به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ متن زیر مقاله ای رساله دکتری فابین پیرونه «Fabienne Pironet » از دانشگاه سوربن است که در سال ۲۰۰۵ دفاع شد. این مقاله توسط دکتر پریش کوششی استاد دانشگاه آزاد اسلامی ترجمه شده است.
بررسی اهمیت و نقش رسالۀ «هارمونی» فارابی، دربردارنده چندین پرسش مهم است: آیا پرداختن به این رساله مفید است یا نه، و اگر پاسخ مثبت است، در آن صورت این رساله در نسبت با سایر آثار فارابی- و به طور کلی تاریخ فلسفه اسلامی- چه جایگاه و اهمیتی دارد؟ اصالت این متن به جز یک استثناء- که بعداً به آن خواهیم پرداخت- هرگز مورد تردید واقع نشده است، هرچند زمانی که این رساله با سایر آثار فارابی مقایسه شود تفاوتهایی آشکار- چه از نظر سبک و چه از نظر محتوی- بین آنها به چشم میخورد. این مشخصات به رساله «هارمونی» جایگاه ویژهای میبخشد که بهتر است حدود و حیطه آن مشخص شود.
برای من امکان ندارد که در اینجا کلیۀ مباحث مرتبط با این موضوع را مطرح نمایم ولی خواننده میتواند در کتاب «گالستون» یک شرح حال مفید بیابد. [۱] همچنین می توان از میان تفاسیر گوناگون، دو تفسیر متقابل را معیین نمود: از یک سو کسانی برای رساله «هارمونی» اهمیت بسیاری قائل هستند. به عنوان مثال از نظر «ابراهیم مدکور» این متن عالیترین صورت فلسفه سنکرتیسم (تألیفی) - آموزهای که به نظر او رکن اصلی فلسفه مسلمین را تشکیل می دهد - می باشد[۲] . از سوی دیگر «اشتراوس» و شاگردانش معتقدند که رساله «هارمونی» اثری خطابی، جدلی و عامیانه است که نباید برای آن اهمیت زیادی قائل شد چرا که فارابی- به طور ارادی- برداشتی عمیق از فلسفه افلاطون و ارسطو را در آن ارائه نداده است. [۳]
برای اینکه از هیچ یک از این دو تفسیر طرفداری نکنیم، می خواهم با اتکاء به فرضیههای زیر، تفسیر جدیدی از رسالۀ «هارمونی» پیشنهاد نمایم:
۱- رسالۀ «هارمونی» یکی از آثار اصیل فارابی است.
۲- رساله «هارمونی» اثری است که فارابی در آن در برابر حملات متکلمین- و دیدگاههای منفی در باب فلسفه که در بین مردم رواج یافته بود- از فلسفه دفاع می کند.
۳- رساله «هارمونی» یک اثر اگزوتریک (خارجی) یا عامیانه است بدین معنا که فارابی نه آن را برای شماری از فیلسوفان آگاه به رشتۀ تحریر درآورده است، ونه در آن به روشهای خطابی و جدلی متوسل شده است.
۴- رساله «هارمونی» اثری است که در صدد رد استدلالهای اشخاصی نوشته شده است که اعتقاد دارند بین افلاطون و ارسطو- بیش از این که امکان ایجاد سازگاری بین فرضیات آن دو وجود داشته باشد- عدم توافق به چشم میخورد.
۵- رساله «هارمونی» اثری است که میتواند در سطوح مختلف (تفاسیر گوناگون) تعبیر شود.
۶- رساله «هارمونی» یک اثر سیاسی- نه تنها در محتوا بلکه از نظر اهداف نیز- میباشد که فارابی مهمترین نظریات نظام فلسفی خاص خود را در آن بیان میکند.
پنج فرضیۀ اول، فرضیاتی محوری نیستند بلکه تقریباً به اتفاق آراء مورد قبول میباشند، من در این جا برفرضیۀ آخر تمرکز خواهم کرد اما پیش از اثبات آن، دو ملاحظه مقدماتی- یکی دربارۀ «سنکرتیسم» و دیگری در باب «دیالکتیک» - ارائه خواهم کرد.
