ویژه سیرالملوک خواجه نظام الملک طوسی منطق شرعی اهل سنت و جماعت است و تفاوت اساسی میان اندرزنامه ها و شریعت نامه ها وجود ندارد؟!  فیرحی در جواب می گوید: « خواجه را نمی توان از فقه تسنن جدا کرد. 

در نظر او ایرانشهری شدنی نیست . آن چه از خواجه به عنوان ایرانشهری درست کرده ایم تخیل ایرانی است و چنین خواجه ای وجود ندارد.» ، وی در پاسخ به سوال دیگر بستانی که پرسیده بود آیا فیرحی معتقد است فقه سیاسی مهم ترین دانش سیاسی در ایران ، در طول تاریخ بوده است و اندیشه ایرانشهری فاقد هر گونه اهمیتی است، گفت : « در منازعه بین سلطنت و شریعت از مشروطه به این سو شریعت برنده بوده است. من می گویم سرنوشتی که ما پیدا کرده ایم خوب یا بد بوده اما سلطنت ایرانشهری قبل از قاجار مرده است .» فیرحی در ادامه به شرایط قاجاریه و نظریه مشروعیت در حکومت قاجار اشاره می کند و با توجه به باستان گرایی حکومت پهلوی می گوید: « کسانی چون میرزا آقا خان کرمانی ، مرحوم پیرنیا و فروغی پیش و پس از مشروطه به باستان گرایی بازگشتند . این باستان گرایی بعدها تبدیل به ایدئولوژی دولت پهلوی شد که این ایدئولوژی آن باستان گرایی نیست . این یک باستان گرایی ایدئولوژیک مدرن و متفاوت است. شبیه عثمان گری اردوغان است و چیزی غیر از آن نیست . خیلی وقت است که سلطنت در ایران مرده است. نه تنها نهاد سلطنت مرده بلکه مدت هاست که فکرآن نیز از بین رفته است آن چه امروز وجود دارد این است که ما باید با افتخار از فقها بپرسیم که سرنوشت ایران - چه خوب و چه بد - زیر دست شماست و شما ایران را به اینجا رساندید و باید درباره آن پاسخ دهید.»

حال با توجه به سخنان فیرحی ، نکته تامل بر انگیز اینست که فیرحی در نظریات جدید خود به نظر می رسد در تشابه فقه با حقوق به دنبال مدرن کردن فقه بر اساس حقوق جدید است .  اینکه فقه با تجدد سیاسی همخوانی و هماهنگ شود امری است که اکثریت معتقدین به فقه پویا بدان باورند در منطقه الفراغ شرع در اجتهاد فقه شیعه ( بنا به نظر محمد باقر صدر  صاحب نظریه ) که از وجود قلمروی فاقد حکم شرعی در دین خبر می دهد ، بر طبق نظریه منطقه الفراغ ، دین به حاکم اسلامی اجازه می دهد تا در برخی مسائل اجتماعی ، با درنظرگرفتن ضوابطی و با توجه به نیازهای هر زمان، حکم و قانون وضع کند. بنابراین مقوله اندیشه ایرانشهری هیج جایگاه ویژه ای نمی تواند برای فیرحی داشته باشد . ناسیونالیسم از دیدگاه ایدئولوژیک همان است که فیرحی در اشاره به ایدئولوژی باستان گرایی حکومت پهلوی می کند که رضاشاه با توجه به تجربه آتاتورک ، احیای باستان گرایی ایدئولوژیک ایرانی را در دستور کار نواندیشان و دولتمردانی چون محمد علی فروغی و ...قرار داد. اما مساله این است که فیرحی بطور دقیق مشخص نمی کند که رویکرد مدرنیزاسیون و باستان گرایی ایدئولوژیک رضا شاه و چه ارتباطی با نظریه سیاسی فرهنگی ایرانشهری دکتر جواد طباطبایی دارد؟؟!!

اگر هم منظور فیرحی این نیست و نیت شباهت و قصد سنجش میان آن دو رویکرد را ندارد ، درخروجی بحث با توجه به برتری اندیشی فقه در مثالی از خواجه نظام الملک ، نظریه ایرانشهری را با سلطنت پیوند می زند و اعلام می دارد اندیشه ایرانشهری فاقد هر گونه اهمیتی است و سلطنت ایرانشهری قبل از قاجار مرده است .

 به نظر می رسد فیرحی نظر جدیدی را مطرح می کند و دعوای میان سنت و تجدد را به تلازم و حل منازعه میان فقه و تجدد فروکش می کند،  چرا که نظریه ایرانشهری به دنبال احیای سلطنت نبوده بلکه توجه به یکپارچگی و حفظ تمامیت ارضی و احیای نهاد دولت در مقابل ملک الطوایفی بودن کشور ایران بوده است .

