به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر، سازمان جهانی یونسکو که در حوزههای علم، فرهنگ و آموزش فعالیت میکند، در سال ۱۹۹۹ میلادی در نشستی در بوداپست، دهم نوامبر را به عنوان «روز جهانی علم در خدمت صلح و توسعه» نامگذاری کرد. روز جهانی علم در خدمت صلح و توسعه، فرصتی را برای موسسات علمی، دولتها، اجتماعات مدنی و دانشمندان فراهم می کند تا در مورد صلح و توسعه، که از اساسیترین مفاهیم اجتماعی است، به بحث و تبادل نظر بپردازند. به بهانه فرا رسیدن این روز که امسال مطابق با بیستم آبان ماه است گفتاری از رضا داوری اردکانی، ر ئیس فرهنگستان علوم و استاد فلسفه دانشگاه تهران با موضوع «علم و علم ورزی» در ادامه میخوانید؛
علم در صورت و معنی جدیدش با فلسفه تفاوت دارد و با آن نباید اشتباه شود زیرا نه مسائل فلسفه مسائل علم است و نه در فلسفه روش پژوهش علمی به کار میرود. (البته در فلسفهها و در تاریخ فلسفه میتوان پژوهش کرد ولی فلسفه تفکر است، پژوهش نیست.) با توجه به اینکه اعتبار علم در نظر همگان مسلم است چه بسا کسانی بگویند اگر در فلسفه روش پژوهش علمی به کار نمیرود برای آن اعتباری نمیتوان قایل شد و نباید به آن اعتنا کرد. البته این حکم عجیبی است که بگوییم اگر فلسفه با علم یکی نیست نباید به آن رو کرد. فلسفه با موضوعش که «وجود» است و روش خاصی که دارد نمیتواند علم تحصیلی و از سنخ ریاضی و فیزیک و بیولوژی زمان کنونی باشد. علم سودمند است اما نمیدانیم سود فلسفه چیست ولی به صرف اینکه علم، سودمند است نمیتوان فلسفه را لغو و زاید دانست. فلسفه و علم یکی نیستند حتی میتوان پذیرفت که فلسفه به عنوان تفکری که از دو هزار و پانصد سال پیش آن را میشناسیم همواره لازمه زندگی بشر نبوده است و شاید اگر بشر آیندهای داشته باشد و از این دوران فتنه و بلا که جنگ و آشوب و ویرانی و خونریزی همه جا را گرفته و هر روز گسترش بیشتر مییابد جان به در برد، تفکری جز فلسفه راه زندگیاش را روشن سازد اما در این دو هزار و پانصد سال که تاریخ غربی خوانده شده است، فلسفه و علم نسبتی با هم داشتهاند که اگر نسبت ملازمت نباشد لااقل نسبت شرط و مشروط است. در زمان ما نام علم به دانستهها و پژوهشهایی داده شده است که با کاربرد روش ریاضی- تجربی و اطلاق آن بر منطقهای از موجودات جهان مادی و طبیعی به دست آمده باشد. این علم گرچه در صورتبندی اولیهاش ناظر به هیچ غایت و مقصودی نیست یعنی دانشمند و پژوهشگر نظری جز پژوهش و اثبات یا رد یک حکم نداشته است، بر اصول و مبانی خاص بنا شده و در ذات خود تکنولوژیک است. ما علم جدید را نه صرفاً از آن جهت که روش خاص دارد درست میشماریم زیرا نسبت علم با روش برای ما و حتی برای دانشمندان مسالهای نیست که در آن فکر کنند.
