شناسهٔ خبر: 10965 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

گزارشی از نشست «روایت تاریخ در گفتمان پسااستعماری»/ بخش نخست؛

سوء استفاده از گفتمان‎های پسااستعماری و پسامدرنیستی

آقاجری-توفیق در ایران به یک معنا از هر گفتمان‎پسایی، از هر پستی در واقع نوعی استفاده‌ی بومی‎گرایانه و بنیادگرایانه صورت می‎گیرد، این بلایی است که سر ادوارد سعید، فوکو و خیلی افراد دیگر آورده می‎شود. در همه‎ی دنیا این اتفاق می‎افتد؛ اما در کشور ما به‌طور خاص اتفاق می‎افتدن‎های پسااستعماری و پسامدرنیستی متأسفانه سوءاستفاده می‎کنند

 

فرهنگ امروز/فاطمه امیراحمدی: نشست «روایت تاریخ در گفتمان پسااستعماری» با حضور سید هاشم آقاجری، ابراهیم توفیق و یعقوب موسوی، چهارشنبه 2 بهمن در پژوهشکده‌ی تاریخ اسلام برگزار شد که در ادامه بخش نخست از مشروح این نشست می‎آید.

 

در ابتدا سید یعقوب موسوی عضو هیئت علمی گروه جامعه‎شناسی دانشگاه الزهرا به سخن پرداخت و گفت: نگاه و نظریه‎ی پسااستعماری به‌عنوان یک تئوری و تلقی جدید از آنچه که در این 300 سال در حوزه‌ی تولید غربی و اروپایی و تولید در بستر استعمار اتفاق افتاده است، در این نشست به این خواهیم پرداخت که این نگاه، چگونه نگاهی است؟ چگونه شکل گرفته است؟ چه مسیری را دنبال می‎کند؟ چگونه این نگاه در 20 سال اخیر بعد از انتشار کتاب ادوارد سعید در هنر، نقد، نقاشی، داستان و ... نفوذ پیدا کرده است؟ و امروزه خوشبختانه در بین محققین و نویسندگان و روشن‌فکران متعهد در جهان به حاشیه رفته یا در حاشیه نگه داشته شده و جهان خاموش، این چگونه به صدا در آمده است و فریاد و انعکاسی شد در نقد و انتقاد آنچه که در 200 سال گذشته غالب و حاکم بود و سیطره داشت.

نگاه پسااستعماری یک رویکرد جدید در برخورد با بسیاری از موضوعات است، از هنر، داستان، روایت داستانی و ... آغاز می‎شود تا در مهم‎ترین حوزه که تاریخ است؛ یعنی برخلاف آنچه که متأسفانه محصولات موجود تألیفی، ادبی و تنظیم‌شده‎ی پسااستعماری در تاریخ کم است به تعدادی که مطرح باشد؛ اما محتوا، مضمون و جهت این مسئله بیشتر متوجه تاریخ است.

وی در ادامه گفت: اساتید ابتدا در مورد این نگاه که نگاه پسااستعماری چیست، می‎پردازند و یک تعریف جامعه‎شناسی، تاریخی از این رویکرد پسااستعماری خواهند داشت، تعریفی حداقل در زمینه‎ی جامعه‎ی خود ما که با تاریخ و تاریخ‎نویس سروکار داشتیم. تاریخی که هم رهابخش و هم ضد رهابخشی و محدودکننده‎ی ماست. در واقع، ما گرفتار دو وضعیت متناقض هستیم، هم جامعه‎ای به شدت محکوم و محصور که این برخاسته از تاریخ است و این سنگینی بر دوش ما هست با تمام مسائل خود، چه تاریخ استعماری باشد و ماقبل استعمار و چه استعمار جدید آن و چه اینکه ما رهایی‎بخش در تاریخ هستیم؛ یعنی علیه تاریخ ایستادیم، مقاومت کردیم و نپذیرفتیم. اتفاقاً به دنبال کسانی چون فانون، کسی چون شریعتی اینجا جلوی تاریخ ایستاد، البته نه به معنی نفی آن، به معنای نقد آن. باید ببینیم جای کسانی چون دکتر شریعتی در این پسااستعماری کجا است؟ پسااستعماری چه رویکردی در برخورد با تاریخ دارد؟

