فرهنگ امروز/ محمد رضایی: خط سیر زندگی علمی هال شاید نمونهی خوبی از فعالیت علمی و اکتیویسم سیاسی را به دست دهد که برای روشنفکر ارگانیک امروز ایرانی چهبسا درسآموز باشد؛ بنابراین به جای آنکه از نظریهها و تحلیلهای استوارت هال بیاموزیم، از مشی و منش هال در تولید فکری و عمل سیاسی بیاموزیم. شوربختانه، استوارت هالی که میشناسیم محدود به مدل رمزگذاری و رمزگشایی است.
دوگانههایی که در مطالعات فرهنگی داریم دوگانههایی درونی نیست. دعواهای ما با دیگر رشتهها قوت دارد، همین سبب شد تا ما درکی از تفصیلهای درونرشتهای نداشته باشید و حتی ندانیم اصلاً بهتر است اندیشههای هال بیشتر مطرح شود یا مثلاً گروسبرگ، فیسک یا کسان دیگری. شاید تعبیر وضعیت جنینی مطالعات فرهنگی مناسب باشد، در واقع در این وضعیت ما حتی نمیدانیم چه چیزی برای ما مطلوب است، طبیعی است که از درک اندیشههای خود هال و نسبتش با وضع و حال امروزین نیز غافل بمانیم.
دربارهی استوارت هال به این نکته هم باید توجه داشت که او دورههای فکری مختلفی داشته است. استوارت هال اندیشهی تثبیتشدهای ندارد، به تعبیری، او صاحب یک منظومهی فکری پراکنده است، بعضی اتفاقات هم این مسئله را تشدید کرده است؛ برای مثال همکاریهای پژوهشی متعددی که داشته است، بیشترِ آثار استوارت هال در قالب همکاری است، نهایتاً بیشتر از دو کتاب که حاصل کار شخص خودش باشد، ندارد. فیسک با کلمهی open سعی میکند در یک کلمه کارهای استوارت هال را توصیف کند: کارهایی با پایانی باز، رو به جلو و در مشارکت با دیگران (فیسک، ۱۹۹۶: ۲۱۲). هال کسی است که به جای نوشتن کتابهای اختصاصی، به ژورنالها و نوشتن در آنها توجه نشان میدهد، یا مشتاق حضور در برنامههای تلویزیونی است؛ مجموعهی این مسائل از استوارت هال موجودی میسازد که یکجا جمع کردن تمام وجوهاش ساده نیست.
اما پاسخ این پرسش که چرا اینگونه او مسیر خود را میپیماید و چنین نوساناتی را تجربه میکند را باید در موضوعی که او دنبال میکند، جست. اساساً استوارت هال بایستی اینگونه میبود و جور دیگری از او قابل انتظار نبود. در محور آرای استوارت هال در عین این پراکندگیها، با مفهوم Contextualism (زمینهگرایی) روبهرو میشویم؛ اینکه موضوعی مانند فرهنگ تا چه میزان به زمینه و برهههای moment مورد بررسی وابسته است و چقدر این موضوع میتواند در وضع و حالها و همآیندیهای مختلف متفاوت باشد و به تبع این واقعیتهای متلون و متکثر، تا چه میزان تحلیل این واقعیتها نیز میتواند متفاوت باشد؛ بنابراین شما نوعی پراکندگی در بحث استوارت هال میبینید که این پراکندگی در واقع محصول موضوع مورد مطالعهی استوارت هال است که از اساس موضوعی ثابتنشده و temporal(موقتی) است؛ بنابراین استوارت هال تثبیتشده ناقض رویکرد خودش میبود؛ چراکه اساساً او فکر این را هم نمیکرد که موضوعات مورد بررسیاش تثبیتشدهاند، آن موضوعات به نظر او موقتی، زمینهمند و conjunctural(برههای) هستند و طبیعی است که اندیشهی استوارت هال نیز به همین ترتیب برههای، زمینهمند و temporal (موقتی) باشد.
