فرهنگ امروز / فاطمه امیراحمدی: امروزه بسیار از فروپاشی ساختارهای دانشگاهی سخن میگویند و به همین خاطر، در سیستمهای غربی مقولهای به نام دانشگاه آزاد شکل گرفته است که در آن مدرکی داده نمیشود، بلکه اساتید بزرگ به تدریس میپردازند و هرکس که علاقهمند باشد، در این کلاسها شرکت میکند. این سیستم چیزی شبیه حوزههای علمیه در سنت ایران است. سخنرانی ابراهیم فیاض در نشست «دانشگاه در آینده»، که با همکاری انجمن جامعهشناسی و پژوهشکدۀ مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم برگزار شد، قصد دارد به این مسئلۀ مهم بپردازد.
دانشگاه در کشور در معنای اشرافیت ساخته و بنا شد
متأسفانه کشورهایی مثل ما، سیاستهای کلان ندارند. همیشه هم همینطور بوده است، کشورهای ضعیف و عقبمانده، روی سیاستهای خُرد کار میکنند، زیرا سیاستهای کلان زحمت زیادی دارد.
در دنیای امروز، انقلابی در دانشگاهها در حال رخ دادن است که اگر به آنسو حرکت نکنیم، یک قرن عقب خواهیم افتاد. باید توجه داشته باشیم اگر دانشجو را فعال کنیم، خیلی از من استاد جلوتر میافتد.
در آمریکا و کانادا، این گسل را احساس کردهاند و میدانند تغییراتی در حال رخ دادن است. به همین خاطر، در حال مطالعۀ شدید هستند. اما در کشورهای اروپایی مثل فرانسه و آلمان، که سیستمی متفاوت دارند، این تغییر هنوز درک نشده است. هر کشوری که این واقعه را درک کند، در آینده جهش خواهند داشت. کشورهایی مثل مالزی و کرۀ جنوبی سعی دارند این تحولات را فهم کنند و بفهمند در دنیا و در آمریکا چه چیزی در حال رخ دادن است. آمریکا و سپس کانادا کارهای زیادی را شروع کردهاند و روی آن متمرکز شدهاند که اگر متوجه نشویم، بیشک دچار عقبماندگی حاد و زمانی خواهیم شد.
برای اینکه این مسئله را بازتر کنم، لازم است به عقب برگردم و ببینیم دانشگاه چگونه به وجود آمد، مسئلۀ چرایی به وجود آمدن آن چه بود و مسائل دیگر. «دانشگاه» از «University» و «Universal» گرفته شده که یک کلمۀ عام است. این واژه را عربها بهتر از ما ترجمه کردهاند به «الجامعه» یعنی کسی یا چیزی که جمعکننده است. حالا ما یک کلمۀ معنایی به آن دادیم به نام «دانشگاه»؛ جایی که محل دانش است. متأسفانه حالت اشرافیتی که به این کلمه دادهایم، هنوز هم ادامه دارد و جای بحث دارد، درحالیکه کار «University» جمع کردن است؛ یعنی جمع کردن جهان در این مکان. جهانی که در حال متحول شدن است، باید در جایی جمع شود و «University» این مکان را فراهم میکند.
آمریکا در حال گذر از سرمایهداری به دوران پساصنعتی است و این واقعیت بیرونی آن است و دانشگاه میآید و آن را در خود جمع و تئوریزه میکند. چون آمریکا یک جامعهی آزاداندیش است، دانشگاه آن نیز خود را با واقعیتهای بیرونی سریع تطبیق میدهد. داریوش شایگان نیز در جایی از کتابش میگوید که ایرانیانی که در آمریکا دانشجو هستند، همه فعال و شاد در زیر آسمان باز هستند و دانشجویان ایرانی در اروپا همگی افسرده هستند. آمریکا در حال تغییر ساختار دانشگاهی خود است و میخواهد ساختار جهانی را در خود جمع کند.
بر این اساس، دانشگاه زمانی دانشگاه محسوب میشود که بتواند ساختار طبیعی و جهان را در خود متجلی کند. این کار چگونه اتفاق میافتد؟
ساختارهای جدید در دنیای دانش
برای این کار، به یک فلسفۀ عام نیاز است که بتواند بگوید در حال حاضر، چارچوب جهان چگونه است. در حال حاضر، دانشگاههای عربی بسیار جلوتر از ایران هستند. یکی از اساتید گفت کتابهایی که دربارۀ هگل در کویت دیدم (یعنی کتابهایی که از این اندیشمند تفسیر و چاپ شده است)، در ایران معادل آن را نداریم؛ مثلاً دهجلدی که بهطور کامل دربارۀ هگل نوشته شده باشد. در اینباره حتی مصر نیز از ایران جلوتر است. محققانی که در حال کار روی متنهای عربی هستند، اظهار میداشتند حتی کتابهایی که دربارۀ ارتباطات میانفرهنگی در مصر هست، قویتر از کتابهای ماست، چون اعراب احساس عقبماندگی شدید دارند و در این رابطه کار میکنند، ولی دربارۀ ما ادعاها و اشرافیت حاکم بر فضای علمی، باعث شده است که به آن فکر نکنیم.
جهان در دنیای امروز در حال تغییر است، پس باید فلسفهای باشد که این ساختار را تفسیر کند. در این تغییرات سیستمی فعلاً گیج هستیم و نمیبینیم که سیاستگذاران ما آن را درک کرده باشند.