سید هاشم آقاجری عضو هیئت علمی گروه تاریخ دانشگاه تربیت مدرس، در تعریف پسااستعمار گفت: در ابتدا لازم است مقدمه‎ای درباره‌ی خود اصطلاح پسااستعماری (Postcolonial یا Post-colonial) داشته باشیم. این اصطلاح در آغاز، بعد از جنگ جهانی دوم و شروع فرایند استقلال کشورهای سابقاً مستعمره، توسط مورخان و دانشمندان علوم سیاسی به کار برده شد تا دربار‌ه‌ی کشورهای پس از استعمار سخن بگویند. در اینجا اصطلاح پسااستعماری یک اصطلاح زمانی و chronology بود، «پس» به معنی بعد (بعد از استعمار) است؛ اما به تدریج در آغاز، در مطالعات ادبی انگلستان، نویسندگان انگلیسی برای بحث از کشورهای مشترک‎المنافع انگلستان و روابط ادبی و فرهنگی که این کشورها با کشور انگلستان داشتند، بحث «پسااستعماری» را ادامه دادند. برای نخستین با در حوزه‌ی کاراییب، روشن‌فکران کاراییبی کسانی مثل امه‎سزر با کتاب «گفتاری در باب استعمار» در سال 1950، فرانتس فانون با کتاب «پوست سیاه، صورتک‎های سفید» در سال 1952 و نیز «دوزخیان زمین» در سال 1961 و آلبرت ممی با کتاب «استعمارگر و استعمارشده» در سال 1965، بدون اینکه این اصطلاح را به کار ببرند در خصوص وضعیت کشورهای سابقاً مستعمره و مسائل آن‎ها از دیدگاه‎های مختلف به بحث و بررسی پرداختند.

استاد دانشگاه تربیت مدرس ادامه داد: ادوارد سعید در کتاب «شرق‎شناسی» با اینکه اصطلاح پسااستعماری را به‌عنوان یک واژه به کار نمی‎برد؛ اما جهت‎گیری، راهبردها و فضای گفتمانی که در این کتاب حاکم بود در واقع، امروز از نظر خیلی از افراد نقطه‎ی آغاز گفتمان، نظریه یا مطالعات پسااستعماری محسوب می‎شود.

آقاجری گفت: نکته‎ای که باید به آن توجه داشت این است که پسااستعماری به دو صورت نوشته می‎شود، نگارشی که با خط تیره Post-colonial)) است و نگارشی که بدون خط تیره می‎آید. تفاوت ظریفی در این دو نوع نگارش واژگان وجود دارد، معمولاً نگارش با خط تیره، محدود می‎شود به کشورهایی که سابقاً مستعمره بودند؛ اما بدون خط تیره، اشاره به یک موقعیت دارد، موقعیت کشورهایی که با اینکه سابقهی مستعمره شدن ندارند؛ اما در موقعیت استعماری هستند. در نتیجه اگر ما امروز در اینجا صحبت از پسااستعماری می‎کنیم بیشتر مقصود من بیش از آنکه یک دوره‎ی زمانی باشد، یک موقعیت گفتمانی است.