ملاحظات مقدماتی
۱- سنکرتیسم:Syncretisme
من فکر میکنم که ما- به دلایلی تحقیرآمیز- عادت داریم که این واژه را به جریان ویژه نوافلاطونیان و مکتب اسکندریه مرتبط کنیم، اما اگر درصدد ترسیم ویژگیهای نظام فکری فارابی باشیم، باید واژه «سنکرتیسم» را عوض نموده و واژه موسیقایی «هماهنگ سازی» Harmonisation جانشین آن شود. [۴]
در واقع «هارمونی» در تقابل با وحدت قرار دارد، مثلاً اگر صداهای ناهنجار با تنافر آوایی با نتهای گوناگون در کنار هم چیده شوند صدای خوبی تشکیل میدهند که برای گوش طنین مناسبی دارد. میتوان گفت انتقال این واژهها به فلسفه و تشکیل یک نظام فلسفی مبتنی بر «هارمونی» بین آراء دو فیلسوف- افلاطون و ارسطو- نه برای ارائه همگرایی جوهرۀ مادی دیدگاههای آن دو- و نه برای تألیف غیرمنسجم آنها- که غالبا شکل آنها را عوض میکند- در پی وحدت بخشی بین آموزهها و عناصر غیر سازگار در بین آنها میباشد. برعکس چنین نظامی متشکل از شماری از فرضیات مقبول است که- اگر باهم در نظر گرفته شوند- مجموعهای منسجم را تشکیل میدهند. همچنین «هارمونی» تعریف دیگری نیز دارد، زیرا فارابی- که موسیقیدان نیز بوده است- میتواند به درستی ملقب به «فیلسوف هارمونی» شود، نه تنها به خاطر این که این موضوع در بطن آموزههای مابعدالطبیعی، سیاسی و جهان شناختی او- که این سه مسأله بسیار به هم مرتبط هستند- قرار دارد بلکه به ویژه به این دلیل که فارابی- به خاطر ایجاد یک نظام هماهنگ و منسجم- هم از افلاطون و هم از ارسطو الهام گرفته است: فارابی در جستجوی حقیقت، برخی از فرضیات را از ارسطو و برخی دیگر را از افلاطون اتخاذ کرده است و مبالغه نیست اگر گفته شود که نظام او برپایۀ ایجاد نوعی «هماهنگی» بین اندیشه های آن دو حکیم است. من باید نشان دهم که آن نوع هماهنگی که فارابی در رسالۀ «هارمونی» پیشنهاد میکند با سایر آثار او از یک سنخ بوده و تفاوتی ندارد.
۲- فواید دیالکتیک
آشکار است که رساله «هارمونی» بر مبنای «دیالکتیک» پایه ریزی شده است. همچنین واضح است که فارابی- همانند ارسطو و افلاطون، ولی با تأکید خاص خود- از منظر نظری و سیاسی به «دیالکتیک» اهمیت بسیاری می دهد: «دیالکتیک» شاید بعنوان یک علم در معرض تردید باشد اما به هر حال ابزاری جهت آموزش و در عین حال دستآویزی برای حمایت از فلسفه بشمار میآید.
فارابی با استنتاج عباراتی از «طوبیقا» فواید بسیاری برای «دیالکتیک» نشان میدهد: ما فیلسوفان ذاتاً سیاسی هستیم. ما در صدد هستیم تا در هماهنگی با تودۀ مردم زندگی کنیم، آنها را دوست داشته باشیم و ترجیحاً به نفع آنها عمل نماییم. بهبود شرایط زندگی تودۀ مردم بر عهدۀ ماست زیرا مردم این مسؤلیت را به ما واگذاشتهاند. پاسداری از اموال آنان - وهمچنین مهیا کردن امکان درک حقیقت، افکار و اندیشههای متعالی ادیان- نیز به عهدۀ ما است تا مردم بتوانند- در بستر این امکانات- در سعادت فلسفی مورد نظر فیلسوفان سهیم باشند. همچنین ما موظفیم که آن دسته از استدلالها، و آرای مردم را- که حقیقتی در آن وجود ندارد- منطبق با قانون، دگرگون نموده و تصحیح کنیم.
با این وجود هرگز امکان ندارد که حقیقت را با اثبات یقینی بیان کرد زیرا این استدلالها برای مردم بیگانه به نظر میرسد و فهم آنها بسیار دشوار است. این امر امکان ندارد مگر با استفاده از آگاهیهایی که در آن ما با مردم سهیم هستیم، به عبارت دیگر باید با استفاده از استدلالهایی که برای عموم مردم قابل قبول میباشد با آنها سخن گفت. فلسفه رایج- که آن را فلسفه عمومی مینامند- از این نوع آموزهها نشأت میگیرد. ارسطو در اکثر کتابهای خود- یعنی کتابهای که در مورد فلسفه عمومی نوشته بود- میکوشید تا تودۀ مردم را با استفاده از مفاهیم مورد پذیرش عموم تعلیم دهد. ما هنگامی توانایی پرداختن به این نوع فلسفه را خواهیم داشت که مفاهیم مقبول عامه در دسترس باشند و این مهم تنها از طریق روش «دیالکتیک» میسر است. فیلسوف- توسط «دیالکتیک» - با عامه مردم سهیم شده و از سوی آنان حمایت میشود. بدین ترتیب، فیلسوف نه برای مردم ملال آور میشود و نه به دنبال مسائلی میرود که مورد ملامت و سرزنش آنها قرار گیرد، زیرا (با دیالکتیک) در عادات عموم وارد میشود، به این دلیل که مردم هر کسی را که بیگانه تلقی کنند ملال آور دانسته و هر آنچه را که درک نکنند سرزنش میکنند.
