الهه شیری لو: گفتوگوی حجتالاسلام احمد احمدی، رییس سازمان سمت و عضو شورای تحول علوم انسانی شورای عالی انقلاب فرهنگی درباره تغییرات رشته فلسفه با واكنشهای زیادی روبهرو شد. واكنشهایی كه بسیاری از اهالی فلسفه را در بر گرفت و توضیحات دبیر این شورا درباره حرفهای احمدی نیز شاید چندان مورد قبول واقع نشد. محسن غرویان به عنوان یكی از اساتید مطرح فلسفه در قم نظرات مهمی درباره این رشته و نوع برخورد با آن دارد. گفتوگوی «اعتماد» با غرویان در حالی انجام شد كه این استاد جامعه المصطفی العالمیه ضمن بحث درباره نظرات احمدی و تفاوتهای خوانش تدریس فلسفه در حوزه و دانشگاه به نسبت بین فلسفه و سیاست در دنیای امروز و به خصوص در ایران پرداخت.
***
شما به عنوان فردی كه سالها در زمینه فلسفه در حوزههای علمیه فعالیت داشتهاید، اساسا فكر میكنید چرایی همه اتفاقاتی كه در طول سالهای گذشته و به خصوص در روزهای اخیر، پیرامون فلسفه، از مخالفتهای گوناگون با این رشته گرفته تا تصمیم كارگروه تحول علوم انسانی شورای عالی انقلاب فرهنگی مبنی بر ایجاد تغییراتی در نوع تدریس فلسفه، در كجاست؟
پاسخ بنده مشتمل بر چند نكته است؛ نكته اول این است كه معمولا هر فكر، اندیشه، طیف و حزبی كه به قدرت میرسد تلاش میكند پایههایی تئوریك برای دستگاه قدرت و حاكمیت خود ارائه دهد. به هر شكل این قدرت و جایگاه سیاسی، از این جهت كه فلسفه تفكر عقلانی منظمی است كه پایههای تئوریك و نظریه قدرت و حاكمیت سیاسی را تبیین میكند، به فلسفه نیز سرایت میكند. با عوض شدن دولتها، تلاش گستردهیی برای ترویج یك فلسفه به عنوان پایههای نظری آن دولت، انجام میشود. من فكر میكنم در كشور ما هم این اتفاق افتاده و میافتد.
نكته دوم این است كه فلسفه در واقع یك زبان بینالمللی و جهانی است یعنی با فلسفه، تعقل و ابزار عقل میتوان در همه جای دنیا صحبت و مباحثه كرد. بیان و لسان فلسفه جهانی است و محدودیتهای خاص دینی و مذهبی را اولا و بالذات ندارد چون فلسفه با ابزار عقل حركت میكند آن محدودیتهای خاص دینی، فقهی و مذهبی را ندارد. از این جهت عدهیی میترسند كه فلسفه اگر در جامعه حاكم شود و گفتمان فلسفی، گفتمان رایج باشد، آن حد و مرزهای دینی فرو ریخته شود یا به آنها آسیبی وارد آید. این یكی از جهاتی است كه به نظر من عدهیی به فلسفه هجمه میكنند و آن را بر نمیتابند.
اما در مقابل كسانی معتقدند كه فلسفه میتواند با مبانی كلامی و دینی هماهنگ شود. آنها عقیده دارند كه گفتمان فلسفی اگر در جامعه به وجود آید هیچ آسیبی به گفتمان دینی و اعتقادی ما وارد نمیشود. ما میتوانیم با فلسفه آن عقاید و پارادایمهای عقیدتی و فكری خود را به كل دنیا صادر و منتقل كنیم. به نظر من خوف یا هجمه عدهیی به فلسفه، ناشی از ضعف و ناتوانی آنها در تبیین مسائل فلسفی و دینی است. اگر ما دین و فلسفه را با هم هماهنگ كنیم آنگاه خوفی هم نداریم و به هر حال از فلسفه هراسی نخواهیم داشت.