او گفت: ضمن اینکه باید توجه داشته باشیم که میان استعمار و امپریالیسم نیز تفاوت ظرفیتی وجود دارد. استعمار در معنای سنتی خود به معنای تصرف سرزمینی (عمدتاً سرزمین‎های آسیایی، افریقایی و امریکای لاتین) است که مستقیم قدرت‎های بزرگ اروپایی و قدرت‎های استعمارگر، در اوج استعمار که قرن 19 است -اگرچه فرایند استعمارگرایی را ما می‎توانیم از رنسانس شروع و دنبال کنیم- انجام داده‎اند. معمولاً وقتی اصطلاح استعماری به کار برده می‎شود، بیشتر معطوف به رابطهی کشورهای اروپایی که کانون سرمایه‎داری، مدرنیته و جهان جدید است با حوزه‎های برون‎سرمایه‎داری، برون‎مدرنیستی که عمدتاً در آسیا، افریقا و امریکای لاتین است مدنظر است. پس استعمار در این معنا یک نوع سلطه‎ی سرزمینی است که البته در دل خود سلطهی سیاسی، اقتصادی نیز به همراه دارد.

این محقق افزود: اما امپریالیسم الزاماً با تصرف و اشغال سرزمینی همراه نیست، سلطه‌ی سیاسی، اقتصادی بدون سلطهی سرزمینی و اشغال قلمرو است. متفکران و نظریه‎پردازان پسااستعماری وقتی از این اصطلاح استفاده می‎کنند و کسانی که به‌طورکلی حوزه‎ی مطالعات پسااستعماری را در چند دهه‎ی اخیر پرورانده‎اند، معنای استعمار را بسط داده‎اند. گفتم الزاماً موقعیت پسااستعماری، موقعیت پس از زمان استعمار نیست، پس در نتیجهی موقعیت امپریالیستی هم که در آن اشغال سرزمینی وجود ندارد؛ اما سلطه‎ی سیاسی، اقتصادی وجود دارد، می‎تواند موضوع مطالعات پسااستعماری باشد، با این تفاوت ‎که گفتمان پسااستعماری تحت تأثیر چرخش‎هایی که در قرن 20 به‌ویژه نیمه‎ی دوم آن اتفاق افتاد و ما شاهد آن بودیم؛ مثل چرخش زمانی، زیباشناختی، اخلاقی و فرهنگی، در واقع کانون توجه خود را از قلمرو سیاسی و اقتصادی به حوزههای فکری، فرهنگی و گفتمانی منتقل کرد؛ لذا راهیافتها و ایده‎ها که ابا دارم نظریه را به کار ببرم، به دلیل اینکه پسااستعماری بیش از آنکه یک کلان‌نظریه باشد؛ زیرا که اساساً نمی‌تواند کلان‌نظریه باشد، چرا؟ هم در کار ادوارد سعید و هم در کار کسانی که بعد از او در واقع بسط دادند و از شرق‎شناسی به‌طور مشخص منتقل شدند به مطالعات پسااستعماری در کار کسانی مثل هومی‎بابا، اسپیواک و ادامه‎دهندگان راه آن‎ها به دلیل مبانی که دارند -که توضیح خواهم داد که این مبانی چیست- بیشتر پسااستعماری مجموعه‎ای از راهبردها، متدلوژی‎ها و رهیافت‎های مطالعاتی است تا یک کلان‌نظریه باشد؛ زیرا متفکران این حوزه اساساً به چالش کشیدن گفتمان شرق‎شناسی مثل سعید، یا به چالش کشیدند گفتمان استعماری مثل اسپیواک یا هومی‎بابا، یکی از مفروضات آن‎ها، به چالش کشیدن کلان‌روایت‎های اروپایی، مدرنیته و سرمایه‎داری و غرب است.

آقاجری ادامه داد: ادوارد سعید چندین کتاب دارد که معروف‎ترین‎ آن‎ها «شرق‎شناسی» است، ولی چون این کتاب بعدها توسط حتی هومی‎بابا مورد انتقاد قرار گرفت، به این دلیل که هومی‎بابا معتقد بود ادوارد سعید در این کتاب ذاتگرایی کرده است و دو ذات شرق و غرب را در مقابل یکدیگر قرار داده است، درحالی‌که پسااستعماری‎ها اساساً مخالف ذاتگرایی هستند؛ اما سعید در کتاب‎های بعدی خود مثل «اسلام رسانه»، «مسئله‌ی فلسطین»، «جهان متن و منتقد» و «سرآغازها» که در فاصله‌ی سال‎های 1992-1979 نوشت و بعد در سال 1993 که «فرهنگ امپریالیست» را نوشت، توضیح داد که کار من در شرق‎شناسی مورد سوءتفاهم قرار گرفته است.