به نظر من این متن برای فهم مقصود فارابی در رسالۀ «هارمونی» اهمیت بسزایی دارد: فارابی با توسل به سلاح «دیالکتیک» - بطور نظاممند - فلسفه خود را به مردم عرضه میکرد. همچنین تعلیم دادن به عامه مردم - بدون آسیب رساندن و ایجاد اختلال در عقاید آنان- میتواند با فلاسفه - اگر فلسفه آنان دارای این ظرفیت باشد- در یک «هارمونی» قرار گیرد. متکلمین نیز وادار خواهند شد تا دیگر از این پس، فیلسوفان را به عنوان کسانی که نظرات مخالف دین دارند فرض نکنند و در فرصت مناسب در استدلالهای خود تجدید نظر کنند. اما فیلسوف آگاه، حقیقت را- که با ترفندهای خطابی و جدلی پوشیده شده، شناسایی خواهد نمود. او از درک مسائل عمومی- که به ویژه در این کتاب مورد نظر است - متحیر نخواهد شد بلکه بطور ماهرانهای از کشف حقیقت - و رمزگشایی طعنههایی که توسط متکلمین زده میشود- لذت میبرد. بدین ترتیب رساله «هارمونی» این قابلیت را دارا است که در سطوح گوناگون- و توسط افراد مختلف- قابل تفسیر باشد. (فرضیه ۵)
اثبات فرضیۀ ۶
من در ابتدا برای تأیید این فرضیه باید نشان دهم که آموزههای عرضه شده در رساله «هارمونی» به درستی با آموزههایی که در سایر آثار فارابی وجود دارد مرتبط است و تناقضاتی که ظاهراً برای اثبات این که این متن کم ارزش است به چشم میآید- پس از فهم اندیشه واقعی فارابی- تناقضاتی راستین نیستند. برای من میسر نیست که دلیلی جامع ارائه کنم، به همین دلیل بحث خود را صرفاً به چند موضوع- به ویژه به موضوعاتی که «لامر» برای انکار تعلق این متن به فارابی بر آنها تاکید دارد- محدود مینمایم[۵] من به جنبههای صوری مباحث «لامر» نخواهم پرداخت:[۶] بسیار عادی است که نسخههای خطی، تمام مقاصد واقعی مؤلف متن را دربر ندارد و واضح است که انتصاب یک نسخه خطی (یا عدم انتصاب آن) به یک مؤلف، نمیتواند به تنهایی دلیلی کافی باشد که صحت یا اصالت یک متن را اثبات نماید.
رساله «هارمونی» از نظر سبک با سایر آثار فارابی بسیار متفاوت است، زیرا به راحتی با مراجعه به متن آن میتوان دریافت که صرفاً برای خوانندگان خاصی نوشته شده است. اما براهینی که «لامر» بر آنها تأکید دارد به آموزههای محتوایی آن رساله تعلق دارد: از آنجا که تناقضهای بسیاری – در مورد مسائل مهم- بین رساله «هارمونی» و سایر آثار فارابی وجود دارد، بنابراین (از نظر لامر) رساله «هارمونی» نمیتواند متعلق به او باشد. این تعارضات به شرح زیر هستند:
۱- همگرایی آراء
مؤلف رساله «هارمونی» وانمود میکند که بین مسائل بنیادین دیدگاههای دو فیلسوف – افلاطون و ارسطو- همگرایی ایجاد میکند، در حالی که او در سایر آثار اصیل خود تنها برای بعضی از تفکرات آن دو به سازگاری قائل است، که قطعاً این دو باهم تفاوت دارند.
برای شناخت بهتر کتاب «هارمونی» باید به مقدمۀ آن رجوع کنیم: «وقتی مشاهده نمودم که بیشتر مردم ادعا میکنند که بین دو حکیم برجسته (افلاطون و ارسطو) - در مورد خلق عالم و ابدیت آن، وجود خالق اولیه، علل ثانویه، روح و عقل، پاداش اعمال نیک و بد و مسائل سیاسی، اخلاقی و منطقی- تعارضاتی وجود دارد برآن شدم که در این رساله با عبارتی واضح- همان گونه که محتوای مباحث آنها چنین است- برای روشن کردن نقاط مبهمی که محل شک و تردید است، مهمترین و مفیدترین مسائل را بررسی نموده و نوعی «هماهنگی» بین آرای آنان فراهم نمایم.»