اهمیت اعتبار روش
پژوهشگران اعتبار روش را مسلم گرفته و پذیرفتهاند و عادت کردهاند که در پژوهشها روشی را که در علم شان معمول است رعایت کنند و معمولاً رعایت میکنند اما روش و نسبتش با علم برای آنها مساله نیست و اگر باشد بحثاش از حوزه علم خارج میشود و به مرزهای فلسفه میرسد. دانشمندان معمولاً کاری ندارند که علم جدید چگونه و بر اثر چه تحولی در تفکر و نگاه به جهان و انسان و وجود پدید آمده است. اعتبار و اهمیت و مقبولیت علم جدید به تکنولوژیک بودن آن است. این علم چنانکه به اجمال بیان خواهد شد در ذات خود تکنولوژیک است نه اینکه تکنولوژی از آثار و نتایج اتفاقی و عرضی آن باشد. ما در علم جدید پژوهشی نداریم که نتایج نظریاش مقصود بالذات باشد. در هیچ علمی از علوم جدید کشف علمی مقصود بالذات نیست بلکه اعتبار علم به آثار و نتایج تکنیکی است که با آن ملازم است و دیر یا زود ظاهر میشود. درست است که تاسیس علم فیزیک و شیمی و بیولوژی و بسیاری از پژوهشها در این علوم مقدم بر تکنولوژیهایی است که در پی این علوم پدید آمدهاند اما وقتی خوب نظر میکنیم و به خصوص وقتی میبینیم که این علوم به پیدایش تکنولوژیهایی رسیدهاند که مقصود پژوهشگران نبوده است متوجه میشویم که گرچه دانشمندان برای مقاصد عملی و تکنیکی پژوهش نمیکنند اما پژوهششان چه بخواهند و چه نخواهند به تکنولوژی میرسد و اگر نرسد در دایره علم قرار ندارد. مهندسی صرف بهرهبرداری از فیزیک و شیمی و بیولوژی و زمینشناسی و… نیست، بلکه تتمیم و به ثمر رساندن کار پژوهش و آخرین مرحله پژوهش علمی است. مهندسان، علم را برای کاربردی کردن فرا نمیگیرند بلکه پژوهش در آخرین منزل علم را به عهده دارند و طبیعی است که سیصد سال پس از به وجود آمدن علم تکنولوژیک مهندسان سهم بزرگی در پیشرفت علم داشته باشند. علم زمان ما و به خصوص پژوهشهای دهههای اخیر یکسره طرحهای تکنولوژیک است.
علم از کی تکنولوژیک شد؟
علم از کی و چگونه تکنولوژیک شده است؟ علم به معنی جدید از آغاز تکنولوژیک بوده و تکنولوژیک بودن در ذات آن است نه اینکه پس از به وجود آمدنشان کسانی به فکر افتاده باشند که از آنها در ساختن ابزار بهرهبرداری کنند و مگر نه اینکه انسان را در همان اوان پیدایش علم جدید حیوان افزارساز خواندند. پس نمیتوان پرسید که علم جدید از کی و چگونه تکنولوژیک شده است. علم زمانهای قدیم معنا و مقصود دیگر داشته و به ندرت ارتباطی با تکنیک و حتی با حرفه داشته است. کسانی که حساب علم را از تکنیک جدا میدانند تاریخی بودن علم را درنمییابند و علم قدیم و جدید را از حیث ماهیت یکی میدانند و اختلافشان را به نقص و کمال نسبت میدهند. همه ما اعم از عالم و عامی علم را هرچه و هرجا باشد همان علم تصوری و تصدیقی متقدمان و درک واقع میدانیم. گذشتگان میگفتند علم نظری، علم به چیزهاست، چنانکه هست. ما هم علم جدید را علم مطابق با واقع میدانیم. علم مطابق با واقع چیست و چگونه و از کجا میدانیم که علم ما با واقع مطابقت دارد یا ندارد. ما وقتی چیزی را ادراک میکنیم ادراکمان صورتی خاص دارد و مردمی که ذهن و درک یکسان دارند چیزها را یکسان درک میکنند اما هیچ دلیلی نداریم که ثابت کند آنچه را ما درک میکنیم همان باشد که در خارج وجود دارد. اینقدر هست که علم همواره علم به چیزی است. اما اینکه این علم عین خارج باشد قولی است که به صورت اصل موضوع در فلسفه یونانی پذیرفته شده و از آن زمان هرجا سخن از علم میرفته مطابقت آن با خارج و واقع مسلم انگاشته میشده است. البته گهگاه کسانی پیدا میشدهاند که در این قول مسلم چون و چرا میکردهاند اما آنها تا دوره جدید خوشنام و مورد اعتنا نبودهاند و سوفسطایی و شکاک و من عندی خوانده میشدهاند.