استاد دانشگاه تربیت مدرس در ادامه‎ی بحث گفت: اما گفتمان پسااستعماری از منابع مختلف تأثیر پذیرفته است و در نتیجه یکی از مناقشهبرانگیزترین بحث‎ها در خصوص پسااستعماری، تعریف خود این اصطلاح است؛ زیرا متفکران مختلفی در این حوزه کار می‎کنند و هریک با تأثیرپذیری و الهام‎گیری که از منابع مختلف کرده‎اند، خود ویژگی‎هایی دارند به‌طوری‌که به‌دشواری می‎شود تعریفی مشخص از پسااستعماری ارائه کرد. سعید از افراد بسیاری تأثیر پذیرفته است حتی از ویکو، هایدگر و نیز از فوکو بیش از همه تأثیر پذیرفته است، ولی هومی‎بابا و اسپیواک از نظریه‌ی پسااستعمار، پسامدرنیستی، فمینیستی، نومارکسیستی و پسامارکسیستی تاثیر پذیرفتهاند و عناصر تازها‎ی را وارد گفتمان پسااستعماری کرده‎اند.نشست پسااستعماری

هومی‎بابا عنصر روانکاوانه‌ی لاکانی را وارد بررسی مطالعات پسااستعماری کرد. اسپیواک با الهام‎گیری ازگرامشی، اصطلاح فرودست را در واقع وارد مطالعات فمینیستی و پسااستعماری کرد و البته گفتمان پسااستعماری را با نوعی گفتمان فمینیستی نومارکسیستی تلفیق کرد؛ یعنی اصطلاح فرودست را از گرامشی گرفت (گرامشی در نوشته‎های زندان خود، به جای اینکه اصطلاح Proletariat استفاده کند، اصطلاح Subaltern به کار برد. بعضی معتقدند به خاطر سانسوری بود که در زندان وجود داشت؛ زیرا رژیم حاکم روی واژه‎های صریحاً مارکسیستی حساسیت داشت، ازاینرو، وی واژه‎ی فرودست را به کار برد)؛ اما نه به معنای طبقه‎ی کارگری آن، بلکه در معنی فمینیستی به کار می‎برد و در واقع یک رهیافت شالوده‎شکن، پساساختارگرا و فمینیستی به رویکرد پسااستعماری می‎افزاید.

هاشم آقاجری بیان داشت: خوب است در مورد نقدهایی که درباره‌ی گفتمان پسااستعماری وجود دارد بحث شود و تفاوتی که گفتمان پسااستعماری، به‌ویژه در ایران از این خلط‎ها بسیار اتفاق می‎افتد و ما می‎دانیم که رهیافت‎هایی بومی‎گرا، ناسیونالیستی و حتی بنیادگرا هستند، گاه از گفتمان‎های پسااستعماری و پسامدرنیستی متأسفانه سوءاستفاده می‎کنند، همچنین درباره‌ی درون‎مایه‎های پسااستعماری که در آثار شریعتی وجود دارد و یادداشت کرده‎ام به بحث گذاشته شود.