رساله «هارمونی» در وهلۀ اول خطاب به متکلین است، زیرا ماهیت و نظم مباحث و موضوعات ارائه شده بر این معنی دلالت دارد، اما همچنین میتواند خطاب به تمام خوانندگان آثار افلاطون و ارسطو- و برای فهم بهتر مشکلات و عویصات فلسفۀ آن دو- باشد. فارابی در برابر متکلمین- که ادعا دارند بین این دو فیلسوف تعارضاتی وجود دارد- و برای کمک به کسانی که در برخی مسائل دچار تردید هستند، سه هدف زیر را دنبال میکند:
۱- ایجاد «هماهنگی» بین آرای دو فیلسوف:
واضح است که فارابی باید برای دفاع از فلسفه در برابر حملات متکلمین- اولین مقصود سیاسی این اثر- بین افلاطون و ارسطو از یک سو، و بین فلسفه و دین از سوی دیگر، نوعی انسجام و وفاق را نشان دهد. فارابی به منظور آموزش فلسفه به تودۀ مردم- دومین مقصود سیاسی این اثر- باید دست کم عدم وجود ناهماهنگی- بین اندیشههای افلاطون و ارسطو- و دین و فلسفه- را نشان دهد.
اما عبارت «ایجاد هماهنگی» مبهم است: همان طور که پیشتر ذکر شد ایجاد هماهنگی یا وفاق- که این دو همانند هم هستند- بین دو مفهوم، ضرورتاً ایجاد نمیشود(با وجود تفاوت در «هارمونی» نوعی چندصدایی و همنوایی وجود دارد) بلکه تنها بررسی خود متن به ما نشان میدهد که چگونه میتوان عبارت «ایجاد هماهنگی» را تفسیر نمود.
۲. ارائه واژههایی که به وضوح، محتوای حقیقی افکار آن دو (افلاطون و ارسطو) را نمایان میسازد: این یک اقدام هرمنوتیکی است زیرا فارابی در این رساله - برعکس آنچه که در فلسفه ارسطو و افلاطون به چشم میخورد- آموزههای این دو فیلسوف را ارائه نمیدهد بلکه صرفاً خلاصهای از اقوال آنان را عرضه میکند و محتوای آنچه که به نظر او حقیقی میآید را به مامعرفی میکند.
۳. به منظور این که بین معتقدات آن دو (افلاطون و ارسطو) سازگاری و وفاق ظاهر شود: واژه «وفاق» در اینجا به گونهای به کار رفته که به معنای یکسان بودن آراء است، این مورد هیچ تعارضی با سایر آثار فارابی وجود ندارد، زیرا تفسیر عبارت «معتقدات آنها» به اندازه کافی مبهم است. همچنین این عبارت میتواند دال بر همگرایی اندیشهها باشد و به همین جهت فارابی همگرایی بین اندیشههای افلاطون و ارسطو را نفی نمیکند. اگر هریک از بخشهایی را که در آن فارابی عقیده دارد فلسفه افلاطون با ارسطو در تعارض است مورد تحلیل و بررسی قرار دهیم به این نتیجه میرسیم که او در صدد ارائه و اثبات عدم وجود اختلاف و واگرایی بین اندیشههای این دو فیلسوف است. میتوان به روش زیر دلایل او را بررسی نمود:
- تفاوت بین آرای آنها نوعی واگرایی نیست، بلکه نوعی اختلاف فیزیکی است.
- ظاهراً با هم اختلافاتی دارند اما یک هدف را دنبال مینمایند.
- تعارض خاصی بین آن دو امکان وجود ندارد.
- هیچ تعارضی- نه در اصول و نه در اهداف - وجود ندارد.
- بنظر میرسد که تعارضات ظاهری ناشی از موشکافی و مداقه در مفاهیم و اصطلاحات به کار رفته است که بعضاً مفسرین آنها را تغییر شکل دادهاند.
- تعارض ظاهری، ناشی از مفاهیم ادبی و کنایهها و اشارههاست، بدون این که جایگاه صحیح آنها در نظر گرفته شود.
- اگر بررسی متون مهمی را که در شرح و تفسیر آرای آن دو فیلسوف نگاشته شده است نادیده بگیریم، در آن صورت هیچ نوع واگرایی به چشم نمیخورد. بنظر میرسد که انتقاد اول «لامر» موجه نیست، زیرا تلاش فارابی در رساله «هارمونی» معطوف به اثبات همگرایی جوهر مادی افلاطون و ارسطو نبوده است.
