فرهنگ امروز: سیدمحمدتقی موحدابطحی پژوهشگر علوم انسانی، درباره مناظره روز دوشنبه 20 آبان ماه دانشگاه علامه طباطبایی، با موضوع «امکان و امتناع علوم انسانی و اسلامی» که با حضور حمیدرضا آیت اللهی و صادق زیباکلام برگزار شد، برای فرهنگ امروز نوشت:
مناظره دکتر صادق زیباکلام و دکتر حمیدرضا آیت اللهی درباره امکان یا امتناع علوم انسانی اسلامی از چند جهت قابل سنجش و ارزیابی است:
1. موضوع مناظره: آیا پس از گذشت بیش از سه دهه بحث درباره علم دینی و طرح دیدگاههای موافق و مخالف درباره امکان یا امتناع علم دینی و انتشار آثار متعدد در این زمینه و ... هنوز چنین موضوعی برای یک مناظره، از اولویت برخوردار است؟ آیا شایستهتر نبود مسئولان برگزاری همایش با مفروض گرفتن امکان عام علم دینی، 1. ضرورت علم دینی یا 2. مطلوبیت علم دینی یا 3. اخلاقی بودن علم دینی یا 4. برتری قرائتی خاص از میان قرائتهای موجود در زمینه علم دینی یا 5. دستآوردها و ناکامیهای علم دینی در سه دهه گذشته یا 6. آسیبشناسی سیاستها، برنامه ها و اقدامات انجام شده درباره علم دینی یا و ... را به عنوان موضوع مناظره اعلام میکردند تا مخاطبان با مباحث جدیدتری در این زمینه آشنا شوند؟
2.اساتید دعوت شده: مناظره مستلزم رویارویی نظرات متقابل دو صاحبنظر در یک موضوع خاص است. بر این اساس با توجه به موضوعی که برای مناظره در نظر گرفته میشود باید اساتید صاحبنظر در آن موضوع را که دیدگاههای مخالف دارند دعوت کرد. بحث درباره امکان یا امتناع علم دینی بحثی عمدتا فلسفه علمی و تا حدودی فلسفه دینی است و افراد دعوت شده به مناظره باید در این دو زمینه صاحبنظر بوده و تحقیقاتی انجام داده باشند و به عنوان نماینده یکی از دیدگاههای رقیب در پاسخ به این پرسش باشند. بر این اساس میتوان گفت دعوت مسئولین برگزاری مناظره از جناب آقای دکتر صادق زیباکلام برای مناظره درباب امکان یا امتناع علم دینی با یک مطالعه کارشناسی شدهای همراه نبوده است و مسئولین دعوت کننده باید از این جهت مورد پرسش قرار گیرند. البته از آقای دکتر صادق زیباکلام میتوان در مناظرهای دیگر که از بعدی دیگر به موضوع علم دینی میپردازد دعوت کرد، اما برای مناظره درباره امکان یا امتناع علم دینی دعوت از ایشان اصلا مناسب نبود. همچنین شایستهتر آن است کسانی که در زمینه تحول علوم انسانی و تولید علوم انسانی اسلامی (با هر قرائت و تعبیری) مسئولیتی داشته و دارند، در حوزه مسئولیتشان مورد پرسش قرار گیرند و بحث نظری درباره این موضوع به کسانی واگذار شود که در این زمینه مسئولیتی نداشته و بیشتر به تحقیق در این زمینه میپردازند. از سوی دیگر، در صورتی که موضوع مناظره از پیش به صورت دقیق به اطلاع اساتید مدعو رسیده باشد، استادی که در موضوع مورد مناظره تخصصی نداشته و حاضر شده در مناظره شرکت کند، به لحاظ اخلاقی و علمی باید مورد سوال قرار گیرد.