در ادامه‎ی این نشست ابراهیم توفیق عضو هیئت علمی دانشگاه علامه درباره‌ی پسااستعمار در حوزه‌ی تاریخ یعنی ارتباط آن با تاریخ‎نگاری و تاریخ‎خوانی و آنچه در تاریخ آمده است، گفت: کتابی در سال 2002 توسط 2 مارکسیست اروپایی منتشر شد به نام «امپراتوری» که در آن دقیقاً به همین موضوع مورد توجه ما می‎پردازد. وقتی می‎گوییم نوعی بازسازی عصر امپراتوری، یعنی با ویژگی‎های کاملا جدید. امپراتوری رومی که روم آن مشخص نیست کجا است، گویا همه‎جا هست و هیچ‎جا نیست. فکر می‌کنم این تصور 2 نویسنده، امکانی به وجود می‎آورد برای اینکه ما از پسااستعماری به دنیا نگاه کنیم، البته ادعای خود آن‎ها نیز همین است. در جایی از کتاب نقدی به نگاه پسااستعماری می‎کنند و ظرفیتی میبینند در جهان، در وضعیت امپراتوری که ما شروع بکنیم و پسااستعماری بحث کنیم. منتها این بحث را خود پسااستعماری‎ها نیز قبلاً کرده‎اند؛ مثلاً اندیشمند برجسته‎ای مثل استوارت هال تعبیری که میکند، به نوعی میخواهد به ما بگوید که آن را به‌عنوان یک Episteme می‎فهمد. فوکویی اگر بخواهیم بگوییم به‌عنوان یک وضعیت گفتمانی، به‌عنوان یک Episteme می‎فهمد که این ظرفیت را در درون خود دارد که ما شروع کنیم نسبت به وضعیت سپری‌شده، بازاندیشی کنیم؛ یعنی به یک معنا دنیای استعماری به معنی political کلاً به سرانجام رسیده و دنیای از دهه‎ی 60 به این سو، دیگر نقطه‎ای در آن وجود ندارد که به‌عنوان مستعمره قابل بحث باشد. در نتیجه ما از این منظر نمی‎توانیم به قضیه نگاه کنیم، مگر اینکه ما به‌طور دائم برگردیم به یک گذشته و دعوای گذشته را بخواهم در لحظه‎ی حال بررسی کنیم. برای همین استوارت هال توجه‎ی ما را به این جلب می‎کند که باید به جلو نگاه کنیم. در واقع این پایانیافتگی، خودش این ظرفیت را در درون خود دارد که ما در یک وضعیتی هستیم که می‎شود در واقع پسااستعماری به وضعیت خود و به وضعیت سپری‌شده و لحظه‌ی حال خود نگاه کنیم. وی این را وجه برجسته‎ی رویکرد پسااستعماری می‎شناسد. در اینجا یک ظرفیت جدی انتقادی می‎بینیم که اگر پسااستعماری برای من ابراهیم توفیق هم جذابیت داشته باشد، همین منظر آن است.

توفیق گفت: منتها قبل از اینکه به این بپردازم، عنوان کنم که به یک معنا اصلاً چیزی به‌عنوان روایت یا نقد تاریخ در پسااستعماری نیست؛ یعنی به پسااستعماری در حوزه‌ی فرهنگ، سیاست و ... قائل نیستم و تمام زمینه‌ی پسااستعماری با این شکلی که من الآن سعی کردم با استوارت هال ورود داشته باشم، این است که مرکزی‎ترین بحث آن نقد تاریخ یا تاریخ‎نگاری است. وی گفت: قبل از ورود به پسااستعماری لازم است یک نکته بگویم که دکتر آقاجری نیز در انتهای صحبت خود به آن اشاره کردند. بنده بحث را اول با این شروع می‎کنم، می‎خواهم یک مرزبندی کنم با آن فهمی که در واقع نوع استفاده یا سوءاستفاده‎ای که از گفتمان پسااستعماری در ایران صورت می‎گیرد یا به یک معنا از هر گفتمان‎پسایی، از هر پستی در واقع نوعی استفاده‌ی بومی‎گرایانه و بنیادگرایانه صورت می‎گیرد، این بلایی است که سر ادوارد سعید، فوکو و خیلی افراد دیگر آورده می‎شود. در همه‎ی دنیا این اتفاق می‎افتد؛ اما در کشور ما به‌طور خاص اتفاق می‎افتد، اینکه بسیاری از نخبگان ما منتظر هستند که کجای دنیا چه حرفی در نقد غرب، استعمار و امپریالیسم زده می‎شود که بلافاصله آن را بگیرند و شروع کنند بر اساس آن، راه انداختن این بحث که غرب در درون خود دچار انحلال و فروپاشی است و دلیل می‎آورند که چامسکی، فوکو، سعید و دیگران نیز همین را می‏گویند، به‌نحوی‌که بعضی وقت‎ها فرد از بحث کردن در مورد آن موضوعات پشیمان می‎شود.