۲ ـ تعریف فلسفه
مؤلف در رساله «هارمونی»، تعریف ارسطویی مابعدالطبیعه را برای تعریف فلسفه- بطور عام- در نظر میگیرد، در حالی که در کتابهای اصلی فارابی دیده میشود که تنهاعلمی که وجود را بررسی میکند، مابعدالطبیعه است نه فلسفه به طور عام.
برای پاسخ به این اشکال باید یادآوری شود که اگر مخاطبین ما افراد غیر متخصص باشند دچار این اختلاف و تعارض نخواهیم شد. [۷] همچنین در اینجا ضرورتاً تعارضی وجود ندارد زیرا ارائه چنین تعریفی از فلسفه - و تعریف شریفترین و اولیترین شاخه آن به مابعدالطبیعه - هرگز تعارضی در بر ندارد، بلکه باید جنبۀ راهبردی این تعریف را برای فلسفه لحاظ نموده و آن را نوعی روش ماهرانه برای طرح و بررسی موضوع منحصر به فرد آن - وجود- تلقی کنیم.
در واقع، اگر سایر رشتهها- فیزیک، منطق، ریاضیات و سیاست- ذیل مفهوم فلسفه واقع شوند میتوانند- بدون وجود بسیاری از مشکلات - به عهدۀ فلاسفه گذاشته شوند اما عباراتی مانند «موجود به ما هو موجود» یا «خداوند موجود برتر است» ظاهراً به غیر فیلسوفان- مثلاً متکلمین- نیز مرتبط است و جالب است مجدداً خاطرنشان نمائیم که این کتاب پاسخی به متکلمین نیز بوده است.
۳ ـ بداهت، قاطعیت و استواری
برای مؤلف رساله «هارمونی»، استوارترین و قطعیترین بدیهیات «توافق آراء بر اساس بیشترین طرفداران» است درحالی که در سایر آثار اصیل فارابی، بداهت و قطعیت، مبتنی بر ضرورت و واقعیت یک فرضیۀ عقلی است و در مساله بداهت و قطعیت، به نظر عموم اهمیت داده نمیشود. [۸]
این اعتراض- که مربوط به پاراگراف چهارم است - بر اساس یک مطالعه سطحی و شتابزده است، اما اگر متن را با دقت بخوانیم درخواهیم یافت که فارابی با یک تیر دو نشان زده و در این کار موفق نیز بوده است. مباحثات او از طبیعتی لذت بخش- چه برای متکلمین و چه برای عموم- برخوردار است و میتواند منشأ اطمینان باشد.
فارابی در اینجا- با تأسی به کتاب طوبیقا- به عادات جاری توده مردم وارد شده و می کوشد با استفاده از مفاهیم مقبول به آنان تعلیم دهد.
او درراستای این هدف، خوانندگان خود- اعم از متکلمین و مردم عادی- را مجذوب نموده و نشان میدهد که انسانهای دارای عقل سلیم و قلب پاک، عقیده دارند که افلاطون و ارسطو فیلسوفان بزرگی هستند و از هر حیث به برتری آنها اذعان می کنند. از سوی دیگر، این مباحث (مطرح در رساله «هارمونی») با رسائل دیگر او هیچ تناقضی ندارد زیرا او در اینجا نیز قویاً تاکید دارد که هیچ دلیلی نمیتواند قویتر و متقاعد کنندهتر از زمانی باشد که تعدادی از انسانهای هوشمند و سلیمالنفس نسبت به یک موضوع به توافق برسند.
او این موضوع را با این عبارات شرح می دهد: از آنجا که در همه جا برای استدلال از تعقل استفاده میشود اما همواره شخصی که دارای تعقل است- به دلیل تشابه مفاهیم مورد نیاز- میتواند خلاف آنچه که هست را تصور نموده و وضعیت مشکل را شناسایی نماید و به این دلیل نیاز داریم که در هر مسالهای تعدادی از عقلا در یک نقطه به توافق برسند و در هر مورد هیچ دلیلی مطمئنتر از این توافق وجود ندارد. وجود تعداد زیادی از عقاید نادرست نمیتواند فریب دهنده باشد مگر اینکه عده کسانی که از یک رأی پیروی میکنند- و تحت هدایت و پیروی از یک رهبر قرار دارند- به اندازهای زیاد باشد که بر سر آن مساله نادرست توافق حاصل شده باشد. یک تعقل نیز- بویژه اگر بدون اندیشه و تعمق مکرر نباشد- اگر از دیدگاههای گوناگون مورد تحلیل واقع نشود، میتواند گمراه کننده باشد اما درباره تعقل افراد مختلف، آنها باید پس از دقت و احتیاط و با لحاظ اعتراضات و آرای مختلف پذیرفته شوند. بنابراین هیچ چیز بهتر از قضاوت و اجماع عقلا- اگر آنها بر سر یک موضوع خاص و با استدلال، توافق نمایند- نیست.
