فرهنگ امروز/ محمد زارع شیرین کندی: در اوایل دهه هفتاد خورشیدی، در گروه فلسفه دانشگاه تبریز فقط دو گل مانده بود: استاد دکتر محمود نوالی، مدرس مبرز فلسفه غرب و استاد دکتر یحیی یثربی، آموزگار گرانمایه فلسفه اسلامی. واقعا مایه تعجب بود که "از این سمومی که بر طرف بوستان بگذشت"، هنوز بوی گلی و رنگ نسترنی" به جای مانده بود. این دو در آن زمان صرفا از حیث مدرک دکترا ممتاز نبودند بلکه از جهات دیگری نیز برتر و سرآمد بودند. دکتر یثربی برای جامعه فلسفی ایران تاحدودی شناخته شده است و اهل فلسفه با آثار انتقادی و سودمندشان آشنایند. دکتر یثربی ، شاید، اثرگذارترین و کارآمدترین و تندوتیزترین نقدها و ردیه ها را به حکمت متعالیه صدرالدین شیرازی نوشته است، آن هم در زمانه ای که بیشتر مشاهیر و طالبان فلسفه اسلامی همچون غلامانی حلقه به گوش صرفا به تمجید و تحسین ملاصدرا می پردازند و دریغ از ذره ای تشکیک و تردید و خرده گیری. اما دکتر نوالی و قدر و مقامش بسیار مجهول و مغفول و مخفی مانده است؛ سبب اش شخصیت معزز و معظم و مکرم شان است که همواره از شهرت و خودنمایی و نام و آوازه گریزان بوده اند. ادب و انسانیت و حجب و حیای دکتر نوالی کم نظیراست. شان و منزلت و بزرگواری و بزرگ منشی او به قدری بود که هیچگاه به دانشجوی تاخیرکرده در کلاس امر و نهی نمی کردکه زود بیا ، دیر نیا! بلکه وقتی دانشجو می نشست و به تخته سیاه نگاه می کرد استاد خطی روی تخته می کشید و دانشجو تازه می دیدکه بالای خط نوشته شده: " لطفا تاخیر نفرمایید". من وقتی چهره سرخ و رفتارحلیمانه و صبورانه و آموزنده ایشان را در برابر جسارتها و اهانت های برخی بی ادبان پرمدعا تصور می کنم، به یاد روایتی می افتم که می گوید حیای پیامبر از حیای یک دختر پرده نشین بیشتر بود.
دکتر نوالی استاد فلسفه های اگزیستانس و در کل متخصص و متبحر درفلسفه های قرن بیستم بود. آثاری که ترجمه کرده اند بیشتر از تالیفات شان مورداقبال واقع شده است اگرچه ترجمه شان از"وجود و زمان" هیدگر بدشانس بود. زیرا همزمان با ترجمه دیگری منتشر گشت که درباره اش تبلیغات فراوانی صورت گرفته بود. ترجمه کتاب " پدیدارشناسی چیست؟" از آندره دارتیک سالهاست که به منبعی موثق و مفید بدل گشته است. کلاسهای دکتر نوالی با کلاسهای استادان دیگر فرقی فارق داشت. کلاسهای ایشان بسیار زنده و پرشور و حرارت بود. رفتار و کردارشان با قول و بیانشان هماهنگ بود. هیچ دانشجویی نمی توانست خسته شود و به خواب برود. ایشان آرا و نظریات هیچ فیلسوفی را تقریر نمی کرد و نمی کوشید نظر متفکری را به صورت خشک و رخوت زا به دانشجو القا کند. عمده مطالب کلاسهای ایشان امتزاجی از اندیشه های متفکران اگزیستانس و سخنان نغز شاعران عارف مسلک و ادیبان و نویسندگان بزرگ ایران بود.
درسخن ایشان هیدگر و یاسپرس وسارتر با حافظ و مولوی و عطار همنشین و رفیق و سازگار می شدند. حافظ با هیدگر و مولوی با کی یرکگور و مارسل تفسیر می شد. بعدها که با کلمات و عبارات استاد احمد فردید آشنایی اندک و مجملی پیدا کردم ریشه سخنان دکتر نوالی را یافتم . نه ایشان اسمی از فردید می آورد و نه تاکنون کسی ایشان را فردیدی خوانده است اما مایلم در این جا اندیشه شان را کاملا فردیدی قلمداد کنم . به تعبیری، دکتر نوالی یک " فردیدی محجوب" بوده است. فردیدی بودن در جامعه فلسفی لیبرال ایران نسبت نیکی نیست و برای کسی خوشنامی نمی آورد.
مقصود من هم بدنام کردن دکتر نوالی که بسیار دوست شان دارم و همواره ارادت زایدالوصفی به شخصیت شان داشته ام، نیست بلکه می خواهم تاثیر گفته های ژرف و بنیادی فردید بر یکی از شاگردان قدیم اش را متذکر شوم . البته آرای ایشان با فردید متقدم سنخیت داشت نه فردید متاخر. وانگهی اهل فکر و فلسفه قدر فردید و اقوال و افکارش را می دانند و تنها سیاست زدگان از او تبری می جویند. شاید تاکنون کسی به این نکته ( منشا فردیدی داشتن مطالب دکتر نوالی) توجه نکرده بود.اما اگر دکتر نوالی این توصیف را نپذیرفتند، مجبورم بگویم استاد! دریافت و برداشت من از بیانات شماست.
نظر شما