فرهنگ امروز/ سارا فرجی: غلامحسین ابراهیمی دینانی جزو اندیشمندان و فیلسوفان ایرانی است که در همهی نشستها و همایشها مخاطبان و علاقهمندان زیادی دارد و خیلیها به هوای سخنرانی وی مجلس را ترک نمیکنند. در همایش خواجه نصیرالدین طوسی، آخرین سخنران مراسم غلامحسین ابراهیمی دینانی بود که موضوع سخنرانیاش «اخلاق از نظر خواجه» بود؛ دینانی که صحبتهای خود را با یک رباعی از خواجه آغاز کرد به تفاوت بین «باید و هست»، پرداخت و از همین منظر بهصورت بسیار کوتاه دربارهی موضوع اخلاق از منظر خواجه سخنرانی کرد.
گر چشم یقین تو نه کج مج باشد/ ترسا به کلیسا رود و حج باشد
هر چیز که هست آنچنان میباید/ ابروی تو گر راست بود کج باشد
این رباعی منسوب به خواجه نصیر طوسی است، بنده میخواهم دربارهی بخش کوتاهی از این رباعی چند دقیقه صحبت کنم. این مصرع که «هر چیز که هست آنچنان میباید» یعنی چه؟ هر چیز که هست باید باشد یا هر چیز که باید باشد، هست؟ مثلاً برخی سخنرانان بین سخن گفتن و چه اندازه باید سخن بگویند فرق قائل نیستند. فرد صحبت میکند اما نمیداند چقدر باید بپرسد، در واقع این فرد فرق بین باید و هست را تشخیص نمیدهد. البته این گرفتاری، گرفتاری جامعهی بشری است، وقتی هستها با بایدها مخلوط میشود همهی جامعه به هم میریزد.
باز سؤال دیگری میکنم، ما آنچه میبینیم هست یا آنچه هست، میبینیم؟ خداوند تبارک و تعالی آنچه میبیند هست یا آنچه هست، میبیند؟ یقیناً خدا قبل از خلقش میدید و آفرید، هنوز که نبود، همان وقت که نبود، وقتی غیر از خدا چیزی نبود، چیزی نبود که خدا ببینید، ولی آنچه میدید، هست شد؛ ولی ما آنچه که هست، میبینیم. هست و باید خیلی مسئلهی مهمی است. چه کسی میتواند از چیستی هستی بپرسد اما از ارزش هستی نپرسد؟ چه کسی میتواند از چیستی هستی بپرسد ولی از ارزش هستی نپرسد؟ چه کسی میتواند هستی خود را بفهمد که من هستم ولی نپرسد که چه هستم و چه باید باشم؟ هرکس میداند که هست، این یقینیترین علم است، ولی نمیپرسد که چه باید باشد و گرفتاری همین جاست. تمام زندگی انسان از بدو تولد تا مرگ تعارض هستی و باید است. انسان هم هست و زندگی میکند، اما با خودش میگوید که چگونه باید زندگی کنم. اگر زندگی انسان باید و نباید نداشته باشد، انسان حیوانی بیش نیست؛ پس به این بایدها باید خیلی توجه کنیم.
خواجه نصیرالدین فیلسوف اخلاق و حکیم است. امروز از فلسفه و فیلسوف حرف میزنیم، اما در گذشته از آنها بهعنوان حکیم یاد میکردیم، مثل حکیم ابوعلی سینا، حکیم فارابی، حکیم خواجه نصیرالدین طوسی. فرق بین فیلسوف و حکیم چیست؟ فلسفه فقط نظر است، اما حکیم کسی است که هم هستها و هم بایدها را میشناسد، ضمن اینکه متخلق به اخلاق هم باید باشد. شاید در بین فلاسفهی جهان اسلام هیچ فیلسوفی به اندازهی نصیرالدین طوسی دربارهی اخلاق، اجتماع و سیاست مطلب ننوشته باشد و عمل نکرده باشد؛ نمونهاش اینکه فرد وحشی مثل هلاکو را آدم کند و کتابهایی در سیاست، تدبیر و اخلاق نوشته است؛ درحالیکه مثلاً ابنسینا کمتر از اخلاق نوشته و دربارهی مسائل اجتماعی کمتر صحبت کرده است. فارابی هم کموبیش به این موضوع پرداخته است. به همین دلیل شایسته است که به خواجهنصیرالدین طوسی لقب حکیم را بدهیم، چون هم اهلعمل بوده و هم نظر.