دو منظر برای کمک هال
کمک استوارت هال به نظریهپردازی ما دربارهی شرایط ایرانی را از چند منظر میتوان توضیح داد. بگذارید شیوهای استوارت هالی برای انتخاب این منظر جستوجو کنم، پاسخ من یک منظر از میان منظرهای مختلف است. هرگاه از استوارت هال دربارهی مطالعات فرهنگی میپرسیدند، او نسبت خود با مطالعات فرهنگی را اینگونه تعریف میکرد که من داستانی دارم در کنار داستانهای دیگر، روایتی دارم که در کنار روایتهای دیگر قابل طرح است. دیگران ممکن است استوارت هالِ دیگری داشته باشند و مناظر دیگری از بحثهای او برایشان مهمتر باشد.
مایلم بحثم را در دو زمینهی فعالیت علمی و کاری هال دنبال کنم، هال برای من از این دو جنبه مهم است. به طور خلاصه، هال یک روشنفکر ارگانیک است، بر واژهی ارگانیک تأکید دارم تا آن را از روشنفکر به معنای خاص کلمه که عموماًَ رایج است جدا کنم. برای من هال در کار روشنفکریاش یک نظریهپرداز علمی است: علمی از نوع مطالعات فرهنگیاش و در کار علمی، روشنفکری است که دلبسته اکتیویسم سیاسی است. او این دو ساحت را از هم جدا نمیداند، همانطور که دانشگاه را جدا از کار روشنفکری نمیبیند. شاید این برداشت از هال در وضع و حال کنونی جامعهی فکری ما که به شدت بر دوگانهی کار دانشگاهی و کار روشنفکری اصرار دارد قدری عجیب باشد. ابتدا بر کار روشنفکری هال و در ادامه به شیوهی نظریهورزی استوارت هال میپردازم.
ویژگیهای روشنفکری هال
گفتیم هال روشنفکری ارگانیک است که میتواند برای عمل سیاسی ما در ایران امروز درسآموز باشد. باید بدانیم که روشنفکری استوارت هال متفاوت است، او خود را روشنفکری انقلابی نمیداند، اصلاً شک دارد روشنفکران بتوانند دست به بسیج گستردهای بزنند؛ به دو دلیل: طبقهای برای بسیج وجود ندارد (مانند طبقهی کارگر) و دوم اینکه فرهنگ، محل نزاع دائمی است که مانع تضمین بسیج و حرکتی گسترده و یکدست میشود (جیمز پروکتر، ۲۰۰۴).
اگر انقلاب منظور نظر هال نبود پس این سؤال مهمی است که بپرسیم مراد استوارت هال از مطالعهی فرهنگ چه بود؟ چنانچه پروکتر (۲۰۰۴) گفته است منظور از تحلیل فرهنگی نشان دادن امکانهایی است که به گروههای حاشیهای کمک کند ولو به طور موقت فضای فرهنگی را از دست گروههای مسلط جامعه خارج کنند. این با مشی هال سازگار بود که فرهنگ را امری یا موضوعی ایستا برای مطالعه در نظر نمیگرفت، در مطالعهی فرهنگ هم به دنبال نظریهپردازی بزرگ یا به دنبال آرمانهایی بزرگ نبود، او فرهنگ را قلمرویی برای مبارزه و کشمکش تلقی میکرد که دامن نظریهپردازی دربارهی فرهنگ را هم میگیرد (همچنین نگاه کنید به گروسبرگ، ۱۹۹۶: ۱۵۲). در مقالهی «مطالعات فرهنگی و میراثهای آن»، زمانی که به کار روشنفکری میپردازد دلالتهایی از این رویکرد را آشکار میسازد؛ در آنجا از بیماران و بیماری ایدز سخن به میان میآورد و نقشی که روشنفکران در این ماجرا میتوانند داشته باشند. در این مقاله او نشان میدهد این واقعیت خشن که سبب مرگ انسانها در خیابانها میشود، میتواند موضوع بررسی روشنفکران باشد، اما در این ماجرا روشنفکران دلمشغول «سیاست فرهنگی بازنمایی» خواهند بود؛ به این معنا که چگونه ایدز بازنمایانده میشود و گفتهها و سکوتها در این میان کدام است، سکوت در قبال اپیدمی ایدز در آسیا و آفریقا و مانند آن. کار نظریهپرداز فرهنگی مفهومپردازی، تحلیل جهان و کمک به تغییر آن است (اسلک، ۱۹۹۶).