هنوز هم با اینکه در فلسفه جدید، علم نظری مطابق با واقع جایی ندارد و فیلسوفان علم جدید هم کاری به مطابقت ندارند همه و حتی فیلسوفان و دانشمندان در اوقاتی که با عقل مشترک به سر میبرند میپندارند که علم تصور یا حکم مطابق با واقع است. من هم قصد ندارم در سخن خلاف عادت و خارق اجماع بحث کنم بلکه گزارش میدهم که تلقی علم به عنوان حکم مطابق با واقع یک اصل پذیرفته شده است و نه یک حکم نظری قابل رد یا اثبات. این اصل با اصل دیگری مناسبت و ملازمت دارد و آن این است که جهان نظم ثابتی دارد و آدمی باید از آن نظم پیروی کند. افلاطون و ارسطو که علم را علم به جهان واقع میدانستند به مطاع بودن قانون جهان قایل بودند. متجددان هم به قانون و نظم قانونی معتقدند اما این نظم و قانون را آورده خود و راهنمای تغییر و تصرف میدانند و نمیگویند بگذار جهان چنانکه هست باشد بلکه میگویند جهان چه باید بشود. پیداست که علم همواره چه در قدیم و چه در جهان جدید، علم به موجود بوده است نه برساخته وهم و رای و میل آدمیان. اگر میگوییم علم جدید با علم متقدمان تفاوت دارد مراد این است که متجددان در آغاز راه به اصول و مبادی تازه رسیده و علم را بر آن مبادی بنا کردهاند. متقدمان چون میخواستند با جهان بسازند و از آن پیروی کنند علم را عین خارج یافتند اما متجددان میخواستند به جهان نظم و سامان بشری بدهند و علمی که میتوانست آنها را در این راه مددکار باشد، باید صفت ریاضی داشته باشد.
ریاضیات هم ما به ازای بیرونی ندارد
ریاضیات گرچه طرحی است که میتواند بر جهان خارج اطلاق شود اما ما به ازایی در خارج ندارد. ضرب و جذر و مثلث و… هیچ یک وجود خارجی ندارند اما نظمی که در علم ریاضی وجود دارد میتواند بر خارج اطلاق شود و به آن صورت دیگر بدهد؛ معهذا هنوز عقل مشترک فیزیک جدید را علم واقعیت میانگارد و گاهی که کار خیلی مشکل میشود و تصدیق مطابقت علم با واقع امکان ندارد میگویند علم کوششی است برای نزدیک شدن به واقع و خارج. با این حرفها هیچ مشکلی در علم و فلسفه حل نمیشود. علم جدید گرچه علم درست و دقیق است، علم واقعیت نیست یعنی احکام آن مطابق با واقع نیستند و ضرورتی ندارد که باشند هر چند که ناظر به امر واقع و خارجند. هماکنون که این مطلب را مینویسم نگرانم که مبادا خوانندهای آشفته شود و اعتراض کند که چرا بدیهیات و مسلمات را انکار میکنم.
میدانم همه ما دو هزار سال است عادت کردهایم که علم و حقیقت را مطابقت حکم با واقع بدانیم و به مشکل حکمی که برایمان به صورت مسلم در آمده است توجه نمیکنیم و لوازم و نتایج حرفی را که میزنیم در نظر نمیآوریم. فیلسوفان که از واقع میگفتند جهان و ذهن و ادراک آدمی را از یک سنخ میدانستند و تناظر و تناسبی میان انسان و موجودات قایل بودند ولی در جهانی که انسان در برابر طبیعت قرار گرفت و حتی خود را جوهری متفاوت از جهان مادی بیرون دانست و سنخیت منتفی شد، چه ضامنی برای اثبات علم به جهان خارج وجود دارد. نمیخواهم درباره ماهیت ادراک آدمی تفصیل بدهم اما این اشاره لازم بود تا لااقل مطرح شود که چرا کسانی علم جدید را با فلسفه قدیم که احیاناً با آن میانهای هم ندارند از یک سنخ میدانند. اگر متقدمان به وجود عالم عقول و افلاک اعتقاد داشتند، اکنون قانون فیزیک ریاضی نیوتن چگونه میتواند مطابق با واقع باشد. اگر مراد از مطابقت این است که طرحی درباره موجودات مادی و کیهانی است، سخن شان جای انکار ندارد. این طرح بیمبنا و بدون مطالعه در جهان و کار جهان هم پدید نیامده است اما از آن حیث که یک طرح ریاضی است مطابقت آن با واقع هیچوجهی ندارد. وقتی میگوییم اجسام به نسبت مستقیم جرم و عکس مجذور فاصله جاذب و مجذوب یکدیگرند، این قاعده با کدام موجود خارج مطابقت دارد؟ آیا در خارج نسبت مستقیم و نسبت عکس وجود دارد؟ آیا در خارج جرم از جسم جداست و مجذور را در جایی میتوان یافت؟ در فیزیک نمیپرسند چیزها چه هستند بلکه میخواهند بدانند که چیزها چه میتوانند بشوند و چه میتوانند بکنند.