 ایشان به خوبی می داند درظرف بزرگی به نام کشور ایران که سابقه تمدن و فرهنگ ایرانیت و اسلامیت در آن تنیده است ، رویکرد فقه به تجدد نمی تواند بدون توجه به ملیت و فرهنگ ایرانی باشد و بخصوص سرزمینی مانند ایران بیش از آنکه سیاست در فرهنگ آن تنیده باشد ، این فرهنگ است که در طول تاریخ ، سیاست را تحت تاثیر خود قرار داده است . پس فقه(به قول فیرحی ) همان طور که با واقعیت موجود سر و کار دارد ، می بایستی در اجتهاد حتی در رویکرد منطقه الفراغ خاستگاه های فرهنگی اجتماعی و زیربنایی فرهنگ کهن ایران را مد نظر قرار دهد. بنابراین اندیشه ایرانشهری چه جایگاه و رابطه ای با فرهنگ ایرانی دارد؟ فیرحی بدلیل باور نداشتن به اندیشه ایرانشهری ، نگاهی صرفا فقهی و سیاسی به این نظریه دارد . عموما فیرحی نمی تواند مشخص کند به لحاظ پارادایم اجتهادی نواندیشی دینی خود در کجای جریانات اسلام سیاسی خاورمیانه پروژه فکری خود را تعریف کرده است ؟ در شرایطی که قرائت های ایدئولوژیک سیاسی در جهان اسلام از نوع اهل تسنن و تکثر گرایی مذهبی باعث می شود در نوع ملیت گرایی اعراب همراه با  اسلام گرایی سیاسی قرائت های ایدئولوژیک شیعه ( غیر از ایرانی) از نوع قرائت نوگرایی فقهی  دچار بحران فکری ایدئولوژیک شوند . داوود فیرحی ، بدون توجه به جایگاه فرهنگ و تمدن ایران سردرگمی و نارسایی فکری خود را بیشتر دچار آشفتگی کند و نمی تواند مشخص کند در کجای جهان اسلام ایستاده و با دیگر نحله هایی که بر طبل ادعای ملیت عربی و اسلام گرایی سیاسی می کوبند ، اهداف متعالی تفکر خود را بازخوانی فکری می کند؟؟ 