بازگشت به ایدئولوژی
چنانچه گفته شد، در محور پروژهی روشنفکری استوارت هال نوعی سیاست فرهنگی بازنمایی است، هرچند در این مسیر ایدئولوژی یکی از ترمهای تخصصی و مورد علاقهی اوست و مقالهای مهم دربارهی بازگشت ایدئولوژی (۱۹۸۲) به مطالعات رسانهها دارد، اما دو تفاوت عمده در اینجا دیده میشود: نخست، استوارت هال سیاست بازنمایی را در کار روشنفکریاش بدون توسل به ایدهی فریب ایدئولوژیک طرح میکند و دوم، رهاییبخشی نخبهگرایانه در تحلیل او جایی ندارد. این دو عموماً در کنار هم طرح میشوند.
امروزه همبستهی تحلیل فرهنگی در جامعهی ایران پرداختن به مسئلهی فریب و توهمی است که عموماً مردم بر اساس تحلیلهای نخبهگرا گرفتار آن تصور میشوند. در مجموعهی تحلیلهایش از تاچریسم که ابتدا در دو نشریهی Marxism Today و The New Socialist منتشر شد و بعدها در دو مجلد The Politics of Thacherism (۱۹۸۳) و The Hard Road to Renewal (۱۹۸۸) چاپ شد، هال به این بحث دامن میزند، با وجودی که در سالهای ۱۹۷۹ تا اواخر دههی ۸۰ بهرغم آنکه شاخصهای اقتصادی در انگلستان افت داشتند چرا مردم حتی اعضای طبقهی کارگر به تاچر رأی دادند و او در واقع نخستوزیری محبوب بود؟ آیا واقعاً مردم انگلستان گرفتار نوعی آگاهی کاذب بودند و فریب خورده بودند؟ روشن است که پاسخ هال به این پرسش اخیر منفی بود، مسئله، فریب ایدئولوژیکی نیست، چون هال در مقالات متعددی نشان داد چگونه در مطالعات فرهنگی باید از مسئلهی ایدئولوژی بهمثابه فریب گذر کرد (نگاه کنید به هال، ۱۹۹۶ مارکسیسم بدون گارانتی؛ لاراین، ۱۹۹۶). هال به جای آنکه بر ماهیت یکپارچه و بدون هیچگونه شکاف و کلیت یکدستی به نام ایدئولوژی تأکید کند بر خصلتهای ذاتاً متناقض تاچریسم تأکید کرد (نگاه کنید به پروکتر، ۲۰۰۴؛ همچنین رجوع شود به هال ۱۹۸۸). توضیح هال چنانچه میدانید حول مفهوم «اقتدارگرایی پوپولیستی» ارائه شد؛ خلاصهی این مفهوم اشاره به وضعی دارد که در آن تاچر کوشید از دو مکانیسم همزمان استفاده کند: از یک سو از ظرفیتهای حکومتی هژمونیک و از سوی دیگر از نارضایتیهای پوپولیستی مانند ترس از کیفقاپی، مهاجرت و مسئلهی جوانان بهنحوی ایدئولوژیک استفاده کند تا به چنین بسیجی دست زند.
نزدیکی به مردم
خصلت روشنفکری ارگانیک هال ویژگی برجستهی دیگری هم دارد: تلاش برای نزدیک شدن با مردم دقیقاً در نقاطی که هستند. در واقع، در نظریهی هال، اکتیویسم بخشی از شرایط آنتولوژیک زندگی روزمره به شمار میرود، این تواناییای نیست که توسط روشنفکران به مردم داده شود، در نهاد زندگی وجود دارد؛ ازاینرو، اصالت بخشیدن به زندگی روزمره سبب شده است تا استوارت هال تلاش کند به توهمی دانستن زندگی روزمره و متوهم دانستن مردم بکوشد و به آنها نزدیک شود، در مکانهایی که واقعاً میتوان به آنها دست یافت.