ماجرایی كه این روزها پیرامون فلسفه پیش روی ما است، نسبت آن با سیاست است. به نظر شما آیا میتوان یك نگاه سیاسی را در پشت صحنه هجمه به فلسفه شناسایی كرد؟ این سوال از آن رو مطرح میشود كه همچنان مباحثی در چیستی و چگونگی فلسفه وجود دارد و گروهی آن را مقولهیی میدانند كه از غرب وارد شده تا معارف ناب اهل بیت را دچار اختلاط كند؛ از جنبه دیگر ما شاهدیم كسانی معتقدند این رشته از دیدگاه علمی برای آن كسی كه فلسفه میخواند شاید هیچ بهرهیی از راه و رسم زندگی به خصوص در زمینه تامین شغل یا مسائل مالی به بار نیاورد و بهتر است كه فلسفه را به خواندن از فلان مقطع تحصیلی محدود كرد.
فلسفه در واقع نوع نگاه كلان انسان به عالم هستی، حیات و جهان وجود است. ابزار این نگاه هم، ابزار عقلی است. خداوند به هر انسانی عقل داده كه در مورد آغاز و انجام جهان و خود تفكر كند و ما گریزی از فكر كردن نداریم. همچنان كه گریزی از تفكر فلسفی هم نداریم. به هر حال پایه گذار تفكر فلسفی، خداوند متعال است كه به انسان قدرت تفكر، تامل و پرسشگری راجع به آغاز و انجام جهان و مبدا و معاد داده است. بنابراین من اصلا قبول ندارم كه فلسفه از غرب آمده است. اصلا فلسفه غرب و شرق ندارد یعنی در محدوده جغرافیایی نمیشود ما از فلسفه بحث كنیم. فلسفه در واقع همان تفكر خود انسان است با عقلی كه خدا به او داده تا درباره خود، محیط زندگی و درباره آغاز و انجام وجود، تفكر كند. بنابراین بنده معتقدم كه فلسفه از درون خود انسان آغاز میشود و با خلقت انسان و تكوین آفرینش عجین و همراه بوده و خواهد بود. به نظر من اهل بیت و پیامبران، بزرگترین فیلسوفان بودهاند زیرا بحثهای هستیشناسانه را مطرح كردهاند.
البته ما نباید در قید و بند لفظ هم بمانیم. من الان به كلمه فلسفه هم عنایتی ندارم كه مثلا بگوییم فلوسوفیا یك واژه یونانی یا لغتی در لاتین است. اینها بحثهای لفظی است و ما با محتوای فلسفه سروكار داریم نه مباحث لفظی. نكته دیگر آن است كه فلسفه عشق میخواهد. همانگونه كه ذوق مردم در مسائل عادی زندگی?شان مختلف است، در مسائل علمی و فكری هم علاقه و ذوق افراد متفاوت است. كسی مثلا به پول و زندگی و مقام و شهرت علاقهمند و دلبسته است و كسی هم به علم و دانش علاقه دارد. در حوزه مباحث علمی هم باز افراد مختلف هستند. مسائل فلسفی هم یك دسته از مقولات فكری است كه هر كسی به آن علاقه و هر كسی هم استعداد یا حوصله فكر و بحث درباره آن را ندارد. فیلسوفان كسانی هستند كه با عشق هستیشناسی وارد این عرصه شده و تا جایی كه توانستهاند، پیش رفتهاند. البته هیچ ادعایی هم برای حل همه مسائل جهان هستی نداشتهاند. حالا این فیلسوفان گاهی در شرق عالم زندگی میكنند و میشوند فیلسوفان شرقی و گاهی در غرب عالم هستند و میشوند فیلسوفان غربی. از قضا میبینیم گاهی افكار فیلسوف شرقی با فیلسوف غربی دقیقا یكی است و به یك نقطه رسیدهاند بدون اینكه از قبل با هم تبانی و هماهنگی داشته باشند.
مثلا در زمان ملاصدرا، دكارت فرانسوی هم زندگی میكرده است. ملاصدرا از نظر تفكر به جایی رسیده كه دكارت نیز درباره همان مساله فكر میكرده، بدون اینكه آنها از قبل با هم ارتباطی داشته باشند. اینها نشان میدهد كه فلسفه مرز جغرافیایی ندارد. به نظر من این بحثها كه فلسفه بخوانیم یا نخوانیم یا اینكه این رشته آینده شغلی برای ما دارد یا نه و... بحثهای سطح پایینی در تراز مسائل فلسفی است. اصلا فیلسوف نگاهی به مساله شغل، درآمد و این گونه مسائل ندارد. فیلسوف بر اساس یك عشق و علاقه ذاتی و درونی خود به آن مسائل میپردازد. البته مباحث مربوط به فلسفههای مضاف را داریم كه آن بحث دیگری را میطلبد.