در ابتدا ملاحظه می شود که «ماله» (Mallet) با عنوانی که به این فصل داده بود «هیچ دلیلی مستحکمتر از توافق همگانی آراء اشخاص نیست» میتواند باعث انحراف فهم خواننده شود، زیرا منظور فارابی این نیست که برهان یا دلیلی متقنتر از توافق آرای انسانها وجود ندارد، بلکه او معتقد است که هیچ دلیلی محکمتر از «توافق همگانی عقلا» وجود ندارد. اما این عقلا- که مبنا و شالودۀ یک برهان و دلیل متقن را تشکیل میدهند- چه کسانی هستند؟ آیا آنها تعداد زیادی از افراد عاقل هستند که در یک مورد با هم توافق دارند؟ در این صورت شاید بتوان به فارابی ایراد گرفت، زیرا او گفته است که همگرایی آراء، مبنایی متقن و مستحکم را شکل میدهد.
آیا مقصود او شماری از تعقلات است که توسط یک شخص- و در یک نکته- انجام می گیرد است، یا این که منظور او آرای گوناگون یک نفر، پس از چندین بار تفکر و تمرکز بر یک نقطه می باشد؟
در حالت اخیر نمی توان ایراد قبلی را به فارابی نمود.
هر دو گزینه ممکن است، اما- به اعتقاد من- دومین حالت- از نظر فارابی- شرط ضروری حالت اول است زیرا واژهای که او بر آن تاکید دارد «عقل» است. پس شایسته است- که مطابق دیدگاه فارابی- بررسی کنیم که وجود این عقل به چه معنا است؟ با رجوع به متن، مشاهده میشود که فارابی معانی مختلفی از عقل را تعریف و ارائه مینماید و همچنین ملاحظه میشود که تفاوتی بین تعاریف تعقل- بر اساس رای عامه مردم، نظر متکلمین و نظر فلاسفه- وجود دارد. بر اساس نظر توده مردم، هر شخص آگاهی - به مفهوم ارسطوئی واژه- عاقل است. عاقل از نظر متکلمین، کسی است که از دید همگان شناخته شده و مقبول باشد. اما فارابی ـ در مورد فلسفه ـ روش نیل به بالاترین مرتبه از تعقل را تعلیم میدهد، یعنی عاقل باید همه معقولات- یا قسمت اعظم آنها را- کسب نموده و تعقل کرده باشد. [۹]
صور محض نمیتوانند کاملاً معقول شوند مگر این که تمام عقلا- یا اکثر آنها- عملاً- مانند عقل بالفعل- آنها را اکتساب نمایند.[۱۰] لذا به نظر میرسد که ما هرچه بیشتر اشیاء و صورتهای مختلف را با تعقل مورد بررسی قرار دهیم، بیشتر عاقل هستیم، اما برای بدست آوردن یک دلیل قوی و یک معیار ثابت، نیاز داریم که عقلا نیز بر سر این مساله به توافق برسند و این یعنی تشکیل یک فرضیۀ عقلی ضرورتاً درست.
اگر یک فرد عاقل به تنهایی به اطمینانی ثابت دست یابد، در آن صورت تعداد زیادی از افراد عاقل نیز میتوانند به آن مورد اطمینان راسخ داشته باشند، اما این مساله به هیچ وجه به این معنا نیست که تعداد این افراد، درجه قطعیت آن اطمینان را افزایش نمیدهند. بنابراین تعقل، یک عمل شخصی- مبتنی بر تعداد زیادی از دانشها و شناختها- و از سر پژوهشی آگاهانه - توام با حزم و احتیاط - میباشد.
با مرور این نکته طعنه آمیز فارابی دربارۀ متکلمین «مجموعهای از آنها به طور کوکورانه از یک رای و یک پیشوا پیروی میکنند» - عبارتی که عمدتاً مختص رهبر دینی است- مشخص میشود که او میخواهد کم ارزشی تعقل را بر اساس نظر متکلمین درباره «عقل» منعکس نماید.
در این رساله بعضا! عوام، دارای نظری درستتر- نسبت به عقلا- نشان داده شدهاند.
۴ ـ کلیات
اظهارات مؤلف رساله «هارمونی» - براساس گفتههای «لامر» - در مورد این موضوع دو پیامد زیر را به همراه دارد:
۱- هدف (موضوع) منطق و طبیعیات، انسان است.