به سابقهی فعالیتهای او بنگرید: کار در دانشگاه اوپن و کار در مرکز مطالعات فرهنگی بیرمنگام. هال از تقسیم جامعه میان دو کمپ نخبگان و مردم عوام اجتناب دارد، این دقیقاً یکی از دلالتهای منش هال برای روشنفکر ایرانی است. به انگیزهی هال برای انتخاب اوپن یونیورسیتی توجه کنید: «محلی بازتر، میانرشتهایتر و نامتعارفتر... برای صحبت با مردم عادی، با دانشجویان سیاه و زن در جایگاهی غیرآکادمیک... این محل بخشی از اشتیاق سیاسی من را برآورده میسازد» (هال، ۱۹۹۶).
درک زمانه
از دلالتهای روشنفکری ارگانیکی هال تلاش برای درک زمانهی خودش است. پروژهی نیوتایمز نمونهی بارزی از این کوشش است. پروژهای که اولبار در سال ۱۹۸۹ در مجلهی مارکسیسم تودی کلید خورد و بعدها در کتاب New Times: The Changing Faces of Politics in the ۱۹۹۰s (۱۹۸۹) منتشر شد. چنانچه پروکتر گفته است (۲۰۰۴: ۱۰۳) «زمانهی جدید» مانیفستی مشخص نیست، بلکه مجموعه دستورالعملها و رهنمودهایی پراکنده است که روح کلی آن مبتنی بر این شعار است: با زمانه حرکت کن. [۱] منظور از این جمله درک زمانه و پیچیدگیهای تحولات اخیر و تلاش برای تحلیل بهنگام آنهاست. مشکل چپ اساساً این بود که در زمانهی مورد نظر هال بهخلاف جریان راست قادر به درک این تحولات و حرکت بر روی موج این تغییرات نبود؛ طبیعی بود که بدون درک چنین شرایطی انتظار بسیج مردم از سوی چپ نبوده است. پیروزی راست در گرو درک همین زمانهی جدید بود. با درک زمانهی جدید است که میتوان به آن جهت داد و مسیرش را در حرکت به جلو تغییر داد.
ویژگیهای نظریهپردازی از نوع استوارت هال کدامند؟
در برداشت هال از نظریهپردازی، مفهوم مفصلبندی پیوست شده است. خود این مفهوم در دو معنای نظری و روشی معنای خاصی دارد: مفصلبندی در مقام نظریه، «شیوهای برای توصیف جهان یا فرماسیون اجتماعی بدون افتادن به ورطهی ذاتگرایی و تقلیلگرایی» است؛ از سوی دیگر، مفصلبندی در مقام روش، روشی برای زمینهمندسازی ابژهی تحلیل است (اسلک، ۱۹۹۶: ۱۱۳). این زمینهمندسازی برای صرف تحلیل نیست، بلکه چنانچه پیشتر گفته شد برای تغییر آن است. نتیجهی این تغییر «بازمفصلبندی»[۲] واقعیت است (اسلک، ۱۹۹۶: ۱۱۵)، این عملی مهم برای تغییر شرایط زندگی است. تلاش برای گذر از این ذاتگرایی هال را از همان آغاز بهویژه در مقالهی دو پارادایم میتوان دید، همان جا که وی تلاش دارد ضمن معرفی دو پارادایم فرهنگگرایی و ساختارگرایی از محدودیتهای هریک رها شود؛ برای نمونه، طبقهگرایی محدودیت پارادایم فرهنگگرایی است، از دلالتهای بسیار مهم مفصلبندی برای هال را میتوان برشمرد.
چنانچه گروسبرگ گفته، یکی از ویژگیها این است که جدایی میان نظریه در هر سطح از انتزاع که باشد از یک سو و زمینهی تاریخی آن وجود ندارد. اما نباید از یاد برد، پرداختن به زمینه و کانجانکچرالیسم نظریهی استوارت هال دو دلالت در پی دارد که نظریهاش را به شدت محلی ساخته است. استوارت هال در بدو امر نظریهپرداز شرایط انگلستان زمانهی خودش است، این بخش از نظریهی هال شاید کمکی به ما نکند. در واقع، باید مراقب خطری در نزدیکی به نظریهی استوارت هال شد که من «کانجانکچرالیسم حاد یا رادیکال» میدانم. معنای این گفته آن است که نظریهها را به شدت محلی بدانیم و هیچ سطحی از انتزاع از واقعیت مورد مطالعهاش برای آن قائل نباشیم. نظریهی استوارت هال ظرفیتهایی دارد که آن را از این خطر مبرا میسازد: اول، این نظریه در خود پتانسیلهای تعمیمپذیری به دیگر کانجانکچرها را به دست میدهد و دیگر آنکه مجموعه بحثهای هال سرنخهایی از نوع متاتئوریک برای پرداختن به خود نظریه را در خود دارد.