نسبت علم جدید با امر واقع
از همه اینها که بگذریم اگر قضایای علم جدید مطابق با واقع بودند باید همواره معتبر و معقول باشند و تغییری در آنها پدید نیاید اما قوانین علوم گرچه با پیشرفت علم به ضرورت ابطال نمیشوند، کنار گذاشته میشوند. اگر این معنی ساده درک نشود، نسبت علم و تکنولوژی هم مجهول میماند و توجه نمیشود که اگر علم، علم واقعیت باشد و تفاوتی میان قدیم و جدید نتوان یافت نمیتوان دریافت که چرا ناگهان در قرون هفدهم و هجدهم میلادی در اروپای غربی علم و پیشرفت و تکنولوژی با هم پیوند خوردند و علم جدید چه ویژگیای داشت که به سرعت پیشرفت کرد و تکنولوژی جدید نیز با آن پدید آمد. اگر علم روگرفت امر واقع باشد، علم ثابت است و موجود را هرچه هست به حال خود میگذارد تا چنانکه هست باشد اما با علم و تکنولوژی جدید جهان دگرگون میشود. علم جدید طرح دگرگونی جهان است.
چنانکه اشاره شد علم قدیم به اصطلاح علم نظری بود و علم نظری، علمی مناسب برای تصرف در جهان و موجودات نیست و البته نمیتوانست چنین قلمرویی را بگشاید بلکه علم ثابت و دایم به ثابتات و به جهان ثابت بود. با پدید آمدن علم جدید، در جهان انسانی نیز دگرگونی پدید آمد و این دگرگونی تا زمان ما به صورتی تصاعدی سرعت گرفته است. علمی که مدام در حال پیشرفت است نمیتواند علم به واقع باشد. اگر بگویند ما هر روز واقعیتهای تازهای را کشف میکنیم سخن چندان ناروایی نگفتهاند ولی دشواری سخن این است که این کشفهای تازه در کنار هم قرار نمیگیرند بلکه در علم مدام طرحهای تازه جانشین طرحهای سابق میشوند. نه اینکه به عنوان اطلاعی از منطقهای جدید و امری تازه در کنار اطلاعات علمی قدیم قرار گیرند.
علم جدید نه علم قدیم است و نه فلسفه
علم جدید را نه با علم قدیم و نه با فلسفه خلط نباید کرد. علومی که متقدمان داشتند به علم نظری و علم عملی و علم شعری تقسیم میشد آنچه از متقدمان به نام علم عملی و شعری باقی مانده است همچنان اعتبار دارد زیرا درباره آنچه باید باشد، است نه درباره آنچه هست. علم نظری که علم چیزها چنان که هستند، دانسته میشد اکنون کمتر اعتبار دارد و بیشتر به تاریخ پیوسته است و اگر به کار امروز هم بیاید عادت امروز آن را پس میزند. پس نمیگویم علم دیروز ناکارآمد بودهاست اما کارآمدیاش بسته به این بود که تا چه اندازه حاصل و نتیجه تجربه و محاسبه باشد؟ پزشکی که علم کارآمد بود، تجربی بود و پزشکان به مطابقت علم با واقع و عدم مطابقت کاری نداشتند. ستارهشناسان هم اهل محاسبه بودند و از محاسباتشان در بعضی امور مثل دریانوردی بهره میبردند اما اندازهگیری بخش اندکی از علم قدیم بود. آیا علم جدید یکسره به اندازهگیری مبدل شده و به این جهت توانسته است کارساز شده و پیشرفت کند؟ علم بدون اندازهگیری از عهده تصرف در جهان برنمیآمد اما این هم که کسانی علم جدید را علم اندازهگیری دانستهاند جای تامل دارد. علم جدید ریاضی است و چون ریاضی است اندازهگیری هم در آن ناگزیر است. توجه به این نکته مخصوصاً از آن جهت اهمیت دارد که ممکن است کسانی گمان کنند که متاخران و متجددان چون توجه کردهاند که علم مفید در زندگی هرروزی و کارساز در تصرف جهان علم اندازهگیری است، اندازهگیری را پیشنهاد کرده و علم را به حکم مصلحتاندیشی و برای مفیدتر کردنش به اندازهگیری مبدل کردهاند.