فیرحی به خوبی میداند اندیشه ایرانشهری هیچ تناسبی با ایدئولوژی ناسیونالیسم ندارد و موضوع " ایران شهر" ناظر به واقعیت بزرگ " ایران بزرگ فرهنگی " بوده ، که در ارتباط با فرهنگ ، زبان فارسی ، ملیت ایرانی و مذهب شاکله های اصلی فرهنگی خود را در طول تاریخ پر فراز و نشیب ایران در همه ادوار تاریخی تا به امروز حفظ کرده و تداوم بخشیده و این رویکرد در مساله توجه به ایران و جایگاه تعالی بخش آن در فرهنگ و تمدن کهن آن قابل شناسایی است . از همین مبنا مقوله ملیت ایرانی در مقابل امت گرایی اعراب و توجه به نهاد دولت در مقابل نهاد خلافت اعراب در ایران توسط ایرانیان پیوسته تقویت و دنبال شده است. پیوند میان دین و دولت در متون تاریخی ایرانی  در پرتو اندیشه ایرانشهری فهمیده می شود که در این مباحث عموما نه نژاد پرستی جایگاهی دارد و نه ضدیت با مذهب و آیین های الهی ، بلکه اندیشه ایرانشهری در ارتباط با نهاد دولت ممالک محروسه و دولت ملت ایران در دفاع از مصالح ملی ایران در قالب فرهنگ ، زبان و گویش های ملی ، آیین ها و مذهب  و ... خود را ترسیم و قابل شناخت کرده و اندیشه ایرانشهری در کلیت خود فرهنگ و تفکری فراتر از ایدئولوژی بوده و در ارتباط با واقعیت بیرونی تجلی می یابد . طرح مباحثی مانند اینکه خواجه نظام الملک بدنبال اندیشه ایرانشهری نبوده بیشتر واجد تخیل است . زیرا سیاست نامه خواجه نظام الملک در حوزه تمدن ایران و در تداوم اندیشه سیاسی ایرانشهری نظریه پردازی شده  که به تعبیر جواد طباطبایی " مفهوم بنیادین اندیشه سیاسی ایرانشهری ، به خلاف اندیشه شریعت نامه نویسان که شریعت مبتنی بر وحی الهی است ، شاه آرمانی دارای فره ایزدی است و تردیدی نیست که با توجه به همین دو مفهوم متمایز دو شیوه متفاوت سامان دهی اندیشه و نهادهای سیاسی پدید آمده است که از بنیاد با یکدیگر متفاوت و حتی متعارض اند . در اندیشه ایرانشهری ، شاه آرمانی دارای فره ایزدی عین شریعت است و نه مجری آن و ، از این حیث ، شاه آرمانی نسبتی با خلیفه در شریعتنامه ها ندارد . این  تعارض را آشکارا می توان در اثر خواجه دید ، زیرا اگر چه او به عنوان وزیر حکومتی که مشروعیت خود را از خلیفه می گرفت ،مناسبات خوبی با خلیفگان داشت و خلیفه را به لقب « رضی امیرالمومنین » مفتخر ساخت ، اما از این ظاهر مناسبات با خلیفگان و حسن سلوک با آنان که بگذریم ، خواجه ، در نظر و عمل ، کمترین ارجی به خلیفه و دستگاه خلافت نمی نهاده است . کتاب سیاست نامه او نوشته ای است کهبه طور کلی در تداوم سنت سیاست نامه های ایرانشهری پرداخته شده است ". در فراز دیگری جواد طباطبایی می نویسد:" شاه آرمانی دارای فره ایزدی چنان که اشاره شد ، مفهوم بنیادین اندیشه سیاسی ایرانشهری است و خواجه نظام الملک آگاهانه این مفهوم را در آغاز هر دو بخش سیاستنامه به تاکید می آورد تا خط فاصلی میان اندیشه سیاسی ایرانشهری و نظریه رایج خلافت دوره اسلامی کشیده باشد . اندیشه شاه آرمانی دارای فره ایزدی در کهن ترین منابع اندیشه ایرانشهری آمده است و با توجه به همین مفهوم بنیادین ، اندیشه سیاسی ایرانشهری با اندیشه سیاسی مسیحی سده های میانه و بویژه رم شرقی پیوند می یابد که در آن نیز شاه موجودی نامیرا و خداگونه بوده است. شاه آرمانی نیز از آنجا که دارای فره ایزدی است در نوشته های ایرانشهری به عنوان انسانی خداگونه ، نماینده و برگزیده خدا بر روی زمین فهمیده شده و از این حیث با رئیس اول مدینه فاضله ابونصر فارابی که به تبع اندیشه نوافلاطونی و تفسیرهای مسیحی نوشته های افلاطون علت موجده و مبقیهمدینه فاضله است ، از یک سنخ است". ( جواد طباطبایی ، خواجه نظام الملک ، ص 341-341 )  بنابراین مفهوم فر اعم از- فر کیانی و فر ایرانی – یکی از بنیادی ترین مفاهیم اندیشه ایرانشهری است که به تناوب در سیاست نامه خواجه نظام الملک ، شاهنامه فردوسی ، حکمت اشراق سهروردی و ... آمده و نظریه شاهی آرمانی یکی از عمده ترین مفردات تداوم اندیشه سیاسی ایرانشهری در دوره اسلامی است.

در بحث مورد اشاره فیرحی که به شافعی بودن خواجه نظام الملک اشاره می کند ، وقتی خواجه می نویسد:« و دیگر با خصمان جنگ چنان کند که آشتی را جای بماند و آشتی چنان کند که جنگ را باز گذارد و با دوست و دشمن چنان پیوندد که تواند گسست و چنان گسلد که تواند پیوست » این نکات تداعی کننده توجه خواجه به اصالت و منطق امر سیاسی و تعارض آن با اخلاق دیانت است چرا که  معرفت شناسی ارزش های نااستوار ، بی ثبات و متغیر برخاسته از ثابت مصالح و امر سیاسی است . خواجه چنان که بر توامان بودن دین و دولت اشاره می کند به استقلال و اصالت نظام نامه سیاست از نظام نامه شریعت در یکپارچگی کشور ایران با احیای دولت بر پایه اندیشه ایرانشهری تاکید دارد و در این مسیر توجه به فره ایزدی ، سیاست مداری و محافظه کاری در دفاع از یکپارچگی و حفظ تمامیت ارضی ایران از آموزه های اصلی خواجه نظام الملک است.