ازاینرو، از دل بحثهای استوارت هال دلالتهایی در باب اینکه چگونه نظریهای میتوان داشت، بیرون میآید. این بحث است که برای من اهمیت دارد؛ موضعی که استوارت هال در قبال نظریه و همینطور نسبت نظریه با عمل یا آنچه بهاصطلاح پراکسیس نامیده میشود، دارد، مهم است (نگاه کنید به گروسبرگ، ۱۹۹۶). نحوهی نظریهورزی theorization اینجا اهمیت پیدا میکند و از همین زاویه نظریهپرداز مطالعات فرهنگی بهعنوان یک روشنفکر است. بنابراین استوارت هال برای ما ایرانیها مهم است، نه از این زاویه که تحلیلهای درخشانی از بریتانیای زمانهی خودش (برای مثال بحث تاچریسم یا وضعیت مهاجران) ارائه داده است، بلکه ازاینجهت مهم است که منبع الهامی است که به ما کمک میکند چگونه شرایطمان را نظریهپردازی کنیم. استوارت هال اساساً متفکر یا نظریهپردازی نیست که نظریهای عام به شما عرضه کند تا شما در جامعهتان آن را به کار بندید، استوارت هال مردی برای کاربست نظریه application نیست، اما منبعی برای الهام است که میتواند به شما الهامات تازهای بدهد تا زمانهتان را کشف کرده و نظریهپردازیاش کنید. این استوارت هالی است که خوشایند ما میتواند باشد و اتفاقاً باز از این زاویه این همان استوارت هالی است که چندان دلچسب به نظر نمیرسد؛ چراکه چیزی را عیناً دست شما نمیسپارد.
زمینه برای هال هم موضوع نظریه است و همزمان شرط وجودی آن است (۱۹۹۶: ۱۵۳)، در واقع، باید به این نکته توجه نشان داد که معنا و سیاست هر کرداری به شدت با زمینه پیوند خورده است، در این زمینه است که تناقضات و مناسبات ویژهای ساخت مییابند و در خود، زمینهساز کردارهای خاصی میشوند، هدف عمیق شدن در فرایندهایی است که نظم فرهنگی مسلط را مشروع کرده است؛ این همان شرایط و فرایندهای مفصلبندی ساختارهای مسلط معنا و قدرت در جامعه است. در دل چنین تحلیلی است که مفصلبندی مفهومی کلیدی و مهم برای استوارت هال میشود: «مفصلبندی به مجموعهای از کردارهای تاریخی اطلاق میشود که از طریق آنها بر سر تولید هویت یا وحدتی ساختاری از دل تناقض، تفاوت و پیچیدگی نزاع میکنیم» (به نقل از گروسبرگ، ۱۹۹۶: ۱۵۵-۱۵۴). در این برداشت، معنای تاریخی کردارها از پیش معلوم نیست، ضمانتهای تاریخی از بین میرود، پرسش از خاستگاههایی مانند خاستگاه طبقاتی، معلولها موضوعیت پیدا میکنند و دستآخر، همهی فعالیتهای اجتماعی در قلمروی همیشه در معرض منازعه[۳] رخ میدهند (همان). در چنین برداشتی معیار قضاوت دربارهی نظریهها این است که هرچه بیشتر نظریه باید بتواند تناقضات و پیچیدگیهای زمینهی مورد نظر را نشان دهد. نظریهپرداز بهمثابه جراحی است که سطح را میشکافد تا به عمق برسد؛ با این شیوه هرچه بیشتر باید نظریهها بتوانند ما را از بدیهیات زندگی روزمره دور سازند.