این گمان مخصوصاً از آن جهت بیاساس است که علم یافتنی است نه اینکه آن را به اقتضای مصلحت تاسیس و ایجاد کنند. علم، کالای تولیدی و فرآورده طرح صنعتی هم نیست یعنی گمان نشود که بشر جدید در قرون شانزدهم و هفدهم چنان مصلحت دید که علم را به اندازهگیری مبدل کند. اگر در احوال دانشمندان و صاحبنظران آن زمان مطالعه کنیم چیزی که کمتر از هر چیز نشان آن را مییابیم، مصلحتاندیشی است. اینکه علمی به وجود آمد که مصلحتبینی و دگرگونی در معاش آدمی با آن ملازمه پیدا کرد، امر دیگری است. علم جدید از آن جهت علم اندازهگیری است که صفت ریاضی دارد و موجودات و روابط آنها را به این صفت میشناسند. این علم طرح دقیق منطقی- ریاضی است و چون ریاضی است نمیتواند اندازهگیری نباشد. چه فرقی میکند که بگوییم علم جدید چون ریاضی است، اندازهگیری هم هست یا آن را چون اندازهگیری است ریاضی بدانیم. شق اخیر را آسانتر میتوان دریافت یا درست بگویم فهم این شق آسان است و از فهم همگانی و عقل مشترک هم برمیآید اما شق اول یک یافت عمیق فلسفی است که آثار آن از قرن هفدهم به خصوص در کلمات گالیله ظاهر شده و بعضی فیلسوفان در قرن بیستم ذات علم جدید را در آن یافتهاند.
رنسانس و جهان جدید
به بیان دیگر مطلب این است که بشر در رنسانس چشم دیگری به روی جهان گشود و جهان را یک هندسه الهی دانست. این سخن گالیله فیلسوف و بنیانگذار فیزیک جدید مشهور است که خداوند جهان را با قلم ریاضی خلق کرده است. با این دید بود که تصویر جهان و گزارش آن نسبت به گذشته تفاوت پیدا کرد و علم جدید به وجود آمد. زمینه این تحولها در پایان قرون وسطی فراهم شده بود اما علم با تغییری که در وجود و در ادراک آدمی پدید آمد علم کارساز شد. پس تغییر محدود به جهان علم نبود بلکه با رنسانس و مخصوصاً در قرن هفدهم و هجدهم جهان دیگری قوام یافت که علم و فرهنگ و سیاست و فلسفه و هنرش کم و بیش با هم متناسب و متناظر بودند و باید باشند.
علم جدید صورت کامل شده علم قرون وسطی نبود بلکه با این علم هم از حیث مبدا و هم در غایت تفاوت داشت. ملاک اعتبار آن هم در حقیقت رعایت قواعد روش و تکنولوژیک بودنش بود. درست بگویم علم جدید از حیث نظر چیزی جز حاصل رعایت درست قواعد روش نیست چنانکه بازی هم همان اجرای قاعده بازی است. پیداست که همه کس قابلیت و توانایی رعایت هر قاعدهای را ندارد. قواعد تنیس و فوتبال برای تنیسبازان و بازیکنان فوتبال است و قواعد روش علم را دانشمندان و پژوهشگران میتوانند به کار برند و رعایت کنند. این قواعد از کجا میآید آیا این قواعد حاصل و نتیجه پژوهش است یا فیلسوفان و دانشمندان اهل نظر آن را پیشنهاد و وضع کردهاند؟ علم، پژوهش است و گاهی نیز از لفظ علم حاصل پژوهش مراد میشود اما روشی که عنصر سازنده علم است نتیجه هیچ پژوهشی نیست. آن را دانشمندان هم با مصلحتاندیشی وضع نکردهاند بلکه سوابقی از آن در علم و حکمت و فلسفه گذشتگان وجود داشته و در دوره رنسانس اروپا در فلسفه کسانی مثل بیکن و گالیله و دکارت و لاک و در تلقی جدید دانشمندان و پژوهندگان از علم کم و بیش مشخص و معین شده و در قرن هجدهم صورت مدون پیدا کرده است. متقدمان با این صورت تفصیلی روشی که ما میشناسیم آشنا نبودند و به آن نیاز هم نداشتند زیرا علمشان علم دیگری بود. اگر آنها علم طبیعی را در قیاس با علم الهی و علم ریاضی در مرتبه پایینتر میدانستند (و اکنون فیزیک ریاضی مثال علم شده است) از علم چیزی متفاوت با آنچه ما میفهمیم درمییافتند و آن را نه وسیلهای برای تصرف در موجودات بلکه مایه شرف و اعتلای معنوی آدمی میدانستند.