۲- وجود سرمدی صور، دال بر این است که خدا تصاویری از همه اشیاء مخلوق را از خود صادر کرده است، در حالی که در آثار اصیل فارابی، هدف منطق و طبیعیات، و حتی ریاضیات، مابعدالطبیعه، اخلاق و سیاست- فرد نبوده بلکه کل میباشد، از نظر او کلیات در خدا قرار ندارند بلکه در عقل فعال هستند که با خدا تفاوت دارد، در نتیجه کلیات نمیتواند قسمتی از طبیعت خدا باشند. در این باره میتوان گفت که فارابی به نوعی ساده سازی اقدام کرده است:
او با هدف قانع کردن یک شخص غیر متخصص در فلسفه - و با توجه به تعریف عقل- اظهار می دارد که بین افلاطون و ارسطو- در مورد مساله کلیات- هیچ تعارض بنیادی ندارد و این امر به او اجازه میدهد تا مساله را- بدون عدول از تعالیم خود- حل کند. در واقع فارابی هرچند که بطور صحیح مشکل وجود تعارض بین افلاطون و ارسطو را در مورد جایگاه معرفت شناختی کلیات حل نمیکند اما در دو قسمت می کوشد تا به این مساله پاسخی ماهرانه دهد:
۱. جواهر فرد (جزئیات) - در حوزه منطق و طبیعیات - مقدم بر کلیات هستند. این اولویت و تقدم، وجود شناسانه Ontologique نیست بلکه تقدمی معرفت شناسانه Epistemologique میباشد.
۲. کلیات- از لحاظ مابعدالطبیعی- صور محض همه جواهر مادی و عقول مفارق هستند. در اینجا تقدم، هستی شناسانه است.
همانطور که بیان شد، این پاسخ هیچ نوع تعارض و ناسازگاری را- در آموزههای فارابی درباره معقولات- به همراه ندارد، برای مثال: معقولات همواره و به طرز غیر قابل تجزیهای در عقل فعال وجود دارند اما او نتیجه میگیرد که کلیات، حال در ماده و عجین با ماده هستند و همه اعمال عقلانی ما به کمک عقل فعال و فرایند انتزاع انجام میشود. همچنین میتوان اضافه نمود که طبقه بندی علوم برای فارابی بسیار ارزشمند است، بویژه طبقه بندی بین منطق- علم آلی و ابزاری- و فیزیک (طبیعت شناسی) که مقدمهای برای فراگیری متافیزیک (مابعدالطبیعه) یا علم الهی است.
فارابی در پاراگراف نهم از رساله «هارمونی» به یک استعاره توسل میجوید: از منظر معرفت شناسی- در شناخت اشیاء- از جزئی به کلی میرسیم، اما از نظر هستی شناسی- با سیری نزولی- از کلی به جزئی میآئیم.
احتمالاً دربارۀ تشبیه عقل فعال به خداوند نیز- که در رسالۀ «هارمونی» به چشم می خورد میتوان گفت که تنها نوعی «ساده سازی راهبردی» است که فارابی به منظور جلب موافقت عوام- و کافر محسوب نشدن از سوی متکلمین- از آن استفاده کرده است.
۵ ـ الهیات ارسطو (اثولوجیا)
در رساله «هارمونی» بارها و بارها به کتاب «الهیات» ارسطو رجوع شده است در حالی که در آثار اصیل فارابی هرگز به این متن- که متعلق به ارسطو نیست- ارجاع نشده است. و البته این تنها موردی نیست که فارابی از آثار منحول ارسطو استفاده میکند. در اینجا باید نشان داده شود که او در یک ترفند خطابی، بعضی عبارات را از «آنالوطیقای ثانی» گرفته است. اما برخی تعالیم نیز وجود دارند که نه از افلاطون و نه از ارسطو اخذ نشده بلکه متعلق به خود فارابی است: مثلاً نحوۀ حصول آگاهی، وابستگی ازلی مخلوق به خالق، وجود صور لایتغیر در علم الهی- بدون مشخص کردن این که در خدا قرار دارند یا در عقل فعال- از این قبیل میباشد.
آیا فارابی به راستی معتقد بود که «الهیات» اثر ارسطو است؟ بی تردید نه.