مفصلبندی به هال کمک میکند در بحث نظری موضعی میان جبرگرایی ساختارها از یک سو و ارادهگرایی و خلاقیتگرایی از سوی دیگر؛ این موضع وسط بهخوبی در مقالهی دو پارادایم نشان داده شد؛ این ترکیب در پرتو نظریهی مفصلبندی ممکن است.
عموماً نظریه را رسمی، عینی و فارغ از ارزش به کار بستند، چنانچه گفته شد مطالعات فرهنگی در قبال کاربست نظریه موضع دارد، برای آنکه چیزی از پیش به نام نظریه نداریم. چنانچه جنیفر اسلک گفته است برای هال نظریه مانند راهی انحرافی[۴] مطرح است، این روش محقق را درگیر در زمینه و مسئلهای میسازد که در جریان است. باز به تعبیر اسلک نظریه به دو معنا در نظریهی هال همچون کردار است: الف) ابزاری مفهومی رسمی است و ب) در تلاش برای خروج از صرف نظریهپردازی است. این مورد اخیر ناظر بر تغییر واقعیت مورد مطالعه است، تعهد به فرایند نظری در اینجا خیلی مهم است، کار نظری جدای از تغییر واقعیت مورد بررسی نیست، بااینوجود، در نظر هال با کار نظری در تلاش برای تبدیل شدن به سخنگوی تودهی مردم نیستیم، بلکه میکوشیم تا فضایی برای صدای آنها باز کنیم. در واقع چنانچه هال گفته است: نظریهی خوب نظریهای نیست که بتوان با فصاحت دربارهاش حرف زد، بلکه نظریهای است که میتوان با آن جنگید.
نحوهی مداخله
داستان مداخله در نظریهی استوات هال هم جالب است، این دقیقاً همان نقطهای است که دو تلاش روشنفکری و نظری هال به هم میرسند. برای هال هرگونه مداخلهای در واقعیت از نوع «کردار سیاسی مبتنی بر نظریه»[۵] است. این عملی است که طی آن به تعبیر هال نیروهای اجتماعی و اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژی به گونهای با یکدیگر مفصل میشوند که در تاریخ به نحو پیشبرندهای تغییر ایجاد کنند (هال، ۱۹۵۸؛ به نقل از اسلک، ۱۹۹۶: ۱۲۴). در اینجا از مرکزیت انداختن نظریه به نفع نوعی از نظریهورزی که پیوسته در جریان باشد، میتواند راهی باشد برای مفصلبندی نظریه با امکانهای کنش سیاسی و اجتماعی؛ این همان راهی است که مطالعات فرهنگی در عرصهی عمل باید دنبال کند. بارها در مطالعات فرهنگی شنیدهایم که نظریه چیزی جدا از context (زمینه) که راجع به آن در حال نظریهپردازی هستیم، نیست، ما از قبل چیزی به نام نظریه نداریم. وقتی به این مفاهیم دقت میکنیم، میبینیم که کار علمی و کار روشنفکری در مطالعات فرهنگی توأمان اتفاق میافتد و همین هم خاصش میکند. نظریه در مطالعات فرهنگی، خود برآمده از context است؛ یعنی نظریه در ضمن عمل سیاسی پرداخته میشود و نظریه هم مبنایی میشود برای عمل سیاسی.
بنابراین، شما هیچ نظریهای را نمیتوانید از جای دیگری وام بگیرید و در جامعهی خودتان عملی کنید. حتی هال میگوید من باور ندارم کسی بتواند مردم را بسیج کند. اینجا هیچ ویژگی منحصری به روشنفکر نمیدهد؛ چراکه کار روشنفکری عملی است همزمان با عمل مردمی که برای مطالبهای در تقلا هستند، به منظور فرموله کردن آن عمل مردمی؛ یعنی مشابه بیان گرامشیایی، ور رفتن با عقل سلیم مردم. پس روشنفکر ارگانیکی که استوارت هال از آن حرف میزند هیچ نقش پیامبرانهای ولو موقتی هم ورای جامعه و مردم ندارد.
[۱] Move with times
[۲] rearticulation
[۳] contested terrain
[۴] detour
[۵] theoretically-informed political practice
نظر شما