این محقق در ادامه گفت: به این ترتیب شما در یک جایگاهی قرار می‎گیرید که اگر بخواهید از یک چشم‎انداز خاص حرف خود را بزنید، نمی‎توانید؛ زیرا در ساختار گفتمانی قرار می‎گیرید که یا چیزی را تبدیل می‎کند -به‌ویژه آن‎هایی که این ظرفیت را دارند- از لحاظ شکل بیرونی و مفاهیمی که به کار میبرند یا آن‎ها را از آنِ خود می‎کنند که می‎شود مفهوم بومی‎گرایانه و در نتیجه ظرفیت نقد آن را نابود می‎کنند. تمام ظرفیت یا ادعای پسااستعماریها این است که می‎خواهند با هر نوع ذات‎گرایی مخالفت کنند و هر نوع ذات‎گرایی را غیرممکن می‎کنند. ما در اینجا بلافاصله موضوع پسااستعماری را به‌راحتی به ذات‎گرایی تبدیل میکنیم و بعد در مقابل این ذات‎گرایی عده‎ای شروع می‎کنند به اینکه شما دارید از موضع سنت‎گرایی، نقد مدرنیسم می‎کنید و به یک معنا این نقد را ادامه می‎دهند تا به سعید، فوکو، استوارت هال و دیگران می‎برند. آن‎ها در واقع متوجه نیستند که در جایگاه مدرن وقتی از این نوع حرفها میزنند عملاً یک نوعی تاریک‎اندیشی جدید را به وجود می‎آورند. البته مثلاً هابرماس این نقد را به فوکو و امثال او نیز دارد.

این محقق جامعه‎شناسی تاریخی در ادامه گفت: علت اینکه این موضوع را برجسته می‎کنم به خاطر رسیدن به یک مرزبندی است، می‎خواهم بگویم که در واقع رویکرد پسااستعماری برای من جذاب است به خاطر ظرفیت انتقادی که دارد و یا اینکه بگویم من دارم از همان ظرفیت انتقادی پسااستعماری استفاده می‎کنم و می‎خواهم یک کاری انجام دهم که آنها توصیه میکنند.