هرچند که او در آثار خود به این مساله اذعان نمیکند، اما به سادگی میتوان در رساله «هارمونی» دلایلی یافت که مبتنی بر آنها، «الهیات» اثر ارسطو تلقی شده است. اگر برخی بگویند که لازم نبود که فارابی از چنین ترفندی استفاده کند میتوان به آنها- با توجه به خلاصه پاراگراف پانزده- چنین پاسخ داد که نوک پیکان طعنۀ او متوجه متکلمین بوده است:
«دریافتهایم که ارسطو در کتاب الهیات خود- معروف به اثولوجیا- صور روحانی را ثابت کرده و صراحتاً اعتقاد دارد که آنها در عالم الهی موجود هستند. اگر معنای ظاهری این تقریر را بپذیریم، ضرورتاً به یکی از این سه حالت میرسیم:
یا این که برخی از آنها با برخی دیگر متناقض هستند، یا برخی متعلق به ارسطو بوده و برخی دیگر از آن او نیستند، یا این که دارای معانی و تاویلات گوناگونی میباشند - که با وجود اختلاف ظاهر- با واقعیت مطابقت دارند.
اما این پندار که ارسطو با همه آگاهی و برجستگی خود در این معانی- صور روحانی- در یک علم- علم الهی- دچار تناقض شده است، امری بعید به نظر میآید. اما اینکه بعضی از آنها متعلق به ارسطو و بعضی دیگر از آن او نیستند بسیار محال است، زیرا کتبی که در آن این تبیینها ارائه شده، مشهورتر از آن هستند که گمان رود برخی از آنها منحول هستند. دربارۀ حالت سوم- تأویلات و معانی گوناگون- باید گفت که اگر معانی و تاویلات آنها کشف شوند، در آن صورت شک و حیرت از میان برمیخیزد. »
فارابی در اینجا از دو نوع متن درباره ارسطو استفاده میکند که یا از خود ارسطو است و یا از تفاسیر رایج «الهیات» او: ممکن نیست که ارسطو در یک دانش خاص دچار تناقض شود، همان طور که ممکن نیست که متون مذهبی نیز متناقض باشند و با توجه به این شواهد - شواهدی که برای متکلمین بسیار نیرومند است- این متن نمیتواند مجعول باشد، بنابراین باید این متون را در فضایی الوهی و متفاوت با آنچه که در مخیله و بیان ما میگنجد، تفسیر نمود زیرا مضامین الهی را باید با واژههای خاص بیان کرد.
نتیجه گیری
ما به همه اعتراضات «لامر» پاسخ دادیم، اما شایسته است که نکات دیگری نیز- در بخش دوم فرضیه ششم- یعنی این فرض که: رساله «هارمونی» متنی است که در آن فارابی همه اندیشه های راستین و واقعی خود را ارائه نکرده است» مفصلاً مورد بحث قرار گیرند.
باید دراین باره به سرعت به برخی از آنها اشاره کنم:
- ساختار اثر (موضوعات بر اساس یک نظم از پایین به بالا مرتب شدهاند، یعنی طبیعیات و منطق، صور، عقل و پاداش اخروی برای پاداش فضائل و رذائل.)
- تأکید مداوم به توجه به واژگان یا روشهای ویژه مربوط به هر رشته،
پاراگراف یازدهم به تشریح دیدگاه پاراگراف دوازدهم رساله درباره ویژگیهای اخلاقی، عرفی، و طبیعی- که همگی برای جزئیات حائز اهمیت هستند- می پردازد.
با توجه به آنچه که پیشتر ذکر شد، میتوان نتیجه گرفت که:
هرچند فارابی تعالیم فلسفی خود را به طور مفصل و کامل در رساله «هارمونی» ارائه نکرده است، اما این مانع از آن نمی شود که این متن یکی از مهمترین آثار او نباشد البته این به دلیل ویژگی «جمع و تألیف» این رساله نیست زیرا هدف اصلی فارابی در این رساله ـ مانند سایر آثار او ـ «جمع و تألیف» نبوده است بلکه باید به او عملاً به عنوان فیلسوفی با آموزه های سیاسی نگریست.
فارابی- همانند «طوبیقا» - روی سخن با غیر فیلسوفان دارد و می کوشد با استفاده از اشتراکات فی مابین- و استدلالهایی که آنها به خوبی درک کنند- اثری فلسفی را عرضه نماید که- بدون عوام فریبی- به عنوان یک فلسفه عمومی و مردمی شناخته شود. در این راستا، راهکار او بیشتر بر دفاع متمرکز است و پیشتر نیز دیدیم که او در رابطه با متکلمین- کسانی که به نظر ابن رشد برای جامعه غیر مفید هستند- از بکار بردن طعنه و طنز فروگذار نکرده است. فارابی پیشنهاد می کند که هرکس با استفاده از روشهای خود به حقیقت دست می یابد و این شرطی لازم برای توافق همگانی است. رساله هماهنگی فارابی هرچند در محتوا سیاسی نیست اما با توجه به دیدگاههای او- جهت ترویج فلسفه و دفاع از آن- اثری واقعاً سیاسی است.
نظر شما