3.ارزیابی دیدگاههای طرفین مناظره:
3.1.ارزیابی دیدگاه دکتر صادق زیباکلام: اجازه دهید ابتدا به استناد برخی گزارشهای منتشر شده، برخی از دیدگاهها و بیانات دکتر صادق زیباکلام را مطرح کرده و سپس به بحث و بررسی درباره آنها بپردازیم. البته همینجا تصریح کنم این امکان وجود دارد که گزارشگران این مناظره با موضوع آشنایی دقیق نداشته و در نقل برخی از عبارات لغزشهایی رخ داده باشد. بر این اساس نقد بنده ناظر به دیدگاههای مطرح شده در گزارشهای منتشر شده است و در صورتی که اساتید بزرگوار گزارشهای منتشر شده را دقیق نمیدانند و در نتیجه نقدهای مطرح شده را بر دیدگاه خود وارد نمیدانند، این امکان وجود دارد که از طریق همین رسانه بحث و تبادل نظر در این موضوع ادامه یابد.
3.1.1. مشکل اصلی علوم انسانی کشور ما به عقیده دکتر صادق زیباکلام: «مشکل علوم انسانی کشور ما در حال حاضر، اسلامی نبودن آن نیست. مشکل اصلی عقبماندگی علوم انسانی در کشور ماست.» عقبماندگی علوم انسانی در ایران، از نقاط مشترک دیدگاه دکتر آیت اللهی و دکتر صادق زیباکلام است. پس اجازه دهید وجوه مختلف عقبماندگی علوم انسانی در ایران را بررسی کرده و ببینیم آیا با استناد به این عقبماندگی میتوان از ضرورت یا مطلوبیت تحول علوم انسانی و حتی تحول جهتدار علوم انسانی یا همان تلاش برای تولید علوم انسانی اسلامی (در تعبیرهای مختلف آن) دفاع کرد؟
شایسته است در اینجا به این پرسش پاسخ دهیم که «علوم انسانی در ایران عقب افتادهاند» چه دلالتهایی میتواند داشته باشد؟ به عقیده بنده برخی از دلالتهای این مطلب عبارتند از: اساتید و دانشجویان دانشکدههای علوم انسانی و اجتماعی با 1. آخرین دستآوردهای این دسته از علوم، 2. با مسائل جدیدی که اساتید و محققان این علوم با آن درگیر هستند؟ 3. با مبانی فلسفی و روشی این علوم، 4. با دلالتهای فلسفی و کلامی این علوم، 5. با زمینههای تاریخی و اجتماعی شکلگیری و تحول این علوم، 6. با ظرفیتهای این علوم برای تحلیل پدیدههای جامعه خود، 7. با ظرفیتهای این علوم در حل مشکلات جامعه خود و ... آشنا نیستند.
به عقیده بنده تا زمانی که علوم انسانی در ایران به معنای فوق عقب افتاده هستند، جامعه دانشگاهی فعال در عرصه علوم انسانی ضرورت تحول علوم انسانی را درک نخواهد کرد. همچنین تا زمانی که با جامعه دانشگاهی فعال در عرصه علوم انسانی با ظرفیتهای موجود در آموزههای اسلامی و میراث مسلمانان آشنایی نداشته باشد، نمیتواند درک کند که در این تحول میتواند از ظرفیتهای یاد شده بهره گیرد.
3.1.2.اعتقاد به امتناع علم دینی به استناد درک خاصی از علم: به عقیده دکتر صادق زیباکلام، «علم، علم است و هر پسوند و پیشوندی که به آن اضافه شود، علم را از ماهیت خود خارج و به یک بحث صرفا سیاسی و ایدئولوژیک تبدیل میکند.» اگر گزارشهای منتشره از بیانات دکتر صادق زیباکلام در این زمینه صحیح باشد، باید گفت این عبارت که بیانگر تلقی یک استاد دانشگاه از چیستی علم است، یکی از مصادیق عقبماندگی علوم انسانی در کشور ماست. چهگونه میتوان تاریخ طولانی مدت بحث درباره چیستی علم را در این عبارت خلاصه کرد که «علم، علم است.» و بعد از آن در اثبات امتناع علم دینی بهره گرفت؟ اگر در شاخهای از علم نظریههای مختلفی وجود داشته باشد، چهگونه میتوان این نظریههای مختلف را از هم باز شناخت؟ آیا این کار با اضافه کردن پسوندی یا پیشوندی به علم یا نظریه علمی انجام نمیشود؟ این پسوندها چه دلالتی دارند؟ آیا هر گونه پسوند یا پیشوندی، علم را از ماهیت خود خارج کرده و آن را به یک بحث صرفا سیاسی و ایدئولوژیک تبدیل میکند؟ برای مثال آیا صحبت از هندسه اقلیدسی و هندسههای نااقلیدسی (هندسههای منتسب به ریمان و لوباچفسکی و ...) علم هندسه یا هندسههای موجود را از حالت علمی بودن خارج کرده و آنها را به بحث صرفا سیاسی و ایدئولوژیک تبدیل کرده است؟ آیا هندسه نااقلیدسی انسجام خود را از دست داده است؟ و اعتبار ندارد؟ در مکانیک کوانتومی وقتی صحبت از مکانیک کوانتومی کپنهاکی یا مکانیک کوانتومی بوهمی میشود، علم مکانیک کوانتوم را از حالت علمی بودن خارج کرده و آن را به یک بحث صرفا سیاسی و ایدئولوژیک تبدیل میکند؟ آیا فرمالیزیم ریاضی مکانیک کوانتوم بوهمی مشکل دارد؟ آیا مکانیک کوانتومی بوهمی کفایت تجربی کمتری نسبت به مکانیک کوانتوم رسمی دارد؟ در علوم انسانی و اجتماعی که تکثر نظریهها بسیار بیشتر از هندسه و فیزیک و ... است و اصولا برخی به خاطر همین تکثر نظریهها در علوم انسانی و اجتماعی این دسته از علوم را علم نمیدانند؟ آقای دکتر صادق زیباکلام نظریههای متکثر در علوم سیاسی را به چه شکلی از هم باز مینمایانند؟ و سر تکثر آنها را در چه میبینند؟ آیا جز این است که تفاوت در تلقیهای موجود از انسان، کمال انسان، حقوق انسان و منشاء آن و ... منشآ پیدایش نظریههای مختلف در این شاخه از علم شده است؟ چرا تلقی فلسفی هابز، لاک، مارکس، میل و ... از انسان، حق، تکلیف و ... در ساخت نظریهای در عرصه علوم سیاسی ورود پیدا کند و نظریهای دیگر درباره انسان، حق، تکلیف و ... که تا حدود زیادی با آموزههای اسلامی هماهنگ است نتواند به ساخت نظریهای جدید در این حوزه بینجامد؟ و مگر بحث طرفداران علوم انسانی اسلامی چیزی غیر از این است؟
دلیل تاریخی در اثبات امتناع علوم انسانی اسلامی: دلیل دیگر دکتر صادق زیباکلام در ممتنع دانستن علوم انسانی اسلامی «ریشه در تجربههای تاریخی دارد. مهمترین دلیلم برای مخالفت با اسلامی شدن علوم انسانی این است که ۳۵ سال از انقلاب میگذرد. از گذشته تا امروز خیلیها به سراغ تولید علوم انسانی اسلامی رفتهاند. با وجود این تا امروز حتی یک خط با عنوان علوم انسانی اسلامی نداریم. این خودش بالاترین دلیل امتناع وجود علوم انسانی است.»
اجازه دهید بنده به استناد بیان استاد مصطفی ملکیان، که یکی از دقیقترین مخالفان علم دینی هستند، به اشکال دکتر صادق زیباکلام پاسخ دهم: به عقیده ایشان «صرف عدم موفقیت برخى از کوششهایى که در جهت دینى و اسلامىسازى علوم و معارف بشرى انجام گرفته است، دال بر عدم امکان تاسیس علم دینى و اسلامى نیست، زیرا صرف عدم وقوع یک امر دلالت بر عدم امکان آن نمىکند، مگر اینکه نفس مفهوم آن امر دستخوش تنافى اجزاء و به تعبیر دیگر پارادوکسیکال یا خارق اجماع باشد. در مورد علم دینى نیز، اگر خود مفهوم علم دینى مفهومى متنافى الاجزاء نباشد، از عدم توفیق مساعى گذشته کسانى که براى دینى و اسلامى کردن علوم و معارف بشرى کوشیدهاند نمىتوان عدم امکان توفیق این قبیل مساعى را نتیجه گرفت.» ممکن است دکتر صادق زیباکلام بگویند دلیل ایشان در این زمینه استقرایی است. صرف نظر از تمام اشکلاتی که به استدلال استقرایی وارد شده است، استدلال استقرایی را تحت شرایط خاصی، فیالجمله قابل اعتماد بدانیم، باز هم به نظر میرسد دکتر صادق زیباکلام نمیتوانند به استناد تجربه تاریخی از امتناع علوم انسانی اسلامی دفاع کنند. فرض کنیم که تمامی تجربیات گذشته در زمینه علم دینی ناکام مانده است و بر اساس آن تلاشها هیچ علم انسانی اسلامیای تولید نشده است.