مصاحبه تازه دكتر احمدی در رابطه با تغییرات رشته فلسفه در دانشگاه و بیان حذف فلسفه از مقطع كارشناسی این سوال را ایجاد میكند كه اساسا تفاوت تدریس فلسفه در حوزه و دانشگاه چیست و دیگر اینكه آیا انجام چنین كاری در دانشگاه میتواند برای آن كسی كه میخواهد فلسفه بخواند مفید و اثرگذار باشد؟ آیا میتوان بدون پرورش استعدادها در مقطع كارشناسی در سالهای مقاطع كارشناسی ارشد و دكترا چنین پایهیی را شكل داد؟
من معتقدم آموزش فلسفه باید از كودكی آغاز شود زیرا فلسفه دانشی است برای پاسخ دادن به پرسشها. پرسشهای فلسفی در همان كودكی در انسان آغاز میشود. آیا خدا نور است؟ آیا خدا ماده است؟ آیا خدا غیر ماده است؟ آیا خدا مانند هوا است؟ همه ما تجربه چنین سوالاتی كه از سوی كودكان مطرح میشود را داریم. اینها مباحث فلسفی است چون خدا همان واجبالوجودی است كه در فلسفه بحث میشود. خدا همان وجود مجردی است كه در فلسفه بحث میشود. بنابراین پرسشهای فلسفی از هنگامی آغاز میشود كه انسان فكر را آغاز میكند و این مساله از سنین كودكی به اذعان و تایید همه اندیشمندان جهان آغاز میشود. فلسفه برای كودكان هماكنون در غرب خود باب وسیعی است و كتابهای زیادی در این زمینه نگاشته شده و در كشور ما نیز به تازگی پرداختن به این مباحث آغاز شده است.
به نظر من در حوزههای علمیه فلسفه عمیقتر از دانشگاهها خوانده میشود اما امتیازی كه در دانشگاه وجود دارد این است كه به فلسفه غرب یعنی فلسفه معاصر جهان امروز بیشتر پرداخته میشود. امروزه در حوزه علاوه بر فلسفه اسلامی، با تاكید رهبری روی فلسفه غرب، فلسفههای مضاف و فلسفههای تطبیقی نیز كار میشود. البته باید به این نكته اشاره كنم كه به صورت كلی تعلیم و تعلم در حوزه قویتر از دانشگاه است، هر چند كه مدت زمان تحصیل در حوزه نیز بیش از دانشگاه است. در دانشگاهها درسها به خصوص در سطح لیسانس و فوق لیسانس برای گرفتن نمره و مدرك خوانده میشود لذا خیلی به عمق مسائل در همه درسها پرداخته نمیشود. كسانی كه علاقه زیاد علمی داشته باشند معمولا در مقطع دكترا به مباحث تحقیقی و پژوهشی بیشتری میپردازند.
جامعه امروز ما متاثر از جامعه جهانی است و افراد بسیاری برای امرار معاش و آینده شغلی به درس و علم روی میآورند و به دانشگاهها میروند تا استخدام شوند. كمتر افرادی پیدا میشوند كه شوق، ذوق و عشق علمی داشته باشند و آن رشته علمی را واقعا برای ارضای غریزه جستوجوگری خود دنبال كنند. حرفم این نیست كه چنین افرادی نیستند ولی تعداد كمی از این افراد هم در حوزه و هم در دانشگاه حضور دارند. معتقدم این قانون یا برنامهیی كه قرار است در رابطه با حذف رشته فلسفه از دوره لیسانس گذاشته شود، به هر حال غیر واقع گریانه است؛ زیرا سوالات فلسفی حتی در دبستان و دبیرستان نیز وجود دارد، چه برسد به دوره كارشناسی در دانشگاه. فكر نمیكنم چنین تصمیم یا قانونی جوابگو باشد چرا كه سوالات فلسفی امروزه به خصوص برای جوانان زیاد است و ما اگر قصد بر انجام تغییری داریم باید روش تدریس فلسفه و طرح مباحث آن را تغییر دهیم. باید بیان فلسفی جدید داشته باشیم و كتابهای فلسفی نگارش جدیدی پیدا كند نه اینكه آن را حذف كنیم كه قطعا جوابگو نخواهد بود. البته دكتر احمدی كه این مسائل را مطرح كرده، خود اهل فلسفه است. ایشان كتابهایی در زمینه فلسفه غرب نوشته، در فلسفه اسلامی كار كرده و سالها نیز در محضر علامه طباطبایی مشغول تلمذ بوده است. به نظر من باید منظور ایشان به شكل دقیقتری تبیین شود.