توفیق گفت: یکی از کسانی که در چارچوب پسااستعماری برجسته است، متفکر و تاریخ‎نگار هندی به نام گایاتری چاکراورتی است، وی مجموعه کاری دارد که یکی از مقالات او تحت عنوان «پیرامون‎سازی اروپا» است. در انتهای این مقاله عنوان می‎کند جهت‎گیری پیرامون‎سازی در اروپا، در ذات خود این را دارد که ما آن‎گونه که هستیم و آن‎گونه که جهان را تعبیر می‎کنیم خود را Pneumatic کنیم. الزام پیرامون‎سازی اروپا پنوماتیک کردن خودمان است، جایگاهی که خودمان در آن قرار گرفته‎ایم، این تمام پروژه‎ی اوست. پیرامون‎سازی اروپا را وقتی به‌عنوان یک پروژه‎ی تاریخ‎نگارانه نقد می‎کند، نتیجه‎ی آن این است که پیرامون‎سازی اروپا پنوماتیک کردن وضعیتی است که خودمان در آن قرار داریم. وقتی ما به آکادمیک تاریخ نگاه کنیم تاریخ‎نگاری، آن‎گونه که در مدرن شکل گرفته است، می‎گوید در تاریخ‎نگاری اروپا آنچه که سوژه‌ی تاریخ می‎تواند باشد فقط خود اروپا است. به یک معنا تاریخ‎نگاری اروپا مبتنی بر این است که نشان بدهد که تنها جایی که واجد تاریخ است و به لحاظ نظری می‎توان مفهوم‎پردازی کرد، اروپا است. هیچ جای دیگری از جهان واجد این ویژگی نیست که گذشته‎اش را مفهومپردازی نظری کند. پس یک تاریخ وجود دارد، تاریخ جهانی که هیچ‌چیزی نیست جز تاریخ اروپا، وقتی چنین است آن وقت تصوری از تاریخ به وجود می‎آید که همه‎ی گذشته‎های دیگر غیر از این گذشته‎ی معین، غیر از این مسیر تاریخی که به سرمایه‎داری و مدرنیته انجامیده است، وضعیتی که تاریخ‎نگاری مدرن دارد تغییرش می‎دهد و باید توضیحش بدهد که پیشینه‎ی آن چیست؟ همه‌ی گذشته‎های دیگر عملاً به گذشته‎های ناقص تبدیل می‎شود، به گذشته‎هایی که از آن‎ها این سؤال را می‎کنیم و حق داریم این سؤال را بکنیم، چون این نوع تاریخ‎نگاری را اروپا دارد، بپرسیم چرا نتوانستند مسیری طی کنند که اروپا طی کرده است؟ چرا نتوانسته‎اند مسیری را طی کنند که به سرمایه‎داری، مدرنیته و عصر جدید بینجامد؟ و از دل این، چاکراورتی دارد به ما می‎گوید که تاریخ نقص و تاریخ غیاب در می‎آید؛ یعنی تاریخ هند تبدیل می‎شود به تاریخ نداشته‎ها، نگارش تاریخ آن چیزی که نبوده است.

 در مورد ایران اگر من بخواهم از چاکراورتی پیروی کنم باید بگویم که ما تاریخ خود را بر اساس این می‎نویسیم که چه چیزهایی در آن نبوده که ایران بتواند غرب شود. وقتی این کار را می‎کنیم، او می‎گوید این اتفاقی است که در تاریخ‎نگاری به‌عنوان یک ژانر آکادمیک می‎بینیم و چون در اروپا می‎افتد ما نمی‎توانیم بگوییم فقط اروپایی‎ها این کار بکنند، چون تاریخ‎نگاری یک ژانر آکادمیک است و مدعی جهان‌شمولیت است، بعد از این ویژگی برخوردار می‎شود که در واقع تصور خود را از تاریخ جهانی منتشر می‎کند و تاریخ‎های ناقصی که وجوه تاریخ اروپا هستند و ما هم همین را در واقع من هندی، من ایرانی، من افریقایی از آنِ خود می‎دانم و درونی می‎کنم و به یک معنا فرق نمی‎کند تاریخ در کجای جهان نوشته ‎شود، در لندن نوشته ‎شود یا افریقا یا تهران، تفاوتی ندارد.

ابراهیم توفیق ادامه داد: منطق عمومی حاکم بر نوع تاریخ‎نگاری این است که دائم یک تصور تاریخی از غرب دارد که ظاهراً ایجابی توضیح میدهد، به سمت اینکه یک مسیر ظاهراً طبیعی اتفاق افتاده است که از وضعیتی ابتدایی کم‎کم، تکاملی در عرض مثلاً چند هزار سال صورت گرفته است و یک نقطه‎ای وجود دارد که مثلاً انقلاب فرانسه و انقلاب صنعتی به وجود می‎آید و وضعیتی به وجود می‎آید که ما اسم آن را می‎گذاریم سرمایه‎داری، سرمایه‎داری مدرن یا مدرنیته و این فقط در آنجا اتفاق می‎افتد.

ادامه دارد ...

نظر شما