برای آنکه بتوان با استناد به این شاهد تاریخی، به نتیجه مورد نظر دکتر صادق زیباکلام رسید، باید چند موضوع روشن شود:
الف) کدام رویکرد در زمینه علوم انسانی اسلامی در گذشته نتوانسته به تولید علوم انسانی اسلامی بینجامد؟
ب) آیا تمامی طرفداران علوم انسانی اسلامی در عصر حاضر همان رویکرد را دنبال میکنند؟
ج) آن رویکرد خاص در زمینه علوم انسانی اسلامی در چه شرایطی به کار گرفته میشد؟
د) آیا آن رویکرد خاص در زمینه علوم انسانی اسلامی امروزه نیز در همان شرایط دنبال میشود؟ و ...
آری اگر علوم انسانی اسلامی ممتنع باشد، میتوان گفت که تلاش برای ایجاد آن به شکست منتهی خواهد شد. اما از شکست تلاشها در تولید علوم انسانی اسلامی نمیتوان نتیجه گرفته که علوم انسانی اسلامی ممتنع است. میتوان از دکتر صادق زیباکلام پرسید، آیا در طول تاریخ مسألهای علمی وجود نداشته است که دانشمندان بیش از 35 سال وقت صرف حل کنند؟ و در این مدت از تلاش در این زمینه منصرف نشوند؟ و حل آن مسأله را ممتنع نخوانند؟ چه تفاوت ماهوی بین آن مسائل و این مسأله (تولید علوم انسانی اسلامی) وجود دارد؟ به چه دلیل ناکامی 35 سال تلاش جهت تولید علوم انسانی اسلامی را نشانه امتناع علم دینی معرفی میکنید؟
مقدمه دیگری که دکتر صادق زیباکلام برای اثبات امتناع علم دینی با توجه به تجربه تاریخی از آن استفاده میکنند این است که « تا امروز حتا یک خط با عنوان علوم انسانی اسلامی تولید نشده است.» این ادعا مستلزم ادعای مطالعه دستآوردهای اساتید و محققان تمامی رشتههای علوم انسانی کشور در 35 سال گذشته است. بعید است جناب دکتر صادق زیباکلام با توجه به رشته تخصصیشان و کثرت برنامههای درسی و دیگر فعالیتهای علمی و اجتماعیشان چنین ادعایی داشته باشند. البته از یک جهت میتوان به ایشان حق داد. سالهاست مخالفان علم دینی میگویند بهترین دلیل بر امکان علم دینی، وقوع آن است. پس به جای بحث فلسفی در امکان علم دینی، نمونهای از علم دینی را به ما نشان دهید. روی این مبنا، اساتید و محققانی که در زمینه علم دینی در کشور فعالیت میکنند، باید دستآوردهای مشخص خود را در این زمینه، که توان رقابت با نظریههای غربی دارد، اعلام کنند.
فعلا طرف خطاب بنده جناب آقای دکتر صادق زیباکلام هستند. آیا ایشان نظریه توحید درمانی یا درمان یکپارچه که توسط دکتر سید محمد جلالی تهرانی (2001 و 1383) ارائه شده و قابلیتهای آن در مقام عمل نمایان گردیده و امروزه در عرصه بین المللی به نام ایشان شناخته میشود و اساتید دیگری همچون شریفی نیا (1387) و جان بزرگی (1388) و ... به بسط آن مشغول هستند و ... را نمونهای از یک علم انسانی اسلامی نمیدانند؟ چرا؟ از این نمونهها در شاخههای مختلف علوم انسانی میتوان مثال زد. اما برای نقض ادعای دکتر صادق زیباکلام مبنی بر این که «تا امروز حتی یک خط با عنوان علوم انسانی اسلامی تولید نشده است.» همین یک مثال کافی است.
ادامه دارد....
نظر شما