برای اینکه ما «University» داشته باشیم، باید یک فلسفۀ بهاصطلاح تاپ داشته باشیم. باید مرکزی داشته باشیم که به دنبال این باشد که چگونه فلسفههایی که در دنیا در حال کار هستند، به سیاستگذاری و تئوری تبدیل میشوند. این مسائل، فانتزی و شوخی نیستند. اگر آنها را نفهمیم، بهشدت عقب میافتیم.
دانشگاه و تعیّن زبانی کانت
دانشگاه سنتی که ما داریم، براساس کانت است. تمام تفکراتمان از حدادعادل تا سید حسین نصر، همیشه کانتی بوده است. تمام شاخصهای ما در دانشگاه و نیز در مقالهنویسی، کانتی است. البته نه کانتی کامل، بلکه کانتی ناقص. اگر ما به کانت واقعی رسیده بودیم، حتماً به جهان واقعی وارد میشدیم. غرب قدیم با کانت شروع و با نیچه تمام شد. کانت براساس تعیّن زبانی که ما را به تعیّن مفهوم میرساند، مبنای کار خودش را قرار میدهد. این تفکر وارد دانشگاه و سپس وارد علوم انسانی نیز میشود و دانشگاه غربی براساس این تعیّن زبانی بنا میگردد. زبانی که در دولت-ملت و در دانشگاه ملی خودش را متجلی میکرد. اگر هنبورک را نگاه کنید، کامل این را میبینید. دانشگاه در حال بازتولید کردنِ یک هویت ملی است. در حال تولید یک ملت براساس زبان ملی آن است. در این رابطه، نتیجتاً هم زبان ملی باید برجسته شود و هم مفهوم آن گسترش پیدا کند و سپس فلسفه در آن متجلی شود؛ چیزی که در ابتدا کانت بنا گذاشت و بعد از او هگل و دیگران به آن پرداختند و تا الآن نیز ادامه دارد. البته با ویتگنشتاین این تعّین زبانی به هم خورد.
در مورد غرب اینطور باید گفت که غرب قدیم با کانت شروع شد و با نیچه به پایان رسید. نیچه در دنیای غرب، خودش را تا الآن بازتولید کرده است، ولی ما در همان کانت ماندهایم. در غرب، آن ذهنیت سوژهمحوری کانت کمکم از بین میرود و سیستم استاد و دانشجو که استاد سوژه و دانشجو ابژه است، به هم میخورد. دیگر سوژۀ استعلایی وجود ندارد. مبنای معرفتشناختی که سوژه و ابژه است، میانذهنیت میشود، چون مبنای فلسفی زندگی، میانذهنیت میشود.
زایش بینش در دانشگاههای آینده
زمانی که میانذهنیت در بُعد فلسفی شکل میگیرد، بحثهای هابرماس نیز پیش میآید که عقلانیت ارتباطی را بر این اساس، در مقابل عقلانیت ابزاری بنا میکند. زمانی که میانذهنیت اساس زندگیمحوری و فلسفه میشود، بهطور طبیعی، دانشگاه، دانشگاه میانرشتهای (یا در بُعد روشی میانمتنیت) میشود؛ یعنی تمام تعیّن رشتهها شکسته میشود، حتی در رشتههای فنی و پزشکی. به همین خاطر، میبینید که پزشکها بهشدت در دنیا در حال جلو رفتن هستند، ولی در علوم پزشکی ما، حرکتی صورت نگرفته است.
مرزها در حال شکسته شدن است. ما در ایران هنوز بینرشتهای را حس نکردهایم. به این شکل رشتههای پزشکی خیلی متفاوت میشود، ممکن است فیزیک هم در آن باشد، عرفان هم در آن باشد و... با این ساختار، چه گسترهای از دانش به وجود میآید؟
برای امروز دانش متعیّن باطل شده است و در حال وارد شدن به ساختاری میشویم (نکتهی مهم آن در پستمدرن نیز همین است) که به بحثهای زیادی احتیاج دارد؛ اینکه بینرشتهای چه فضایی ایجاد میکند و یکی از موارد آن داستانسازی است. در تعیّن، مسئله این بود که چگونه عناصر را باید با یکدیگر جمع کرد، اما امروز روایتسازی شکل گرفته است. مثلاً درباره سیاهچالهها داستان بگویید. در کتابی که مربوط به حوزۀ سینماست، توضیح دادهام که سینما آخر علم است؛ چراکه تمام تئوریها را در خود به نمایش میگذارد. به فیلمهای آمریکایی دقت کنید. در هرکدام، جهان آینده را به نمایش میگذارند. تمام دانشهای بشری خود را در سینما متجلی میکنند. بهاصطلاح آزمایشگاه دانش بشری سینماست و ذهن با دیدن فیلم، شروع به تئوریپردازی میکند، زیرا وقتی دانش در شکل تعیّنی خود به بنبست میرسد، هنر به میان میآید.
برای امروز دیگر دانش نداریم، بلکه به بینش نزدیک میشویم. برای امروز دیگر در دانشگاههای دنیا از شما میپرسند چه تفکر و ایدهای دارید. به هر روی، دانشگاه در دنیا در این مسیر قرار گرفته است. حالا ما کجا هستیم؟ خود بیندیشید.
نظرات مخاطبان 1 4
۱۳۹۴-۰۴-۲۰ ۱۴:۰۲ 1 3
۱۳۹۴-۰۴-۲۰ ۱۴:۱۶ج. ط. 2 5
۱۳۹۴-۰۴-۲۱ ۰۹:۴۸متبرا لطفی 1 3
۱۳۹۴-۰۴-۲۲ ۱۳:۱۱محمدعلی 1 3