هر تحول تاریخی با مخالفت مواجه بوده است
گاهی اظهار تاسف میشود که چرا دانشمندان قدیم ما مثل دانشمندان جهان جدید به کار علم نپرداخته و در توجیه این نقص وجود بعضی آرای کلامی و عرفانی و فلسفی را دخیل دانستهاند. ما باید در این قبیل حرفها تامل کنیم و به جای اینکه مثلاً تقصیر پیشرفت نکردن علم را به گردن فلسفه و عرفان بیندازیم، نظری به تاریخ علم جدید و شرایط پدید آمدن آن بیندازیم. بسیار شنیدهایم و شاید خود نیز معتقد باشیم که پندارهای بیهوده و عادات فکری از قدیم مانده و قشریت و جمود و… موجب رکود و بازماندن از راه پیشرفت بوده است. این تلقی در فضای انتزاعی منطق موجه است اما در تاریخ هیچوقت برای علم و طرحهای نو راه باز نکرده و مقدمات فراهم نیاوردهاند. هر تحول تاریخی با مخالفتها و موانع مواجه بوده و بر آنها غلبه کرده است. جیوردانو برونو را به جرم اعتقاد به مرکزیت خورشید در منظومه شمسی زنده زنده سوزاندند. گالیله را محاکمه کردند و... با نظر کردن در تاریخ علم جدید و توجه به شرایط تاریخی آن اولاً متوجه میشویم که این علم با پایان یافتن قرون وسطی به وجود آمده و بر آرا و اقوال قرون وسطاییان که مانع پیشرفت آن بودهاند غلبه کرده است. اروپاییان هم درباره قرون وسطی هر چه بگویند نمیگویند که اقوال و عادات فکری قرون وسطاییان مانع پدید آمدن و پیشرفت علم شده است. علم جدید با غلبه بر نگاه قرون وسطایی به جهان و کنار زدن آن قوام یافته است. ما که گناه کوتاهیهایمان را به گردن معارف گذشته میاندازیم توجه نمیکنیم که در اروپا انگیزه و تعلق خاطر تازهای پدید آمده که وجود بشر را دگرگون کرده و این دگرگونی در صورت فلسفه و هنر و علم جدید ظاهر شده است. ثانیاً به آسانی ملتفت نمیشویم که علم و فلسفه نه فقط خصم یکدیگر نبوده بلکه با هم به وجود آمده و بسط یافتهاند.
فلسفه پشتوانه علم
بسیاری از دانشمندان دوران رنسانس فیلسوف بودند و فیلسوفانی مثل گالیله و دکارت و لایبنیتس بنیانگذاران فیزیک و ریاضیات جدیدند. پس از آن هم فیلسوفان اساس و بنای علم را استوار کردند. اگر روش دکارت و منطق لایبنیتس و نقادی کانت نبود علم پشتوانه نداشت و بالاخره ثالثاً ممکن است متذکر شویم که سخن گفتن در باب علم و ماهیت آن و شرایط پیشرفتش را نباید سهل انگاشت. کار علم با جستوجوی مقصر و ملامت این و آن به سامان نمیرسد بلکه با این حرفها چه بسا که غفلت افزایش مییابد و علم همچنان در غربت باقی میماند. این سخن نیندیشیدهای است که اروپاییان در سودای سود و مصلحت علم جدید را بنا کردهاند. البته علم هر وقت و هر جا بوده کاربرد داشته و مردمان از آن سود میبردهاند اما این بدان معنی نیست که علم را مردم یا بعضی از آنها برای سودش پدید آوردهاند زیرا علم در سفره گسترده در برابر ما قرار ندارد که بتوان چیزی از آن را اختیار کرد و از چیزهای دیگر منصرف شد. جامعههایی که به علم رو میکنند، کششی به علم دارند و جلوه صورت اجمالی علم آنها را به خود میخواند. آنها هم که به علم چندان اعتنا ندارند تعلقشان به علم کم و سست است یا اصلاً تعلقی ندارند. اینکه گاهی اینجا و آنجا علم را به علم کاربردی و علم نظری تقسیم میکنند ناظر به اشتباه آموزشهای فنی و مهارتآموزی با علم است.
نظر شما