از آنجایی كه نهادهایی چون شورای عالی انقلاب فرهنگی با آنكه نهادی فرهنگی و علمی است اما در كل برساخته سیاست است، شما به چه اندازه ورود چنین نهادهایی را به این مباحث صحیح میدانید؟ از جنبه دیگر ورود نهادهای سیاسی به حوزههایی مانند فلسفه كه فارغ از طبیعت هستند و نسبت اصلی آنها با ماورالطبیعه است را چگونه ارزیابی میكنید؟ تا چه اندازه میتوانیم از ابزارهای سیاسی برای محدود یا گستردهتر كردن یك رشته علمی استفاده كنیم؟
اینكه سیاست وارد فلسفه بشود یا نه، به نظر من امری است كه میشود اتفاق بیفتد. یعنی چه ما بخواهیم چه نخواهیم سیاستمداران معمولا وارد این مباحث میشوند. اگر خود آنها هم اهل این مسائل نباشند اما برای تئوریزه كردن پایههای حاكمیت و قدرت سیاسی خود، دست نیاز به سوی فیلسوفان و اهل فلسفه دراز میكنند. به نظر من شورای عالی انقلاب فرهنگی حق دارد از منظر فرهنگی بودنِ فلسفه، وارد آن شود. به هر حال یكی از عناصر بسیار مهم در فرهنگ به معنای عام و وسیع آن، فلسفه است. فكر میكنم ورود شورای عالی انقلاب فرهنگی در مباحث فلسفی در حد برنامهریزی و تنظیم كتب درسی جزو وظایف كاری این شورا محسوب میشود ولی فلسفه به آنچه دولت یا قدرت سیاسی انجام میدهد، محدود نمیشود. به هر حال فلسفه را در مقطع كارشناسی یا كارشناسی ارشد بگذارند یا نه یا اصلا آن را از دانشگاه حذف كنند، تاثیری در نیاز به فلسفه ندارد. نیاز هر انسانی به فلسفه وجود دارد و فلسفه مثل اكسیژن است كه هر انسانی مجبور است در این هوا و در این اكسیژن تنفس كند. ما انسانها هم مجبور هستیم در فضای فلسفه، سوالات و تفكرات فلسفی زیست كنیم و حیات ما در این فضای پرسشها و پاسخهای فلسفی شكل میگیرد.
منبع: اعتماد
پس شما فكر میكنید سیاست میتواند راه خود را از طریق فلسفه باز كند و با كمك فلسفه یك راه تازه بیندیشد؟
بله طبیعتا این گونه است! سیاست و دانش سیاسی یكی از رشتههای علوم انسانی و فلسفه سیاست یكی از فلسفههای مضاعفی است كه امروز در تمام دنیا بحث میشود. بحثهایی كه با متد عقلانی راجع به جهان هستی و حیات انسانی بحث میكنند، زمینههای تئوریك مباحث سیاسی است.
فلسفه سیاسی امروزه یكی از رشتههای علوم انسانی است و از گذشته هم میدانیم كه افرادی چون سقراط، افلاطون و ارسطو كه فیلسوفان جهان غرب بودند و فارابی، ابن سینا و ملاصدرا كه فیلسوفان جهان شرق بودند، به هر حال به حوزه سیاست، نحوه اداره جامعه، اینكه حاكم چه كسی باید باشد و شرایط حاكم چگونه است و چرا اصلا انسان و جامعه انسانی به حاكم و قدرت سیاسی احتیاج دارد، وارد شدند و مباحث گوناگونی را مطرح كردند. این مباحث هم در فلسفه اسلامی و هم در فلسفه غربی و در میان فیلسوفان مسلمان و فیلسوفان غرب مطرح بوده و تا الان هم ادامه دارد. مباحث سیاسی، اقتصادی، جامعه شناختی و... امتداد فلسفه است یعنی آن فلسفه محض وقتی امتداد پیدا میكند به این فلسفههای مضاف میرسد. به این طریق است كه سیاست با فلسفه ارتباط زیاد و عمیقی دارد و از آن استفادههای زیادی میكند.
نظر شما