موضوع اندیشه ایرانشهری بیش از آن که با نظریه سیاست ارتباط یابد با ظرفیت فرهنگ و ساخت تمدن کهن ایرانی مفهوم یافته و خاستگاهی بیشتر فرهنگی دارد ، خاستگاهی که در مفهوم و تداوم تاریخی و فرهنگی ایران زمین خود را بصورت شگفت انگیز از حمله اعراب به ایران در طول تاریخ تا به امروز در قالب اندیشیدن ، فرهنگ و هنر ایرانی ادامه داده است . در حمله اعراب به ایران و با « در هم شکستن امپراطوری ساسانی به دست اعراب مسلمان ، به هیچ وجه نتوانست روح ایرانی و مذهب مزدایی را به کلی منهدم سازد . ایرانیان بقایای تمدن پاک و بی آلایشی را که به زودی در دامن مذهب جدید شکفته می شد ، تقدیم عالم اسلام کردند . بزرگترین متفکرین اسلام ایرانی و برجسته ترین نمونه ی هنر اسلامی از معماری تا کوزه گری دارای خصلت ایرانی است.(هانری ماسه ، تاریخ ایران ، ص 262). شاید اگر فردوسی شاهنامه را نمی سرود و از زبان فارسی به نظم کاخ بلندی نمی افراشت ، ایرانیان زبان و هویت ملی خود را در مقابل تحولات تکان دهنده تاریخی مانند حمله اعراب و مغول از دست داده بودند و در پیوند این سخن اگر کسانی مانند سهروردی ، ابن مقفع ، خواجه نظام الملک و ... با آثار تاریخی خود جان برمهر ایران نمیدادند ، در مقابل هجوم های سهمگین دشمنان تمامیت ارضی ، هویت ملی و مذهبی ایران ، تداوم اندیشه و فرهنگ ایرانشهری را ایرانیان هرگز نمی توانستند در طول تاریخ پی افکنند . با توجه به این نکته اندیشه ایرانشهری بر اندیشه مسلمانان ایرانی بعد از اسلام تاثیرگذار بوده است و فهم ارکان اندیشه ایرانشهری در پرتو فهم فرهنگ و اندیشه ایرانی قابل شناخت خواهد بود . اندیشه ایرانشهری در مسیر بازسازی خود به سه بخش اصلی توجه داشته است که عبارتند از : 3- نظام فکری-2- کارگزاران-1-آوردگاه ؛ با توجه به این مساله نظام فکری اندیشه ایرانشهری ریشه توحیدی و آیینی خداشناسی دارد که سرشت قدسی به سیاست ، هستی شناسی به سرشت اخلاقی و انسان شناسی به سرشت پیکارگری معطوف به نظر است. در نوع کارگزاران ، شاه و دستگاه سیاسی ، موبد و دستگاه دینی ، سیستم سیاسی را حول محور دولت سامان داده اند و در ذیل این مفاهیم تمام این خاستگاه نظری و عملی حول محور آوردگاه سرزمین مقدس ایرانشهر به عنوان نظامی آرمانی قابل تبیین بوده است .( اندیشه ایرانشهری در عصر اسلامی ، تقی رستم وندی ، ص 26 ) با توجه به این تعبیرات اندیشه ایرانشهری در مقابل تمدن یونان ، کارکرد و الگویی متفاوت در نوع آیین شهریاری داشته ، بطوری که پس از ورود اسلام به ایران با حفظ کارکرد خویش در استحاله خلافت دینی به سلطنت ، الگوی شهریاری ایرانی را در تجلی خاستگاه دولت ملت حفظ می کند و از طرف دیگر زبان و ادبیات فارسی در پیوند با اندیشه ایرانشهری نوید بخش تداوم ایران بزرگ فرهنگی بوده و این زبان فارسی است که زبان اندیشه ایرانشهری می شود  بطوری که آثاری مانند شاهنامه فردوسی ، دیوان رودکی ، اشعار منوچهری ، اشعار فرخی سیستانی ،جوهره گرشاسب نامه اسدی توسی ، قابوس نامه  شمس المعالی قابوس ، کلیله و دمنه ، ویس و رامین فخرالدین اسعد گرگانی ، سیاست نامه خواجه نظام الملک طوسی و ... نمونه هایی از تجلی اندیشه های ایرانی ادبیات فارسی در ارتباط با اندیشه ایرانشهری است .

نکته پایانی:

داود فیرحی می بایستی با بسط و نقد نظریه جدید خویش مشخص کند نهاد دولت ، فرهنگ و تمدن ایران ، حفظ کیان ملی و تمامیت ارضی ایران در ارتباط با سرنوشت ایران چگونه با "فقه شبیه حقوق " جایگاه فکری عملی خواهند یافت؟!

نظر شما