این حکیم اهل گفتوگو هم بوده است نه اینکه منبر برود و شبیه انشا حرف بزند، هم با معاصرینش گفتوگو میکرده و هم با کسانی که فرسنگها از او دور بودند مکاتبه و نامهنگاری میکرده است. کمتر فیلسوفی داریم که مثل خواجه در علوم زمان خودش متبحر باشد، خواجه هم هندسه میدانسته هم ریاضی؛ اما اینکه چقدر میدانسته من نمیدانم، مسلماً انیشتین که نبوده است، ولی بیش از هریک از اینها خواجه فیلسوف و متکلم بزرگی بوده است. ما اگر خواجه را نداشتیم کلام شیعه در حد شیخ صدوق باقی مانده بود، چون متکلم گردنکلفتی نداشتیم، بزرگترین آنها شیخ مفید و سید مرتضی بود.
علم کلام برای خودش علم است، حالا اینکه یک نفر آن را قبول ندارد مشکل خودش است. خواجه دربارهی اخلاق کتابی مثل اخلاق ناصری به سبک قدما بهصورت ارسطویی نوشته شده است. با کمال تأسف باید بگویم که کتب اخلاقی جهان اسلام به سبک ارسطویی و نیکوماخوسی است؛ یعنی اخلاق حد وسط اعتدال را دارد و تنها کسی که متوجه این موضوع شد، غزالی بود، چون ارسطوستیز بود و به این موضوع انتقاد داشت که این اخلاق ارسطویی است و کتاب احیاءالعلوم را نوشت که مطرح کند اسلام هم برای خودش اخلاقی دارد که ارسطویی نیست. البته ظاهراً خودش هم متوجه شده که کارش خیلی درست و موفق نبوده است.
ولی خواجه یک کتاب اخلاق ناصری دارد و خود او متوجه بود این اخلاق لزوماً اسلامی نیست و بعد کتابی به نام اوصاف الاشراف نوشت که اگر اسلام اخلاق داشته باشد، اخلاق اسلامی همان اوصاف الاشراف است. او اخلاق را در عرفان ارائه میدهد و در نهایت همین چیزی میشود که امروز از آنها بهعنوان اخلاق تکلیف و اخلاق فضیلت یاد میکنند. یک نوع اخلاقی هست که فرد با خودش میگوید که خب تکلیف من چیست؟ اخلاق دیگری هم فضیلت است، کار به اینکه من تکلیفم چیست، ندارد. خودِ اخلاق عرض عریض دارد، خصوصاً که این روزها اخلاق را نسبی میدانند؛ مثلاً رعایت عدالت یکی از اصول اخلاق است، عدالت را میتوان تعریف کرد ولی مصادیق مختلفی دارد؛ مثلاً هر شعری وزن دارد، ولی این وزن در بحور عروضی در هر بحری فرق میکند.
بههرصورت، خواجه یک حکیم است هم در اخلاق و هم سیاست نوشته و عمل کرده و اهلنظر بوده است، علوم دیگری مثل ریاضیات و هندسه و اینها هم مینوشته است که از فضلش بوده است؛ اما خواجه را بهعنوان فیلسوف میشناسیم، حالا بهعنوان ریاضیدان با انیشتین مقایسه نمیکنیم؛ چراکه در این صورت شاید بگوییم خواجه هیچ نمیدانسته است، ولی خواجه فیلسوف بوده و در مقایسه با فلاسفهی امروز چیزی کم ندارد.
نظر شما